در بارۀ کتاب "رها درباد" اثر ارزندۀ ثریا بهاء

٣ ثور (اردیبهشت) ١٣٩٢

من این کتاب ضخیم وفخیم را به مجردیکه بدست آوردم، با اشتیاق تمام آنر سراپا خواندم. عناوین ومتون سیال ودلکش کتاب چون آهن ربا ذوق واحساسم را بخود معطوف داشتند.

این کتاب که جریان خروشان زندگی یک زن روشنفکر وآشفته خاطر را درمناسبات مه آلود سیاسی کشور ما رقم میزند، با دل انگیز ترین بیانها نه تنها راوی خاطره های تلخ واندوهگین نویسنده آن هستند، بلکه با شفاف ترین نحوه نگارش تاریخ یک برهه خون افشان زمانی مارا که نویسنده خود در آن نفس کشیده وشاهد رخدادهای نا هنجار بوده است، هستی بخشیده است.

با اینکه صحنه های زندگی نویسنده در بخشها وبحثهای این کتاب بسیار غمین واندوهبار هستند، اما قلم رسا وذهن جویای او در پرداز های ادبی وبه تصویر کشیدن ماجرا ها بسیار دل انگیز وروح بخش شکل گرفته است.

خواندن این کتاب برای درک ودانستن محتوای تاریخی یک برهه وحشتناکی از هستی مردم کشور و رهبری کسانی که با فضای نا سالم وروان بیمار ولاقیدی های اخلاقی در خانواده بر مردم حکم رانده اند پاسخگوی پرشسهای بیشماریست.

نویسنده با حد اعلای حوصله مندی ماجرا های تکاندهنده زندگیش را با جزئیات وتعابیر مفصل توضیح داده ودر نتیجه گنجینه بی کران فرهنگ وادبیات فارسی دری را غنای بیشتر وشکوهمندی بخشیده است.

مرد سالاری کشور از خامه یک بانوی سیاستگر وفرهنگ گستر تازگیهای حیرت بر انگیزی دارد وگمان نکنم تا کنون در دنیای سرکوفته زنان کشور از بانوان چاوشگر کشور کسی با چنین ایجاد وآفرینشگری دست یافته باشد.

من چاپ این اثر گرانسنگ ادبی وتاریخی را به بانوی صدر نشین سخن درقله های بلند ادبیات زن به خانم ثریا بهاء از دل وجان تبریک میگویم وموفقیتهای مزید ایشان را در آفرینش های بعدی شان از ایزد منان خواهانم.

 واینک پارۀ از صفحۀ ٣۴ کتاب ( رها درباد) :

مادرم هر باری که مرا به عروسی دوستان و همسایه‌ها می‌برد، اندوهگین به بیچارگی نوازنده‌های خرابات می‌اندیشیدم. می‌پنداشتم «رمی»، آن پسرک یتیمی که در پس‌کوچه‌های پاریس هارپ می‌نواخت، در پس‌کوچۀ ما با چشمان خواب‌آلود طبله و هارمونیه می‌نوازد. نگاهم به زن مسنی می‌افتاد که دف می‎زد و آواز می‌خواند و خواب سنگین را هم از چشمان «رمی»های کوچۀ خرابات می‌ربود. دخترک رقاصۀ تازه جوان، خسته از زنده‌گی می‌رقصید و می‌رقصید. با هر چرخی که می‌زد، دایرۀ دامنش به پهنۀ بدبختی‌هایش اوج می‌گرفت و کناره‌های زرین دامنش در روشنایی چراغ‌ها درخشیدن می‌گرفت. دخترک با کوبیدن دو پاشنۀ ملتهب بر زمین و بلند شدن شرنگ شرنگ زنگهای پایش با ریتم طبله و هارمونیه، پیوند زندگی عروس و داماد را بشارت می‌داد. با دریغ از ورای شرنگ‌شرنگ زنگ‌هایش فریاد خشمگین دختری برمی‌خاست که زندگی وی با خرابات گره خورده بود. زنگها با هر پا زدنش بر زمین، فریاد بی‌صدای دختری بود که در خرابات زاده می‌شد. دخترک همه شب می‌رقصید و می‌چرخید. موهای افشانش بر چهره‌اش شلاق می‌کوبید. در یک دست پیاله و نعلبکی را چنان هنرمندانه به هم می‌زد که آهنگِ پول طلبیدن از آن برمی‌خاست. در هر بی‌باکی و دلرباییِ پیچ و خم اندامش ناگزیری موج می‌زد. ناگزیری وی را به سوی قلمرو مردانه می‌کشاند. مردان هوسران پولی چند در میان دو پستانش می‌گذاشتند. دخترک در پایان مجلس نیمه‎‌جان در گوشه‌ای می‌افتاد و زن مسن با خشونت پول‌ها را از میان دو پستانش می‌ربود.

سحرگاهان در هوای گرگ و میش، «رمی»های طبله‌چی و هارمونیه‌چی با چشمان سرخِ خواب‌آلود و چهرۀ رنگ‌پریده با کوله‌باری از خسته‌گی و توهین بر دوش، آهنگ رفتن به سوی زادگاهشان، خرابات، می‌کردند.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



داکتر صاحبنظر مرادی