اصل برابری حقوق و خودمختاري خلقها
٣ جدی (دی) ١٣٩١
این اصل یکی از اصول منشور ملل متحد است. برپایۀ این اصل تمام خلقها حقوق باهم برابر دارند و آزاد اند که سرنوشت خویش را به دست خود تعیین و به ارادۀ خود نظام سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را برگزینند. با سخن دیگر، هیچ کشوری و هیچ قدرتی از خارج حق ندارد، نظام سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دیگری را بر مردم تحمیل کند. در بند ٢ مادۀ اول منشور ملل متحد دربارۀ این اصل چنین گفته شده است: « توسعه روابط دوستانه میان ملتها بر مبناي احترام به اصل تساوي حقوق و خود مختاري خلقها (مردمان) و انجام ساير اقدامات مقتضي براي تحكيم صلح جهاني»1 یکی از هدفهای این سازمان است.
درونمایۀ حقیقی این اصل دراین است که دولتها باید بکوشند روابط میان خویش را بادرنظرداشت این اصل برقرار کنند که تمام خلقها (مردمان) باهم برابر اند و هر خلق حق دارد، سر نوشت خود را به دست خود تعیین کند2. درین اصل نه از خودمختاری ملتها، بلکه از خود مختاری خلقها (مردمان) سخن گفته میشود3. مهمترین ویژگی این حق این است که: نخست؛ این حق یک حق گروهی است و دوم؛ این حق به مردم یک سرزمین (کشور) تعلق دارد (نه به گروه خاص تباری یا یا زبانی.ع.) و مراد از مردم تمام باشندگان (نفوس، اهالی) یا شهروندان یک کشور است.4 اگر در برگردان این اصل به زبان فارسی، گاهی واژۀ ملت را بجای واژۀ مردم میبینیم، مراد ازآن باید مردم باشد. هرچند که دربسا موارد ملت و مردم به فارسی معنای واحد دارند و میتوان آنها را همتاواژگان نامید. اما گاهی واژۀ ملت را برخیها از نافهمی، همتاواژه یا هممعنا با گروهای تباری و زبانی میشمارند که نادرست است. در حقوق بین الملل کساوند یا شخص حقوقی که این حق به آن تعلق دارد، مردم اند. از لحاظ تاریخی هم این حق از آن مردمان بوده است که برای رهای از زیر یوغ استعمار مبارزه میکرده اند، صرف نظر ازینکه این مردمان از کدامین گروهای تباری، مذهبی، یا زبانی برساخته بوده اند.
درین اصل مفهوم خلق (مردم) شامل همه کسانی میشود که در قلمرو یک کشور بودوباش دارند و شهروندان آن دولت به شمار می آیند. در یک کشور ممکن است نژادها، تبارها (قومها)، تیره ها(قبیله) های مختلف و ناهمگون به سربرند، ولی هر کدام ازین نژادها، تبارها (قومها)، تیره (قبیله)ها در داخل یک کشور بصورت جداگانه دارندۀ (یا کساوند) این حق نیستند و نمیتوانند برای تحقق این حق استناد کنند. مراد از خلق یا مردم، تمام شهروندان یک کشور اند. حق مردم برای تعیین سرنوشت، در کل، برای مردم یک کشور مطرح است، نه برای هر گروه تباری و یا زبانی در محدودۀ یک کشور. هر ملیت، تبار و تیره را نمیتوان بنام مردم آن کشور بصورت کل یاد کرد. اما هر ملیت، تبار و تیره جزو از مردم یک کشور است، نه کل آن.
ملت، عمومن آن تجمع مردمی است که همپیوندی آنان بر اساس مشترکات عینی استوار است؛ مانند سرزمین مشترک، سرنوشت مشترک، فرهنگ مشترک، زبان و مذهب مشترک. اگرچه وجود هریک ازین مشترکات یا همپیوندیها برای تعریف یک ملت خالی از اشکال نیست. درین تعریف تنها سرزمین ، سرنوشت، فرهنگ و زبان مشترک را میتوان، تا حدی معیار ملت بودن پذیرفت.
محتوای این اصل در اعلامیه اصول حقوق بین الملل سال ١٩٧٠ ترسایی، در زمینۀ روابط دوستانه و همکاری میان دولتها مطابق منشور ملل متحد بیان شده است 5. بر پایۀ این اصل همه خلقها حق دارند بدون مداخلۀ خارجی و آزادانه نظام سیاسی خویش را تعیین کنند و به رشد اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خویش تلاش ورزند. هر دولت مکلف است مطابق منشور ملل متحد به این حق احترام گذارد. افزون براین دولتها مکلف اند در راستای تحقق این اصل و بمقصد مساعدت به مناسبات دوستانه میان دولتها و ریشه کن سازی استعمار همدستی کنند.
اصل برابری حقوق و حق تعین سرنوشت بیشتر از همه خصلت ضد استعماری دارد و بر رهای از یوغ استعمار تاکید میکند. بر خصلت استعمارزدایی آن، نه تنها از سوی مهمترین حقوقدانان حقوق بین لملل تایید گردیده، بلکه رفتار سازمان ملل متحد که سرانجام سیستم استعماری کهنه را بهم کوبید، نیز گویای این واقعیت است. چنین مینماید که این اصل پس از پایان دوران استعمار، دیگر کاربردی نخواهد داشت.
استعمار که هدفش دربند نگاه داشتن خلقها به زیر یوغ یک دولت خارجی و تسلط و بهره گیری از داشته های مادی و معنوی ایشان میباشد، به ذات خود سرپیچی از اصل حق تعیین سرنوشت، و انحراف از حقوق بنیادین بشر بشمار میرود.
درین اصل همچنان راهها و رویشهای حق خودگردانی خلقها نموده شده است که تاسیس دولت مستقل بالاترین هدف را میسازد. راهای دیگر اجرای این حق، پیوستن آزادانه به یک دولت مستقل ویا ایجاد هرگونه وضعیت سیاسی که خود مردم خواهان آنند، میباشد.
دولتها باید از هر عمل زورآورانه که مردم را از حق خودگردانی محروم میسازد، خودداری ورزند. مردم حق دارند در مبارزه خود برای تعین سرنوشت، از دولت یا دولتهای دیگر مطابق منشور ملل متحد خواهان کمک و همکاری شوند6.
در تشریح این اصل به ویژه تاکید شده است که هیچ چیزی در مفاد این اصل «نباید مجوز و یا مشوق حرکتهای تفسیر شود که منجر شود به تجزیه یا تخریب جزیی یا کلی تمامیت ارضی یا وحدت سیاسی دولتهای دارای حاکمیت و مستقل که مطابق به اصل برابری حقوق و خودگردانی عمل میکنند و دارای حکومتهای اند که بدون هیچگونه تمایز از قبیل نژاد، مذهب، یا رنگ پوست از همۀ مردم آن سرزمین نماینگی میکنند.»7. در زمان تدوین این اصل دولتها به اصل تمامیت ارضی اهمیت خاص داده اند. یعنی این اصل با اصل تمامیت ارضی نمی ستیزد.
هرگاه یک دولت حق مردم را در تعیین سرنوشت تامین کند؛ یعنی این حق را به مردم واگذارد که آنان نظام سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خویش را به دست خویش تعیین کنند و حقوق بشررا تامین کند، تجزیۀ چنین دولتی به خواست و ارادۀ این یا آن اقلیت تباری یا زبانی، غیر قانونی است. البته این نکته ایست بسیار مهم و ارزشناک. تمامیت ارضی چنین دولتی هرگز نمیتواند و نباید مورد تهدید یا تخریب قرارگیرد. به سخن دیگر، دولتی که از تمام مردم کشور نمایندگی کند و بر پایۀ رای و خواست بیشترین مردم برگزیده شود، در واقع، حق مردم خویش را برای تعین سرنوشت تامین میکند. نقطۀ مقابل آن این است که در نظامهای ستمشاهی و استبدادی، نظامهای نژادپرست و تبارگرا، به زیر هرنام و بهانۀ که حکمرانی میکنند، جای برای تامین حقوق بشر نمیباشد. در کشورهای که در آن زمامداران ستمگر و استبدادی حکمرانی میکنند، مردم از بسیاری حقوق و آزادیهای بنیادین خویش محروم اند. درینگونه نظامها اصلن درک و دریافت از مفهوم حقوقی «حقوق بشر و آزادیهای بنیادین» بیمفهوم و بیمعناست. با این همه غیردموکراتیک بودن (نامردمسالار بودن) یک نظام بهیچ رو، این را نمیرساند که برضد تمامیت ارضی آن کشور دست به اقدام زد8.
پیمانهای بین المللی دربارۀ حقوق بشر پیوند میان حقوق بشر و حق تعیین سرنوشت را در ماده های نخستین خویش، چنین بیان کرده است: «كليه ملل (مردمان) داراي حق خودمختاری هستند. به موجب حق مزبور مردم وضع سياسي خود را آزادانه تعيين و توسعه اقتصادي ـ اجتماعي و فرهنگي خود را آزادانه تأمين ميكنند.
كليه ملل ميتوانند براي نيل به هدفهاي خود در منابع و ثروتهاي طبيعي خود بدون اخلال با الزامات ناشي از همكاري اقتصادي بينالمللي مبتني بر منافع مشترك و حقوق بينالملل آزادانه هر گونه تصرفي بنمايند؛ در هيچ مورد نميتوان ملتي را از وسايل معاش خود محروم كرد.
دولتهاي طرف اين ميثاق از جمله دولتهاي مسئول اداره سرزمينهاي غيرخودمختار و تحت قيمومت مكلفند تحقق حق خودمختاري ملل را تسهيل و احترام اين حق را طبق مقررات منشور ملل متحد رعايت كنند.9».
در همین پیمانها دربارۀ اقلیتهای تباری، مذهبی و زبانی تاکید شده است که کسانیکه به این اقلیتها متعلق اند، میتوانند یکجا با سایر هموندان (عضوهای) این گروهها از فرهنگ و زبان خویش کار بگیرند، و همچنان مراسم مذهبی خویش را بجا آورند: «در كشورهائي كه اقليتهاي نژادي، مذهبي يا زباني وجود دارند، اشخاص متعلق به اقليتهاي مزبور را نميتوان از اين حق محروم نمود كه یکجا با ساير افراد گروه خودشان از فرهنگ خاص خود متمتع شوند و به دين خود متدين بوده و بر طبق آن عمل كنند يا به زبان خود تكلم نمايند».10
اعلامیۀ مجمع عمومی ملل متحد سال ١٩٩٢ترسایی دربارۀ اقلیتهای تباری، مذهبی و زبانی، محتوای مفاد پیماننامۀ حقوق سیاسی و مدنی را پوره تر و کاملتر کرده است. در اعلامیه گفته میشود که دولتها مکلف اند «از هستی و هویت ملی، تباری، فرهنگی و زبانی اقلیتها در قلمرو خویش حمایت کنند و شرایط رشد این هویتها را تشویق نمایند»11.
همزمان در آن، یکبار دیگر تاکید شده است که این اعلامیه نمتواند مجوز فعالیت بر ضد اصول و اهداف ملل متحد «از جمله برضد اصول احترام به برابری حاکمیت، تمامیت ارضی و استقلال سیاسی دولتها» تفسیر شود. (مادۀ ٨).
تمام این گفته ها نشاندهندۀ این است که حق تعیین سرنوشت و خومختاری با حقوق بشر پیوند گسست ناپذیر دارد. اما یک چیز را بازهم نباید فراموش کرد و آن اینکه اجرای حق خودگردانی و ایجاد دولت مستقل، در عمل، همواره به تامین حقوق بشر نیانجامیده است. بسا دولتهای مستقل در جهان اند که در آن حقوق بشر تامین نمیشود.
حق خودگردانی حقی است که مربوط به وضعیت بین المللی یک قلمرو (کشور) میشود و عملکرد آن در پهنۀ بین المللی است. به این معنا که هرگاه یک کشور زیر استعمار کشور دیگر قرار بگیرد، میتواند برضد استعمار تا برپایی دولت مستقل مبارزه کرد. این امری است که موقف کشورها و موقف سازمان ملل متحد آنرا تایید میکند. پیکار برای رهای از استعمار یک عمل دادخواهانه است. سازمان ملل متحد نقش ارزنده برای رهای از استعمار بازی کرده است.
اما این سازمان هیچگاه بر کشمکشها و نبردهای درونمرزی که برپایۀ اختلافهای تباری، مذهبی و زبانی جریان دارد، مداخله نکرده است، و آنجه که انجام داده است تنها و فقط تلاشهای آشتیجویانه و کوششهای صلح آفرینانه بوده است. ملل متحد بر این امر آگاه است که خواست ایجاد دولت بر بنیاد مرزهای تباری، زبانی یا مذهبی کار بی بنیاد است. هرگاه هرگروه قومی یا تباری، مذهبی و زبانی آغاز به تقاضای دولتداری جداگانه، یا جدایی خواهی کنند، حد و مرزی برای پایان پاره پاره سازی و تجزیۀ کشورها نخواهد بود. درینصورت دستیابی به صلح و امنیت،رسیدن به رفاه و آسایش اجتماعی و اقتصادی هیچگاه میسر نخواهد شد.
اما پیدایش کشورهای نو در دهه های واپسین، پس از فروپاشی استعماری کهنه، بیشتر بر اساس تجزیه و یا فروپاشی کشورهای ازدرون بوده و همواره بر پایۀ کشمکشهای و پیکارهای درونمرزی رخ داده است؛ و یا هم بر مبنای تفاهم و تلاشهای مسالمت آمیز نیروهای درونکشوری اتفاق افتاده است.
سرچشمه ها:
1. http://www.firouzkoh.com/read.php?id=20
2 سوگوارانه که سرنوشت مردم افغانستان، جنگ خونین چند دهه درین کشور بخوبی مینمایاند که اصل برابری حقوق و خود مختاري خلقها به این سادگی قابل تطبیق نیست. من بی آنکه کشورهای دخیل خارجی درین باتلاق را سرزنش کنم، میگویم که از همه بیشتر خود ما قابل سرزنش و نکوهش هستیم که پیش ازینکه به منفعتهای ملی و کشوری خود بیاندیشیم، با پول و تحریک بیگانگان، تیشه را به ریشۀ خود میزنیم وهرگونه گفتمان ملی، گفت و شنود ملی و آشتی و دلجوی ملی را پسلگد میزنیم.
3 To develop friendly relations among nations based on respect for the principle of equal rights and self-determination of peoples, and to take other appropriate measures to strengthen universal peace;
4 Driessen, B.A. Concept of Nation in Internationaal law. The Hague, 1992, p.165.
5 http://untreaty.un.org/cod/avl/ha/dpilfrcscun/dpilfrcscun.html
6 И. И. Лукашук, Международное право, Общая часть, Москво, 1997
7 http://untreaty.un.org/cod/avl/ha/dpilfrcscun/dpilfrcscun.html
8 И. И. Лукашук, Международное право, Общая часть, Москво, 1997
9http://www.firouzkoh.com/read.php?id=224
10 http://www.firouzkoh.com/read.php?id=224.
11 http://www2.ohchr.org/english/law/minorities.htm
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته