ننگ بر این سکوت باد!

١٦ قوس (آذر) ١٣٩١

باران سردی می بارد، بارانی به سردی وبی رنگی خون« انیسه» دوشیزۀ قهرمان کاپیسا که شاید در آن سوی سده های دور پیوندی دارد با « روشنک»،  بانوی که تمام روز در برابر سکندر شمشیر زد و سکندر بر او پیروز نشد. باران می بارد واندام پیر و برهنۀ زمین می لرزد چنان اندام زاغه نشینانی در زیر شلاق نفس های سرد باد های زمستانی.

خون انیسه نیز با همین سردی وبی رنگی بر زمین ریخت، نه خون او را کوردلان بی معرفت، که نفرین به نام و ننگ شان باد بر زمین ریختند! آب از آب تکان نخورد؛ او چنان سیب سرخی از شاخ بلند جوانی فرو افتاد و زاغان شوم حادثه با قارقار نحس  در آسمان پیروزی سیاه خوش پرواز کردند.

انیسه را کشتند، شاگرد صنف دهم لیسۀ محمود راقی را که می خواست  قطره قطره  واکسین پولیو را در دهان کوکان ریزد، تا دیگر کودکی از بیماری فلج زمین گیر نشود. کاپیسا یکی از آن ولایت های افغانستان است که واقعه های فلج کودکان به مقایسۀ ولایت دیگر درآن بیشتر دیده شده است. شاید انیسه این را می دانست و بر خاست تا کودکان سرزمینش را از این بیماری هستی بر انداز رهایی بخشد!

وقتی به مرگ انیسه می اندیشم، این سخن مردم یادم می آید که ، مرگ « غریب» ماتم ندارد. وقتی سکوت شرم آور و ننگین دولت را در پیوند به این حادثۀ استخوان سوز می بینم  بار دیگر به این گفتۀ مردم باورمند شدم. زمانی که چندی پیش چنین حادثۀ خونینی در پاکستان رخ داد و ملاله یوسفزی اماج گلولۀ طالب قرار گرفت، گویی آتش تمام جهان در سینۀ حامد کرزی و فاروق وردک زبانه کشید، محکوم کردن ها بود و محکوم کردن ها. حال گویی  حامد کرزی و فارق وردک بر دهان ها شان نه مهر؛ بلکه سرش الفی زده اند که  چنان سنگی خاموش اند که ننگ بر چنین  دولتمردانی باد که حتا ارزش انسانی شهروندانش  در نزد آنان با ترازوی سنجیده می شود که در ذهن سیاه  و ملوج خود دارند. از نظر وردک حمله به ملاله حمله بر معارف بود، و با چنان هیجانی پیام فرستاد که گویی محور ستون آسمان فرو افتاده است. دستور مراسم دعا خوانی در مکاتب را داد  و چیز های دیگر، حامد کرزی مردی که همیشه از غیرت افغانی  می گوید، این بار چنان دست و پاچه به رهبران سیاسی و مذهبی پاکستان پیام فرستاد که گویی زمین از مدار خویش رها شده است! او حتا برای عمران خان نیز پیام تسلیت فرستاد، همان عمران خانی که چندی پیش جهاد بر ضد دولت او را اعلان کرده بود،  ما می دانم که اعلان جهاد پاکستانی بر ضد افغانستان  یعنی دستور ویرانی افغانستان، دستور به آتش کشیدن افغانستان، دستور کشتن شهروندان آگاه و دانشمندان افغانستان!

شگفت دولتی داریم که در برابر شهروندان خود این همه خون سرد؛ اما در برابر شهروندان دیگر این همه آتشین.  البته  باید بگویم دهشت افگنی در هر شکل وشیوۀ آن قابل نکوهش است و جهانیان باید با آگاهای  و هم آهنگ در برابر آن بی استند، اما پرسش در این جاست، این مردان هیجانی که وقتی دختر پاکستانی اماج  قرار می گیرد چنان ماهی به ساحل افتاده یی به بی تابی می افتند؛ اما در مورد شهروند کشور خویش چنین شرمسارانه خاموش اند. شاید خون انیسه ارزش سخنان گهربار!!! آنان را ندارد و یا در پس پرده، ارزش شهروندان کشور را به دست اول، دوم و سوم دسته بندی کرده اند و  یا نمی خواهند برادران آزرده خاطر خود، طالبان را نا راحت کنند. من گاه گاهی که سخنان فاروق وردک را می شنوم، نخست می شرمم که چنین پدیده یی چگونه بر کرسی معارف افغانستان تکیه زده است، دو دیگر حس می کنم که او سخن گوی طالب است  نه وزیر معارف افغانستان!

امروز شما خاموش بمانید، اما به خاطر داشته باشیدکه تاریخ در برابر شما خاموش نخواهد ماند! این خون بیرنگ و سرد انیسه که امروز به سیلۀ برداران نا راضی شما بر زمین ریخته شده است و در ذهن سیاه شما سرخی وگرمای خون ملاله یوسفزی را ندارد، از همین اکنون روی شما را در برابر تاریخ و آینده گان سیاه ساخته است. این سیاه روی به شما جلالت مآب، رییس جمهور حامد کرزی و فاروق وردک  وزیر بی خبر از معارف افغانستان مبارک باد!!!

خاموشی جامعۀ جهانی نیز برای من پرسش بر انیگز است، از آن ها که بگذریم این سازمان های حقوق بشر، این نهاد های مدنی، این احزاب سیاسی، جامعۀ روشنفکری افغانستان چرا آن واکنشی را که شایسته است، نشان نمی دهند! شاید این بار سلطان گفته است بادنجان سیاه خوراک خوبی نیست! سلطان خاموش است و شاید ادب دموکراتیک! ایجاب می کند که همه گان خاموش بمانند و موی دماغ سلطان نشوند! این سکوت همانقدر که برای حامد کرزی و فاروق وردک شرم آور و ننگین است ، به همان اندازه برای چنین نهاد های با این پهنا ودرازای که دارند، نیز شرم آور است!







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

مزدک09.12.2012 - 18:25

  و چنان باز می نماید که سکوت به جز بایسته ی ظلمت نیست و به اقتضای شب است و سیاهی ست تنها که صداها همه خاموش می شود مگر شبگیر از آن پیش تر که واپسین فغان حق با قطره ی خونی به نایش اندر پیچد مگر ما ؛ من و تو ...

بکتاش پامیرزاد09.12.2012 - 11:33

 گاهی فکر میکنم این پرتو نادری یک فرد نیست، یک ملت است. و سپس بر پیشانی ام عرق هراسی مینشیند که اگر روزی او نباشد، آیا این ملت صدایی خواهد داشت! چون دیگران انگار همه به بزم خموشان پیوسته اند و یادشان رفته است چگونه صدا را بشکنند.
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



پرتو نادری