سفرنامۀ ویلیام مورکرافت درسال ١٨٢٤ ترسایی - ١٠

٢٧ ثور (اردیبهشت) ١٣٩٢

(پشاور، کابل، کندز و بخارا)

 

بلخ

با عبور از جاده های کثیف و حومۀ مزار، از طرف چپ قلعه و روستای شیرآباد گذشتیم که مسکونه برادر متولی و ماورای دهدادی است. ما بعدا در یک قله کوههای طرف چپ خویش وقفه ای اختیار کردیم که منبع جریان عمده آب بلخ یا دریای هجده کانال است که قبلا این تعداد جویبار ازآن منشعب میشده است؛ قسمت بزرگ آن مسدود شده بود، اما یکتعداد آن در این اواخر به فرمان والی بلخ پاک کاری شده است. یک شاخۀ بزرگ همان است که جریان مزار را تامین میکند.

 

به فاصله کمی بیشتر به مخروبه های بعضی تعمیراتی رسیدیم که گفته میشود طویله های فیل های شاهان ترکستان بوده است: بقایای مشابه در مسیر جاده تا دیوار شهر معاصر وجود داشت که ما داخل یک دروازۀ وسطی شدیم، دروازه های تا شونده که از مفصل یا بند های خویش خطا خورده و در گِل افتاده و هیچگونه نشانه غفلت و فروپاشی دیده نمیشد. عین موضوع در کوچه ها رخ داده، به امتداد مسیری که ما با مشکلات زیاد راه خود را از بالای زباله ها و خشت های شکسته و در بین دیوارهای طویل گِلی باز کردیم که در شرایط فرسایشی و فروپاشی قرار داشتند. با عبور از مقابل یک مدرسه ناتمام داخل یک بازار باریکی شدیم که در بعضی حصص با سقف های درشت و ناکامل چوبی پوشانیده شده و در حصص دیگر بواسطه یک سقف خشتی نیمه ویرانه؛ طول آن حدود 6 یا 7 صد یارد بوده و تقریبا یگانه بقایای غیرمسکون باقیمانده از پایتخت مشهور بکتریا است: با رسیدن در دروازه انجام بازار در جوار دیوارهای بزرگی توقف کردیم، اما قرار معلوم قلعۀ کمتر مسکونی، اقامتگاه حاکم ایشان خواجه است.

 

یکمقدار بی ارادگی در محل توقف ما نشان داده شد، اما سرانجام ما را به یک زمین شاه توت هدایت کردند که خاک آن یک باتلاق کامل بود. ما به مشکل توانستیم خیمه های خود را نصب کنیم، چون باد شدیدی وزیده و موقعیت ما فوق العاده نا گوار بود. روز بعد پس از رسیدن ما برفباری زیاد باعث شد که ما بیرون رفته نتوانیم، اما روز دیگر منتظر حاکم ماندیم که ما را به گرمی پذیرفت: او از برخورد های مراد بیگ فوق العاده خشمگین بوده و اظهار آمادگی برای هرگونه کمک در مسافرت ما کرد. سن او حدود 40 سال بوده، دارای چهرۀ تاریک و بدون بینی بود که در اثر مریضی از دست داده بود؛ یک تکلیفی که من بصورت عام در تالقان، مزار و بلخ در اشخاص جوان مرد و زن مشاهده کردم. محیط کامل بلخ بشمول بالاحصار یا قلعه آن شاید بین 4 یا 5 میل باشد که توسط بقایای یک دیوار خشتی و گِلی غیرمنظم ساخته شده است؛ تعداد خانه های مسکونی ناچیز بود.

 

دراینجا هیچگونه آثار باستانی یا تعمیرات باستانی دیده نمیشد، به استثنای مقبره خواجه پارسی که به شکل ظریفی با کاشی های لاکی تزئین شده بود. جمعیت آن از یکهزار خانواده بیشتر نبود که شامل یکتعداد هندوها و یهودها نیز میشد: هندو ها معمولا دکاندار بوده و یهود ها دکاندار و میخانیک (هنرور) بودند. هندو ها و یهود ها جزیه میپرداختند که یک مالیه سرانه بالای کافران میباشد؛ هندو ها با علامۀ رنگ در پیشانی و یهود ها با پوشیدن یک کلاه سیاه پوستی (گوسفند) شناخته میشوند: قرار معلوم تجارت در پائین ترین سطح آن قرار داشته و هیچ چیز قابل توجه یا با ارزشی در بازار وجود نداشت.

 

تولی یک

 

ما بلخ را حدود چاشت تاریخ 8 فبروری ترک کرده و با مارش نمودن در بالای یک جلگۀ دوامدار به هنگام غروب به تولی یک رسیدیم، یک روستای پیوسته بطرف شرق آن که بنام قرشی یک یا قرشی کوچک یاد شده، دربرگیرنده حدود 600 خانه بوده و بواسطه دو استحکامات گِلی دفاع میشود. این روستا ها در کنار جلگه دشتی قرار دارد که به آمو رسیده، بخاطر خربوزۀ خود بسیار مشهور بوده و گفته میشود که خوبترین نوع خربوزه در ترکستان است. دیوار های شکسته و پشته های زباله نشان میداد که این محل زمانی بطور مزدحمی مسکون بوده و در هر جهت تپه های بزرگی وجود داشت که با وجودیکه حالا با خاک پوشیده شده بودند، ممکن است متشکل از بقایای مهندسی باشند. باغستان های این محل بواسطه دریای بلخ آبیاری شده، آب آن به اکسوس نرسیده و کاملا در پروسۀ آبیاری جذب میشود.

 

اکبرآباد یک روستای بزرگ دیوارشده با خرابه های زیاد است. خانه ها با وجودیکه یک طبقه اند، وسیع بوده و بعضی از آنها دارای اتاق های بزرگ میباشند. اینها توسط گِل و سنگریزه یا خشت های آفتابی و به شکل گنبدی ساخته شده اند. گفته میشود که این تعمیرات با ترمیمات اتفاقی بسیار زیاد دوام میکند، با وجودیکه دراینجا قحطی باران یا برف وجود ندارد.

 

دریک محل بنام پنجال، روستای که حدود 4 یا 5 صد خانه دارد، برایم گفتند که بعضا سکه های بزرگ نقره ای با علایم ناشناخته یافت میشود و چندی قبل یکتعداد سکه های طلائی دارای شکل یک مرد کشف شده بود. اما تمام آنها به بوتۀ آهنگری سپرده شده است.

 

ما به فاصله چند کاس از اکبرآباد به فرخ آباد رسیدیم، یک محلی که در آن مخروبه های عظیمی وجود داشت، اما کاملا گِلی یا خشت های آفتابی. پیوست با آن بقایای یک زمین- تفریحی با تعمیرات مربعی وجود دارد که بنام تخت خان یاد میشود. این تعمیرات باید زمانی بسیار زیبا بوده باشد، چون از مرمر سفید ساخته شده و با کاشی های میناکاری شده به رنگ فیروزه و لاجورد مزین شده است. این تعمیرات متشکل از یک اتاق مرکزی و چندین اتاق جانبی میباشد، اما دارای یک چوکات در قاعده آنهاست. دیوارهای اتاق ها بطور نیمه با خشت های رنگی قطار شده و با گل های سفید در بالای یک زمینه آبی رنگ آمیزی گردیده است؛ بعضی کاشی ها و قابها با طلا میناکاری شده است. قبلا دو جاده در دامن کانال به مدخل اساسی هدایت شده است.

 

سردابه حدود دو کاس از تخت خان یک مخزن بزرگ بوده و بواسطه آب باران و برف تامین میشود. این سردابه در مرکز یک آبگیر طبیعی ساخته شده که بواسطه میلان زمین بدورآن تشکیل شده است. دراینجا یک سرای متصل آن وجود دارد، اما کاملا تخریب شده است. هردو کار عبدالله خان بوده، کسیکه بزرگترین مرد نیکوکار دراین حصه ترکستان بوده است.

 

گذرگاه خواجه صلاح

 

گفته میشود که خواجه صلاح منشا و نام خود را از یک روحانی گرفته که در ساحل دریا در اینجا توقیف شده و یک روستا را بوجود آورده است. دراین محل یکتعداد مردم مسکون بوده اند؛ اما زمانیکه ما در تاشقرغان بودیم، اینجا بواسطه یک دسته قاتلان مورد حمله قرار گرفته، تمام مردان آنها را به قتل رسانیده و زنان و اطفال آنها را بحیث بردگان برده اند. ما اینجا را بدون سکنه یافتیم. گفته میشود که مهاجمین همگی ترکمن های اورگنج بودند؛ اما مشکل است فرض کرد که آنها باید از اورگنج باشند، چون آنها باید 20 روز کامل در راه بوده باشند. فاصله میمنه سه روزه مارش است و مسافران میگویند که اورگنج حدود 15 تا 20 روز دیگر از آن دور است که قسمت اعظم آن دشت است. گذرگاه خواجه صالح سه قایق دارد که هریک قادر است 20 اسپ را حمل کند که برای انتقال هر یک و برای هر شتر یک تنگه پرداخت میشود.

 

اکسوس در گذرگاه خواجه صالح تقریبا برابر دریای تایمز در مقابل معبد باغها عرض دارد؛ اما ما بواسطه آزمایش یافتیم که یک تفنگ و حتی یک کارابین میتواند یک گلوله را به ساحل مقابل برساند: بالاتر ازآن بسیار وسیع تر بوده و توسط یک جزیره به دوبخش تقسیم شده بود که عرض بستر ریگی در ساحل راست، که حالا خشک است، حدود 1500 قدم عرض دارد. وقتی پُر باشد، عرض دریا میتواند حدود 2200 قدم باشد. سرعت جریان نسبت به آنچه من توقع داشتم کم بود، یعنی بیش از 2 میل درساعت نبود؛ عمق آن درهیچ جائی بیش از 5 قولاچ {هر قولاچ حدود 1.8 متر میباشد} نبود. سطح سواحل پائین بوده و زمین سست بود، مانند دریای گنگ ها و آب آن نیز به عین ترتیب بواسطه ریگ بیرنگ شده بود.

 

دریا درماه اپریل شروع به آبخیزی نموده، تا جولای پر مانده و بعدا کم میشود. وقتی ارتفاع آن زیاد میشود باعث سیلاب در هرجانب و بخصوص در ساحل راست دریا میشود. وسعت سیلاب (آبخیزی) بواسطه یک نوار زنبق و علف های هرزه و بعدا توسط یک جنگل ضخیم درخت های کوتوله و خاروخاشاک معلوم میشود. اولی (درخت های کوتوله) که بنام پتا یاد میشود برای مردم بسیار مفید است، چون قایق ها از چوب آن ساخته میشود. گفته میشود که اکسوس از سیاه تا اورگنج قابل کشتیرانی است که فاصله بین این دو نقطه حدود 500 کاس میباشد. با آنهم هیچگونه استفاده تجارتی از آن صورت نگرفته و یگانه قایق های موجود همان قایق های گذرگاه میباشند. اینها کاملا از تنه های کامل درخت- پتا ساخته میشوند که بحیث تخته مربع بوده و با گیرا های آهنی بسته میشوند. پارو ها دو توته چوب کج اند که زیاد پیراسته نبوده و سومی بحیث سکان استفاده میشود: اینها در هوای آرام و جریان معتدل کافی اند. اما در اوقات دیگر به اشکال دیگر تقاطع توسل میورزند.

 

گذر از اکسوس {آمو}

 

ما در صبح تاریخ 11 به دریا رسیدیم، اما باد چنان سهمناک بود که اجازۀ عبور بار ما را نمیداد. پس از اینکه چند قایق عبور کرد، باد شدید شده و قایق ران یک برنامه جدید استخدام اسپ ها برای کشیدن قایق ها از بالای دریا را بکار بست. دو اسپ یکی به تعقیب دیگری برای هر قایق در جانب مجاور جریان بسته شدند؛ دو یال طوری بسته شدند که کمندی را تشکیل داده و از طریق آن یک افساری عبور کرده و بیک طناب قوی در خمیدگی قایق بسته میشد؛ یک قیضه نیز در دهن اسپ گذاشته شده و جلو آن بدست یک شخص تنومندی داده شده که مقابل سر او قرار داشت: افسار اسپ عقبی در دست یک مرد داخل قایق قرار داشت که هدف آن نه  تنها رهنمائی اسپ ها بلکه نگهداری سر آنها در بالای آب بود. یک مرد دومی وصل شده به هر اسپ مانع انتقال او در زیر قایق میشد، یا بواسطه پاهای او در بالای جانب یا با یک چوب.

 

اسپ ها بدون تبعیض از قطار ما خارج ساخته شده و با وجودیکه اولا ترسناک بود، اما بزودی بالای ترس خویش غلبه کرده و با اراده خوب کار نموده و قایق ها را در حدود 10 یا 15 دقیقه انتقال دادند. ما در کنار راست ساحل نزدیک دریا خیمه زدیم. روز بعد ما از طریق یکتعداد خرگاه ها و کپه ها یا کلبه های نمدی و بوریائی با سقف مخروطی عبور کردیم. اسپ های زین کرده در دروازه های خیمه ها ایستاده بوده و مادیان ها و کره اسپ ها و تعداد زیاد شتران مصروف چریدن در جنگل مجاور بودند. گاوان در سوراخ های کنده شده در زمین طویله گردیده بودند که دارای سقف های با شاخه های درختان و علف ها بوده و با ریگ و بته ها پوشیده شده بودند. سگ ها دارای ابعاد وسطی بوده و رنگ روباهی داشتند، اما قوی و جسور بودند. دراینجا یکتعداد تازی های شکاری خاکستری رنگ خوش نما نیز موجود بودند. مردم اینجا قزاق ها بودند. ما دراینجا بعضی زنان ترکمن را دیدیم، بعضی سوار بر شتران و بعضی در بالای اسپان و در پشت مردان؛ آنها دارای دستار بر سرهای خود بودند که دارای یک پرده زرد ابریشمی بوده و بعضی ها آنرا بر روی خود انداخته بودند، درحالیکه دیگران بصورت آزادانه خود را نشان میدادند. چهره های را که ما دیدیم پهن و فربه بودند، یعنی با مشخصات واقعی ازبیکی.

 

من در مارش امروزی با یک توهم بصری بسیار زننده مواجه شدم. پس از حدود دو ساعت از روشنای روز من از کاروان جدا شدم تا بعضی مخروبه ها بطرف سمت شمال را بررسی کنم که شامل تپه های ماورای خیلیف بود، وقتی توجه من فورا با یک تعمیر منزوی بزرگ در جلگۀ بطرف شمال- غرب دوخته شد که حدود 4 یا 5 میل فاصله داشت. صبح با وجود غبار باز هم صاف بود. من در حالت صحی کامل و خویشتن- داری بوده و بطور مکرر به تعمیر نگاه کردم که با وجودیکه پائین بود، بسیار بزرگ معلوم میشد. به مجردیکه من چهار نعل شدم تا از نمای نزدیکتری ببینم، بسیار متمایز گردیده و در آفتاب میدرخشید؛ شعاع های که بالای آن می افتید، طوری معلوم میشد که مرمری باشد. با وجودیکه من در مسیر خویش روان بودم، توجه من برای لحظه ای به نظارۀ دوستم تریبیک افتاد که پشت یک خیل مرغان افتیده و آنها را بطرف مسیر من میراند؛ زمانیکه چشم های خود را بطرف قصر فرضی دور دادم، محو شده بود. من صرفا در مسیر سنگ های قرار داشتم که قلعه خیلیف در بالای آن بود. من یگانه کسی دراین دسته بودم که چشم هایم چنین فریب خورده بود. دراین مارش و دو مارش بعدی، مسیر در بالای یک جلگۀ دشتی ادامه داشت که در آن یک درخت هم نمودار نشده، اینجا در تابستان آب نایاب بوده و کیفیت آن نمکی است. زمانیکه ما جلگه را می پیمودیم، باران و برف سنگینی باریده و زمین در همه جا نرم و لجنی بوده، باعث مشکلات برای چهارپایان و ناراحتی برای خود ما ببار آورده بود. ما بتاریخ 16 به قرشی رسیدیم.

 

قرشی

 

قرشی شهری است که از نگاه اهمیت پس از بخارا مقام دوم دارد. این شهر دریک مرغزار واقع شده، در وسط مسیر خشکی که آن شهر را از اکسوس جدا ساخته و حاصل خیزی آن محصول آبهای دریائی است که از کوههای شرق شهر سبز جاری میشود، محلی به فاصله سه مارش از بخارا، لیکن فعلا در یک حالت آشوب قرار دارد. قرار معلوم قرشی دارای وسعت زیادی نیست. خانه ها بصورت عام از گل ساخته شده، دارای سقف هموار بوده و در وسط باغستان ها قرار دارد، به استثنای دکان های داخل بازار. جمعیت آن نوسانی است، زیرا قبایل کوچی با خانواده های خود در زمستان آمده و در موسم تابستان میروند. قسمت اعظم مردم مسکون آن تاجیک ها است که حدود 20 هزار خانواده میباشند: درموسم زمستان تعداد آنها شاید دو چند شود، وقتیکه تعداد ازبیک ها بیشتر میشود. جلگه اطراف قرشی بواسطه کانال های آورده شده از دریا آبیاری میشود که آب آن تا فاصله کمی بیشتر بطرف غرب به مصرف میرسد. درپهلوی باغستان ها که تعداد آنها بسیار زیاد و قویا حاصل خیز است، گندم و جو نیز کشت شده و نان گندم آن فوق العاده سبک و با مزه است.

 

لیست زیر نشاندهنده قیمت مواد مختلف بهنگام رسیدن ما است که به پول انگلیسی برگردان شده است: جو حدود 12 پوند {یک پوند حدود نیم کیلو میباشد} به قیمت 6 پینس؛ کاه میده از 8 پینس تا یک شیلینگ برای یک بار- اسپ؛ سوخت کمیاب و گران بود؛ یک بار شتر نباتات مانند جاروب سبز تازه که مقدار دود آن از حرارت آن بیشتر بوده و چنان سست بسته شده که میتواند بواسطه یک اسپ انتقال شود، حدود یک روپیه بود. روغن مسکه سه پوند فی روپیه بود. روغن دمبه گوسفند 5 پوند یک روپیه بود. آرد گندم یک پینی فی پوند بود. برنج، 8 پوند برای 18 پینس. شربت انگور که دراین مناطق به عوض شکر (بوره) مصرف میشود، 3 پینس فی پوند بود. گوشت گوسفند حدود 4 پینس فی پوند؛ اما این کمترین گوشتی بود که ما پس از ترک هندوستان خورده بودیم. یک کلچه نان گندم (که دو دانۀ آن غذای کامل برای یک مرد است) حدود یک پیسه هندوستان یا کمتر از نیم پینی است. موسم نا بهنگام باعث تخریب شگوفۀ زردالوها شده و این میوه کمیاب شده بود.

 

ملاقات با حاکم قرشی

 

برای ما گفته شده بود که به روز سوم رسیدن مان متوقع شهزاده توره بهادر باشیم که حاکم قرشی است، پسری دارای عمر تقریبا 16، فرزند شاه (از طریق یک کنیز او)؛ و مطابق آن ما بتاریخ 19 در ساعات اولیه صبح بیک محضری خواسته شده و از ما تقاضا شد تا سربازان خویش را با سلاح شان بیاوریم. بهنگام عبور از کوچه ها دریافتیم که تا زانو گِل بوده و در زیر آن شیارها و سوراخ های وجود داشتند که پیشروی را مشکل میساخت. من جاده های بد در مناطق مختلف را دیده بودم و بخصوص جاده های متقاطع بعضی حصص نورماندی در یک زمستان تر، اما آنها در مقایسه با دومین شهر سلطنت بخارا مطلقا خوب پنداشته میشد. با آنهم ما موفق شدیم بدون مشکلات جدی راه را بپیمائیم، تا اینکه از ما خواسته شد که در یک فضای باز ایستاده شویم که در مقابل مان سه مدرسه بزرگ خشت و مساله دو طبقۀ قرار داشت که دروازه های مشبک آهنی آنها نشان دهندۀ یک محبس بود تا اینکه یک حوزۀ علمیه آموزشی باشد.

 

ما دراینجا حدود یک ربع ساعت توقف کردیم که درجریان آن چندین ازبیک از پیش روی ما گذشته و از لباس های سفارشی و قابل احترام آنها معلوم میشد که به داخل دربار میروند. از اینجا به یک دروازه- حویلی رسیدیم، جائیکه از ما خواسته شد، پیاده شویم. در داخل حویلی اپارتمانهای در هردو طرف وجود داشته و پیش روی آن باز بود که درآن یکتعداد اشخاص نشسته بودند. با داخل شدن دریک جاده داخلی، دیوارشده در هرجانب با یک مهد گِلی طویل، اشخاص دیگری را دیدیم که عمده ترین آنها یک شخصیت مناسب، تنومند، کوتاه، شوخ- طبع دریک لباس چینائی ابریشمی با گلهای طلائی بود؛ این شخص آقای مراسم بود. او با معاون خود همراهی میشد که ملبس با یک بالاپوش وسیع بنفشی دارای بخیه های رنگی و زر دوزی بود.

 

پس از رهنمائی ما به شیوۀ ادای احترام که متشکل از قطع بازوان در بالای سینه و خم نمودن سر بود، این افسران ما را بیک دربار بزرگ رهنمائی کردند که مقابل دروازه و یک قطار مردان دارای عصا های سفید قرار داشتند. وقتی به وسط ساحه رسیدیم، جوانبی که با اشخاص خوش- لباس قطار بود، دیدیم که شهزاده در بالای فرش نشسته است، در روزنۀ یک دروازۀ کوچک مقابل. پس از ادای تواضع، از ما خواسته شد که نشسته یا زانو زده و بعدا با تقلید از آقای مراسم، دست های خود را بالا نموده، کف دست بطرف داخل باز بوده، برابر با سطح روی مان، تا اینکه وادارکننده دعای معمول را قرائت کرد. ما در پایان ریش های خود را نوازش کرده، بلند شده، بازهم نشسته و احترام را تکرار کردیم؛ یکبار دیگر ایستاد شده و برای مان گفته شد که میتوانیم ترک کنیم.

 

شهزاده یک جوان سرخ- چهره و جذاب بود، درحالیکه ما در محضر او قرار داشتیم که بیش از سه دقیقه طول نکشید، همیشه متبسم بود. آقای مراسم ما را به دروازه- دربار همراهی کرده و معاون او ما را به صندلی های عبورگاه هدایت کرد و ما حدود بیش از 10 دقیقه منتظر ماندیم که درجریان آن تعداد کسانیکه به محضر میرفتند، پیش آمدند. بعدا معلوم شد که مراسم به پایان رسیده و ما میتوانیم فردا حرکت کنیم. شیوه ایکه ما را بحضور پذیرفتند، مطابق رسوم ازبیک ها بوده، قویا احترام برانگیز وبرای مشایعت ما در بخارا پیش بینی خوبی بود.

 

برخورد مردم بسیار مدنی بوده و با وجودیکه کنجکاوی آنها بعضا مشکل زا بود، هرگز خشن نبود. آنها به تعداد زیادی در کوچه ها و در خیمه های ما هجوم میآوردند، اما وقتی بسیار ازدحام میشد، یساول دربین آنها دویده و با یک چوب دراز و ضخیم بالای هر کدام کوبیده و به سرعت فضا را خالی میساخت. اشخاص قابل احترامی که اجازه می یافت با ما مصاحبت کنند، بصورت مکرر میگفتند که ما مردم قابل احترام برای شان هستیم، زیرا هرگز هیچیک از مردمان ما را ندیده بودند.

 

سوالاتی که از ما میکردند، بسیار مشابه و چندان دانشمندانه نبود. این برداشت در سفر ما به ترکستان غالبا برای ما بوجود آمد که یک حد متوسط فوق العاده یکنواخت آگاهی (هوشیاری) دربین حتی فهمیده ترین مردم ازبیک غلبه دارد. در واقعیت به ندرت میتوان فردی را یافت که دانش یا خردمندی او فراتر از دوستان یا رفقایش باشد.

 

بخارا

 

ما قرشی را بتاریخ 21 فبروری ترک کرده و سفر خود به بخارا را شروع کردیم. منطقه ایرا که پیمودیم مشابه مسیر بین قرشی و اکسوس بود: پس از عبور از محدوده زمین های زراعتی که آن شهر ایستاده است، ما بازهم در بالای یک مسیر ریگی و عقیم قرار گرفتیم که نسبت به نزدیکی های دریا کمتر مواج بود، اما به عین ترتیب غیرمولد و عقیم. این خوشی و رضائیت کمی نبود که ما سرانجام در صبح 25 فبروری 1825 خود را در پایان یک سفر یا زیارت دنباله دار یافتیم، در دروازه های شهری که برای مدت 5 سال هدف ما و موجب اینهمه سرگردانی، محرومیت و خطرات برای ما بوده است.

 

پایان







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



دکـتـور لـعـل زاد