رهزنان در چهرۀ رهبر یا رهبرانِ رهرو ستیز!
٥ اسد (مرداد) ١٣٩٢
افغانستان از زمانی که افغانستان است، تختۀ شطرنجی بیش نبوده که دولتهای ابر قدرت زماناش بر این تخته؛ باآنکه بازی بلد نبودند بازی نمودهاند و بدون اینکه بدانند شاه باید چه وقت و کجا، وزیر، فیل و پیاده باید چه وقت کجا گذاشته شود ادامه دادهاند. در همین دورۀ تاریخی طولانی، رهبر و رهرَوانش نیز نمادین بوده اند.
همواره تودههای از مردم عوام و ناآگاهِ این سرزمین افرادی را که به هیچ وجه شایستهگی رهبَریّت را نداشتند، به دورش گِرد آمدند و به او لقب رهبَر را بخشیدند، که بعداً هرکه از این جمع کمی حقیقت را دریافت از گزینشاش پشیمان شد؛ که دیگر کاری از دستاش ساخته نبود...
این دوره (دهۀ پسین؛ که انگار افغانستان کفنی را که سه دهه پیشتر برایش دوخته بودند دریده و سر بیرون نموده و از هوای آزادی، دموکراسی «نمادین»، آرامی و... تنفس کردهاست)، در این تختۀ شطرنج دانهها؛ چه شاه، چه پیاده، آنگونه گزیده و نشانده شدهاند که در همهۀ این دورۀ تاریخی گزیده و نشانده شدهبودند. گزینش رهبَران در میان مردم و شهرت یافتن آنها به نام رهبَر نیز گونهیی چندان متفاوتی نداشتهاست. فقط تفاوت اندکش این بوده که، رهبَران با استفاده از پول و نشان دادن باغهای سرخو سبز برای مردم در کرسی رهبَریّت نشسته و بر مردم حکمرانی نمودهاند.
زمانیکه مردم فردی را بهحیث رهبَرشان میشناسند و این تاج کاذب را برسرش میگذارند، جناب رهبَر رؤیاهای در سر پروراندهاش را محقق مییابد و با استفاده از نامش پول، زور، نام و نشان بِهتر و...را بهدست میآورد و بهتدریج مردماش میدانند که او دیگر فراموششان کرده و فقط عدهیی بهدورش جمع شده پایدار میمانند که «رُند» بودهاند و توانستهاند مدارگونه با حفظ نظم بهدور این محور بچرخند.
اِمروز در افغانستان ما یک مشت رهبَرِ داشتهایم و اینکه کی رهبَر بوده و کی رهَزن را فقط زمانی فهمیدهایم که ترور، انتحار و انفجاری در کار بوده است. بیتردید آنهای که در اصل رهبَر بودهاند را ترور کردند، انتحار کردند و انفجار دادند و آنهای که هریک نمایندۀ یکی از کشورهای مقتدر زمان بوده اند و به میل بادارشان پای از پای کنده اند، سالم و در امن زیسته اند.
...ولی جوانی که همیشه مرغوب و عطر جامعه بودهاست و باید بیشتر از همه چه در گفتار، چه در پندار و چه در کردار شان، از حمایتِ قوی رهبَران برخوردار باشند، بهعکس هرگاه سخنی از حقیقت، آزادی، انسانیت و... به زبان آوردهاند، از سوی رهبَران نمادین سرکوب شده، مورد لتوکوب قرار گرفته و یا هم بدون اینکه گناهشان را بدانند راهی زندان میشوند.
چندی قبل فهیم رسا؛ یکی از قلمبه دستانِ جوان و با استعداد کشور از سوی افراد ناشناخته مورد ضربوشتم قرار گرفته و سبب سرکوبیاش شد که حق ندارم قضاوت کنم دستِ رهبَری در کار بوده یانه، فقط همینقدر میگویم که او ناشی از گفتار در قالب حقیقت، آزادی بیان و انسانیت به این روزگار دچار شد. هزاران جوانِ دیگر از این زهر تلخ چشیدهاند که نمیشود شهرت و گزارش رویداد همهاش را اینجا نوشت.
هفتۀ گذشته هم من؛ یک جوان دانشجو، بیغرض و رهرَو بدون اینکه گناهم را بدانم از سوی افراد نگهبان یکی از همین رهبَرها مورد لتوکوب قرار گرفتم و پس از اینکه گزارشاش را در رُخنامه نوشتم، سبب شد تا هرچه میتوانم از دیدِ آن گرگها که هنوزم ندریدهبودند خود را پنهان کنم.
اِمروز هم نصرت اقبال؛ یکی از جوانان که قلم آزادی و اندیشه و انسانیّت را بهدست داشت، ذریعۀ یکی از همین افراد سرشناس به جرمِ زبان راستگوی اش مورد لتوکوب و بیحرمتی قرار گرفت!
سرانجام ما رهرَوانِ جوان، چه باید بکنیم و کدامین راه را باید بگزینیم...؟ ما که حق نوشتن، حرف زدن و یا تکان خوردن را نداریم و اگر تکان هم بخوریم به خاطر خاری که ریشه در یکی از درختانِ پیر ولی زورگو دارد و بهجانمان میخلد باید نخوانیم، نیاندیشیم و ننویسیم؟!
وای به حال ما اگر وضع همینگونه پیش برود. لاجرم باید دنبال راهِ حل گشت و پیش از اینکه زبانِ نوشتاری ما قطع شود و یا بیحرمت و بیآبرو شویم و زیر لتوکوب هر غول و دندان هرگرگ قرار بگیریم، لباس امانتی را به تن کنیم ویاهم ناگزیر شویم به اشارۀ هرآنکه زور و نام و نشان دارد برقصیم.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته