سزای قروت آب گرم - حکایتی از مثنوی معنوی
٣ جدی (دی) ١٣٩١
عده ای از جوانان باهم دوست بودند ، تصمیم گرفتند ، برای ماجراجویی به هندوستان سفرکنند.اسباب ووسایل خود را جمع کردند . بسوی هند حرکت کردند.
آنها پس از روز ها مسافرت به هند رسیدند ؛ خسته وگرسنه زیر درختی ، به استراحت پرداختند . همۀ آب و غذایشان تمام شده وشدیدن گرسنه بودند ؛ اما در آنجا چیزی را برای خوردن نیافتند .
در آنجا مردی را دیدند که از دور بسوی آنها می آمد ؛ وقتی نزدیک شد ، جوانان از او پرسیدند : " آیا در این اطراف ، چیزی برای خوردن پیدا می شود."
آن مرد که فردی بسیار زیرک بود ، به آنان گفت : " اگر خیلی گرسنه هستید ، می توانید از گیاهان این اطراف برای خوردن ، استفاده کنید ؛ چیز دیگر اینجا پیدا نمی شود تا خودتان را با آن سیر کنید. دراین حوالی ، فیل های زیادی وجود دارد؛ اگر بچه فیلی را دیدید ، به شما تأکید می کنم ، مبادا اورا بکشید وگوشتش را بخورید؛ زیرا فیل ها موجودات بسیار باهوشی هستند ومادر آنها می تواند تشخیص بدهد چه کسی فرزندش را خورده است وانتقام سختی خواهد گرفت . من توصیه می کنم که به خوردن همین برگ ها وگیاهان قانع باشید اگر بچه فیلی را دیدید اورا شکار نکنید ."
با گیاه و برگ ها قانع شوید درشِکاری پیل بچگان کم روید !
مرد دانا ، این سخنان را گفت . او بر حرف های خود تأکید وسپس باآنان خداحافظی کرد واز آنجا دور شد .
وقتی مرد دانا ، از آنجا دور شد؛ آنان مدتی باهم حرف زدند وهر لحظه گرسنه تر می شدند .
دراین هنگام ، آنان در کنار راهی ، بچه فیل کوچک ، را دیدند ؛ سن وسال خیلی کمی داشت ؛ اما چاق وپرگوشت بود .
ناگهان دیدند ، سوی جاده ای پور پیلی ، فربهی ، نو زاده ای
دهان شان آب افتاده بود . آنان می خواستند کباب خوشمزه درست کنند ودلی از عزا در آورند .
یکی از همراهان که به حرف های آن مرد دانا ، خوب گوش داده بود ، رو به دوستانش کرد وگفت : " از فکر آن بچه فیل بیرون بیآئید ! بنظر من ، بهتر است ، مقدار گیاه وبرگ خوردنی ، پیدا کنیم و بخوریم ! "
یکی از آنان گفت : " برو بابا ! مگر ما گاویم که برگ وگیاه بخوریم ! بهتر است به فکر کبابی خوشمزۀ باشیم . "
اما همان فرد دوباره گفت : "مگر آن مرد دانا سفارش نکرد که به هیچ وجه به گوشت بچه فیل لب نزنید ، این کار خیلی خطر ناک است !"
یکی دیگر از دوستان گفت : " کدام مرد دانا ! ... او یک دیوانه بود ! ... تازه ما الحان گرسنه ایم ! و میخواهیم کباب بچه فیل بخوریم ! اگر تو کباب دوست نداری ، برو برگ و گیاه بخور ! "
پس از این حرفها ، آنان به سمت فیل کوچک حمله کرده واورا کشتند ؟ گوشت آنرا کباب کردند وکل بچه فیل را یکجا خوردند .
اندر آفتادند ، چو گرگان مست پاک خوردندش ، فرو شستند ، دست
اما آن جوانی که مخالف بود ، حتا لب به گوشت آن بچه فیل نزد ، حتا هنگام خوردن به دوستانش نزدیک هم نشد .اواز برگ درختان برای خود ، غذای فراهم کرد وخورد ؛ او کاملن سیر نشد وکمی گرسنگی در وجودش باقی مانده بود.
دوستانش پس ازینکه گوشت کباب شده ، را خوردند ، درگوشه وکناردراز کشیدند وبه خواب رفتند ؛ اما او در گوشه ای بیدارمانده ومشغول نگهبانی بود ؛ او هنوز پند آن مرد دانارا به یاد داشت که نباید از گوشت آن بچه فیل بخورد ؛ پس می ترسید که مبادا مادر فیل سربرسد .
ساعتی گذشت ناگهان متوجه شد که از دور فیل عظیم جثه وخشمگین به سوی آنان می آید . خیلی ترسید ودرجایش میخکوب شد ؛ فیل باخشم بسیار نزدیک و نزدیک تر می شد . جوان از ترس ، آب دهانش خشک شده بود ونه می توانست از جای خود حرکت کند ، کمی ناله و فریاد کرد که دوستانش را بیدار کند ؛ اما گویی آنان به خواب مرگ فرو رفته بودند ؛ فیل ابتدا به اونزدیک شد ؛ کمی دهانش را بویید وبعد سراغ دیگران رفت ؛ او دهان وبدن هریکی از آنان را بو کرد تا بیبیند دهان کدام یک از آنان بوی بچه اش را ، می دهد .
بی شک او مادر همان فیل کوچک بود . بعد از اندکی ، آن فیل خشمناک یک به یک ، آن کسانی که فرزندش را خورده بودند ، باخشم نابود کرد وازبین برد واز هیچ چیزی هم ترسی نداشت .
در زمان ، او یک به یک را زان گروه می درانید ونبودش ، شکوه
فیل همه را نابود کرد. فقط آن جوانی که از گوشت فیل نخورده بود ، سالم ماند .
نتیجه :
مولوی بزرگ بادرک عمیق از کردار و سجایایی اخلاقی ومراتب مراعت و مناعت وقناعت افراد روزگارش ، موعظه فوق را برای نسل های آینده درافشانی نموده است .
رویکرد های علمی واخلاقی ، عبرت واندرز مولانای بزرگ آینه ایست که تعارض و تداخل و ناهمگونی های عصرش را به امروز وفردا منعکس میسازد.
تفکر واندیشه مولوی تنها در این بسنده نیست که بگویم ، او ده ها هزار بیت سروده ویک شاعر توانا ، نستوه وخلاق وتیز بین است. چنانچه که خود می فرماید :
زاهـــــد بــودم ترانه گویم کـــردی سرحلقۀ بزم وباده جویم کردی
سجــــاده نشین با وقـــاری بـــودم بازیچۀ کودکان کـــویم کـــردی
بلکه اندیشه ای مولوی تجلی از حقایق هستی در پهنه ارتباط اشیاء ، از بودن تا شدن است. که او پیوسته این اسلوب را در بیان رویکرد های فکری خویش در عرصه های : فلسفی ، اخلاقی ، ادبی ، زیباشناسی ، جامعه شناسی ، ... ؛ در نظر داشته است . اندیشه ای را که او به جهان از خود بجا گذاشته ، ناب ترین جوهری است که به باغستان معرفت بشری آب صاف ، میوه نجابت ، وسر سبزی اصالت ، بخشیده است .
او در این داســتان تــــلاش ورزیده کــــــه واژه " اراده " را در مناسـبت با " سلوک رفتار " انسانی در چارچوب امورات جامعه مورد باز شناختی قرار بدهد . وهدفش همان شناخت حق و قبول حق وعمل حق بینانه در سلوک رفتاری انسان است .
ــ اما بصورت ویژه دراین بحث ، موعظه مرد زیرک ، قانون وضع شده آن شهراست .
ازمنظر انسانی ، جوانان مسافر به موعظه مرد زیرک ، ارج نگذاشتند وآنرا اجابت نکردند .
ونورم های اخلاقی و عاطفی را درپیدا کردن و خوردن غذا مراعات نه نمودند.
و قوانین واساسات معمول شهررا اطاعت نه کردند.
قناعت را برتعرض ترجیح دادند . وبه پیروی ازحرص و آزشکم ، دست به چپاول ، قتل وکشتار ، خشم و خشونت ، زدند .
وبااین کار ناعاقبت اندیشانه جوانان ، زندگی خود و بچه وخانواده فیل را به خاک وخون ، یکسان نمودند.
درودا که ! مولوی بزرگ بگونه ای درتشبیهات واستعارات ، حقایق حوادث زندگی انسان را بصورت کل وسرنوشت " بچه فیل " را بصورت خاص قلم می زند .
درد و تألم اجتماعی ایکه روح وروان مولوی رادرزمانش رنج و آزار می داد . با تأسف که اِعمال چنین تألم ودرد درعصرما به کار روزمره اربابان قدرت تبدیل شده است .
امروزدرکشورما نه تنها بچه های فیل کشته می شوند ؟ بلکه هزاران هزار انسان بی گناه ، انسان بااصالت ، انسان باکرامت ، انسانیکه در قرآن پاک ، خداوند به او صفت اشرف مخلوقات را اعطاء فرموده است ــ " وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِی آدَمَ " .
یعنی همان انسان با شرف وحرمت مدار ، از طرف گروه های ریظرف مسلح ــ بی رحم ، حرمت ناشناس ، عقب گرا وابسته به نیروهای تمامیت خواه دولتی ، وبه اصطلاح اپوزیسیون ، شعورانه ، بی باکانه ، هدفمندانه وظالمانه کشته می شوند ، بقتل می رسند ، مورد تجاوزوتعرض وغضب وغارت قرار می گیرند .
مردم ما آگاه باشند . واز درس های انسانی و اخلاقی ناب مولوی بهره گیرند و آنرا چراغ راه خود قرار دهند ومشاهده نمایند که چطوردراین داستان : یک فیل بی واسطه موفق شد که مجرمین وقاتلین جگرگوشه خود را به کیفر اعمال شان برساند . اراده و تصمیم او بود .
بتأسی ازبررسی ماهوی این داستان ، مردم وماتم زده گان سرزمین ما لطف بفرمائید ؛ارزش بکار گیری تصمیم واراده ، قدرت وتوانمندی ، خود را بشناسید . وآن را حربه ای در شکستاندن کمر قاتلین جگرگوشه های میهن ، آزمایش نمائید . دیگر به هر شخص بی کفایت ، بی باک ، بی تفاوت ، بی برنامه ، وناآگاه ازمسایل ملی و بین المللی : مدیرت : اقتصاد و سیاست وفرهنگ میهن را دو دسته ، تحفه ندهید .
سلاح انتقام شما یک" ورقه رای " شما است . وآن " ورقه رای " را بر شخصیتی بدهید ، که به اصالت و نجابت انسان و همسنگی و مرد وزن متعهد و پایبند بوده وبه صلح و ثبات ، آزادی واستقلال ، همبستگی و عدالت اجتماعی اعتقاد وباورعلمی ، اخلاقی وانسانی داشته باشد .
به امید آن روز
بصیر کامجو
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته