کودتای هفتم ثور وفاجعۀ هشتم ثور

١١ ثور (اردیبهشت) ١٣٩١

بعنوان مقدمه: 

هیچ انسان صاحب اندیشه، درهیچ حالتی محکوم بخطا نیست مگر اینکه، اندیشه وباورخودرادرراه دشمنی بادیگر اندیشه ها ودارندگان باورهای متفاوت قرارنداده ومرتکب جنایت اندیشوی برعلیه دیگرانسانها نشود. 

از دیدگاه من پیروان هیچ حزب واندیشۀ سیاسی را، بر اساس  تمایلات حزبی وسیاسی ایشان نمیتوان، متهم به گمراهی ویا خیانت نمود، مگر اینکه عملاً مرتکب کاری شوند که بمنافع مردم ومیهن منافات داشته وزمینه ساز خیانت وجنایت شود. 

هیچ انسانی هم عضویت یک حزب سیاسی را با هدف ضربه زدن بمنافع دیگر انسانها متقبل نمیشود، مگرفاشیست ها وعظمت طلبان که، راه سیاسی ایشان دایما منطبق با اهداف وخواسته های غیر انسانی ایشان تعین وانتخاب میگردد. 

 پس همه ای آن کسانیکه قبل از کودتای ثور عضویت احزاب مختلف سیاسی، منجمله حزب دموکراتیک خلق افغانستان را دارا بودند، حساب های جدا از آدمکشان دورۀ حاکمیت چهارده سالۀ مجریان کودتای ثوررا داشته ، وچه بسا که اکثریت مطلق آن انسانهای پاک نخستین قربانیان فاجعۀ هفتم ثور بودند. 

 هدف این نوشته به هیچ وجهی متوجه همه اعضای حزب دموکراتیک خلق ویا آن مجاهدین راه حقی نیست که همه هستی خویش را فدای راه وآرمانهای انسانی واسلامی خویش نموده، ودر پیشگاه تاریخ بجز از فداکاری وصداقت هیچ ارمغانی باخود نداشته وپایبند اصول وموازین اعتقادی خویشتن بوده اند ویا میباشند. 

 درود های بی پایان من نثار تمامی انسانهای پاک باد، با هر عقیده وباوری که زیستند ویا زندگی مینمایند. 

حساب جنایتکاران در تاریخ همیشه جدا از حساب پاکان است، ولی باید است تشخیص داد، ودرین راه صادق بود. 

 

اشکی برمزارشهدای گمنام هفت ثوروهشت ثورونفرین ابدی برهمۀ آدمکشان ازهرقماشی که باشند  

تقدیم به همۀ آن شهدای مظلوم هفت ثور وهشت ثور که، مردم ماهنوزهم خاطرات ایشان را درسینه دارند وقاب های تصاویرآرزومند، دیپلوم های فراغت، ترخیص های دورۀ خدمت عسکری، عکسهای یادگاری دورۀ تحصیل، تصاویرمحافل خوشی، جشن های عروسی وغیرۀ هزاران تن ازایشان هنوزهم زیب دیوار، خانه های فرزندان بزرگ شده در بی پدری ودربدری، مادران داغدیده وپدران سوخته جگری هست که، تا امروزهم درانتظارآمدن پدر، برادر، شوهرو فرزند خویش اند، وهیچ نمیدانند که، آن قربانیان بیگناه چرا وبکدامین گناه محکوم به چنین مرگ های وحشتناکی ساخته اند که حتی گوری ونشانی هم ازایشان پیدا نیست! 

 وتقدیم به همزنجیران مظلومم درزندان پلچرخی که، خود شاهد بکشتار گاه رفتن صدها تن ازایشان با عالمی ازآرزوهای شریفانه وانسانی درقلب وزبان ایشان بودم وچهره های نجیب وبا وقارتک تک ایشان را شب وروز، درخواب وبیداری درروح وروان خویش احساس، وصدا های لرزان وصمیمانۀ ایشان را بگوش خود میشنوم که، با اطمینان تکرار میکنند که، ما خائین نیستیم وخائین کسانی اند که مارا به چنین روزی گرفتار، وخود هم نمیدانند که بکجا رهسپار میباشند! 

 تقدیم به شهید محمد طاهر بدخشی ، فرزند نامرادش بایقرای جوان، ویاران پاک بازش چون شهید مولانا بحرالدین باعث، شهید رحمانقل، شهیدعبدالله حفیظ، شهید استادمحمد صابرخوست وفرنگی، شهید تورن خداداد، شهید رسول قل جرآت، شهید انجنیرحسن، شهید ظابط خالق میمنگی، شهید جلال، شهید رحیم جان پیلوت، شهید دگروال سید مبین، شهید نعمت الله پیلوت، شهید تورن ظفر، شهید استاد محمد بخش فلک، شهید خیرمحمد لیان، شهید متین شهر بزرگی، شهید قربان، شهید ربانی، شهید حکیم، شهید غفور جرمی، شهید تورن نواب اندرابی، استاد بزرگوارم شهید محمد اسمعیل مبلغ، شهید محمد نادربای خوست وفرنگی، شهید استاد عبدالاحمد خوست وفرنگی، شهید مولانا خال محمد، شهید فرید، شهید صالح محمد آهی، برادرکوچکم شهید قدرت الله وهزاران تن دیگر که هیچ گناهی بجزازآگاه بودن بدرد ورنج مردم، وتعهد مبارزه تا محو کامل همه انواع بیدادگری ها دراذهان وقلوب خویش نداشتند، ولی خفاشان خون آشام، نامردانه خون های پاک ایشان را جاری ودرگورهای نامرادی وگمنامی مدفون ساختند، بیخبر ازاینکه، این پاکبازان راه عدالت با مرگ مظلومانۀ خویش هم، حماسه آفرینان جاویدانۀ میشوند، که خون شان رگه های نفرت به آدمکشان را درتاریخ آبیاری ومانع از فراموشی جنایات آدمکشان درهمه دوره های تاریخ میشود.

  

کودتای هفتم ثوریاصاعقۀ نابودی ارزشهاونهضت تحول طلبی افغانستان 

اگرنیمۀ اول قرن بیستم تاریخ رادرافغانستان، منحیث یک دورۀ پیدایش وعروج اندیشه ها وارزشهای ترقی خواهانه وتحول پسندانه، با الهام ازاوضاع جهان ومنطقه که، منجر به پیدایش احزاب وجریانات مختلف سیاسی با اهداف وبرنامه های مختلف دگر گون سازی جامعه از حالت رکود واستبداد زدگی قبیلوی، با عقب افتادگی زجر دهندۀ حاکم درکلیه عرصه های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی ومناسبات انسانی،  منجمله روابط  باهمی اقوام وملیت های ساکن این کشورپذیرا شویم، مسلماً وقوع کودتای هفتم ثوردر نیمۀ دوم این قرن، یک آغاز فاجعه باریست درجهت قلع وقمع آن پدیدۀ تحول طلبی با آرمانهای بزرگ نجات مردم ومیهن، باحربۀ تروریستی انقلاب وضد انقلاب ویاهم دیکتاتوری پرولتاریا، که منجربه نابود سازی یک نسل کامل، ازآگاه ترین، دانشمند ترین، صدیق ترین وفدا کارترین انسانهای متعهد میهن ما صرفاً به جرم داشتن افکارواندیشه های متمایزبا کودتاچیان گردیده، وهزاران انسان بیگناه، متفکر، دانشمند وتحول پسند را، به همین جرم سربه نیست،  وعرصۀ میهن را از وجود ایشان خالی ساخت. 

 فاجعۀ که عمق وپهنای آن دور از تصور، وتاهمین امروزی که ما درآن بسر می بریم، پیآمدهای آن بگونه های متفاوت ولی از همان مبدآ ادامه داشته واز مردم ما باج خون میگیرد که، بگونه های متفاوتی خلق راشکنجه وبهترین فرزندان این خاک را بدیار نیستی می فرستد، که گناه بازهم همان دگراندیشی وهم فکر نبودن با مجریان سیاسی ونظامی حاکم درین کشور است. 

 هرچندی که آدمکشی تا سر حدبرادرکشی ها وپدرکشیها، یک رسم دیرینه وبرجا مانده از مناسبات حاکم در گذشته های این سرزمین بوده، وکمتر زمامداری را در تاریخ این کشور میتوان پیدا کرد که بدون کشتن برادرویاپدر براریکۀ قدرت قرار گرفته باشد، ولی کشتار هدفمند وآیدآلوژیکی شده، با خواست خالی سازی عرصۀ کشوراز وجود انسانهای متفکر وصاحب اندیشۀ دگراندیش، با هدف استقرار وبقای حاکمیت یک حزب سیاسی که، تا همین دیروز اعضای آن حزب هم، ازجملۀ منتقدین ومبارزین ضد بیدادگری واستبداد حاکم بر کشور بودند، سخت اعجاب انگیز وعبرت آور است که، باید است علت آنرا که همان گرایشات ناقص آیدآلوژیکی با ماهییت دنباله روانه میباشد، تشخیص ونابود ساخت. 

هرچندی که سی وچهار سال تمام از وقوع کودتای خونین وبدحاصل ثور 1357 خورشیدی میگذرد، وحاکمیت چهارده سالۀ طراحان ومجریان آنهم، باهمه رسوایی ها ونتایج شومی که برای مردم افغانستان به ارمغان آورد، اکنون بخشی ازتاریخ سیاه این سرزمین است. 

ولی جراحاتی که بر پیکر بیمارجامعۀافغانستان ازتآثیرات مرگ آورآن حادثۀ شوم بجا مانده، التیام نا پذیر، وتا هنوزهم هرآن جنایتی که درهرگوشۀ این خاک بوقوع می پیوندد، پیآمد ومیوۀ همان مزرعۀ شوم آدمکشی، وقدرت طلبی دنباله روانه از طریق کودتا وخونریزی است که، بلا وقفه جریان داشته و با گذشت هرروزی برابعاد آن فزونی بعمل میآید.

  زخم های خون چکانی که، با شعارهای دروغین عدالت، مساوات وبرادری تا عمق روح وروان مردم، وبرتمامیت هستی هرخانواده وانسانهای باشندۀ افغانستان، بصورت بلا استثنی وارد، وحتی مجریان کودتا وسردمداران مقطعی حاکمیت کودتایی راهم در امان نگذاشته است، راه علاج را برخود پذیرا نیست. 

 آنهم با این انکشافات سرطانی ویروس های پدید آمده از کاروزار کودتا ونیروهای مخالف آن درپاکستان وایران که، بیگانه پرستی، ومشروعیت بخشیدن به آدمکشی درجهت نیل به اهداف وآرمانهای سیاسی وآیدآلوژیکی وغصب قدرت سیاسی ازهرطریق ممکن رابه یک روش وعقیدۀ غالب مبدل، وپدیده های شوم هشتم ثور ،ظهورطالبان، با مرحلۀ نوین بازی ها که کشورمارا تسلیم، بدترین غارتگران داخلی وخارجی نموده است، از نتایج ملموس آن بشمار میرود. 

  علاج این بیماری واگیر سخت پیچیده وتایک حدی هم ناممکن به نظر میرسد، مگراینکه مابتوانیم شعور وآگاهی جمعی مردم خودرا با یک کارهمآهنگ فکری درین رابطه متغییر، وهمۀ آنانیکه دچار مرض آیدآلوژی زدگی ودنباله روی اجانب بوده اند، بشمول بازماندگان نسل کودتای ثور، با یک شهامت واحساس مسئولیت اشتباهات جبران ناپذیرآن حادثۀ شوم را پذیرا، واز دو دسته چسبیدن بر لاشه های متعفن احزاب متلاشی شدۀ خود، نقادانه وبا یک وجدان آراسته دست برداشته، احزاب وجریانات سیاسی چپ وراستی هم که، در آن دوره بشکلی از اشکال ازعملکرد های حاکمیت کودتای ثوروحامیان بین المللی ایشان، یکجا با مجموع خلق نجیب افغانستان ومنحیث بخشی ازمردم اینکشور متضرر گردیده اند، تاریخ را با یک روحیۀ گذشت وسازندگی مرور ، وراهی را برای همسو شدن با کاروان اندیشوی زمان ، برای نجات از مرض مزمن حزب پرستی وآیدآلوژی زدگی جستجو، وداروی نجات بخش فکری راکه زمان، وواقعییت های امروزی کشور ما وجهان در اختیار ایشان میگذارد، بدورازدرغلیطیدن های مجدد درلجنزار های دنباله روی وقبله سازی های آیدآلوژیکی متقبل شوند.

 

  آن عده ازمجریان کودتا وبلند گویان کاخ کرملین درافغانستان که، تا همین اکنون درقید حیات اند وتوانسته اند از بازی های « بکش دشمن انقلاب است» رفقای حزبی خود جان سالم بدر ببرند، در صورت داشتن کوچکترین احساس هموطنی وغم شریکی با مردم افغانستان، باید است مسئولانه واقعییت های سیاه آن دوران راکه منجر به ازبین رفتن هزاران انسان بیگناه بجرم تعلق داشتن به احزاب وجریات سیاسی دیگروجناح های مختلف خودحزب دموکراتیک خلق افغانستان، گردیده، ودر نهایت هم زمینه ساز ظهورنیروهای بنیادگرا، ومداخلات کشور های بیگانه، با انگیزۀ مبارزه برعلیه اشغالگران روسی ومظالم دولت کودتا در صحنۀ سیاسی کشورشد، صادقانه تعریف ونگذارند که، درین مرحلۀ تاریخ، مردم مظلوم افغانستان یکباردیگرراه نجات خودرا مفقود وبه دنباله رو حوادث شوم بنابه خواست اجانب وایادی ایشان در کشور مبدل شوند.

 

   آن روزگاران تلخ واندوهباررا، زنده ماندگان نسلی که درآن بسر می بردندخوب هم بخاطر دارند، ومیدانند که استبداد ومطلق العنانی قبیله سالاران محمد زایی با جمعی ازدلالان لایه های بالایی جامعه ،چگونه مردم را بستوه آورده بود، وهرفرد آگاه ونیمه آگاه کشوربا دیدن اوضاع اسفبارزندگی مردم، تداوم مناسبات نا عادلانۀ اجتماعی رادربند مناسبات ارباب رعیتی، سلطۀ استخوان سوزفقر، جهل، خرافات، تبعیض، تعصب، عقب افتادگی وغیره، بخودی خود، درموقعیت تحول طلبی ودگرگون خواهی، درسطوح مختلف وبه اشکال مختلفی قرارگرفته، وشکست دیواره های سیاه این زندان، یگانه خواست وآرزوی ایشان بود.

 

 جامعه درمجموع آبستن یک تحول، ومردم درمجموع خواهان تحولی بودندکه، رکود بمیراث رسیده از دوسدۀ حاکمیتهای قبیلوی را درهم شکند، وفضای زندگی انسانی را همانند دیگر انسانهای روی زمین، برای مردم این جغرافیای اسیرهم مساعد گرداند.

 

   شنیدن شعارهای خانه، لباس ونان برای همه، نابودی ظلم بیعدالتی، فقر وجهالت! تآمین آزادی، برادری وبرابری، ترقی ورفاه چقدربرای مردم آرزومند ودربند کشور ما خوشآیند وامید بخش بود.

 

 همه بی صبرانه آرزوی تحقق آنرا داشتند.

 

 ولی کودتای هفتم ثور همۀ آن آرزوهای مقدس مردم را با خاک یکسان ساخت، واز همان نخستین لحظات شکل گیری کودتا، مردم باچشم سر شاهد آن بودند که، کشتار کارمندان ملکی ونظامی کشور، بدون در نظر داشت هیچ جرم وجنایتی چگونه آغاز یافت، وتا چشم بر هم زدن در حدود سه هزارانسان بجرم کارمندبودن، ویا داشتن اعتقادات مذهبی وداشتن مخالفت فکری با گردانندگان کودتا سر به نیست ودر گورهای دسته جمعی مدفون گردیدند که فریاد های مظلومیت ایشان تا روز رستاخیزاندر طنین خواهد بود. 

 

  سی وچهارسال از سرنگونی حکومت سردار محمد داود وقتل عام بدون محاکمۀ جمیع اعضای خانوادۀ او میگذرد، وخونی که، درآن روز سیاه با فیراولین مرمی، از لولۀ کلاشینکوف جلاد تازه کاری بنام تورن امام الدین برسینه های زن ومرد اسیر درآن اطاق قصر ریاست جمهوری فوران زد، تا همین امروزهم توقف نمیکند، وبه دریای غیر قابل مهاری مبدل شده است که حتی آغاز گران آن کشتارهای وحشیانه هم، از آسیب آن در امان نمانده، عدۀ کثیری از ایشان، همانگونه که کشته بودند خود نیز کشته شدند، وآن عدۀ هم که زنده اند، خود نیز نمیدانند که چرا وچگونه زنده اند.

 

 آنانی هم که از ایشان زنده است، با وحشت تمام راه فرار اختیار نموده واکنون دریکی ازکشور های اروپایی وامریکایی امرارحیات دارند، وشاید هم فراموش کرده باشند که آنان آغاز گرچه فاجعۀ عظیمی در سرزمین افغانستان میباشند!

 

کودتای هفتم ثورصاعقۀ بوددرفضای سیاسی واجتماعی افغانستان که روند طبیعی وتکامل یابندۀ نهضت فکری وجریان تحول طلبی را از ریشه نابود وبا بکار بستن فورمول های صادر شده ازکرملین، نطفه های نوزای افکارمترقی را به بیراهۀ بر گشت ناپذیری سوق نمود.

 

 چهارده سال تمام کشتار ها ادامه داشت ومرگ از زمین وهوا میبارید! شعله ای، ستمی، اخوانی، وغیره نام ها، بیانگرجرم های از قبل تثبیت شدۀ بود که متهمین آن هیچ راه نجاتی بخود نداشتند ومرگ کمترین سزای ایشان که!  حتی شامل حال خانواده های ایشان هم میگردید.

 

 فاجعۀ هشتم ثور یا آغاز استحالۀ مفاهیم وارزشهای اعتقادی

 

 فاجعۀ هشتم ثورآغاز گرمجدد یک دور دیگر تجربه های حاکمیت های آیدآلوژیکی از نوع راست وانتر ناسیونالیسم اسلامی آن میباشدکه، زمینۀ قوام وقدرت آنرا بازهم کودتای ثور فراهم ساخته بود.

 

  فاجعۀ هشتم ثوراوج شکل گیری یک توطئۀ نوین استعماری توسط دشمنان داخلی وخارجی مردم ما، با استفاده ازنفوذ عناصر وابسته بدانها در صفوف نیروهای مقاومت وجهاد مردم افغانستان بودکه، هدف اساسی آنرابرهم زدن بنیاد های دینی واعتقادی مردم، نابود سازی ریشوی نهضت های مترقی وتحول پسند جامعه، ازبین بردن امکانات اعادۀ نظم وقانون، ایجاد فضای رعب ووحشت، محیا سازی زمینه های فرار کدر های ملی، امحای کلی زیر بنا های اقتصادی وفرهنگی کشور،ازطریق راه اندازی جنگ های تنظیمی وبجان هم انداختن احزاب وجریانات اسلامگرای وابسته به اجانب تشکیل میداد. حوادث مرتبط با هشتم ثور1371 خورشیدی که حاصل بلاتردید فاجعۀ هفتم ثور 1357 است، جهاد ومقاومت برحق مردم افغانستان را حلق آویز ونتایج پیروزمندانۀ قیام خلق های محروم ازبیک، تورکمن، هزاره وتاجیک را که ، برای اولین بارمنتج به سرنگونی عملی حاکمیت تک ملیتی، وپیدایش زمینه های ساختار یک حکومت ملی با قاعدۀ وسیع واشتراک متساوی الحقوق جمیع اقوام وملیت های افغانستان گردیده بود، ترورنمود.

 

 همانگونه که انترناسیونالیسم پرولتری درکشور ما به شمشیر نابودی مفاهیم مقدس آزادی، عدالت، مساوات، برادری، برابری وغیره مبدل شد، انترناسیونالیست های اسلامی کشورما هم، قرآن کتاب مقدس مسلمانان را با جمیع مفاهیم آسمانی نهفته درآن، از زبان تفنگ وکلاشینکوف قرائت، وکشوررا بگورستانی مبدل نمودند که، خانۀ هرباشندۀ آن، خودشکل گوری از مدفنگاه عزیزان وآرزو های انسانی ایشان را بخود گرفت، وزنده هاهم به مرده های متحرک وبیچاره از چاره اندیشی در برابر هیولاهای متهاجم جرم وجنایت، غارت وچپاول گردیدند.

 

   چطوری  که بادین تپه های شهدا، کشتارگاه های پلچرخی،ویرانه های زندان دهمزنگ، بالاحصار، قصر صدارت، تهکاوی های شفاخانۀ چهارصد بستر، تهکاوی های پولیتخنیک، شکنجه گاه های ششدرک، ریاست ده امنیت دولتی، تپۀ شیرپور، پولیگونهای انداخت دانشگاه حربی وبالآخره در هرولایت وولسوالی، حتی قریه جات دفاترحزبی ونهاد های وابسته به حاکمیت کودتای ثور که، یاد وخاطرۀ کشتار های بیرحمانه وحیوانی هزاران انسان پاک وآرزومند سعادت وبهروزی مردم مارا توسط مجریان کودتا در اذهان متداعی میسازد، هیچ انسان با وجدانی نمیتواند آن روزگاران را حامل پیام نیک وکودتای ثوررا با مجریان آن غیر مقصر در خونریزی ها وجنایات بی پایان درین کشور ارزیابی نماید.

 

 به همین گونه هم، هیچ انسان شرافتمندی نمیتواند با دیدن سیمای سوخته وویران شدۀ شهرکابل، ویاد آوری فجایع آن روزگاران که چگونه تفنگ سالاران با بستن لته های سبز برمیله های کلاشینکوف، شب وروز مصروف غارت، کشتار وچپاول همه داروندار مردم اینکشور وتعدی بجان، مال وناموس ایشان بودند، وهیچ چیزی در هیچ جایی ازآسیب تعرض ایشان در امان نبود، روزهشتم ثور را بجز ازروز خاکسپاری آرزوهای انسانی واعتقادات مقدس مردم ما تعریف نمایند.

 

 مروری بر واقعییت شکل گیری حوادث هشتم ثور

 

 روز هشتم ثور رارهبران تنظیم های جهادی درمجموع، واکثریت مطلق تحلیلگران وقایع افغانستان، طی دهه های اخیر قرن بیستم میلادی، بعنوان روز پیروزی مجاهدین وسرنگونی داکترنجیب الله بعنوان آخرین نمایندۀ حاکمیت کودتای ثور ورژیم دست نشاندۀ اتحاد شوروی سابق تحلیل وارزیابی نموده، وتلاش بدان دارند که این روز را بعنوان روز پیروزی وعروج مجاهدین در تاریخ افغانستان ثبت وقیدنمایند.

 

 این تلاش وباورآفرینی هارا درچند مورد ذیل قابل باز نگری وتوجه جدی میدانم تا بازهم، تاریخ سازی مجعول ودروغین در رابطه با وقایع این کشور جاگزین حقایق تاریخی نگردیده وازقربانی گردیدن حقایق، بر اساس مصلحت های سیاسی وفضای سیاسی در قید کنترول قدرتمندان جلوگیری بعمل آمده بتواند.

 

 الف- اولین نکتۀ قابل توجه جدی این است که، مجاهدین مستقر در پاکستان وایران بعداز چهارده سال تلاش های گسترده، با کسب حمایت های همه جانبۀ سیاسی، اقتصادی، نظامی وتبلیغاتی که از کشورهای میزبان ومجموع کشورهای غربی وعربی منجمله امریکا، انگلیس، فرانسه، آلمان، کانادا، چین، عربستان سعودی، امارات متحدۀ عرب، مصر وغیره ، بعمل آوردند، تا اواخر سال 1991 معادل با اواخرسال 1370خورشیدی به هیچ دستآورد بزرگ نظامی وسیاسی که، ایشان را قادربه گرفتن قدرت سیاسی درافغانستان سازد، نایل نگردیده اند.

 

  البته تداوم جنگ ومحاصرۀ اقتصادی افغانستان از جنوب، شرق وغرب کشور تا آن زمان، با چندین عملیات ناکام درجلال آباد وبعضی شهرهای بزرگ دیگر، با کودتای ناکام شهنواز تنی به نفع حزب اسلامی گلبدین حکمتیار، مسایل دیگری است که هیچ یکی از آنها نمیتواندبعنوان مارش پیروزمندانۀ مجاهدین برای فتح کابل تا سقوط کامل حکومت داکتر نجیب الله مورد مطالعه قرار گیرد، تا آنچه راکه نمایندگان مجاهدین پیروزی خوددرهشتم ثور قلمداد مینمایند، مورد تآیید قرار دهد.

 

ب- سقوط حکومت داکتر نجیب الله در قدم اول محصول اشتباهات خود داکترنجیب الله دربرخورد های تعصب آمیزتصفیه گرانۀ اوبا نیرو های نظامی حامی دولت وحاکمیت او، ازبدنۀ اقوام وملیت های غیرپشتون کشوردر قدم اول، وتوطئه های داخلی در سطح رهبری حزب به پیش آهنگی هواداران ببرک کارمل ورهبری شخص محمود بریالی برادرکارمل، ازجانب دیگر بود که، زمینه های سقوط دولتش را فراهم، وبساط حاکمیت حزب دموکراتیک خلق یا حزب وطن راهم برچید.

 

ج- سقوط حکومت داکتر نجیب الله هنوزهم بمعنی واقعی آن پیروزی مجاهدین را، درهیچ عرصۀ سیاسی ویا نظامی بازگو کرده نمیتواند، زیرا مجاهدین با سقوط حاکمیت داکتر نجیب الله نه موفق به تشکیل یک دولت سرتاسری در سطح کل کشور گردیدند ونه هم یک نیروی نظامی واحدی را که پاسدار حاکمیت ملی، تمامیت ارضی واستقلال کشور شده بتواند ایجاد نمودند، ونه هم کدام اقدامی در جهت ارائۀ کدام قانون مدونی که معرف نوع نظام وشیوۀ حکومتداری ایشان باشد، که اینها همه اولین شروط تشکیل یک دولت ملی در جهت حفظ وپاسداری از منافع آن بشمار میروند، که دردورۀ استیلای مجاهدین درکشور ما بچشم نمیخورد.

 

  اولجه وپاتکسالاری آن سیستم قابل دیدومطالعه درجریان اشغال کشورتوسط مجاهدین رشید است که، تقسیم منطقوی شهر ها ومناطق مهم دولتی را، با ازبین بردن نظم وقانون، امنیت وثبات، مسئولیت واداره، در کلیه عرصه های سیاسی، نظامی واقتصادی تبارز، وزمینه را وسیعاً به دربدری های توآم با ویرانی وقتل وقتال مردم افغانستان، یکجا با مهیا شدن زمینه های مستقیم مداخلات کشورهای بیگانه خصوصاً پاکستان، ایران وعربستان سعودی، وغیره مساعد ساخت .

 

 این امربیشتر از آنکه پیروزی بحساب آید یک شکست وآنهم یک شکست فوق العاده رسوا ودور از تصوری بحساب میرود که، منجر به از هم پاشیدن کامل شیرازه های سیاسی، اقتصادی وامنیتی کشور گردیده وتا هنوزهم ادامه دارد.

 

 پیروزی که در آن هیچ نمادی از یک دولت داری سالم، درهیچ شکل وفورم دولت سازی کلاسیک ویا مدرن آن بچشم نخورد، وآن جانب مدعی پیروزی، مودل دولتی را که میخواست ارائه دهد، وبر اساس آن حکومت نماید، بازگو نموده نتواند، وقانونی که بر مبنای آن یک حکومتداری سالم جاری گردد وجود نداشته باشد، حرج ومرج در کلیه عرصه های زندگی مردم مستولی، ونیرو های مدعی دولتداری خود به تاراجگران وایلغارچیان مبدل شوند، چگونه میتوان از پیروزی حرف زد وآنرا بحساب افتخارات تاریخی یک عقیده وایدآلوژی با احزاب وجریانات معتقد بدان محسوب نمود.

 

 در واقعییت امرهشتم ثورآن روز سیاهی است که، با استفادۀ سوء از باور های دینی واعتقادی مردم افغانستان، استقلال وتمامیت ارضی کشورازبین رفت، شیرازه های زندگی اجتماعی، اقتصادی وفرهنگی جامعه ازهم پاشید وآخرین نمونۀ یک دولت با تشکیلات منظم آن در افغانستان امحا گردید. آنهم بدون اینکه کدام نمونۀ مشخص دیگری ارائه گردیده باشد.

 

 ولی یک حقیقت عریانی که قیام بر علیه حاکمیت تک حزبی وتک ملیتی داکتر نجیب الله چگونه واز کجا آغاز یافت، با علل وانگیزه های آن، بشکل آگاهانه وعامدانه آن از متن بر رسی ها بدور انداخته میشود، تا بمرور زمان از خاطره ها زایل وبازهم یک حقیقت بزرگ ، قربانی مصلحت اندیشی وتفوق طلبی های سیاسی وآیدآلوژیکی بگونۀ سازمان یافتۀ آن قرار گیرد.

 

   اینکه جهاد ومقاومت مردم افغانستان برعلیه حاکمیت کودتایی هفتم ثور ونیروهای اشغالگر شوروی سابق بخشی از واقعیت های تابناک وفراموش ناشدنی تاریخ افغانستان است، هیچ جای شک وشبهۀ وجود ندارد.

 

  ولی این راهم نمیتوان فراموش کرد که، تاریخ افغانستان طی سده های واپسین خود آبستن بد ترین نوع بیعدالتی های ازنوع اپارتاید قومی ونژادی خود، باقرار داشتن سنتی یک وچند قبیلۀ معینی درحاکمیت دولتی، وچرخش دایمی نظام های سیاسی وحاکمیت کشوری به نفع بقا وتداوم آن حاکمیت بود که، فشار های فزایندۀ حاکمیت تک ملیتی بر گردۀ خلق های محکوم روز تا روز سنگین تر وتحمل ناپذیر تر میگردید.

 

 این امر منجر به آغاز آن قیام واژگون سازی گردید که، کاخ استبداد تک ملیتی رادروجود آخرین نمایندۀ حاکمیت کودتا ی ثوریعنی داکتر نجیب الله واطرافیان او که، یکباردیگر، با استفاده از پروژۀ صلح بینین سوان نمایندۀ سرمنشی ملل متحد، خواهان اعادۀ بیچون وچرای حاکمیت سرکوبگر قبیلوی، دریک اتحاد باهمی چپ وراست نیروهای قبایلی بودند، سرنگون وزمینه را برای داخل شدن آبرومندانۀ مجاهدین فراهم نمود.  

 

  برهیچ کسی پوشیده نیست که، قیام شمال هندوکش که عمدتاً ا ز فرقۀ پنجاه وسه شبرغان تحت رهبری سترجنرال عبدالرشید دوستم، لوای پنجصد ویازدۀ میمنه تحت قوماندانی شهیدعبدالرسول پهلوان،  وفرقۀ هشتاد پلخمری به رهبری الحاج سید منصور نادری، لوای سرحدی حیرتان به قوماندانی شهید جنرال عبدالمومن اندرابی،  بعنوان طبیعی ترین واکنش، ضد برنامه های تصفیه جویانۀ قومی واتنیکی تیم داکتر نجیب الله که، نا عاقبت اندیشانه با گماشتن جنرال جمعه اسک رئیس تنظمیۀ زون شمال ورسول بیخدا قوماندان فرقۀ هژدۀ دهدادی، وتاج محمد رئیس امنیت بلخ از مدتها قبل آغاز یافته بود، بصورت خود جوش، وبا الهام از نیاز دفاع ازخود، با اشتراک تمامی نیرو های جهادی وغیر جهادی آن مناطق  بصورت ناگهانی آغاز، وعلت اساسی سقوط حاکمیت نجیب رامهیاساخت که، بعداً بنابه دعوت رهبری قیام از تنظیم های جهادی، درسهم گیری به تشکیل یک دولت وحدت ملی، با تصورازبین بردن زمینه های جنگ چهارده ساله وایجاد یک حاکمیت ملی با اشتراک تمامی اقوام وملیت های افغانستان، دراوج پیروزی قیام منجر به یورش های وحشیانه وغنیمت گیران، تنظیم های جهادی گردید.

 

 در واقعییت امر سقوط دولت نجیب حاصل پیروزی یک قیام عدالتخواهانه وصلح طلبانۀ خلق های محکوم کشور بود که در اوج نیازمندی کشور بیک صلح وثبات واقعی، با مداخلۀ تنظیم های جهادی بیک جنگ فرسایشی دراز مدت مبدل وتا همین امروز هم ادامه دارد.

 

  اگرما سقوط حاکمیت داکتر نجیب الله رامحصول قیام های عدالتخواهانۀ شمال قبول نماییم، هشتم ثور 1371 آن روز سیاهی در تاریخ افغانستان است که، نتیجۀ آن قیام را که میتوانست منتج به ایجاد یک دولت فراگیر با اشتراک تمامی اقوام وملیت های ساکن افغانستان گردیده ومرحم گذار زخم های چرکین جنگ چهارده ساله وبیداد گری های حاکمیت کودتای ثور شود، باناشی گری ها واطاعت از قوماندۀ کشور های بیگانه خصوصاً پاکستان وایران به لجنزار جنگهای بی سرانجام امروزی فرو بردند که حاصل آن ویرانی تمام عیار تمامی داشته های مادی ومعنوی کشور ومرگ هزاران انسان بیگناه در زیر رگبار مسلسل ها ، انفجار بمب ها وپاکسازی های قومی ونژادی در مطابقت باپلان وپروژه های اجانب است.

 







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



توردیقل میمنگی