ادبیات قطبگرا و گسستهای اجتماعی؛ از پردازش تا آفرینش واقعیت
٧ حمل (فروردین) ١٣٩٢
١-مقدمه
معمولا در ادبیات سیاسی کشورهای جنگ زده و جوامع چند پارچه، جامعه به صورتقطبهای متضاد بازنمایی میشود؛ به تبع آن، قطببندیهای اجتماعی به واسطه این ادبیاتسیاسیِ قطبگرایانه بازتولید و استمرار مییابد. زیرا معمولا (یا غالبا) فهم ما مرتبط است با افادههای زبانی که رابطه بین الاذهانی در یک جامعه زبانی را تعریف میکند. زبان و ادبیات سیاسیای را که جامعه و سیاست را به صورت قطبی تعریف کرده و استوار بر یک نگاه و ذهنیتِ کتهگوریکال است، عجالتا بنام «ادبیات قطبگرا» مینامم. این نوع ادبیات (افادههای گفتاری و نوشتاری) فهم قطبی و سیاه و سفید از جامعه و سیاست ارائه میکند. ادبیات قطبگرا فراتر از قطببندیهای مثل «ما» و «دیگری» رفته، نوع نگاه قطبگرایانه را در مناسبات اجتماعی-سیاسی حاکم میسازد. وقتی جداییهای اجتماعی در قالبهای کلامیِ قطبگرا صورتبندی شد، راه برای رادیکال سازی قطبهای اجتماعی-سیاسی در زبان باز میشود. در نهایت، این ادبیات سیاسی، مرزبندیهای اجتماعی را عمیقتر میسازد.از چشم انداز نظری، ادبیات سیاسی بازنمایندهگفتمان سیاسی است. گفتمانها برسازنده موضوعات اند. در یک رویکرد برساختگرا (Constructivist)، بنیاد معرفتی این است که (1) مرزبندیهای اجتماعی در قالب «ما» و «دیگری» زیر نام هویتهای قومی یا مذهبی حقیقتهای ذاتی نیستند، بلکه در تعاملی مداوم اجتماعی «برساخته» میشوند (برین شاپ: 2008)؛ و (2) برساختهای اجتماعی و سیاسی که شکل واقعیتهای اجتماعی را به خود میگیرند، توسط گفتمانها ساخته میشوند (هکتور گراد و لویزا مارتین روجو: 2008). پس، گفتمانها نقش برسازنده دارند و حقیقت، در «گفتمان حقیقت» معنا مییابد. گفتمان به مفهوم فوکویی آن مجموعه اعمال و احکام سیستماتیک، به مثابه برسازنده موضوعات است؛ و یا چارچوب معنایی است که دانایی ما را برمیسازد و در بستر این دانایی، فهمی از جهان و واقعیت برای ما ممکن میشود ( میشل فوکو: 1969 و 1981). بر این قیاس، در یک گفتمان، این روایتها اند که برای تعریف روابط علی میان رخدادها و موضوعات نقش بازی کرده، به گفتمانها شکل میبخشد. در این چارچوب، هرگونه ادبیات سیاسی، هم بازنماینده و هم برسازنده گفتمانهای سیاسی و به تبع آن ارائه دهنده مفاهیم اجتماعی-سیاسی میباشد. تمرکز نگارنده در اینجا بر ادبیات سیاسی به مثابه گفتارها و افادههایی است که مناسبات قدرت و ستیزهای سیاسی را روایت میکند؛ به عبارت دیگر، زبانی که جامعه و سیاست را بیان میکند. برای فهم ادبیات سیاسی قطبگرا نیاز است تا از روشها و رویکردهای معمول در روایت شناسی و تحلیل گفتمان یاری جسته شود. ادعای اصلی این نوشته بر بنیاد این پیش فرضهای نظری این است که ادبیات سیاسی قطبگرا، تنها توضیحی از یک جامعه قطبی نیست، بلکه خود در ساخت و ایجاد قطبهای اجتماعی نقش دارد. بدین طریق، گفتمانی برساخته از این نوع ادبیات، یک گفتمان مبتنی بر قطبگرایی است که با تکیه بر زبان، منجر به قطبیشدن بیشتر جامعهمیگردد.
٢-مفهوم ادبیات قطبگرا
تصور میشود که ادبیات قطبگرا در جهان قطبی شکل میگیرد. نمونه برجسته آن، ادبیات دوران جنگ سرد میان شرق کمونیستی و غرب لیبرال است. اگر به گذشته نگاه کنیم، قبل از همه ریشههای ادبیات قطبگرا را در جنگهای مذهبی میبینیم. نمونه بر جسته این ادبیات در تاریخ اسلام است که جهان را به دو قطب مخالف «دارالحرب» و «دارالاسلام» تقسیم میکند. همین گونه ادبیات فرقهای نیز نمونه مهمی از ادبیات قطبگرا در اسلام و ادیان دیگر است. ادبیات قطبگرا در هر مرحله تاریخی، گفتمان خاص سیاسی را میآفریند که در چارچوب آن مرز میان «ما» و «دیگری» تعریف شده و بنیادهای مشروعیت برای جدایی این «ما» و «دیگری» فراهم میگردد.
اما ادبیات قطبگرا تنها در قطبهای ایدیولوژیک در سطح کلان قابل بررسی نبوده؛ بلکه در سطوح خورد، در ادبیات سیاسی کشورهای چندپارچه نیز برجسته و حتا تعیین کننده است. مفاهیم در ادبیات سیاسی این کشورها قطبگرا بوده، معمولا در قالب دو یا چندین قطب مخالف ارائه میشوند. این توضیح در مورد اکثر کشورهای که گرفتار خشونت و منازعه اند، صادق است. به عنوان مثال، ادبیات برخواسته از منازعه قومی-مذهبی در هند، به صورت «منازعه هندو و مسلمان» افاده میشود که در حقیقت «هندو» و «مسلمان» دو مفهوم قطبی اند.
در رویکرد تحلیل گفتمان انتقادی معمولا به گفتار، نوشتار، سمبولها، مفاهیم و روایتها مراجعه میشود تا رابطه زبان با سیاست، قدرت و ایدیولوژی و به تبع آن، مفاهیم ایجادی در جامعه توسط گفتمان یا تعامل اجتماعی ، بررسی شود (جان بلومِرت: 2005؛ پول چیلتن: 2005). در اینجا، از گفتار و نوشتار و انواع افاده و بیان، تحت عنوان «ادبیات» نام میبرم. بنابر آنچه گفته شد، درک من این است که حد اقل ادبیات قطبگرا در سیاست را میتوان از سه زاویه بررسی کرد. یک، از نظر روایتشناسی میتوان بررسی کرد که چگونه در این ادبیات روایتها گرایش قطبی دارند. دو، از نظر تحلیل گفتمانی میتوان قالبهای کلامی در این روایت را بررسی کرد که چگونه مفاهیم و قالببندیهای کلامی بر اساس قطببندیهای مختلف شکل میگیرند. و سه، میتوان از نظر روانشناسی اجتماعی به «درک اجتماعی»ای دست یافت که در گفتمان و ادبیات قطبگرا بازنمایی شده و بر اساس مقتضای طبع فردی و گروهی، بر جامعه تاثیر می گذارد.
٢-١ روایتقطبگرای سیاسی
از تاریخ و گفتارهای سیاسی تا تحلیلهای اجتماعی-فرهنگی دارای روایت خاص اند. در واقع، روایت (Narrative) قضایا را متصل کرده، برای ما «نقشهای فهم» و «مسیریاب» ارائه میکند. اهمیت روایت این است که هم میتواند گفتمانها را بسازد و هم گفتمانها در قالبروایتها میتواند بازنمایی شوند (وایت هایدن: 1993). روایت در نفس خود عبارت از بازنمایی وقایع به گونهای است که وقایع در آن به صورت معناداری در یک رابطه علت و معلولی باهم متصل شده باشند (لک هرمان: 2005؛ نگاه به: جان زرناویسکا: 2004). اما روایت قطبگرا، وقایع را بر محور خیر و شر قطبهای سیاسی-اجتماعی یا ایدیولوژی-فرهنگی مشخص بازنمایی و متصل میگرداند. یعنی، نقشه فهم در روایت قطبگرا به گونهای است که امتزاج و اتصال رخدادها و روابط علی آنها، در فراسوی خیربودگی یک قطب و شربودگی قطب یا قطبهای دیگر، غیرقابل درک است. در این روایت، علاوه بر قطب خیر و شر، قطبهای جانبی هم وجود دارند که در کانون روایت، نقش جانبی داشته هویت آن ها نظر به قطب «مورد نظر روایتگر» تعریف میشوند. یکی از نمونههای برجسته روایت قطبگرا روایت دینی-مذهبی است. در روایتهای دینی-مذهبی، همواره یک دین مشخص است که قطب خیر است و روابط علی میان وقایع بر بنیاد خیر بودگی آن دین و مذهب (قطب) معنا مییابد. روایت سیاسی قطبگرا در جوامع قطبی نیز، تابع این قاعده است.
٢-٢ قالببندیهای قطبی در روایت
در ادبیات قطبگرا، قالببندی (Framing) قطبگرایانه مفاهیم مرکزی بیان و گفتمان قطبگرا را شکل میدهد. به عنوان مثال، «هندو-مسلمان» قالببندیای است که دو گروه اجتماعی را به صورت دو قطب متضاد در زبان بازنمایی میکند که میتوان تفکر قطبگرا را از طریق این قالببندیها فهمید (دیبورا طنین: 1993). یکی از روشها برای فهم گفتمانهای سیاسی، عبارت بازشکافی قالببندی کلامی است که یکی از روشهای معمول در تحلیل جنبشهای اجتماعی میباشد (رابرت بنفورد و دیوید سناو: 2000). در جنبشهای اجتماعی و یا انقلابها، ادبیات سیاسی قطبگرا ظهور میکند؛ اما برای فهم آن به تحلیل قالبهای کلامی رجوع میشود. قالببندیهای کلامی مفهوم عمومیتبخشی از فرایندها و رخدادهای ارائه میکند که بر اساس آن، تعریف از مشکل، ارائه راه حل و استراتیژی کنش، در یک قالب کلامی و از موضع کلیگرایانه صورتبندی میشود. در واقع، عمومیت بخشی به مسایل و نفی تکثر در متن دینامیزمهای اجتماعی از طریق این قالببندیها صورت میگیرد. این قالبها، یک مساله ویژه را در متن اجتماعی، با سیستم اعتقادی عمومی و مورد توافق، مرتبط میگرداند تا در بستر اجتماعی معنا یابد. همچنین، این قالبها در ارتباط با «واقعیت اجتماعی» تعریف میشوند تا انگیزههای کنش را فراهم کنند (دیوید سناو و دیگران: 1986؛ دوید اسناو و دیگران: 1988). در ادبیات قطبگرا، این قالبها، شکلهای قطبی به خود میگیرند. به عنوان مثال، وقتی منازعه میان گروهی از هندوها و مسلمانها به صورت «جنگ هندو-مسلمان» قالببندی شود، کارکرد قطبگرایانه پیدا میکند. یعنی، منازعه به صورت قطبیافاده شده، عمومیت یافته، تکثر اجتماعی نفی میشود، و منازعه به سیستم اعتقادی عمومی که نسبت به هندو و مسلمان قضاوت ارزشی دارند، مرتبط میشود. در حالی که ممکن است بسیاری هندوها و مسلمانها اصلا مصداق این کارکردها در جامعه نباشند.
٢-٣آگاهی و درک اجتماعی قطبگرایانه
میکانیسمهای روایت قطبگرا و قالببندی کلامی قطبگرا، علاوه بر آن که برسازندگان مهمِ «درک قطبگرایانه در جامعه» میباشند؛ خود نیز از ذهنیت و گرایشقطبی منشا میگیرند. از آنجا که معرفت یا درک اجتماعی (Social Cognition)، رابطه مستقیم با زبان دارد (تیکامسه فیچ و دیگران: 2010)، چگونگی افادههای زبانی در گفتمان سیاسی بر چگونگی شکلگیری «درک اجتماعی» نیز تاثیر میگذارند. درکِ قطبگرا، نوع دانایی و ذهنیتی است که فهم و واکنشهای اجتماعی-سیاسی را قطبی میسازد. مصرف کنندگان ادبیات قطبی در جامعه، به نوع «دانش»ی دست پیدا میکنند که مناسبات اجتماعی-سیاسی جامعه را به صورت قطبی بازنمایی میکند. بدین گونه، روایتها و قالبهای قطبی مانع برای ظهور یک فهم و برداشت بدیل و غیرقطبی از جامعه و سیاست میشوند.
پس، ادبیات قطبگرا که گفتمانهای سیاسی را در یک جامعه تعریف میکند، بر اساس سه میکانیسم فوق الذکر به صورت قطبی سامان مییابد، بر قطبی شدن بیشتر جامعه میافزاید، مرزبندیهای اجتماعی را رادیکال میسازد و فرصت ادغام اجتماعی-سیاسی را از بین میبرد.
٣-افغانستان و ادبیات قطبگرا
به دلیل قطبی شدن جامعه در افغانستان، گفتمان سیاسی بر بنیاد «برنامههای سیاسی» که وجه پراگماتیک داشته باشند شکل نگرفته، بلکه بر بنیاد قطبهای مشخص و اهداف قطبی، و یاهم بر اساس فرصتطلبی سامان مییابد. تنها در دوره مشروطیت اول و دوم، و در نهایت حکومت شاه امان الله، ادبیات سیاسی بر بنیاد حاکمیت قانون و حقوق اساسی شکل گرفت و تا دهه شصت میلادی توام با گسست ادامه پیدا کرد که در تقابل با سلطنت مطلقه و استبداد سیاسی قابل فهم بود. بعد از آن قطبهای ایدیولوژیک کمونیسم و اسلامیسم ظهور کردند و به دنبال آن، قطببندیهای قومی ادبیات سیاسی را تحت شعاع گرفت؛ تنها با این تفاوت که رهبران قومی غالبا کمتر از ادبیات قطبی استفاده میکنند.
در جامعه افغانستان چهار قطب ایدیولوژی، قومیت، مذهب و زبان، به درجاتی، در موازات هم فعال بوده که جامعه را به سوی قطبی شدن برده اند. در میان این چهار قطب، دو قطب ایدیولوژی و قوم بیش از همه فعال و خشونت بار بوده، فعالیت قطبهای زبان و مذهب را تحت شعاع قرار داده اند. در یک جامعه قطبی حوزه مدنی همواره ضعیف است؛ چون جامعه سیاسی (پالیتی) ریشههای قطبی پیدا میکند و محورهای مدنی تضعیف میشوند. برعکس آن نیز درست است. به این معنا که در نبود پیوستگی و اتصال مدنی، قطببندیهایاجتماعی فعال و رادیکال میشوند (اشاتوش ورشنی: 2002(
در افغانستان، بسامد قطبهای اجتماعی-سیاسی در ادبیات سیاسی از یک قطب تا قطبدیگر، متفاوت بوده است. یعنی ادبیات سیاسی برمحور قطبهای ایدیولوژیک نسبت قطبهای قومی، شدیدتر و پربسامدتر بوده اند. به عبارت دیگر، قطبهای ایدیولوژیک با صراحت بیشتر از ادبیات قطبگرا استفاده کرده اند؛ در حالی که سه قطب دیگر (زبان، قومیت و مذهب) به اهداف قطبی خود، به صورت آشکار و مستقیم، کمتر اشاره کرده اند. بسیاری رهبران قومی، در صحبتهای عمومی خود اهداف قومی خود را پنهان کرده، از قالببندیهای کلامی قطبگرایانه اجتناب میکنند. اما میزان بروز قطبگرایی قومی در ادبیات سیاسی در مقایسه با بروز آن در تعاملات گفتاری در حوزه عمومی، کمتر به نظر میرسد. شرح مختصر از بسامد این قطببندیها در ادبیات سیاسی ما به قرار زیر است:
الف: ادبیات قطبگرای ایدیولوژیک که در دوران احزاب چپی و ظهور اسلام سیاسی به اوج خود رسید و تا کنون قدرتمند میباشد، دارای بسامد بالا در ادبیات سیاسی ما بوده است. ماهیت قطبگرایانه این ادبیات که به ادبیات سیاسی ایدیولوژیک نیز مشهور است، همواره قابل رویت و بدون حجاب بوده است. از نظر روایت شناسی، هر قطب تلاش میکند تا تاریخ خود را به مثابه «تاریخ نیروی خیر» بنویسد. از نظر ساختار قالببندی، در این ادبیات با قالبها و افادههای مثل «مجاهد و کمونیست»، «مسلمان و غیرمسلمان» و غیره مواجه هستیم که بر اساس منطق «خیر در برابر شر» قالببندی شده اند.
ب. ادبیات قطبگرای قومی تحت تاثیر سیاستهای قومی شکل گرفته و هنوز قدرتمند است؛ اما از سوی رهبران قومی تلاش شده است تا در حجاب باقی بماند. با وجود این، قطببندی قومی در ادبیات سیاسی ما کمبسامد نبوده و نیست. به دلیل رادیکال شدن قطبهای قومی در عمل، ادبیات قطبگرای قومی بیشتر در سطوح میانی جامعه وجه غالب دارد. به خصوص در میان تحصیل کردگان و نویسندگان در حوزه عمومی، قالببندیهای قومی و ارائه روایتهای قطبگرایانه واضحا قابل ملاحظه است. یکی از موضوعات بحثبرانگیز در این مورد، روایتاز وقایع تاریخی است که بر اساس مصالح قطبهای متبوعِ روایتگران ارائه میشود و یا هم روایتهای بدیل مطرح میگردد. در مجموع فهمو ادراک متفاوت اجتماعی-تاریخی در این روایتها مدنظر است. به این ترتیب، «معرفت تاریخی» ما در شرایط کنونی، قطبی و ازهمگسیخته و حتا دشمنانه است.
ج. ادبیات قطبگرای زبانی غالبا در حجاب بوده و در سال های اخیر بیشتر در سطوح میانی جامعه قوت گرفته است، اما وجه غالب در گفتارِ جریانها و رهبران سیاسی ندارد. در سالهای پسین، قطببندی زبانی عمدتا از مجاری رسمی حکومت فعال شده است و بر حوزه عمومی تاثیرات منفی فراوانی گذاشته است.
د. ادبیات قطبگرای مذهبی معمولا تحت تاثیر شرایط بوده است. هرچند ادبیات فرقهای در اسلام تاریخ بلند دارد؛ اما ادبیات قطبگرای مذهبی کمتر وارد ادبیات سیاسی در افغانستان شده است؛ چون قطبهای دیگر در مناسبات سیاسی غالب بوده اند. هرچند سیاسیون افراطی و فرقهگرا از آن استفاده میکنند؛ اما ادبیات قطبگرای مذهبی یا فرقهگرایانه در زبان سیاسیون افغان تقریبا در حجاب بوده است. این ادبیات در سطوح میانی جامعه نیز به گونهای مستور است.
دشوار است که توضیح دقیقی از انواع ادبیات قطبگرا در مراحل مختلف تاریخ افغانستان ارائه کرد، چون تحقیقات اجتماعی-سیاسیای که مسایل تاریخی و سیاسی افغانستان را بر اساس رویکرد تحلیل گفتمانی بررسی کرده باشد، وجود ندارد – یا حد اقل من سراغ ندارم. در این رویکرد باید رسانههای افغانستان، گفتارها و نوشتارهای رهبران سیاسی، شعارهای جریانهای سیاسی مختلف و سمبولهای آنان، در مقاطع مختلف به صورت روشمند ثبت و بررسی شوند تا به تحلیل معتبر از ادبیات قطبگرا دست یابیم.
٤-پیامدهای عملی ادبیات قطبگرا
دادههای تحقیقاتی روشن در مورد رابطه علی میان ادبیات قطبگرا و تشدید مرزبندیهای اجتماعی در افغانستان و چگونگی سنجش و اندازهگیری این رابطه وجود ندارد، اما تحقیقات نشان میدهند که گفتمانهای رسانهای که دارای ماهیت قطبی است، بر تعاملات و قطببندیهای اجتماعی-سیاسی تاثیر میگذارند (گرازد اناتولی: 2012). رسانهها، بسترها و میکانیسمهای جدیدی برای گفتگو-ارتباط، بسیج و سازماندهی ایجاد کرده اند. این بدان معنا است که رسانهای شدن ادبیات قطبگرا بر جامعه و فرهنگ سیاسی میتواند تاثیر بگذارد. علاوه برآن، بحثهای نظری در این خصوص نیز خالی از فایده نیست. چنانچه در آغاز گفته شد، قطبهای اجتماعی میتوانند پدیدههای برساختهای باشند که از طریق ادبیات و گفتمان مشخصی برساخته شده اند؛ و نیز، مرزبندیهای اجتماعی از طریق این ادبیات میتوانند فعال و تعمیق شوند. ادبیات قطبگرا، دیالوگ شهروندان در حوزه عمومی را آسیب میزند؛ چون گفتگوها را از وضعیت مدنی به سوی وضعیت قطبی (در قالب مذهب، قومیت و زبان) سوق میدهد. این بدان معنا است که تعامل اجتماعی تحت تاثیر گفتمان سیاسی قرار میگیرد. مثالهای فرضی زیر میتوانند به روشن شدن این بحث کمک کنند.
مثال اول: فرض کنید که یک میلیون شهروند هندو مذهب دارد. وزارت داخله افغانستان دو تن از شهروندان هندو مذهب کشور را به ظن همکاری با پاکستان بر ضد امنیت ملی، دستگیر میکند. برای اعلام هویت این دو مظنون، دو راه در پیش دارد.
الف: «دو تن از شهروندان افغانستان که در همکاری با پاکستان بر ضد امنیت ملی فعالیت میکردند، دستگیر شدند.»
ب: «دو تن از هندوهای افغانستان که در همکاری با پاکستان بر ضد امنیت ملی فعالیت میکردند، دستگیر شدند.»
افاده اولی، صورت مدنی و شهروندی دارد و در نهایت سبب گفتگوی سالم در حوزه عمومی راجع به این افراد و امنیت ملی خواهد شد. اما افاده دوم صورت قطبگرا داشته، جامعه را به دو قطب «هندو» و «غیرهندو» تقسیم میکند که در نهایت گفتگو در حوزه عمومی را از شکل مدنی خارجی کرده، وارد صف بندیهای قطبگرایانه میسازد و نگاه اکثریت جامعه را به جامعه هندو مشکوک خواهد کرد. از جانب دیگر، تمام اعضای جامعه هندو خود را تحت یک کلاه اتهام احساس کرده، برخورد واکنشی خواهند داشت. اگر، وزارت داخله روز بعد بگوید که «پاکستان از طریق بعضی هندوها در کشور دخالت میکند»، باز هم چیزی تغییر نمیکند. به خاطری که این افاده، بازهم مبتنی بر ادبیات قطبگرا است؛ نه جامعه هندو میداند که آن «بعضیها» چه کسانی اند و نه هم غیرهندوها. فقط آنچه مسلم است این است که آن «بعضیها» هندو هستند.
علاوه براین، در این سناریو، روایتی قطبگرا از ماجرا وجود دارد که سبب قطبی شدن آگاهی اجتماعی میشود و درک اجتماعی، قالبِ قطبی «هندو- مسلمان» به خود میگیرد. البته ادبیات قطبگرا شاخصه طردگرایانه نیز دارد، به این معنا که سایر شهروندان افغانستان که هندو نیستند (در سناریوی فوق) از دایره مظنونیت طرد میشوند و معافیت اجتماعی مییابند. در ضمن، ادبیات قطبگرا، یک حوزه امن برای پاکستان در سایر بخشهای جامعه (غیرهندوها) در سناریوی فوق ایجاد میکند. بنابراین، روایت قطبگرا نه تنها مشکلساز است، بلکه در توضیحِ مسایل نیز ضعیف میباشد.
مثال دوم: فرض کنید اعضای بلند پایه «حزب دموکرتیک خلق افغانستان» در تحلیلها و قضاوتهای شان راجع به تاریخ چنین بنویسند: «بدبختیهای افغانستان زمانی آغاز شد که پرچمیها، روسها را به افغانستان آوردند و سپس غرب به کمک عربستان و پاکستان و ایران از گروههای ارتجاعی مزدور حمایت کردند»، اما در تحلیل شان به خلقیها و اشتباهات شان اشاره نکنند. این گونه تحلیل و قضاوت، با عرضه روایت قطبگرا، نیروهای دیگر را به عنوان عاملان شر معرفی کرده، برای قطب مورد نظر خود معافیت میکند و شر را به «نیروهای رقیب» تقلیل میدهد. در این روایت، اولاً وقایع تاریخی مخدوش میشوند و در ثانی، یک تلقی تاریخی-اجتماعی غلط القا میشود.
به هرحال، ما در ادبیات سیاسی افغانستان به قالببندهای قطبگرایانه مانند «پشتون-غیر پشتون»، «تاجک-هزاره»، «پشتون-تاجک»، «ازبیک- پشتون»، «شیعه-سنی»، «فارسی زبان-پشتو زبان»، «اسلامی-غیراسلامی» و «اقلیت-اکثریت» و به همین گونه به روایتهای سیاسی-تاریخی قطبگرایانه برمیخوریم. اما در عرصه ستیزهای قومی سیاسیون کمتر علاقه به قالببندیهای قطبگرایانه نشان میدهند. در کل، رهبران سیاسی کمتر حاضر اند اهداف و ادعاهای سیاسی شان را بر بنیاد قالبهای قومی-زبانی-مذهبی عیار سازند. برای همین است که «اهداف عریان قومی یا مذهبی» به گونهای در حجاب قرار دارند و سبب یک نوع «حیای سیاسی» شده اند. بعضا گفته میشود که رهبران سیاسی و طبقه نخبه افغانستان غیرصاق اند و ادعاها و اهداف اصلی شان را پنهان میکنند؛ اما من فکر میکنم که از نظر عملی این «حجب و حیا» به نفع ما است. نه به این خاطر که من از «دروغ گویی» حمایت میکنم، بل به این خاطر که افاده و بیان قطبگرایانه منجر به واکنشهای قطبی میشود و به مرور زمان این کنش و واکنش سبب تحکیم ادبیات قطبگرایانه میشود و تبع آن، مرزبندیهای اجتماعی را خشن و رادیکال میسازند. از جانب دیگر، این فرایند، آگاهی و درک اجتماعی قطبگرایانه خلق میکند و در نهایت نظام اجتماعی و فرایند همزیستی و ادغام آسیب میبیند. پس امتناع از ادبیات قطبگرا سبب میشود که در جهان واقع، مجال و فرصت همزیستی باقی بماند. به این دلایل ساده که (1) جامعه همواره خیلی متکثرتر و انعطاف پذیرتر از آن است که در ادبیات قطبگرا بیان میشود؛ (2) استفاده از ادبیات قطبگرا برای اهداف سیاسی، زیانهای بزرگتر اجتماعی را به دنبال دارد؛ و (3) کار سیاسی به صورت مدنی -غیرقطبی- دشوار و شکسته میشود. اما رسانههای افغانستان در این مورد کمتر دقت میکنند. فعالان رسانهای افغانستان به تاثیرات اجتماعی ادبیات قطبی کمتر واقف اند؛ در حالی که این ادبیات تاثیرات منفی زیانباری بر جامعه و تعاملات اجتماعی میگذارد. استفاده از قالبهای قطبی یا ادبیات قطبگرایانه در کل، در بسیاری از مسایل، یک مساله خاص را به باور عمومی -که درستی و نادرستی آن در اینجا مورد بحث نیست- متصل کرده، درک نادرست اجتماعی ایجاد میکند و فهمِ مدنی و شهروندی از مناسبات اجتماعی را آسیب میزند.
٥-نتیجه
ادبیات قطبگرا تنها شرط کافی برای شکلگیری یک جامعه قطبی نیست. قطبی شدن جامعه به عوامل پیدا و پنهان بیشماری مرتبط است. اما قطبگرا شدن ادبیات سیاسی، سبب قطبگرا شدن گفتمان سیاسی می شود و دنیای معنایی افراد را قطبی ساخته، سمبولهای قطبگرایانه را در مناسبات و زبان سیاسی-اجتماعی خلق میکند. این شرایط گفتمانی مرزبندیهای اجتماعی یا قطبها را فعال و رادیکال میسازد. قطببندیهای هویتی از جنوب آسیا گرفته تا بالکان و افریقا خشونت بار بوده اند؛ به خصوص در شرایطی که هویتهای گروهی، تبدیل به ایدیولوژی سیاسی میشوند و یا ایدیولوژیهای سیاسی با هویتهای گروهی مانند مذهب، قوم و زبان دریک صف قرار میگیرند، احتمال خشونتهای گروهی بالا میرود. هرگاه مدیریت بحران ضعیف باشد و ادبیات سیاسی نیز قطبگرا شود، رادیکالیزه شدن قطبهای اجتماعی افزایش خواهد یافت. به این اساس، ادبیات و گفتمان سیاسی قطبگرا، یا قطبهای اجتماعی را عملا ایجاد میکند و یا هم آنها را رادیکال ساخته، مرزبندیهای اجتماعی را تعمیق میسازد. در چنین شرایطی، حوزه مدنی آسیب میبیند و جامعه به قطبها تجزیه میشود. در افغانستان به دلیل طولانی شدن منازعه، ذهنیت و گرایش قطبی در حوزه سیاسی در حال افزایش است.
استفاده از روایتهای قطبگرایانه برمحور قوم، زبان و مذهب در سطح میانی و رهبری جامعه، و یا قالببندیهای عمومی و کلی بر محوریت قومیت، زبان و مذهب، علاوه بر این که حکایت از قطبی شدن گفتمانهای سیاسی دارند، سبب تجدید و استمرار این قطبها نیز میشوند. هرچند نخبگان سیاسی افغانستان، قطببندیهای قومی، مذهبی و زبانی را در گفتارهای سیاسی شان تاحدی در حجاب میگذارند، اما این خطر وجود دارد که پریدن این حجاب در ادبیات سیاسی به رادیکال شدن بیشتر قطبهای متذکره بینجامد. به خصوص اگر ادبیات قطبگرایانه در مجاری رسمی حکومت مورد استفاده قرار گیرد، تبدیل به یک مساله هشدار دهنده خواهد شد. بر این اساس، در مسایل امنیتی و هویت متهمان بزرگ، و سایر مسایل جرمی و جنایی، از قالببندیهای هویتی و ادبیات قطبگرا باید خودداری شود و رویکردهای مدنی و فردی در آن حفظ شود. استفاده از ادبیات قطبگرا از سوی سیاسیون و مقامات دولتی، نویسندگان و فعالان فرهنگی، سبب قطبی شدن شدید جامعه میشود. بنابراین، نباید از طریق زبان و ادبیات سیاسی، برای قطبیشدن جامعه مشروعیت فراهم شود؛ همان طوری که نباید سیاست گذاریها و رویکردهای سیاسی غلط و نادرست، عاملی برای قطبی شدن جامعه و مبارزات سیاسی شود.
برگرفته از تارنمای "گپ"
منابع و ارجاعات:
Benford, Robert and David A. Snow. 2000. “Framing Processes and Social Movement: An Overview and Assessment,” pp- 611-639. In Annual Review of Sociology 26.
Blommaert, Jan. 2005. Discourse: A Critical Introduction, New York: Cambridge University Press.
Chilton, Paul. 2005. “Missing links in mainstream CDA: Modules, blends and the critical instinct,” pp-19-52. In A New Agenda in (Critical) Discourse Analysis: Theory, methodology and interdisciplinarity, edited by Ruth Wodak and Paul Chilton, Amsterdam: John Benjamins Publishing Company.
Czarniawska, Barbara. 2004. Narratives in Social Science Research, London: SAGE Publications.
Fitch, Tecumseh et al. 2010. “Social Cognition and the Evolution of Language: Constructing Cognitive Phylogenies,” pp-1-21. In Neuron, doi:10.1016.
Foucault, Michel. 1969. The Archaeology of Knowledge. Trans. A. M Sheriden Smith, London and New York: Routledge.
Foucault, Michel. 1981. «The Order of Discourse,” pp-48-78. In Untying the Text: A Post-Structuralist, edited by Robert Young, Boston: Routledge & KeganPaul.
Grad, Héctor and Luisa Mart In Rojo. 2008. “Identities in discourse: An integrative view,” PP-1-28. In Analysing Identities in Discourse, edited by Rosana Dolَn and Jْlia Todol, Amsterdam: John Benjamins Publishing Company.
Gruzd, Anatoliy. 2012. “Investigating Political Polarization on Twitter: A Canadian Perspective,” in (Microsites of) University of Oxford. http://microsites.oii.ox.ac.uk/ipp2012/sites/microsites.oii.ox.ac.uk.ipp2012/files/Gruzd2012_OII_IPP_Political_Polarization_Aug_15_2012.pdf (accessed 6 February 2013).
Herman, Luc and Bart Vervaeck.. 2005. Handbook of Narrative Analysis, London: University of Nebraska Press.
Hyden, White. 1990. The Content of the Form: Narrative Discourse and Historical Representation, London: The Johns Hopkins University Press.
Shoup, Brian. 2008. Conflict and Cooperation in Multi-Ethnic States: Institutional incentives, myths, and counterbalancing. London: Routledge.
Snow, David A., R. Burke Rochford, Jr., Steven K. Worden, and Robert D. Benford. 1986. “Frame Alignment Processes, Micromobilization, and Movement Participation,” pp-464-481. In American Sociological Review 51.
Snow, D. A. & Benford, R. D. 1988.» Ideology, frame resonance, and participant mobilization,” pp-197-217. In International social movement research. Vol 1, edited by B. Klandermans, H. Kriesi, & S. Tarrow, Greenwich, CT: JAI Press.
Tannen, Deborah. 1993. “Introduction,” pp-3-13. In Framing in Discourse, London: Oxford University Pres.
Varshney, Ashutosh. 2002. Ethnic Conflict and Civic Life: Hindus and Muslims in India. New Haven: Yale University Press.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته