صلح و شهیدِ صلح

٢٣ سنبله (شهریور) ١٣٩٢

استاد برهان الدین ربانی نخستین رئیس شورای عالی صلح بود که جانش را برای صلح از دست داد. او در 29سنبله1390(بیستم سپتمبر 2011)توسط یک تروریست طالب بنام پیام آور صلح به شهادت رسید. معهذا او بدون تردید شهید صلح است؛ شهیدی که در آیینه ی شهادت وی  در راه صلح دو تصویر  نمایش یافت:

یک؛ تصویر ایمان و صداقت

دو؛ تصویر خدعه و خیانت.

استاد ربانی به عنوان مرد مؤمن و متدین که صلح از ایمان و باورهای دینی اش ملهم بود و احساسی جز صداقت در برابر این الهام و ایمان نداشت، صدای صلح را بلند کرد و فراخوان صلح سرداد. این تصویر در آیینه ی شهادت استاد ربانی بسیار روشن و شفاف قابل مشاهده است. صداقت او به صلح و اراده اش در جهت صلح چنان پاک و بی ریا و خالی از خدعه و تزویر بود که دست صادقانه و ملکوتی صلح را به دست سیاه شیطانی خیانت و دروغ گذاشت.

اما چهره ی دیگری که در آیینه ی شهادت شهید صلح نمایان می شود، چهره ی غدر و خیانت جریان و جماعتی بنام تحریک اسلامی طالبان است. تحریک اسلامی طالبان در آیینه ی شهادت استاد ربانی به عنوان تحریک دروغ و خیانت، تحریک دوگانگی و نفاق و تحریک خون و جنایت انعکاس می یابد. وقتی این بخش از تصویر در آیینه ی شهادت شهید صلح از هر دیدگاه و آیدئولوژی و از منظر هر دین و آیینی مورد دید قرار می گیرد، عاملان این قتل، جماعتِ  دروغگو، خیانتکار، حیله گر، مکار، سفاک، بدعهد و غیر قابل اعتماد نمایان می شود. در اینکه بر مبنای تعالیم و احکام دین اسلام بد عهدی، کذب، خدعه، دورویی و خیانت ناپسند و مذموم است، جای بحثی وجود ندارد. اما فریبکاری و خیانت، دروغگویی و دو رنگی در مذاکره بر سر صلح در تعالیم هر دین و آیین دیگر و در عنعنات و کلتور هر قوم و ملتی مربوط به هر بخشی از جامعه بشری در اقصی نقاط جهان نیز عمل زشت، ناپسند و غیر انسانی است. اینکه جماعتی این چنین ریاکار، کاذب و نیرنگ باز به کدام آیین و مذهب مربوط می شوند و از فرهنگ کدام قوم و ملتی نمایندگی می کنند و پیام رسان کدام دین و آیدئولوژی هستند که مردانشان از دستار و ریش به عنوان سنت پیغمبر اسلام(ص)و  از لباس زنان در قتل خود و دیگران استفاده میکنند، من هم نمیدانم. 

اگر استاد برهان الدین ربانی جانش را بر سر صلح و در راه صلح از دست داد و به عنوان شهید صلح ثبت اوراق تاریخ سرزمین ما و جامعه انسانی شد، شهادت او چهره ی غدر و خیانت طالبان را به عنوان دشمنان صلح و منادیان دروغین دین بر ملا ساخت.

و اما دسترسی به صلحی که استاد ربانی جانش را در پای آن قربانی ساخت همچنان به عنوان نیاز مبرم جامعه و کشور ما مطرح است. افغانستان باید به صلح برسد. ولیکن پرسش بسیار اساسی و مهم به تعریف صلح، بهای صلح، طرف صلح  و راه رسیدن به صلح بر میگردد.

صلح چیست؟ با چه طرفی صلح بست  و چه زمانی در جامعه و کشور خود می توانیم شاهد صلح باشیم؟ چگونه به چنین صلحی میتوان رسید؟ ابزار آن چیست و بهای آن کدام است؟

صلح یک تفکر و یک نیاز حیاتی در جامعه است. تفکر صلح در بستر فرهنگ و بینش صلح رشد می کند. تفکر صلح مستلزم ایمان و تعهد به صلح است. آنهای که با تفکر و فرهنگ صلح بیگانه هستند، به مقوله و پدیده ی ایمان و تعهد اعتنا و التزامی ندارند. تحریک اسلامی طالبان افغانستان و یا آنچی که به این نام یاد می شود دست کم تا کنون نشان داده اند که از همین گروه و طبقه هستند. زیرا آنها از چیزی بنام صلح سخن نمی گویند. همیشه و پیوسته زبان جنگ و نفرت بر دهن دارند و فقط از جنگ صحبت می کنند. گاهی اگر از صلح بگویند اما در عمل برخلاف گفته های شان به غدر و خیانت متوسل می شوند و با مکر و نیرنگ از پشت به صلح و منادیان صلح خنجر می زنند و بنام صلح خون می ریزند و وحشت می آفرینند.

وقتی یکی از طرف ها در میان دو طرف درگیر و متخاصم به تفکر صلح باور نداشته باشد و با فرهنگ صلح در دوری و بیگانگی به سر برد و از آستین صلح خنجر خون و خیانت بیرون کند، دیگر چگونه می توان با آن طرف به صلح رسید؟

بسیاری از دانشمندان دانش بشری و علوم اجتماعی صلح را در یک جامعه و کشور غیبت جنگ تلقی نمی کنند. آنها حضور عدالت، آزادی و حاکمیتِ نظام عادلانه سیاسی و اجتماعی را در جهت توسعه و رفاه در تمام عرصه های حیات، صلح میدانند. اگر در تعریف معطوف به این دیدگاه صلح را حضور عدالت و توسعه حیات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی تلقی کنیم، پذیرش عدالت و پذیرش نظام عادلانه سیاسی و اجتماعی بخش دیگر از تعهدات طرف ها را در تکوین صلح تشکیل میدهد. آیا طالبان چنین تفکر و تعهدی را مورد توجه  قرار میدهند؟

اگر پرداختن بهایی برای صلح در افغانستان بخشی از الزامات رسیدن به صلح باشد، این بها نباید عدالت و نظام مستلزم و متضمن توسعه و پیشرفت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را قربانی کند. زیرا صلح در ورای عدالت و در نبود توسعه شکل نمی گیرد.

اگر صلح نیاز مبرم هر جامعه و کشور درگیر جنگ و بی ثباتی منجمله افغانستان است، به این نیاز چگونه میتوان دست یافت؟ و یا به عبارت دیگر ابزار و زمینه های صلح را چه چیزی تشکیل میدهد؟ پاسخ این پرسش به دو مسئله برمیگردد:

نخست، وجود تفکر صلح و فرهنگ صلح در میان طرف های جنگ.

دوم، اِعمال فشار نظامی تا سرحد تخریب تفکر خون ریزی و خیانت بر آن طرفی که با تفکر و فرهنگ صلح بیگانه است.

صلح را در افغانستان نمی توان با تگدی و تضرع از طرفی که فاقد اندیشه و فرهنگ صلح است، بدست آورد.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



محمد اکرام اندیشمند