هویت چیست و هویت ما کدام است؟
٢١ قوس (آذر) ١٣٩٢
هویت یک مقولۀ فرهنگی است. اقوام ساکن در افغانستان، با مشخصاتِ فرهنگی از یکدیگر متمایز اند. وجه تمایزِ زیرگروهها نیز فرهنگی است. زبان، دین، مذهب و عنعنات و سنن شاملِ مقولۀ فرهنگی اند.
وقتی از هویت مشترک سخن به میان میآید، جز مظاهر فرهنگی مشترک، چیز دیگری فرا روی ما نمیآید. البته به قولِ لیندا مارتین آلکوف «باید به این واقعیت اذعان کنیم که نژاد برای مدت طولانی واقعی بوده است»؛ اما امروزه هیچگونه پذیرش معنایی، بنیان زیستشناختی یا مشروعیتِ فلسفی ندارد. نقل وجیزۀ دیگر از آلکوف شما را شگفتزده میسازد: «شاید نژاد با تفاوتهای ارثی همبستهگی و پیوند نداشته باشد، اما مسلماً با تفاوتهای آماری بسیار مهم سطوح دستمزد، سطوح بیکاری، سطوح فقر، و احتمالِ زندانی نشدن ارتباط دارد». این کلیت از شرایطِ زندهگی غرب به دست آمده، با این حال آنچه را بازگو میکند، مورد تأیید عموم دانشمندان (دانشمندانِ مختلفِ علوم انسانی) قرار دارد: نژاد نیز یک مقولۀ فرهنگی است. ایدههای نژادی اساساً در مقامِ بیانِ تفاوت میانِ افراد هستند؛ از این منظر، مقولاتی از قبیلِ نژاد و قومیت به بهترین وجه به عنوانِ هویت های سیاسی تلقی میشوند که گروههای مسلطِ پیشرو و هم گروههای پیرو، برای مشروعیت و تقویتِ هویتهای اجتماعی و منافعشان از آنها استفاده میکنند.
با این حال، باید توجه داشت چارچوبِ فهم ـ حتا اندیشمندان ـ را ادبیات و فرهنگ عامه تشکیل میدهد؛ چندانکه از دید این دسته، هویت قومی امری طبیعی جلوه میکند، چندانکه فنوتیپ یا ظاهر فیزیکی را که همان مبنای هویت قومی و نژادی و ایدیولوژی ملیگرایی است، مفاهیم ثابت و لایتغیر میپندارند. به عقیدۀ فوکو: آنچه عملکردِ دانشِ طبی را در قالبِ عینی آن تعریف میکند، رویارویی طبیب یا پزشک و بیمار نیست، مواجهۀ یک رشتۀ علمی و یک تصور هم نیست؛ بلکه عبارت است از وجه مشترک سیستماتیکِ دو مجموعۀ اطلاعات… که تلاقی آنها واقعیت فرد را به صورتِ نوعی وابستهگی تفکیکپذیر، آشکار میسازد. بر این اساس، مشاهدهپذیری خود نمیتواند علتی برای تبیین توسعۀ ردهبندیهای نژادی باشد. وضوحِ تفاوت نژادی ـ یعنی تأکید بر نوعِ مو، شکلِ بینی، و رنگِ پوست ـ نوعی تمایزِ ساختهگی است.
آموزههای دینی نیز با تأکید بر اینکه همۀ بشریت از یک پدر و مادر است، بر بیاعتبار بودنِ زیستشناختی مفهوم نژاد صحه میگذارد. اصطلاحِ نژاد با هیچگونه ردهبندی مهمِ زیستشناسی متناظر نیست و هیچ شیوۀ مفیدی برای مرتبط ساختنِ طبقهبندیهای نژادی فعلی ـ از نوعِ سفید، زرد، سیاه و سرخ ـ به بسامدهای ژنتیکی، تفاوتهای ارثی یا هرگونه تفاوت زیستشناختی مهم انسانی وجود ندارد. (آلکوف)
اما اذعانِ آموزههای دینی بر واقعیتهایی چون قومیت و قبیله، تأکید بر تمایزِ فرهنگی گروههای انسانی است. در حالی که تمایزاتِ مذکور نیز سبب برتریجویی شده نمیتواند، اما مبنای تشکلِ گروههای بزرگتر یا پیشرو، از گروههای کوچکتر یا پیرو قرار گرفته میتواند.
تأکید عدهیی بر این امر که همۀ ساکنانِ افغانستان «افغان» اند، نه مبنای زیستشناختی دارد، چون کثرتِ تباری دستههای مختلفِ قومی افغانستان، به هیچ کس پوشیده نیست ـ و نه مبنای فرهنگی؛ چون در این مورد نیز اختلافِ زبانی اقوام کاملاً روشن است. اینان همان طوری که گفتیم با طرحِ مقولۀ سوم، غیر از نژاد و قوم، یعنی ملیت که معادل با هویت است، به طورِ آشکاری دست به فریبکاری میزنند. افغان جزو مقولۀ قوم است و مصداق آن از نظرِ تاریخی و جامعهشناسی فرهنگی، کاملاً شناخته است. حال دستهها و گروههای انسانی را که از نظرِ تاریخی و جامعهشناسی فرهنگی، در این مقوله جا نمیگیرند، چهگونه میتوان افغان خواند؟ اگر افغان همان ملیت (Nationality) است، آیا میتوانیم از کسانی که ـ در عین افغان بودن ـ تبعۀ افغانستان نیستند (فیالمثل شهروندانِ پاکستان و هند هستند) سلبِ هویتِ افغانی کرد؟ کدام یک افغان اند؛ پتانهای هند، پشتونهای پاکستان، یا اوزبیکها و هزارهها و تاجیکهای افغانستان؟
البته با این حال، افغان یک هویتِ فرهنگی است و به نوبۀ خود، زیرمجموعههایی دارد که مهمترینشان افغنه، پتان و غلزیی است. زیرمجموعههای کوچکتر دیگر که از گروههای نژادی هندی و دارد یک تشکیل شدهاند، مجموعاً زیرمجموعۀ زبانِ مشترکِ افغانی یا پشتوی جدید را میسازند. اینان نژادِ مشترک ندارند، یعنی به نیای واحد نمیرسند. این حقیقت را ابتدا نویسندهگان و شاعرانِ افغان چون خوشحال خان ختک، محمد حیات خان افغان، افضل خان ختک، شیرمحمد خان گنداپوری و دیگران، و سپس محققین سایر ملل چون الفنستن، بیلیو وفری و غیره به تفصیل بیان کردهاند.
با این حال، همانطوری که گفتیم، مرزهای «ظاهر فیزیکی» (Phenotype) و هویتهای فرهنگی، ثابت و لایتغیر نیستند؛ چنانکه در مثالِ افغان مشاهده کردیم. در کنارِ دستههایی با ممیزات فینوتیپی هندی و غیره، دستههایی با تبار و زبانِ مشخص ایرانی نیز زبانِ افغانی را فرا گرفته، هویت افغانی یافتهاند. اقوامی چون اورمری (که پیر روشان از آن قوم است)، تاجیکها و فرملیها، دهگانها، دهوارها (در کنر، لغمان، ننگرهار، ارگون، گردیز، باجور، پشاور، سوات، زابل، قندهار، هلمند، قلات بلوچستان، پنجکور، کویته، بادنی و غیره)، هزارهها (در ایبتآباد و اطرافِ قندهار)، ترکها در زابل و غیره.
اما جغرافیا و کاربردِ این افغانیزیشن محدود است. سیرِ معکوسِ این عملیه یعنی پرسینایزیشن بسیار گسترده و چشمگیر است. اگر در ادوارِ پیشین تاریخ، دِهنشین شدن یا دهگان یا دهوار بودن به معنای فارسیگویی بود، امروزه شهرنشین شدن همان مفهوم را دارد. افغانیزیشن به مشکل از محدودۀ افغانستانِ تاریخی (افغانستانِ قرون هشتم تا دوازدهم هجری/ منطقۀ مسما به پشتونستان کنونی) پا فراتر گذاشته است. بسیاری از جزایرِ افغانی که بیرون از آن حدود ـ یعنی در قلمرو خراسان ـ ایجاد شده، حداقل دو زبانه شدهاند. بگذریم از این که زبان میانجی (Lingua Franca) همۀ اینان، فارسی دری است.
با استناد به دو احصاییه ـ یکی از الفنستن در اوایلِ قرن هجدهم و دیگری از فیضمحمد کاتب در اواخرِ دهۀ سومِ قرنِ بیستم، افغانی یا پشتو، زبان حدودِ ثلثِ مردم سرزمین افغانستان را تشکیل میدهد. در حالی که زبان مادری حدودِ پنجاهوپنج درصدِ مردمِ این خطه، فارسی دری است. زبانِ مادری هزارهها، تاجیکها، قزلباشها، بیاتها، افشارها، بخشِ اعظمِ عربها، فرملیها و دیگران فارسی دری است. گذشته از اینکه فارسی دری، زبانِ میانجی برای افهام و تفهیمِ اقوامِ گوناگون است؛ زبانِ اداره، زبانِ سیاست، زبانِ شعر و فرهنگ تمامِ اقوامِ ساکن در این کشور است. از نظرِ تاریخی، سرزمین افغانستان یکی از مولفههای مهم تشکلِ زبانِ ادبی و فرهنگی عصرِ اسلامی «یعنی فارسی دری» را تشکیل میدهد. اکثریت قریب به اتفاقِ متونِ کهنِ فارسی ـ مربوطِ قرونِ نخستین عصرِ اسلامی ـ در این سرزمین و به دستِ فرزندانِ این سرزمین ـ صرفنظر از اینکه چه تباری داشتهاند ـ نوشته شده است. نوابغِ بزرگی که اشتهارِ جهانی دارند، چون ابن سینا، سنایی، جلالالدین بلخی و دههای دیگر در این خطه زاده شده، به همین زبان نوشته و سرودهاند. حتا در قرون معاصر که بر اثرِ مسامحۀ ما و نیّتِ سوءِ انگلیس و قاجار سرزمین خراسان، افغانستان خوانده شد، معالوصف شاهان و زمامدارانِ افغانیتبار آن را ـ کماکان ـ خراسان خواندند، و شعرا و نویسندهگان بزرگِ فارسی این خطه نیز افغانتبار بودهاند: کسانی چون طرزی (پدر و پسر)، مستغنی، پژواک، خلیلی، الهام، لایق، حبیبی و دیگران. این امر نشاندهندۀ آن است که از یک طرف، این زبان، زبانِ قومِ خاص نیست؛ زبانی است که از آغازِ ورودِ اسلام به این سرزمین، با آن آیین مقدس عجین شده و وسیلۀ آموزشِ آن دینِ آسمانی قرار گرفته. در شرق تا برما و اندونیزیا، در غرب تا بوسنی و البانیا؛ و در شمال ترکان با این زبان کلام وحی را دریافتند و هر یک به نوبۀ خود با این زبان اثر آفریدند. بهراستی ستیز و دشمنی با این زبان از روی تعقل و انصاف است، یا تعصبِ کور و جاهلانه؟
در صورتی که هویت مقولۀ فرهنگی است و زبان مهمترین مولفۀ تشکیلدهندۀ آن است (مولفۀ مهم دیگرِ آن دین است که در آن اشتراک – تقریباً تام – وجود دارد)، آیا عقلانی نیست که هویتِ مردمانِ این سرزمین، با زبانِ مشترکشان مرتبط باشد. والّا اگر هویت را مرتبط به مقولههای تاریخ و جغرافیا بشناسیم، و فراموش نکنیم که نامِ این سرزمین خراسان است، و این نام در عینِ حالی که اسمِ هیچیک از اقوام ساکن در آن را در بر ندارد، تاریخ همۀ آنان را در سینه دارد؛ باشندهگانِ این سرزمین هر یک خراسانی اند، نه تاجیک، نه اوزبیک، نه افغان، نه ترکمن، نه هزاره و غیره.
هویت و ملیتِ مشترکِ همۀ باشندهگان این سرزمین، خراسانی است. حتا اگر کسی سودای الحاق برخی از سرزمینهای اطراف را نیز در سر داشته باشد؛ زیرا به گفتۀ حدود العالم، «خراسان سرزمینی است که جنوب آن صحرای سند است».
نکتۀ در خورِ توجه این است که رییسجمهور کرزی چرا و چهگونه، همزمان جنگ در دو استقامتِ داخلی و خارجی را بهراه انداخته است؟ چرا رسانهها و اشخاصِ منتسب به رییسجمهور کرزی، درست در اوجِ بحرانی که در روابطِ او با امریکا (و در مجموع با غرب) به وجود آمده، به اقوام و شعبِ غیرِ پشتونِ افغانستان میتازند؟ آیا این از سرِ آگاهی است و آیا تمهیدی در میان است که در چنین وقتی، چنان سخنانی بر زبان رانده میشود؟
بعضی از تحلیلگران میپندارند که رییسجمهور میخواهد برای دستیابی به اهدافش، احساساتِ قومی پشتونها را تحریک نموده، آنان را پشت سرِ خود بسیج نماید. زیرا در موضوع مخالفتِ او با امضای موافقتنامۀ امنیتی، قاطبۀ مردم افغانستان از جمله اکثریتِ پشتونها (به استثنای ملا محمد عمر و حکمتیار و پیروان آنها) با او همسو نیستند. کرزی میخواهد میانِ این موافقتنامه و اقتدارِ پشتونها رابطهیی محکم نماید، طوری که آنان گمان برند که امضای این موافقتنامه بدون درجِ شرطِ تداوم اقتدارِ خانوادۀ او، به معنای از دست دادنِ امتیازاتیست که طی دوازده سالِ پسین بهدست آوردهاند. از جانب دیگر، او با برانگیختنِ احساساتِ قومی پشتونها، میخواهد به امریکا نشان دهد که او حمایتِ آنان را با خود دارد؛ چیزی که در لویهجرگۀ مشورتی بهدست نیاورد. طرحِ بحث هویتِ افغانی برای اکثریتِ غیرِ افغانِ افغانستان، از مطالباتِ حامدِ کرزی است، اما آن را از طریقِ ابقای حکمرانی در خانوادۀ خود میخواهد مسجل سازد.
برگرفته از روزمانۀ ماندگار
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته