سفرنامۀ ویلیام مورکرافت درسال ١٨٢٤ ترسایی - ٦

٣١ حمل (فروردین) ١٣٩٢

(پشاور، کابل، کندز و بخارا)

 

نامۀ تریبیک

 نامۀ تریبیک توسط یک پیک (قاصد) در 9 ساعت برایم رسیده و نوشته بود که او تحت فشار زیاد قرار دارد تا با تمام بارهای ما به کندز حرکت کند، اما تا هنوز مقاومت کرده و منتظر هدایت تازه از طرف من است. او همچنان علاقمندی زیاد نشان داده که با من یکجا باشد، زیرا مفکورۀ امنیت او درحالیکه من مواجه با خطر هستم، برایش قابل تحمل نبوده و او متیقین بود ازاینکه صاحبان کالا هرگز حفظ آنها را با امنیت شخصی من تعویض نمیکنند.

 

بابا بیگ صادقانه از تریبیک میخواهد که تاشقرغان را ترک کند و به شیوۀ دوستانه دربارۀ آقای خود به او هشدار داده میگوید که او یک ستمگر بیرحم بوده و برای رسیدن به اهداف خود از خشونت نیز روگردان نیست. او درعین زمان پیشنهاد میکند که بطور خصوصی مسئولیت هر مقدار طلا یا جواهرات ما را به دوش گرفته و واگذاری مصئون آنرا تضمین میکند. ازاین پیشنهاد او سپاسگذاری شده و برایش گفته میشود که ما چیزی برای پنهان کردن نداریم – جوابی که ظاهرا مورد قبول بوده، اما زیاد قناعت بخش نبوده است.

 

بازگشت به تاشقرغان

 قبل از بازگشتم نظر به خواهش رئیس از یک قطعۀ مهمات او دیدن کردم که شامل یک توپ برنجی بسیار بزرگ، ریخته شده با یک کتیبۀ پارسی توسط یعقوب فیرینگی برای شاه پارس، شاه تهماسب بود؛ میله آن مسدود شده و با وجودیکه قابل ترمیم بود، هیچ شخصی در کندز وجود نداشت که بتواند آنرا ترمیم کند. این توپ توسط 15 جوره گاو از بلخ به اینجا آورده شده بود.

 

فیصله گردید که ما بتاریخ 22 حرکت کنیم؛ اما رئیس فرمان میدهد که وزیر با استفاده ازاین فرصت حدود 2 تا 3 هزار گوسفند را به عوض یارکند برای فروش به تاشقرغان ببرد، چون موسم آن رسیده است. این موضوع باعث تاخیر شده و سفر ما به روز دیگر موکول گردید. من رهبری را به عهده گرفته، با دیدن یکتعداد مرغان دشتی یکی از آنها را شکار کردم. زمین های زنبقی در جوار کندز پُر از شکار است، - کبک، مرغان دشتی، بودنۀ زرد و خرگوش. در دشت های کویر اینجا تا ساحل چپ آمو (اکسوس) تعداد زیاد آهو، روباه، گرگ، گراز و شیر یافت میشود؛ شیر های اینجا مشابهت زیادی به شیر های جوار هریانه دارند. ما پس از چاشت تاریخ 24 به تاشقرغان رسیدیم.

 

تاشقرغان

 روز سوم پس از بازگشت، دیوان بیگی یکجا با معاون او، بایسخی رام گزارش و خصوصیات اجناس را از کتاب های ما گرفتند؛ ما بطور مخفیانه به دیوان گفتیم که ما یک مقدار کم یاقوت و مرجان داریم و نمیخواهیم آنرا در محضر عام نشان دهیم، زیرا ممکن است ارزش آن به واسطه گزارش های عمومی بسیار مبالغه گردد. دیوان با احتیاط از یاد داشت این مواد در محضر عام صرفنظر کرد. او یکتعداد صندوق ها را بررسی نموده و تصدیق کرد که دربرگیرنده مواد ضروری است، نه مواد تجارتی.

 

ما از او دعوت کردیم هر بسته ای را که میخواهد باز کند، اما او این موضوع را به تعویق انداخته و چنین معلوم میشد که میخواهد آنرا به آسانی و سرعت حل کند. با آنهم چند روز سپری شد و ارتباط دیگری برقرار نگردید: سرانجام، پس از چندین درخواست به دیوان بیگی، بایسخی پیدا شده و گفت که میخواهد تمام بسته ها باز شود. در رابطه به چیت های گلدار، یک بار اسپ که مقدار آن 140 پارچه بوده و دراینجا به 60 طلا فروخته میشود، 2 طلا برای گمرک داده شود. در حالیکه مالیه معمولی یک در چهل بود، نه یک در 30؛ اما این موضوع ارزش مناقشه را نداشت. او گفت که لباس های ساده قبلا هرگز آورده نشده و ارزش آن فقط میتواند بواسطه بررسی تعین گردد. در اینمورد من اعتراض کرده و آنرا برخلاف ترتیبات تعین شده توسط رئیس کندز خواندم.

 

قرار معلوم این تعویق های تازه فقط بهانه ای برای اخاذی پول از ما بود. بایسخی رام در صبح بررسی گفت که او "امیدوار" بوده و جواب داده شد که منظور او فهمیده شد. او می خواست رشوتی برایش داده شود؛ اما من، امیتازدهی دراینمورد را جرم و اهانت می پنداشتم. ما آمادگی خود را مطابق به عرف کشور اعلان داشته و حتی پیشتر رفته و رضائیت دادم که بسته های ما مطابق به شیوه ای که من پیشنهاد کردم باز شود – معامله ایکه هیچوقت با بازرگانان بومی صورت نمیگیرد. من برنامه ای را پیشبینی کردم، یا گرفتن پول از طریق رشوه، یا گمرک گزاف یا فروش اجباری در تاشقرغان، تا هندوان مفاد آنرا با فروش دوباره در بخارا بدست آورند. اما مصمم بودم که هیچگونه رشوه ای پیشکش نکنم.

 

جنجال های ما بدون بهبودی ادامه یافته و تلاش های مکرر برای بدست آوردن تقاضای مشخص از طرف دیوان بیگی بی ثمر ماند. سرانجام ازطریق مداخلۀ یک تاجر هندو بما گفته شد که چیزی کمتر از پرداخت 20 هزار روپیه نمیتواند جای گمرک را بگیرد، چون ارزش اجناس ما حدود 8 لک روپیه تخمین شده است. چون این تخمین کاملا متناسب به بازده متوقعۀ اجناس ما نبود، ما اعلان کردیم که امکان ندارد به آن راضی شویم، درعوض گزینه های زیر را ارایه کردیم؛ - پرداخت یک در 40 برای یکنیم لک روپیه؛ فروش اموال ما به قیمت یکنیم لک روپیه به دیوان ؛ یا باز کردن تمام بسته ها و گرفتن یک جنس از هر40 جنس. بغیر از آن هیچ چیزی عادلانه نبوده و ما موافقت نخواهیم کرد. این پیشنهادات نیز مورد قبول واقع نشده و تقاضای پرداخت 20 هزار روپیه تکرار گردید.

 

چون آینده امیدواری بنظر نمیرسید، ضرور بود چارۀ برای رستگاری خویش از حبس واقعی نمائیم؛ درچنین اوضاعی هیچ قافله باشی حاضر نبود وسایل انتقال اجناس ما را فراهم سازد؛ میر پیش آمده و خواستار چیزی شد که من قبلا پیشکش کرده بودم، اما احساساتی را که نمی توانم ابراز کنم، یعنی چیزیکه تا بحال ازآن طفره رفته و میگوید که دیوان بیگی را ملاقات نموده و تصمیم نهائی او را بدانید. او دیوان بیگی را تصمیم گیرندۀ اصلی پنداشته و عدم توانمندی خودش را اعلام میدارد. بالاخره فیصله گردید که ما باید پرداخت مجموعی زیر را بپذیریم: - گمرک، 3750 روپیه؛ دیوان بیگی، 1200؛ بایسخی، 300؛ که یکجا با قیمت هدایای مراد بیگ و خدمه هایش مجموعا حدود 7 هزار روپیه میشود.

 

فرمان حاکم تاشقرغان

 ما با پرداخت این مجموعه فرض میکردیم که میتوانیم سفر خویش را بیکبارگی دنبال کنیم، اما فرمانی از جانب حاکم تاشقرغان صادر شد که هیچکس نمیتواند به جائی مسافرت کند، چون مراد بیگ مارشی را آغاز کرده و نمیخواهد معلومات حرکت یا سفر او از کندز به بیرون برسد. دیوان بما اطمینان داد که او پیامی به آقای خود فرستاده که تمام اشیا برای ما مهیا شده و ما بزودی میتوانیم اجازه حرکت داشته باشیم. 9 روز بدون خبری سپری شد. بعدا دیوان بیگی بخاطر ملاقات میر به کمند رفت، اما در راه برایش فرمان داده میشود که حاکم غوری را برطرف نموده و خودش جای او را بگیرد. هیچ خبری از موصوف تا 21 اکتوبر نرسید، در حالیکه بایسخی وانمود میکرد که همه روزه منتظر نامۀ اوست.

 

درعین زمان دستۀ ما بخاطر فرار و مریضی افراد دچار ضایعات جدی گردید. میرعزت الله خان طوریکه قبلا گفتم مدت زیادی دوام آورد، اما امیدواری های بیمورد در باره ادامه موفقانه سفر ما و انتقالات در کندز باعث ضعف روحیه و توقعات او گردید. او بالای ما کمی بهتر از اسیران با دورنمای طولانی فرار نگاه میکرد؛ او بخاطر افزایش تشویش، گرفتار تب صفراوی گردید که دراطراف کندز زیاد بوده و باعث مرگ یک خدمۀ ترکستانی و یک مسافر دیگر گردید. میر بهبود یافت اما بالای آن اصرار داشت که او خواهد مرد اگر بیش ازاین دراین منطقه مانده و با وجودیکه مخالف ترک ما بود، نمیتوانست خود را از دیدن دوباره کشور و خانوادۀ خود نا امید سازد. من در اول رضائیت ندادم اما تشویش او چنان بزرگ بود که باعث تحریک همدردی تریبیک و خود من گردید، لذا من به مسافرت او اجازه داده و همرایش یک نامه برای اجنت گورنرجنرال در دهلی نوشتم.

 

او بتاریخ 19 حرکت کرده و خواستار خدمت عسکرعلی خان یکی از دوست هایش شد که بمن معرفی کرده بود که با او برگردد. من برایش گفتم تلاش کند تا دو باره از راه باجور، چترال، و بدخشان پیش من آید، زیرا برگشت از طریق افغانستان را لازم نمیدانم. نویسندۀ گزارشات من، میرمحمود نیز ترک خویش را اعلام داشت.

 

فرمان جدید مراد بیگ

 بتاریخ 22 اکتوبر پیامی از میر به بابا بیگ رسیده و فرمان داده بود که اروپائیان را به کندز بفرستد. یکتعداد افراد مراد بیگ در حملات بالای هزاره های کمند شدیدا زخمی شده و او خواستار کمک طبی ما شده بود. او همچنان خواسته بود ما بعضی مردان خود را بیاوریم تا بتواند تمرینات نظامی آنها را تفتیش و بررسی کند.

 

با وجود نگرانی در مورد این فرمان که فقط بهانۀ برای جدا کردن و تضعیف ما بوده و مقاومت فایده ای ندارد، بتاریخ 23 یکجا با گوتری و ده نفر پیشواز بطرف کندز حرکت کردیم. در مارش خویش وقتی نزدیک مخزن وسطی رسیدیم، گرفتار یک توفان فوری باد شدیم که با خود یک ابر خاکباد را آورده، امکان آن وجود نداشت که اشیا را حتی به فاصله چند فت تشخیص کنیم و هوا کاملا تاریک شده بود. این توفان شب هنگام نیز واقع شده و برای چندین ساعت پس از آفتاب برآمد دوام نموده و ما مجبور شدیم از ترس گم نمودن راه توقف کنیم. این توفان باد تا بعد از ظهر نیز توقف نکرد.

 

بازگشت به کندز

 وقتی ما رسیدیم، اتاق قبلی ام در اختیار یکتعداد تاجران اسپ ترکمن قرار گرفته و جای بودوباش دیگری مهیا نشده بود. گزارش داده شد که دیوان بیگی با رئیس در مشوره بوده و ما خوش بودیم از اینکه در بالای فرش یک حجره باز کوچک دراز کشیدیم، جائیکه با وجود خستگی و فعالیت بیقرار کیک ها، هرگونه شانس دراز کشیدن را مانع میگردید. هیچ خبری از دیوان بیگی تا بعد از ظهر روز بعد نشد تا وقتیکه او با میرزا رحمت، یکی از منشی های رئیس پدیدار گردید.

 

معلوم میشد که قیافۀ دیوان سخت و گرفته بوده و گفتار خود را از اینجا شروع کرد که گزارش های به رئیس رسیده که یک رشوۀ 4 هزار طلا یا 24 هزار روپیه جهت ترتیبات با ما دربارۀ گمرک یا مالیه صورت گرفته است؛ اینکه او اطلاع داده که میر از طریق زور از ما اولا یک مجموعه و بعدا مقدار دیگر را گرفته و دیدم که هیچ چیزی در باره 1200 روپیۀ که خودش گرفته نگفته است، و اینکه بعید نیست او تمام آنچه را که  مدیون انعام آقای خود میداند بخاطر خدمت به کسیکه او را هرگز قبلا ندیده و شاید هرگز نبیند، بخطر بیاندازد: او گفت که میر تا اندازه زیادی با نمایندگی خود غیرفعال شده، اما معلوم میشد که چیزهای زیادی تابع جواب من بوده و هم منشی آنجا وجود دارد تا شهادت دهد. با وجودیکه من هیچ دلیلی برای رضائیت از برخورد اتما رام نداشتم، برای اهانت یا شاید قتل او نیز راضی نبودم؛ لذا من بزودی متوجه شدم که من بیشتر از نرخ یک بر 40 پرداخت کرده ام، این کاملا پوچ است که من به کسی 4 هزار، 400 یا حتی 40 طلا داده باشم. جواب من باعث آرامش فوری در چهرۀ او گردیده و پس از مشاهدۀ اینکه اروپائیان را نمیتوان فریب داد، حرکت کرده و گفت که میر صبح بعد مرا خواهد دید.

 

ملاقات با مراد بیگ

 مطابق آن من منتظر رئیس بوده و یکی از قشنگ ترین تفنگ های ساخته شده توسط دونیتورن را بحیث هدیه برای او آماده کردم. او با دیدن آن بسیار خوشحال شده و ازمن پرسان کرد که آیا من میتوانم چنین چیزی بسازم؟ وقتی شنید که من نمیتوانم، او سوال خود را به غلام حیدر خان (یکی از همرهان من) تکرار کرد و عین جواب را شنید. او در جریان گفتگو اظهار داشت که شنیده است من در نزدیکی کندز تیراندازی کرده و بسیار خوش دارم که شکار را در هر جا دنبال کنم. من گفتم که شکارهای من نزدیک بخارا قرار داشته و به مجردیکه مرا رها سازد، علاقمند پیشروی به آنجا هستم. این جواب چندان خوش او نیامده و من علاقمند عقب نشینی بودم؛ زیرا پس از دربار تعداد زیادی مرا با جواب ارایه شده تبریک گفتند، چون این سوال دامی بود برای کشف اینکه آیا من علاقمند فرصتی هستم که خود را با کشور او آشنا سازم.

 

اتهامات جدید

 روز بعد منشی مرا در ساختمان یک یادگاری کمک کرد که صبح آنروز به میر تقدیم کردم، او گفت که در بارۀ محتوای آن کنجکاوی نموده، چون برایش گفته شده که سفر من یک بهانه بوده و من اهداف دیگری بغیر از تجارت و اسپ دارم. اتما رام بطور مخفی برایم اطلاع داد که ترکستانی فوق الذکر مولف اصلی این همه رسوائی ها میباشد، و من از میر خواستم که مرا با هر شخصی روبرو سازد که چنین اتهامات و دروغ ها را میسازد. او گفت که چنین چیزی ممکن نیست. من بعدا پرسیدم چطور میتوانم کنجکاوی کنم. او گفت که به حاکم کابل و دوست محمد خان خواهد نوشت. من به او گفتم که یک نامه از او آورده ام و رجوع بیشتر به او غیر ضروری است. چون معلوم میشد او با چنین معلوماتی قابل انعطاف است، او را به صاحب زنده، میرفضل حق راجع ساختم که به بخارا رفته و شهادت او باید سرنوشت ساز باشد. او خواهش کرد که نباید بیحوصله شوم، چون تاخیر دو یا سه هفته اهمیت زیادی ندارد؛ اما من از نحوۀ برخورد او شکایت نکرده و برایش گفتم که او نیز شاید سر خود را دور داده و باعث خرابی اموال من گردد. او گفت که اموال کاملا محفوظ بوده و به این مقصد باید به کندز انتقال داده شود، جائیکه من باید باقی بمانم: آنها را کسی دست نخواهد زد حتی اگر بسته ها پر از طلا باشد.

 

من بعدا رخصت شدم با این اعتقاد که اجناس من واقعا در راه است؛ و مطابقا آنها روز بعد با تریبیک و باقیمانده دستۀ من رسیدند. شب هنگام میرعزت الله پیش ما آمد: او به فرمان مراد بیگ در غوری متوقف شده، جائیکه از طریق آن برگشت نموده و با وجود مریضی اش مجبور شده که به اوضاع غیرمناسب کندز برگردد. او با خود یک نامه از کوهستانیان به مراد بیگ آورده بود با پیشنهاد اینکه با آنها بر سر حمله ای بر کابل یکجا شود که میخواهند قدرت خود را درآن مستقر سازند. میر نیز طرفدار آنها بود، یک برنامه ایکه من نمیتوانستم رد کنم؛ من نیز با او یکجا شده و با هرقیمتی نمیخواستم ما را در مذاکرات شامل سازند.

 

ارایه اسناد به مراد بیگ

 با درنظرداشت ملاحظاتی بنظرم رسید من با خود اسنادی  داشتم که مراد بیگ نمیتواند از آن انکار کند، مبنی بر اعتراف صلاحیت درنامه های از محمود شاه (وقتیکه شاه کابل بود)، فتح خان وزیر، نند رام دیوان و میرقلیچ علی خان اتالیق مرحوم خلم. این اسناد مربوط به زمان های سابق بوده و در جواب به درخواست حدود 12 سال قبل من بود که میخواستم سفری به ترکستان داشته باشم؛ آنها تماما با الفاظ دوستانه ارایه شده و تشویق نموده بودند که به ملاقات آنها آمده و شهادت انکار ناپذیری برای شخصیت من میباشد. من آنها را به دیوان بیگی و یساول بابا بیگ نشان دادم که قبلا در خدمت قلیچ علی قرار داشته و مُهر او را شناختند. هر دوی آنها به این نظر بودند که این اسناد باید به رئیس داده شود و مرا دراین مقصد همراهی کردند. ما او را نشسته در بالای فرش ساحۀ در ایوان یافتیم که اکثرا حضار را می بیند؛ یکتعداد بیگانگان نیز حدود 12 یارد در پیش روی او در بالای نمد نشسته بودند،. در پیش او منشی ایستاده بوده و میرزا یعقوب حاکم کندز در دست راست او نشسته بود. وقتی ما به عین فاصلۀ بیگانگان از او نشستیم، من هدف انتظار خویش را برای او تشریح نموده و نامه های متذکره را به او تقدیم کردم.

 

منشی  هریک از آنها را با صدای بلند به خوانش گرفت؛ وقتی او نامۀ قلیچ علی را تا نیمه خوانده بود، حوصله مراد بیگ سر رفته، مثل یک رگبار ناسزا به مقابل نویسندگان آن انفلاق نموده، محمود شاه را یک تریاکخور، فتح خان را یک بنگ نوش و قلیچ علی را با عین صفات رکیک یاد نموده و مرا کافر خواند. او گفت که این نامه ها 24 سال قبل بوده و لذا هیچگونه ارزشی ندارند. من دیدم که او یک غلطی 12 ساله نموده و اینکه اگر ارزش اسناد نظر به وقت باشد، من میتوانم یک سند کمتر از 12 ماهه را نشان دهم؛ نامۀ میر محمد مراد بیگ که مرا به کشور خود دعوت کرده با اطمینان اینکه با من مانند سایر تاجران خارجی معامله میشود. وقتی اینرا با صدای گرمتری بیان داشتم، باعث تخریش بیشتر رئیس شده با تحرک و بی تمیزی بیشتری سخن میگفت که بغیر از کلمات کافر و مردان مسلح برایم قابل فهم نبود. فرد دیگری که فکر میکنم حاکم حضرت امام بود در ناسزا گوئی رئیس بر ما همراه شد؛ اما قبل ازاینکه سخنان او ختم شود، مراد بیگ از بالشت خویش خیز زده، بسرعت به اتاق خود رفته و مجلس بهم خورد. من برای لحظه ای باقی ماندم تا ورق های خود را جمع کنم و متاسفانه نامۀ رئیس افتاده بود که من یک نقل آنرا داشتم.

 

نتیجۀ این ملاقات باعث روشنائی مقصد ما نشد، اما اثرات تاریکتری نیز بدنبال نداشت؛ چون صبح بعد میرزا یعقوب به مقصد کاهش دلهره و تشویش جریان مصاحبه پیش من آمده و از طرف رئیس اطمینان داد که منظور نادرستی نداشته است. پیام مشابه دیگری نیز روز بعد توسط خواجه زاده بلخ تکرار گردید. گزینۀ دیگری بجز از حوصله و صبر وجود نداشت؛ اما آنچه قابل تشویش بود توقیف ما به بهانه ای باشد که قاصدی من به فضل حق که به بخارا فرستاده بودم برنگشته بود، خدمه ای خود من با نامه های به پیرزاده و میر وزیراحمد جهت آگاهی ایشان از آنچه به وقوع پیوسته است.

 

توطیه بر ضد مراد بیگ

 در زمانیکه ما اینچنین در توقیف قرار داشتیم، اتحادی توسط روسای مناطق همسایه به مقابل مراد بیگ بوجود میآید که دربین آنها والی ایبک، ذوالفقار شیر از سرپل؛ ایشان خان از بلخ؛ رئیس مزار و دیگران شرکت داشته و یک نیروی 8 هزار نفری به مراتب مسلح تر و بهتر نسبت به مراد بیگ آماده ساخته بودند. او نیز قوت های خود را با گماشتن افراد شبه نظامی که زمین ها را با شرایط خدمت نظامی در اختیار داشتند، به 20 هزار افزایش داده بود.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



دکـتـور لـعـل زاد