نگاهی به زندهگی اخگر به بهانۀ جایزۀ آزادی
٢٣ سرطان (تیر) ١٣٩٢
قسيم اخگر جايي دررابطه به پيدايي خود در اين جهان کبود مي گويد که: "همان سالي که در آخرين روز هايش اسماعيل بلخي و دوستانش را به جرم کودتا گرفتند. هر وقتي از تولد من ياد ميشد پدرم اين تقارن را بياد مي آورد ،از اوفهميدم که انقلاب چين هم در هما ن حول و حوش به پيروزي رسيده بود .شبي که بدنيا مي آمدم توفا ن وسرما بيدادمي کرد و در ها را به هم مي کوبيد به همين قرينه نامم را توغل علي گذاشتند که چون نامأنوس وغير متعارف بود،جا نيافتاد.
او درليسۀ اماني که در آن روزگار آن را ليسۀنجات مي خواند ند ؛ درس خوانده است ؛ اما پيش ازآن که ليسه را تمام کند او را روانۀزندان کردند . اين امر سبب شد که ديگر نتواند در صنفي به صداي آموزگاري گوش فرا دهد . شايد هم نخواستند که او به چنين حقي دست داشته.
روزگار ناجوانمردانه بر او سيلي مي زد . پدر در بستر بيماري افتاد و قسيم جوان نا گزير از آن بود تا گردونۀسنگيني زنده خانواده گي را به تنهاي در جاده ناهموار روزگار بر دوش بکشد.
با اين همه او در پيشگاه همۀ آنها يي که به مفهوم واقعي كلمه استاد بود زانوي شاگردي زد و به تلمذ نشست و بدينگونه صداي زنگ مکتب با گوش هايش بيگانه شد.
شعر ، فلسفه ، عرفان ،سياست ،تاريخ،فقه ،تفسير،جامعه شناسي ،ادبيات ........ خواند ؛ شايد دليل آين گونه آموزش پراگنده در آن است که در آن روزگار و حتي در همين سالهاي که ما هواي سربي دموکراسي را تنفس مي کنيم هنوز گرايش برتر همان دانش دايره المعارفي است.
او خود جاي فروتنانه گفته است که: «اگرمي بيني که اين چنين بي هنرم دليلش نيز همين است که خواستم همه چيز را فرابگيرم اما هيچ چيزي فرا نگرفتم ، به هدف همه کاره شدن هيچ کاره شدم.»
مي خواهم بگويم که هنر هاست در اين بي هنري. روزگاري آن فرزانۀبزرگوار شهيد بلخي گفته بود:
تا بدانجا رسيد دانش من
که بدانم همي که نادانم
قسيم اخگر از کودتاي ثور به تلخي ياد مي کند و مي گويد: "کودتا شد ومن نيز مانند خيلي هاي ديگر مورد پيگرد قرار گرفتم ومجاهد شدم که دين و وطن درخطر بود ونمي توانستم آرام بنشينم که اگر مي نشستم ،رفقا نميگذاشتند،آنها هرکسي را که با آنها نبود دشمن مي گرفتند.
او در ادامه مي گويد که: "ميل سرکوب شده ام به خواندن و نوشتن و کتاب وعشقم به آزادي وآشنايي با شريعتي و از طريق او سارتروفانون وامه سه زرمرا به دنياي ديگري کشانيد.
آشنايي مختصرباروزا لوکزامبورک برايم فهماند که مارکسيزم فقط در لنينيزم و استالينيزم که روايتي عاميانه وسياسي از آن هستند خلاصه نميشود .قبلاً از شريعتي ياد گرفته بوديم که ميتوان اسلام را خارج از حوزۀ تعبير هاي ملايي آن فهميد. بقيۀ عمرم فقط کوشش در جهت فهميدن بود ويا د داشت کردن آنچه فهميده بودم.
مسلماً پيشتر ازشريعتي بايد اخگر از اقبال خواند ه باشد که.
زما بر صوفي و ملا سلامي
که پيغام خدا گفتند ما را
و لي تاويل شان در حيرت افگند
خدا و جبرييل و مصطفي را
اما ياد داشت هاي روزانۀاخگر چه شد و اين قطره هاي پراگنده به چه درياچه يي پيوست!
او مي گويد: "ياد داشت هايم يک بار توسط رفقاي دموکراتيک خلق ، دفعۀ ديگر توسط برادران پاسدار ايراني ، بار سوم توسط مليشيا هاي برادر حکمتياربه يغما رفت وآنچه ماند و به چاپ رسيدند عبارت اند از:
- مقدمه يي بر تحولات سياسي دوسدۀاخير افغانستان.
- تنديس خشم ؛ زندگينامه خالق هزاره،
- ستاره هاي بي دنباله؛ تا ريخچه جنبش روشنفکري افغانستان،
- روش تحليل سياسي
- موقعيت زن درنگرش توحيدي
- رساله در مورد متدولوژي شناخت قرآن.
- مباني اديان و حقوق بشر
- مقالات متعدد در نشريه هاي گوناگون.
در اين ميان دومجله يکي بنام فانوس و ديگري فجر آزادي منتشر کرده ام و با رسانه هاي متعدد مصاحبه انجام داده ام. او آن گونه که گفته است گاهي هم مرتکب سرودن شعر نيز شده است . اميد واريم که الهۀشعر براو ببخشايد!!!
به سال 1386 مجتمع جامعۀ مدنی افغانستان به مناسب هشتادو هشتمین سالگرد استقلال کشور برای هفت تن از شاعران و نویسندهگان کشور جایزۀ آزادی داد که قسیم اخگر یکی از این نویسندهگان بود.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته