برتری طلبی قومی انتقاد وطرد شود

٣ ثور (اردیبهشت) ١٣٩٢

ساختار قدرت درافغانستان از نظر قومی تا  سال 1992 که مجاهدین در کابل به قدرت دست یافتند بنای پشتونی یا افغانی داشت. به عبارۀ دیگر،قدرت همواره در دست یک قوم بود. اینکه چگونه قدرت به آنها رسید، باید دوران و امکانات وقت احمدشاه سدوزایی را مطالعه کرد. ولی دیری  نگذشت که این موقعیت ویژه  را پشتون ها توانستند به مساعدت و صلاحدید انگلیسها چنان کسب کنند،که قدرت در انحصار آنها بماند. همچنان این طراح "محیل" و "خالق" افغانستان «انگلیس»، سیاست دانان و مشرق شناسان متقلب بریتانیایی بناء به "مصلحت های راهبردی" خیلی ساده  بعد از حذف نام «خراسان» برای هویت بخشی و هویت سازی کاذب برای این معجون نامتجانس «پشتون» با همکاری  مورخان پشتونیست، کُوشیدند از راه تاریخسازی برپایه این توهمات، آمار ها و باور ها (افغانستان کشوری است که از دوران باستان همچون واحد سیاسی مستقلی حیات داشته است، عادات و آداب قوم پشتون، عادات و آداب ملی محسوب می شود، پشتون ها اکثریت می باشند، گُروهی از "صُوبَه دار" ها و تیول دارانی  پشتون تبار انگلیس را، چهره های اسطوری- تاریخی، رهبران سیاسی، زعیم و نماد ملی شُمُردند...) پیشینه ی مصنوعی برای واحدی بنام افغانستان طراحی  کنند  و یا در حقیقت تاریخ مشترک منطقه ی تمدنی را به نام تاریخ قوم پشتون یا تاریخ افغانستان جا بزنند. آنگاه  با تاکید و  تکرار و تثبیت جبری آن، طی یک دوران طولانی  در شکل  ها و قواره های مختلف، این آمار ها و توهمات واهی را مبنای تمامی تصمیم گیری های سیاسی، انکشافی، اقتصادی ، فرهنگی...  کشور قرار دادند. (حتی امروز ارتش کشور بر این بناء غلط  ایجاد شده است).

این «دسیسه شرم آور» موجب شد، نوعی خاص از تفکر تعصب آمیز که آن را پشتونیزم می نامند  در افغانستان شکل بگیرد که اساس آن نوعی برتری جویی قومی است نسبت به اقوام دیگر در این کشور.

افغانستان که ترکیب رنگارنگی از اقوام دارد همواره از این برتری تک سو رنج برده است و خسارت های بسیاری بر خود هموار ساخته و وقایع خونین این دوران سپری شده، ما را به ‌خوبی با یک واقعیت خیلی زشت و شرم آور آشنا می‌کند. ما با تاسف در پرتو تجربه های این سال ها، دریافتیم که چنین برداشت، تفسیر و نگاه  به تاريخ، همواره چُماقِ سياست ‌بازان پشتونیست در "سركوب" سایر قومیت ها در داخل کشور بوده و نوعی مسخ عقلانیت و باور کاذب وحساس جنون جمعی در حقیقت بودن این افسانه واهی، در داخل قومیت پشتون ایجاد نموده، که آنها  بر اساس آن عمل می‌کنند و خود نمیدانند که این آگاهی "دروغین" و غیر"واقعی" و بر اساس هداف "خاصی" طراحی شده است.  پشتونیزم در هر قواره ای (سلطنت- ناسیوناتیسم قومی- کمونیسم- اسلام ) برای بقای این «توهم»  هیچگونه خشونت را فرو نگذاشته و عملکرد متولیان پشتونیست کشور چه در گذشته و حال  آگنده از عدم تحمل رقبای فکری و عقیدتی بوده، به نحوی که گروه های فکری غیر همسو و منتقد ، به سهولت نجس و ناپاک معرفی می گردیدند، نامطلاوب و بیگانه  خوانده می شدند،رانده می شدند، راهی زندان می شدند و فرمان تکفیرو ارتداد و قتل عام و آتش زدن خانه و زمین و هستی شان صادر می شد. سَوای- این ، چون نیروی مستقل پشتونی نمی تواند در برابر نیروی غیر پشتون با یستد، و بر سراسر کشور غلبه کند و بتواند روند حذف و طرد قومی را به تنهایی به انجام بر ساند، پس دخالت ارتش و نیروی بیگانه از هر لحاظ در نقشه کشیهای همیشگی پشتونیزم لازم و ضروری می نماید.

اینست که، تمامی  بازیگران بین المللی ومنطقه ای از قرن 18م از «انگلیس- روسیه» تا به «آمریکا - پاکستان به اضافه تروریزم» با بکارگیری از این «عجوزه عروس هزار داماد» کارت "پشتونیزم" استفاده چند پهلو  برای اهداف سیاسی، اقتصادی و کنترول منطقه،  برده اند.

هر گاه ، اسم این دوره ازتاریخ مان را، تاريخِ تقيّه و تحريف ؛ تاريخِ «زبان ازکام  در آروردن ها، کله مناره ها»؛ تاريخ«چشم در آوردن ، به توپ بستن، تیل داغ کردن و سیاه چال ها »؛ تاريخ «دروغ‌های مصلحت‌آميز»؛ تاريخِ « ترس و حراس و خُشونت  «؛ تاريخِ«وحشت ، بی عدالتی و خاموشی »؛ تاریخ«فـریـاد های بی فریـاد رس»...بگذاریم این سخن بطور حتم یک قضاوت از سر عداوت و یک ارزشگزاری اخلاقی  نخواهد بود.

قوم پشتون افغانستان در دوران گذشته توانست با توسل به سلطنت، ناسیونالیسم قومی،کمونیسم بر افغانستان حکومت براند،  ولی  در عین حال تمامی توان خودرا نیز در این راه تا نهایت به کار انداخت و به مصرف رساند.  درس خوانده و تحصیلکرده ی پشتون به نحوی به یکی از این سه جریان تعلق داشته و تعصب قومی خود را در یکی از این سه حرکت به جلوه می گذاشت. اما صدای فروپاشی سلطنت "استبدادی"، شکست عمیق ناسیونالیسم "شُوریدَه" قومی و سر انجام سوسیالیسم "ناشیانه" تحمیلی ، نیروهای خفته ی قومی ، دینی و زبانی را نیز بیدار ساخت و آنهارا به شرکت در نبرد «حق "و" عدالت » بر علیه حکومت "تک تباری" برانگیخت. این « تـَوسـن سـَواران پـارسا» بی دریغ طومار افسانه های واهی «اکثریت، سلحشوری، جنگجویی...پشتون ها» را برچیده و ثابت ساختند  پشتونیزم بدون حمایت نیروهای بیگانه فاقد تواناییهای لازم برای اداره ی  کشور و حتی فضیلتهای زندگی «عشیره ای» هستند.

***

اما، رهبران   پشتون – در کُل– در برزخ سنّت و تجدّد  ، اسلام و  کمونیزم، مذهب و مدنیّت سرگردان نبوده. مَوضع  آنها – واضح و روشن -  مَوضع «قومی–قبیلوی» بود، در توسعه نیافتگیِ جامعه رشد می کنند، در بستر بیسوادی های فرهنگی و بی نوائی های سیاسی- اجتماعی مردم و در سایه تفکر خشونت زای قبیلوی و باز تولید آن قوام می یابند و با ترکیبی از شعار و هیجان و عصبیّت و عوام زدگی و عظمت طلبی قومی و حمایت خارجی، بصورت «پیشوای فرا قانون» یا «بابای ملّت» ظاهر می شوند و بربناء چنین محاسبات وسنجش ها عملکرد نظامی ،سیاسی... خود را پی ریزی میکنند. و این«مَوضع» – در واقع- «* چشم اسفندیارِ» رهبران پشتون بشمار می رود ، آنها هر نوع خشونت و راهکاری را برای دفاع از این مَوضع مجاز  دانسته، ذهنیت مخالف و منتقد مورد شدیدترین سرکوب قرار میگیرد (تاریخ اجتماعی و سیاسی افغانستان– عموماً – بازتاب این عصبیّت ها و عصبانیّت هاست ).

از این منظر است که آقای کرزی  فکر  میکند تنها رئيس دولت يا شخص مقتدر حكومت نيست بلكه كسي است كه در برابرش نهاد مستقلي وجود ندارد و بهمين جهت پارلمان، دادگستري و ديگر نهادهاي قانوني، بنام «مصلحت ملّي» مي توانند تعطيل شوند و پیشبرد هدف های سیاسی کلانی ملی  را نه توسط مجلس، احزاب و نهادهای مدنی، بلکه با برگذاری «جرگه» های فرمایشی و تحقیر نمایندگان مجلس،  به خواست و ارادهء   شخص «خود»، میسّر می داند. چرا که در نظر ایشان، اراده و خواست ایشان مشروعیت میگیرد از جایگاه «قومی»ایشان و آرمان های قومی ایشان  مظهر عدالت در کشور است .

کارنامــهء سیاسی ، منش و بینش آقای کرزی به اُمُور بین المللی و داخلی در کُل ، کارنامــهء توانائی  ها، ضعف ها، عَصَبیّت ها و اشتباهات همــهء زمام داران پشتون در تاریخ معاصر میباشد– تازه کرزی در بهترین شرایط ، بهترین امکانات و فهم بیشتر– بازتاب و بالیدهء جامعه ای است که پاشنه  «دَر» آن، غیر از تفکر خشن و خشونت‌زای قبیلوی  و بازتوليد و تكرار آن به «رُخ» هیچ اندیشه دیگر نمی چرخد.

ولی جالب است بدانیم، بر خلاف وطنداران پشتون  بخشی  از،غیر پشتون های – عموماً – آرمان گرا، در پی تأمین مدینه ی فاضله ای فارابی، در برزخ سنّت و تجدّد، اسلام وکمونیزم ، مذهب و مدنیّت سرگردان بودند. دغدغه آنها – اساساً-  دغدغه «کُلی – بشریت »  می باشد و ساختن– اُمت اسلامی- انترناسیونالیزم کارگری «مسئولیت »  برای ایشان بشمار می رود. غافل از آنکه، دَوار- دَوران "ما" دیوار های بلند نظام های ایدئولوژیک را فرو میریزد. دورانیست  «عجیب» كه نسبيـّت گرائی و چند بْعدی ديدن حوادث تاريخی، بيش از پيش ارزشى عام مى يابند.

این (منورین – روشنفکران  ثابت قدم و  برگشت ناپذیر) هنوز به مسائل  کشور به طور تاريخی يا ريشه ای نگاه نمی کنند، بلکه با  اعتقاد به انترناسيوناليسم کمونيستی«شکست خورده» يا پان اسلاميسم، بعنوان  مَصالِح عاليهء انسان در «جهان سوسياليستی» يا «امّتِ اسلامی» فکر می کنند و مسائل و مشکلات  کشور را به شکلی در پَرتو این آرمانهای بزرگ قابل حل میدانند.   بنابراين  مطرح کردن مشکلات تاریخی ،سیاسی ، زبانی، فرهنگی، قومی و مذهبی  گذشته و حال  کشور به منظور یافتن راه حل و جلوگیری از باز تکرار آن و ميهن دوستی، هم در سازمان های کمونيستی و هم در ديدگاه های روشنفکران اسلامی، نوعی «شرک» يا مقوله ای بورژوائی به شمار می آید.

این در حالیست که  "چشم انداز" تاريخی روشنفکران و مردم عام  پشتون راجع به کشور، اساسآ «لُوی افغانستان» احمد خان ابدالی است، همچنانکه نمونهء اعلای حکومت آزاد، عادلانه و دموکراتيک شان، حکومت نادر خان وعبدالرحمن خان در  سال های پيش می باشد. مُسلّماً این "چشم انداز" تاریخی بازتابی هست از علایق، عواطف و آرمان های تردید ناپذیر این جماعت. هیچ کارش هم نمیشه کرد، ما که در گذشته دیدیم با «اُخُوَت اسلامی- برادری مارکسیستی»هم چیزی تغیر نکرد و- صد البته- این نگاه و  تفسیر و آرزو زیان های جبران ناپذیری بر جامعه ما وارد ساخته اند که «رژیم شیطانی» طالب، ناكامى ها و اشتباهات خانمانسوز رهبران و روشنفكران پشتون،  و شرایط فعلی حاکم بر کشور انتحاری ، فساد اداری، نا امنی...می تواند از نتایج و ثمرات ناگوار آن باشد.

پس اگر«شما غیر پشتون ها» می خواهيد که آيندهء دموکراسی ، جامعه ء مدنی و آرزومندی به صلح و آرامش در   کشور به گذشتهء پـُراشتباه و بی افتخار  رهبران سياسی پشتونیزم، سازشکاران و معامله گران غیر پشتون نبازد، اگر می خواهید این گذشته پر از خشونت تکرار نشود،  پس باید متحد شوید و از آن گذشته خشونت بار، چيزهای باید  آموخت. اين گذشتهء پـُر اشتباه و بی افتخار بايد همهء ما را بیدار و در برخورد با مسائل و مشکلات ميهن مان هوشيارتر سازد.

با اين اميد که از باز توليد و تکرار خشونت، قبیله گرایی، مطلق طلبی، آرمان گرائی غیر واقعی و ايدئولوژی های خرد گريز و تجدد ستيز جلوگيری گردد.

 

--------------------------------------------------------------------------------------------

*

آشیل قهرمان افسانه ای یونان است . مادرش او را در دریایی به نام دریای سیاه مردگان برای رویین تن شدن فرو برده بود . تنها جایی از بدن او که آب دریا به آن نرسید پاشنه ی او بود که تنها ناتوانگاه (نقطه ضعف‌) او به شمار می آمد این رویین تن از همین جا آسیب دید و پس از برخورد تیر با پاشنه، جان خود را از دست داد.

زردشت اسفندیار قهرمان اساطیری ایران  را که نوزادی بیش نبود، در آب سپنتا ( مقدس)شست‌وشو داد که همین سبب رویین‌تنی او گشت و تنها چشمانش آسیب‌پذیر ماند.زیرا هنگامی که در آب رفت چشمانش را بست.

سخن من این است که ای کاش گویندگان و نویسندگان ما به جای این زبانزد«پاشنه آشیل» از زبانزد « چشم اسفندیار » بهره  بردند  با آنکه در ادبیات شیرین فارسی چشم اسفندیار را داریم از زبانزد پاشنه آشیل به عنوان نقطه ضغف«در کل» حکومتی و یاملتی سخن میگوییم،آیابهتر نیست از چشم اسفندیار استفاده کنیم وبه این ضرب المثل(زبانزد) اشاره داشته باشیم. آیازمان ان فرانرسیده است که به فرهنگ اصیل ایرانزمین بازگردیم و از زیبایی و کمال آن بهره بریم وهمواره مرغ  بیگانه را قاز نشماریم؟.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



وحید غیاثپور کاظمی