تاریخ بدخشان - ٥
٢٧ حمل (فروردین) ١٣٩٢
مجملا" تفصیلات بطرز دیگر درحق میرمحمدشاه مذکور بیان کنیم که هنگامیکه دارابیگ نام از جماعه بورکه وتیمت که اوزبکیه ملک قتغان بود چنین مشارکت به حکومت قبادخان فوق الذکر نموده دارابیگ مذکور با ایل الوس خود مشورت نموده ،اغتشاش برپا کرد که تابکی قبادخان قتغان درحق مایان جبر وظلم ،تاخت وتاز وبیدادی میکند.حالا باید که همه یکدل ویکجهت شده هجوم بکنیم وقبادخا را از میان برداریم. (معلوم باد که قبل ازاین دارابیگ رابه به اسم خدای نظر بیگ یاد نموده ،نگاشته بودیم) .
براین قرار دارابیگ ایل والوس خودراجمع ساخت ببالای قبادخان آمده محاربه نمودندوقباد خان را درقلعه قندز محاصره کردند.قبادخان درقلعه به تنگ آمد،درکمال تنگی قبادخان خواست که شبانه از قلعه بیرون شده فرار نماید،بناگاه شب اندر تاریکی ازقلعه خودرا رهاکرده به یکباره به خندق می افتداز ضرب افتادن پای او مجروح شده همچنان در زیر خندق مدهوشانه معطل میماند.علی الصباح نوکران دارابیگ قبادخان را مجروحا" از خندق یافته بحضور دارابیگ می آورند ودارابیگ فرمان می
دهدکه قبادخان را به پسر سلطان شاه ملقب به اژدهار که پسرش میرمحمد شاه است ،بدهید تا که بقصاص خون پدر خود بکشد.
میرمحمدشاه ولد سلطان اژدهار درآن هنگام بدست قبادخان محبوس بود.میرمحمدشاه را از بند خلاص کرده آوردند وقبادخان رابه میرمحمدشاه سپردند ومحمدشاه قبادخان رابه قصاص پدرخود بقتل رسانیدوبکشت. دارابیگ مدت سه ماه میرمحمدشاه را تربیت نموده ،پس به امداد کومک رسانی خود میر محمد شاه را بحکومت فیض آباد رسانید.
میرمحمدشاه را سه پسران بودند وهرسه برادران ازبطن یک مادر متولد بودند: اول ،سلطان شاه که میر محمدشاه اورا امیر لشکر نموده ببالای شغنان بمحاربه ومحاصره میرشغنان براه کول شیوه گماشت تا که قلعه شغنان را ظبط نمایدکه درحقیقت آمده ظبط نمود که ذکرش گذشت؛ دویم ، میرکلان وسوم سلیمان شاه بودند که وقایع هر کدام به تفصیل خواهدرسید.
میرمحمدشاه مذکور درایام حکومتش سه سال از حکومت افتاده به قلعه ایل بایسته که درلب آب آمویه روبروی موضع بهارک که از محکومات ملک کولاب که تابع امیر بخاراست،فرار نموده سکونت گزین بود.سبب فرارکردن محمدشاه چنان بود که شاه ونجی خان حاکم شغنان مارالذکر افواج شغنیه را جمع نموده اقسقال بهادر مفسد مذکوررا که ازجماعه قارلیغ قتغان بود امیرلشکر نموده بطرف فیض آباد براه ملک غاران وموضع سرغیلان ،زردیووشکاشم،وردوج روان نموده تا قلعه بهارک بالا از فیض آباد ظبط ومسخر کرده وخود شاه ونجی خان پس گشته به شغنان آمد.ازقلعه بهارک فوج شغنان بریاستی آقسقال بهادر قارلیغ فیض آبادرا با سایر قلعه جاتش ظبط نمود ،مگر تابعات جرم بحیزظبط وتسخیر او نیامدونتوانست که تابع بنماید. بجهت آنکه درقلعه جرم بحکومت آنجا بهادرشاه ولد شاه سلیمان بیگ که اصلا" از جماعه های مهتران چترار بود،سیادت داشت.
در سال سوم سه نفر از مردمان منجان که برادرزن آقسقال بهادر قرلیق بودند از کمال بدسلوکی آقسقال مذکور بین خود مصلحت نموده داماد خودهارا بتفنگ زده کشتند.بعد ازاتمام قتل مشارالیه مردمان اعیان و اشراف بدخشان باالاتفاق برخاسته میرمحمدشاه را از قلعه ایل بایسته آورده بحکومت بدخشان بتکرارنصب کردند.
سبب پس گشته رفتن شاه ونجی از قلعه بهارک آن بود که بسمع شاه ونجی خان خبر رسید که شاه درواز شه ترک خان نام از قلعه خم با فوج ملک درواز آمده اختیار آن دارد که ولایت شغنان را ظبط نماید.
لهذا از بهارک برگشته به شغنان آمده ،قرار استاد.آن هنگامیکه میرمحمدشاه بدخشی از قلعه ایل بایسته آمده به قلعه فیض آباد متمکن شد وتمام قلعه جات را بتابعیت خود درآورد.پس ازآن ملک بدخشان را به سه حصه تقسیم نمود.قسم اول : رستاق ،تابعات چاه آب ،ینگی قلعه ،قرلیغ ،داوونگ،آب آسیاب ها ،کول دیوری ،ایلکاشان،که این مواضعات را بزیر حکومت میرکلان سپرد؛ قسم دویم: فیض آباد ،یفتل بالا ،درایم،تیشکان ،کشم،مشهد، کلوگان( کلفگان) ،زردیو ،بهارک ،جرم،وردوج،زیباک ،اشکاشم ،واخان و شغنان که این مواضعات رادرزیرحکومت میرزای کلان سلطان شاه سپرده مقررش فرمود وقسم سوم :
سرای بهار ،ارگو،یفتل پایان ،راغ وشهر بزرگ که این جوانب رابه پسر خوردش سلیمان شاه سپرده وخود میرمحمدشاه بری از حکومت شده درکنج خلوت نشینی سی سال دیگر عمر بسر بردوشربت مرگ طبیعی چشیده بمرد.از سال ۱۲۳۷ تا۱۲۶۷ ه.ق. حکومت کرد.بعدنوبت حکومت کردن به میرسلطان شاه رسید که بیانش خواهد آمد.
در ایام حکومت پسران میرمحمدشاه شاه ونجی خان میرشغنان فوتیده بود باز از قرار سابق حاکمان شغنان و واخان همه به اطاعت وخراج گذاری میران بدخشان درآمدند.عزل ونصب آنها در بعضی موارد وابسته به میران بدخشان بودوهمیشه میرصاحب الاختیارمستقل الحکومت درممالک بدخشان میرزای
کلان یعنی سلطان شاه ولد ارشد میرمحمدشاه بودکه بعداز پدرخود دربدخشان سی سال حکومت نموده بمرد.ابتدای حکومت میرسلطان شاه ازسنه ۱۲۳۷ تا ۱۲۶۷ ه.ق.واقع شده وبعد پسر میرسلطان شاه متوفا را یاری بیگ خان نام بود ،مومی الیه بسن هژده سالگی درآمده از ایام جوانی بهره یاب گردیده از سنه ۱۲۶۸ ابتدابرقلعه فیض آباد بمسندمیری نشست تامدت یکسال وبعدازآن با رای صوابدید معتبران بدخشان عموی میریاری بیگ خان که بقلعه رستاق حکومت میکرد ،میرکلان نام داشت از رستاق به فیض آبادآمده بحکومت نشست ومیر یاری بیک خان برادرزاده خود را بقلعه بهارک تعین نمود.خود میرکلان چهارسال حکومت کرده بود که حاکم قتغان محمدمرادبیگ نام درتاریخ سنه ۱۲۷۲ ه.ق.به بدخشان آمده ،محاربه ومجادله نمود.میرکلان تاب آورنشده ناچاربطرف شغنان به نزدقبادخان فرارکرده آمد.این قبادخان حاکم شغنان پسرسلطان جلال الدین ابن شاه ونجی خان بود.بعدحاکم قتغان میر محمدمرادبیگ بدخشان را ظبط نموده اختیارظبط وربط ملک را به عهده ملاگدامحمد یفتلی گذاشته خود بطرف قتغان شتافت وتمام بدخشان را پنجسال ازسنه ۱۲۷۲ تا ۱۲۷۷ ه.ق.متصرف ومالک بود.
دراین اثنا اعیان واشراف ملک بدخشان از اطاعت میرقتغان محمدمرادبیگ بجان رسیده اظهار طغیان کرده ملاگدای یفتلی را به اغتشاش سرگردان کرده به شغنان بحضور میرکلان ولد محمدشاه آدم فرستانده ،طلب ودرخواست کردند که زود به بدخشان عازم بوده بیاید که ملک بدخشان باز در تصرف آمد.میرکلان بکوچه غاران آمده به کوتل یاغورده عبورکرده بکوچه زردیو وسرغیلان وبهارک به فیض آباد رسید وملک بدخشان رااز چنگ وتصرف میرقتغان خلاصی بخشیده ،تصرف نمود.ازسنه ۱۲۷۷ تا۱۲۸۳ ه.ق.یعنی بظرف شش سال میرکلان حکومت نموده بمرد.
بعد از فوت میرکلان سلیمان شاه برادر خورد متوفی مذکور که سابقا" ذکر او در قلعه سرای بهار آمده بود،میرسلیمان شاه ولد میرمحمد شاه از قلعه سرای بهار آمده قلعه فیض آبادسایرقلاع را مالک گردیده
مدت دوسال حکومت نمود ،از سنه ۱۲۸۳ تا سنه ۱۲۸۵ ه.ق.که تکرار میرقتغان میرمحمد مرادبیگ آمده بدخشان راظبط نموده میرسلیمان شاه را باتمامی اولاد واصحاب وبرادرزاده گانش دستگیر کرده به قلعه قندز برده محبوس کرده ،بدخشان را تالان وتاراج کرده تا مدت پانزده سال تصرف کلی نمود.
از ابتدای سنه ۱۲۸۵ تا سنه ۱۳۰۰ ه.ق.تمام بدخشان وبدخشانات را.دراین ایام استیلای قتغان کوکان بیگ نام مردی از گماشتگان میرمحمد مرادبیگ قتغان بود که کوکان مذکور از جماعه اوزبکیه قرلیغ ولد آقسقال بهادر مذکورالذکر بود ،مومی الیه کوکان بیگ پنج سال حاکمی نمود.دراثنای حاکمی کوکان بیک جهان خان حاکم قلعه جات ملک واخان به کوکان بیک رسم باج وخراج،اطاعت وآشنایی پیشه نکرد .بنابراین کوکان خان بهادرخان نام برادر خودرا به جهت ایلچی گری به واخان به نزدجهان خان فرستاد وجهان خان را از گفتار کوکان بیگ واز اقوال وحشیانه بهادرخان برادر کوکان بیگ در قهر آمده برادر کوکان بیگ ولد آقسقال بهادر را کشت. کوکان بیگ از شنیدن این واقعه ملول شده بافوج بدخشان روی بطرف واخان نموده برای گوشمال دادن وظبط کردن حاکم واخان وجهان خان روانه شد.پس از ورود کوکان بیگ جهان خان تاب طاقت محاربه نکرده رو به طرف چترارنهاده از کوتل دارکوت گذشته ،فرار نمود.میرجهان خان خودرا بااهل و عیال،اعیان واشراف خودبحضور مهتر گوهرامان رسانید.کوکان بیگ نیز بافوج بدخشان جهان خان را تعقب کرده ازعقبه کوتل دارکوت گذشته داخل چتراربالا شد.دراین هنگام میرچترار گوهرامان ازروی مراسا ومواساسازی کوکان بیگ رااستقبال نموده بطرز اطاعت رفتار کرد.پس از افشای معامله گوهرامان میرواخان جهان خان از چترار بالا فرار نموده بطرف چترار پایان بحضور مهترشاه کتور رفته ،واقعه حالات وسوانح احوالات وواقعات مدهشه خودرا بیان نمود .کوکان بیگ قارلیغ از چترار بالا برای ظبط ودستگیر کردن جهان خان وخی به چترار پایان عازم شده وچه مقدار علاوه بر فوج خود از نوکران مهتر گوهرامان گرفته راهی شد.ازاین غیرت وجرات کوکان بیگ میر چترار پایان مهترشاه کتور خبردار شده ،افواج معلومه مقرره خودرا مامور ساخت تاکه سد راه کوکان بیگ را گرفته کارسازی نمایند.در میانه چترار بالا وچترار پایان جایی بود که یکطرف دریا وطرف دیگر کوه بلند راهی داشت که مرور مردمان از جای صعب المرور بنهایت سختی ودشواری بود وهرکه را درحین گذشتن بیم سقط شدن وافتادن بدریابودواین جای فی الجمله بدستکاری استادان ومردکار امکان پذیر بگذشتن سواروپیاده گان بناچاری کیفایت میکرد.مهترشاه کتور فرمان داد که همان راه باریک وموضع صعب المروررا ویران بکنند تاکه بطرف قلعه چترارپایان بدخشیان را امکان آمدن نشود.چتراریان موضع مذکوررا ویران کردند وافواج بدخشان وچترار بالا مع امیر لشکر کوکان بیگ ولد آقسقال بهادرقارلیق آمده دراینجا معطل شده،امکان عبور و مرورشان میسر نگردید.بناچار کوکان بیگ تدارک درست کردن راه را نموده ،چوب ،آهن ،استاد ومردکاران مهیا ساخته درتهیه تعمیر موضع مذکور سعی واجتهاد نمود.استادان ومردکاران مشغول کار بودند وخود کوکان بیگ نیز بالای کار هر روزه استاده ،سعی میکرد وهر روزه بالای سنگی می نشست که پایان سنگ بسیار جای بد بود که اگر شخصی را ازآنجا فرو رها کنند،فقط از سنگ به سنگ فروکوفته ،استخوان هایش نرمه نرمه شده وآخر بدریا می افتاد.کوکان یبگ یک روز بالای این سنگ نشسته بود ،شخصی از یساولان خدمتگاران مهترگوهرامان با مصلحت نهفته مهتر مذکور مراقب این کار میبود ووقت وفرصت میشمرد تا اینکه کوکان بیگ را به اتمام رساند.قضارایساول مذکور کوکان بیگ را بالای سنگ مزبور درحالت بی خبری یافته وفرصت را غنیمت شمرده بیکباره کوکان بیگ را از بالای سنگ بطرف دریا خطاوسقط کرده فرو رها می کند وکوکان بیگ را گوشت، پوست واستخوان سنگ به سنگ زده ،لت وکوب خورده ،نرمه نرمه شده،آخرالامر بدریای چترار افتاده،رفت وبمرد.
پس ازاین کار سپاه بدخشان بی سر وسردار مانده وچتراریان بالا وپایان بسر بدخشیان ازهرطرف هجوم آور گردیده، افواج کوکان بیگ چه اسپ وچه از اسباب والاغ و انجام واموال واجناس بالکل اسیر پنجه چتراریان شدند.مردم چترارهمه افواج را برهنه و پیاده کرده ،براه کوتل دوراه وخرتیزه عبور نموده ،بطرف بدخشان رفتن اسیران را رخصت دادند،همه روانه ولایت خودگردیده راهی شدند.
ایام سرما نزدیک بود .در اثنای راه چندی از بدخشیان از شدت سرمای زیر کوتل ها تلف شده ،بقیه مانده گان ببدخشان آمدند.هنوز بدخشان را محمدمرادبیگ قتغان متصرف بود .حاکم قندز میرمحمد مرادبیگ را عموزاده یی بود که محمود بیک نام داشت ،حکومت ولایت حضرت امام صاحب به او مقرر بود.مشارالیه دراین اثنا اعلان اغتشاش نموده،بلوای داخلی برپا کرد.بناچار محمدمراد بیگ از قندز به دفع کردن عموزادخود بحضرت امام آمده تامدت هفت ماه بحرب وضرب ،مراقبه ومحاصره می کوشیدند.میریاری بیگ خان ولد سلطان شاه بهمراه سلیمان شاه به تاشقورغان محبوس بودند.اولادسلطان شاه ثانی که لقب او میرزای کلان ابن میرمحمدشاه بود ،نام برده سلطان شاه را سه پسر بود: اول،میرشاه که اسمش اصلا" زمان الدین بود؛ دویم ،نصرالله خان وسوم یوسف علی خان بود.
این نامبرده گان در تالقان در حضور ایشان قاسم خواجه نظربند بودند.
دراثنای گیرودار حاکم قتغان میرمحمدمرادبیگ به عموزاد خود محمودبیگ حاکم حضرت امام صاحب واین میریاری بیگ خان رامیر قتغان اذن داد که رفته بدخشان را ظبط نمایدوخود متصرف باشد.بنابرفرموده حاکم قندز محمدیار بیگ خان آمده بقلعه فیض آبادمیرشد.مطلب صورت واقعه چنان بود که محمد یار بیگ خان به پیش میروالی ولدگنج علی بیگ حاکم تاشقرغان دربند بود ومحمدمراد بیگ با عموزاده خود محمودبیگ همواره زدو خورد میکرد.دراین ایام پسران میرزای کلان یعنی سلطان شاه ثانی که نام آنها میرشاه( زمان الدین) ،یوسف علی خان ونصرالله خان بودند از تالقان گریخته بطرف کولاب به بهارک رفتند،درآنجا درستی وتدارک خودرا کرده ،آمده قلعه رستاق را با مضافاتش ظبط نمودندووالی تاشقرغان میرمحمد یاربیگ خان رانهفته آزادنمود که حالا عموزاده گانت بعضی قلاع بدخشان را آمده مالک شدندوترا نیز سزاوار است که رفته ظبط وسرشته ملک بدخشان رانما،لهذا امیریاربیگ خان از تاشقرغان برآمده براه غوری وبغلان وکشم آمده تصرف وسرشته ملک نمود.
بعد ازآن میرمحمدمرادبیگ حاکم قلعه قندز برای محاربه به بدخشان آمد ومصلحت جنگیدن نشده بامیریاربیگ خان براه مصالحه پیش آمده ،مقدمه به صلح انجامید.حاکم قندز پس گشته به قندز رفت.میریاربیگ خان مدت پنج سال حکمرانی نموده ،درسال ششم حکمروایی خودفوتید.پس ازفوت میریار بیگ خان شاه سلیمان بیگ برادرش حاکم درایم بود آمده میرشدومدت یک ونیم ماه حکومت نمود،چراکه احمدشاه نام ولد سلیمان شاه ابن میرمحمدشاه درقلعه ارگو حاکم بود ،او آمده محاربه ومجادله بسیاری نموده متصرف فیض آباد گردید وشاه سلیمان بیگ راباز به قلعه درایم منصوب کرد.مدت تصرف احمدشاه بدخشان را بظرف سه ماه بود.
بعد ازآن میرشاه سلیمان بیگ مذکور باپسر عمویش میرشاه( زمان الدین) که حاکم قلعه رستاق بود،هر دوبا مصلحت یکدیگر ببالای میراحمدشاه آمده درفیض آباد جدال وقتال نمودند.آخرالامرقلعه فیض آباد را گرفتند واحمدشاه را بدرغه کردند.درسنه۱۲۶۵ هجری میرشاه زمان الدین به تمام ملک بدخشان حاکم بالاستقلال شده،مدت بیست سال حکمرانی کرد وبه اجل طبیعی وفات یافت.
بعداز فوت میرشاه پسرش میرجهاندارشاه بحکومت دربدخشان منصوب گردیده(۱۲۷۹ هجری) ،مدت پنج سال حکومت کرد ولی در ایام حکومتش یک مراتبه با فوج بدخشان عازم ظبط ولایت قندز
( تخارستان) گردید.آنگاه حاکم قندز سلطان مرادخان بود،محاربه سختی درمیان افتاده تمام ولایت قندز راظبط کرد ومیرجهاندارشاه درقلعه قندز علی بردی خان نام پسر عموی سلطان مرادخان را حاکم نمودودرخان آباد عموی سلطان مرادخان راحاکم کرده ودرقلعه تالقان کریم بیک را حاکم نموده ،پس خودبطرف فیض آباد بدخشان شتافت.سلطان مرادخان سلامت بطرف غوری گریخت وآنجا استقامت مینمود.
درسال ششم حکومت میرجهاندارشاه میرسلطان مرادخان ازغوری برای استمدادبه نزدفیض محمدخان ولد دوست محمدخان افغان که درسالهای ۱۲۸۴ و۱۲۸۵ درتخته پل درمزارشریف حاکم بودرفته استمداد وکمک خواست.پس فیض محمد خان به سلطان مرادخان فوج نظامی داده ببالای بدخشان فرستادش. آن هنگامی که فوج مذکور آمده قتغان وقندزیه راتمام ظبط کرده بالای بدخشان رسیدند.بامیرجهاندار شاه محاربه ومقابله نمودند.میرمذکور تاب طاقت ضرب سپاه نظامی را نیاورده،ناچاربرآمده بطرف چترار فرار نمود( سنه ۱۲۸۴ هجری) .درآن گاه درملک چترار مهترامان الملک خان حاکم بود.سلطان بدخشان میرجهاندارشاه درحضور مهتر چترار مسافرت گزین تایک چند مدتی شد.
ازقراریکه سلطان مرادخان نبیره میران بدخشان بود،چون مضراب شاه ولدسلیمان شاه ،محمودشاه وابراهیم خان ولدان میراحمدشاه بدرغه شده ومیرمیزا ولدمیرمحمود ومیرعالم ولد شاه سلیمان بیگ نسبت خالویی گری به سلطان مرادخان میداشتند وازجهت قرابتی وخویشاوندیشان میرسلطان مراد دایم معین ومددگار مذکورین بود.پس سلطان مرادخان خالویش مضراب شاه ولدسلیمان شاه را به بدخشان بحکومت نصب نموده ،خود سلطان مرادخان به قندز رفته مقیم شد.مدت حکومت مضراب شاه در ملک بدخشان یک ونیم سال بود که جهاندارشاه ولد میرشاه( زمان الدین) از چترار به کابل رفته از امیر کابل امیرمحمداعظم خان ولد امیردوست محمد خان طلب حمایت ومددگاری نمود.درآن اثنا امیرمحمداعظم خان به میرجهاندارشاه کمک رسانی کردن نتوانست،ازبسکه امیرمعظمی الیه به اغتشاشات داخلی که مابین او و امیرشیرعلی خان بود،زدوخور داشتند ومیرجهاندارشاه را کمک کردن بنابر برداشت تقاضای وقت میسرنشد.پس جهاندارشاه بناچار به بلخ باختر یعنی مزارشریف آمده از مزارشریف باز متوجه بدخشان شده، با جمع اطرافیان بدخشان یکجهت و یکدل شده، هجوم آوردند.میرمضراب شاه تاب نیاورده بطرف ملک کولاب فرار کردومیرجهاندارشاه باز متصرف بدخشان گردید. مضراب شاه درکولاب به اجل طبیعی وفات یافت.جهاندارشاه یکسال دیگردرفیض آباد حکومت راند وانواع ظلم راپیش نهادخودکرده ومردمان بدخشان ازجبروظلم اوبجان سیرشدند.پس مردمان بدخشان اتفاق نموده عموزاده میرمضراب شاه راکه در کولاب بود ومحمود شاه نام داشت،فرارا" غربت گزین بود.مومی الیه را خواستند.محمودشاه ازکولاب آمده بدخشان را متصرف شد.میرجهاندارشاه شخصا" به کولاب فرار کرد وازآنجا به بخارا رفت ،درخدمت امیرمظفرچند فرصت مقیم بوده.پس به سمرقند بحضورسردارعبدالرحمان خان رفت. مدت یک هفته در سمرقند استقامت نموده ،باز بطرف خوقندبه پیش خان خوقند خدایارخان آمد ودرخوقند چندی استقامت نموده ،باز ازخوقندحرکت نموده به شغنان آمد ،ببالای میرمحمودخان مجادله نمودواین مجادله کارگر نه افتاد،باز برگشته به شغنان آمد(سنه ۱۲۸۷ هجری قمری). میرمحمودشاه بالای شغنان آمده ودرآن اثنا میریوسف علی خان شغنی به شغنان حاکم بود.جهاندارشاه از بیم میرمحمودشاه به دره محال شاخ دره گریخته ،به سرحد واخان گذشته ،باز به چترار رفت ومدت چهارسال در حضور مهتر چترار مهتر امان الملک ماند.پس از چهارسال باز غیرت نموده ،ببالای بدخشان آمده،به قلعه بهارک فرود آمد وبالاتر از قلعه فیض آباد موضعیست عقاب شین نام دارد،دراین موضع بنای جنگیدن کرد( سنه ۱۲۸۷ هجری قمری) .
اما دراین ایام درتاریخ سنه ۱۲۸۷ ه.ق.والی قندز ،قتغان وبدخشان نایب علم خان بود،طاقت جنگیدن نیاورده باز بناچاربراه شیوه فرارا" به شغنان آمد ومیریوسف علی خان حاکم شغنان متعهد بعهده میر جهاندارشاه نشده،درشغنان به استقامت جهاندارشاه موصوف رضا نشد.ناچار میر مذکور براه جوشن گازبه پامیر برآمده ،به فرغانه رفت وازآنجابازبه سمرقند بحضورسردارعبدالرحمان خان آمده مسافرشد.
پس از چند مدتی عازم شهر تاشکند شده ،فرمانفرمای ترکستان کافمان را دیده،عرض حالات واعلام سوانحات مدهشه خودرا بتقدیم رسانیده، به وظیفه یی ازطرف دربار ایمپراتوری موظف گردید.پس از تاشکند مرخص شده باز به فرغانه آمده بالاتر از شهرمرغیلان به قریه اوچ قورغان در ساحل رودخانه اسفیرام سکونت گزین گردید،تا وقتیکه پسران خودش ازپدرشان اظهار ناراضیگی نموده پسرش که شیردل خان نام بود،پدرخودرا به تفنگ زده مجروحا" مقتول ساخت.
سبب ناراضیگی پسران جهاندارشاه آن بود که همواره با پسران خود درکمال سختگیری،درشتی وترش رویی معامله ورفتار مینمود که همه تابعان اوچه از نوکران و غلامان وجاریه گان همه از بدهضمی او بجان رسیده،بیزار شده بودند،بنابرآن علیه با من تبعه گانش بالاتفاق به قتلش همه اقدام نمودند.تخمینا" تاریخ قتل او درسنه ۱۲۹۵ ه.ق. بود.
واقعه میرمحمودشاه بطرز دیگر دراینجا نقل کرده میشود.
حالا باز رجوع بموضوع میرمحمودشاه باید کنیم که میرمحمودشاه فوق البیان مدت پنجسال حکمفرمایی کرد ودر ابتدای سال ششم امیرشیرعلی خان فرمانی به سردار نایب علم خان والی مزارشریف داده که باید بدخشان ظبط کرده شود.لهذا سردار مذکور بقدر کیفایت با فوج نظامی بالای بدخشان آمده ،بدخشان راظبط نموده ،میرمحمودشاه را دستگیر کرده به تاشقرغان برده معطل گذاشت
وپس حکومت بدخشان را بنا برفرموده امیرشیرعلی خان نایب علم خان سردار مذکور به قبضه حکمروایی میرعالم خان ابن شاه سلیمان بیگ سپرده خود سردار مذکور پس به مزارشریف رفت.میرعالم خان تابیکسال ازطرف امیرشیرعلی خان دربدخشان والی بود وبعد ازآن خودسرانه حرکت نموده خواست که اعلان استقلالیت نماید وخیلی طغیان طغیانه کرده رفتار میکرد که دراین بین باز سردار علم خان بجهت ظبط،تنبه وگوشمالی میرعالم وبدخشیان آمده ازسرتا پای بدخشان را ظبط کرد.میرعالم خان پس ازآن به شغنان فرار کرده وچندی درشغنان استقامت کرده ،پس به درواز آمد ودرقلعه خم بحضور شاه محمدسراج الدین خان ابن سلطان محمودخان مقیم شده مدت یک زمستان استقامت نموده وپس به شهر بخارا نزد امیرمظفرخان امیربخارا رفته ساکن گردید. بعد میرعالم خان تا مدت پنج سال خطه افغانستان وبدخشان در تصرف امیرشیرعلی خان بود.اما هنگامیکه انگلیسیان متصرف شهر ونواحات کابل شدند،امیرشیرعلی خان به مزارشریف استاد.بعد امیرشیرعلی خان درسال ۱۲۹۶ ه.ق. به اجل طبیعی خود فوتید.
پس ازاین واقعه وفات امیرشیرعلی خان عبدالفیاض خان نام یکنفرشهزاده دروازی که ازاولاد اسماعیل خان شه درواز بود،درولایت راغ بدخشان فرارا" سکونت گزین بود وشهزاده مذکور خیلی مرد با ثبات،ماهر وتیار درعلم سپاهیگری چابک وچالاک،باسعی،غیرت وهمت بود،به اتفاق سلطان نام ولد عبدالله جان که بالنسبت ازمیران ومیرزاده گان راغ بود،یکدل ویکجهت شده، بااعانت ایل والوس لشکر کشیده ببالای بدخشان که قلعه فیض آباد مقرالسلطنت ملک است آمده بامردمان افغانی جنگ وجدل کردندوخلق بسیاری از طرفین تلف شدند.دراین اثنا باباخان ولد نصرالله خان ابن میرزای کلان مذکور وشاه ابراهیم خان ولد احمدشاه ابن سلیمان شاه برادر میرزای کلان بودند.مومی الیهما در مزارشریف بدست حکام افاغنه بندی بودند.بعداز فوت امیرشیرعلی خان از بند خلاص شده درحین محاربه ومجادله سلطان راغی وعبدالفیاض خان رسیدند.مومی الیهما ومشارالیهما یکدل ویکجهت شده این چهارنفر به اتفاق یکدیگر بالای افغانان باخلق بسیار از هر جانب هجوم کردند.با وجود بی نظمی بدخشیان وافغانان باوجودبا نظمی تعدادشان کمتر بود وبه بی نظمان که بسیار بودند، تاب نیاوردند وافغان ها بطرف ملک تخارستان ( قندز) روانه شدند.پس از خالی شدن بدخشان این چهار نفر میرزاده گان فوق البیان ملک بدخشان را متصرف گردیدند.بدین نهجکه اهالی بدخشان در فیض آباد باباخان را به امیرالامراگی تلقیب نموده ،میرکل ساختند وسایرنامبرده گان هر یک بهر قلعه بمناسب حالشان نامزد
شده،جزیی حکومت نمودند،تامدت یک ونیم سال خوردوبرد کردند.
بعداین امرشهزاده حسن نام برادرمیرجهاندارشاه نبیره میرشاه( شاه زمان الدین) باهمراهی محمدعمر
خان ولد یوسف علی خان که برادر میرشاه بودند ،از ولایت فرغانه زمین آمده بالای میر میران باباخان مسندنشین تمامه ملک بدخشان بلوا،اغوا وجدال نموده میر باباخان را دستگیر کرده وبسته به پیش میر یوسف علی خان حاکم ولایت شغنان فرستادند.پس خود شهزاذه حسن ولدمیرشاه درفیض آباد نشست ومیرکلان شد ومحمدعمرخان رابه رستاق حاکم کرد که تامدت یک سال حاکمی نمود.
قبل ازاین عبدالفیاض خان نام راذکرکرده بودیم،شخص مذکوربحکومت هیچ قلعه نامزدنشده خالصانه در حضور میرشهزاده حسن موقوف مانده استقامت نمود.پس امیر بخارا امیر مظفرخان ازاین واقعات خبردار گردید.فی الجمله در رشک و درشک وبدبری افتاده ،بیم آن کردکه این مرد نامی عبدالفیاض خان
مردشجاع ودلیر و بامعرفت است.مبادا یکروزی همچنانیکه به سعی وغیرت و همت ملک بدخشان را ازدست افاغنه انتزاع نمود ،مثل این نیز درواز یا قراتیگین وکولاب راازتصرف من انتزاع نموده،غلبه نماید،عجبی نیست.امیرمظفربه این خیال درفکردستگیرکردن عبدالفیاض خان شده درتدارکات کوشید.
پس از جستجوی افکار امیر مظفر را چنین مصلحت صواب رای عالم آرای گردید که یکی از امیرزاده گان بدخشان میرعالم خان ولد شاه سلیمان بیک که فرارا" از بدخشان بحضور امیر روشن ضمیر آمد در بخارا سکونت میورزید.جناب امیرعالی مومی الیه میرعالم خان را اذن و رخصت ویراق انجام اسلحه وانعام نقود واسپ وآنچه که تعلق به اعانت مندی باشد ،درخور میرعالم خان مناسب دیده بطرف ملک میراثی اش رخصتش داد تاکه رفته تصرف بدخشان نماید واگر تواند علاجی نماید شهزاده دروازمیر عبدالفیاض خان را دفع نماید.میرعالم خان فاتحه جناب عالی امیر بخار را گرفته ،ازبخارا به کولاب آمده ،میخواست که ازآب آمویه بگذرد.دراین حال شهزاده حسن میر بدخشان از آمدن میرعالم خان واقف شده ، فهمید که البته میرعالم خان به تصرف بدخشان وبندی ودستگیر کردن عبدالفیاض خان می آید.لابدیست که در صلاح آن بکوشیم وبهر نوعیکه علاج نماییم.بهبودی حال درآن خواهد بود گفته رای شهزاده حسن براین قرار یافت که باید که ما همین عبدالفیاض خان را دست بسته وبندی ساخته به امیرمظفرخان بفرستانیم،چونکه قبل ازاین از شهزاده حسن عبدالفیاض خان را طلبیده بود که بحضور ما فرستاده شود .میرشهزاده حسن بناچار بنابر رعایه آن که شاید که به اجرای این امر میر عالم خان نیاید گفته ،میرعبدالفیاض خان را بسته به هیات اسیری بکولاب به میرعالم خان آورده سپردند.درآن حال در کولاب خدای نظر اتالیغ فاتح کولاب، حصار،بلجوان وقراتیگین ودرواز ساکن بود.میرعالم خان میرعبدالفیاض خان را به خدای نظر اتالیغ سپرد وخدای نظر اتالیغ عبدالفیاض خان را به بخارا فرستاده،بحضور امیر عرضی شد که بنده نواز ازطرف بدخشان آن شخص خواسته را بدست آورده فرستادند که اینک این غلام رضاجوی بدربار گردونمدار بجهت عتبه بوسی فرستادم.حالاچیست که من غلام کمترین میرعالم باافواج موجوده ملک کولاب( ختلان) بطرف بدخشان کمک امداد رسانیده گسیل نمایم یا نه .اندر جواب خدای نظر اتالیغ راا میرمظفر ارشاد نموده ،فرمان صادر کردکه میرعالم خان یکچند صابر بوده باشد تاکه ببینیم مردمان بدخشان میرعالم خان راطالب هستند یا نه.اگربرفرض طالب هستند وازطرف بدخشان مردمان خوب صادق الاقوال ومعتمدالاطوار محض برطلب خواهش و تشریف فرمایی میرعالم می آیند یانه وبرآن قرارکارمیرعالم خان راکمک رسانی کرده اوزاد کرده شود تاکه ازآب گذشته بملک بدخشان برود.الارفتن میرعالم خان بی خواهش اهالی بدخشان ازحکمت نیست ومیرخدای نظراتالیغ هم بنابرفرمایشات جناب عالی کاربسربرده استاده،منتظر به طرف بدخشان بودند.
دراین ایام فلک نیرنگ نمون بوقلمون طراحی انداخته وشکلی درمیانه میرشهزاده حسن ومحمدعمر خان ساخته ونااتفاقی دربین افتاده ،بنابرتلاش کردن ولایت نفاق اغتشاش وبلوا برپا کردند وملک بدخشان درمیانه آنها بتکرار به بی سرانجامی عاید شد ومیر شهزاده حسن از رویداد این نا اتفاقی میر محمدعمرخان بتنگ آمده بناچار میرعالم خان را از کولاب درخواست نمود که البته بایدکه بمجرد خواهشنامه رسیدن امید است که از آب آمویه گذشته درحال تشریف فرماباشند.درهمان ایام حاکم امارت خانه کولاب الماس بیگ بی نام مردی بود بنابر امرمعطله موقوفه جناب عالی امیرمظفرخان ومیرعالم خان را رخصت داد که اکنون موافق امرنامه عالی خواهشمندان بدخشان مطابق افتاده مطلب بحصول آمده شد.حالا حرکت ببالای بدخشان کرده شود ،ولی شهرت وافشا مکنید که من به اجازه جناب عالی امیر بخارا ببدخشان میروم وبهر کس شهرت رفتار را بنام واختیار خود نسبت بدهید وخود بخود توکل نموده آمدم تا ببینم لطف حق چه خواهد بود.
بعد میرعالم خان از آب آمویه گذشته براه راغ به فیض آباد آمده بحضور میر شهزاده حسن رسیده ،چندی باهم نشسته راحت نمودند.این میرعالم خان باشهزاده حسن برادراندر بودند یعنی مادر هردو یکی بود ولی از پدر جدا بودند.هنگامیکه میر شاه سلیمان بیگ وفات یافت ، زن او که مادر میرعالم خان بود ،پدرمیرشهزاده حسن یعنی میرشاه وی را بزنی قبول کرد واز او میرشهزاده حسن تولد یافت.این بود سبب برادری با یکدیگرشان.بعد ازآن میرشهزاده حسن به میرعالم خان فوج داده ،مامور به مضافات وقلعه کشم نمود که حکومت ولایت کشم بدست عموزاده اش میرسلطان شاه بود.میرعالم خان با یکدسته فوج ببالای سلطان شاه حاکم کشم رفته ،محاربه ومجادله نموده،محال کشم را باتوابعاتش ظبط نمود.پس بناچار سلطان شاه بطرف رستاق فرارنموده ، به پیش برادرش محمدعمر
خان حاکم رستاق رفت.بعدازآن شهزاده حسن سپاه فیض آباد را با خود گرفته وبا خیل وخدم و حشم براه یفتل به رستاق عازم شد.
میرعالم خان با آنچه که فوج باهمراه خودداشت،براه گنبدببالای رستاق بیامدواینهاازدوطرف بمحاصره
وظبط رستاق مقیدشدند.حاکم رستاق محمدعمرخان نیزازاین حادثه واقف گردیده ،بااهل والوس،نوکر وسپاهیان خود تهیه محاربه نموده،بمدافعه پرداخته ،از رستاق تا شهربزرگ آمده ،میخواست که به امیر شهزاده حسن حمله کند ودراین حین خبر رسیدکه میرعالم خان آمده قلعه رستاق را محاصره کرد.
پس محمدعمرخان حاکم رستاق ناعلاج مانده ،نفاق را به اتفاق وفاق مبدل کرده،ازراه صلح و دوستی برآمده،به شهزاده حسن استقبال نمود ومیرشهزاده حسن نیزاورا استقبال نموده،رسم اکرام و عزت داری را بجا آورد.
ادامه دارد.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نسیم صبا | 03.12.2015 - 18:12 | ||
خیلی معلومات دقیق به امید موفقیت های مزید |
میر شاه بیک پامیری | 25.11.2015 - 07:30 | ||
تاریخ میر ها بسیار خوبست |