بررسی ابیاتی چند از نیای معانی "بیدل"

١٠ حوت (اسفند) ١٣٩٠

در این نبشته میخوانید:

١ - دمِ تیغِ آن تبسم، رگِ گُل بریده باشد

٢ - بیدل اثرِنشئه نظمِ تو بلند است...

٣ - در قمارِ زنده گی یارب چه باید باختن...

٤ - شرحِ سه بیت از یک غزلِ نیای معانی

٥ - نگرشی برچند بیت ازنیای معانی

 

١ - دمِ تیغِ آن تبسم، رگِ گُل بریده باشد

" به چمن زخونِ بسمل، همه جا بهارِ ناز است

دمِ تیغِ آن تبسم، رگِ گُل بریده باشد"

این بیت، ازدشوار ترین ابیات نیایِ معانی است. دشواری در فهم این بیت از آن جا ناشی می شود که در دیگر ابیات ، رابطه ی مفهومی به لحاظ صوری میان واژه ها – با توجه به نوع نگاه بیدل در کاربرد واژه ها و چیدمان واژه گانی – روشن است، و به لحاظ موضوعی، سفر از مفاهیم محسوس به نا محسوس (و یا بر  عکس از نا محسوس به محسوس) مشخص است مانند:

چه بلندی و چه پستی، چه عدم چه مُلکِ هستی

نشنیده ایم جایی، که کس آرمیده باشد"

بی گمان،هنگامی که واژه های "بلندی وپستی" و " عدم و هستی" را در خط مشخص چیدمان واژه گانی به لحاظ مفهومی می خوانیم و سپس مصرع نخست را به شکل موضوعی در کنار مصرع دوم قرار می دهیم، این برداشت در ذهن ما شکل می گیرد که اگر در بلندی و پستی ونیستی و هستی و هرجایی که باشیم، آرامشِ مطلق نصیب کس (که اشاره به انسان دارد) نیست ؛ یعنی با بیان این نبود آرامشِ مطلق، بیدل می گوید که در کلیت هیچ جایی برای آرامش وجود ندارد؛ یعنی انسان با توجه به خصیصه هایی که دارد، هیچ جا یی نمی تواند برای او مکانی برای آرمیدن باشد (نه بلندی نه پستی و نه عدم (نیستی) ونه هستی).

این بیت (چه بلندی و چه پستی...) را به گونه ی  نمونه به خاطر آن آوردم تا روشن شود که بیت "به چمن زخونِ بسمل، همه جا بهارِ ناز است + دمِ تیغِ آن تبسم، رگِ گُل بریده باشد" برعکس شگرد رفتن از مفاهیم نا محسوس به محسوس، به لحاظ صوری بیانگر مفهوم نا محسوس به نا محسوس است؛ اما وقتی با دقت رابطه ی دورنی میان واژه ها مورد تأمل قرار گیرد، می تواند مفهوم به گونه ی روشن در ذهن شکل یابد.

شرح بیت:

"بسمل" در لغت به معنای "سربریده " و "ذبح کردن" (و نیز ذبح شده) است. "بهارِ ناز" هم اشاره به "شُکوه" دارد. باتوجه به آن چه گفته شد، بیدل می گوید: دمِ تیغِ تبسمِ معشوق (هنگامی که خندید) رگ گل را برید و از فرطِ ریختنِ خونِ آن بسمل (یعنی گُل) به چمن، بهارِ ناز (شُکوه) سر زد؛ یعنی خون همان بسمل وقتی ریخت، شُکوه بیکرانه یی در چمن ایجاد شد.

این گونه مضمون پردازی ها با این ظرافت و تنُک خیالی، رویکردی است برای نشان دادن انتهایِ ظرافتِ شاعرانگی در بیان، که بی تردید بسیاری از شاعرانِ دبستان هندی و از آن شمار بیدل (با توجه به نوع نگاه خودش) به این مسأله بسیار پرداخته است؛ اما ویژه گی نیای معانی این است که با دیدِ متفاوت و با برهم زدن هنجار های دال – مدلولی در زبان ،به  قرینه سازی های محسوس و نا محسوس می پردازد وگاهی هم با تعمد، شالوده های مفهومی را در خط رابطه های دال- مدلولی بر هم می زند و به نوعی " شالوده شکنی" می کند.

همین داشتن نگاهِ متفاوت، برهم زدن هنجار های متعارف در چیدمان واژه گانی در ابیات، ترکیب سازی ها در زبان، کاربرد اصطلاحات مبتنی بر نوعِ نگاهِ خودش، وارونه سازی قرینه های مفهومی و... سبب می شودکه به زودی نتوان توجیه درکی و یک لایه را از شعر این" اَبَر شاعر" به دست آورد.

در پایان این نکته را نباید فراموش کرد که مواجه شدن با بیدل، به معنای رو به رو شدن با فرهنگ بیکرانه یی است که نیایِ معانی با همه " ابُهت" بر سکوی آن ایستاده است؛ زیرابیدل  به تنهایی یک "شاعر" نه؛ بلکه یک "فرهنگ" است.

 

٢ - بیدل اثرِنشئه نظمِ توبلنداست...

"بیدل اثرِنشئه نظمِ توبلنداست

امیدکه خودرا به دماغی برسانی"

"نظم" اینجا اشاره به"شعر"دارد؛زیرا ادیبان کهن، نظم به سخنی می گفتند که دارای انتظام درونی  (عناصر شعرساز مانند: محتوا، خیال وعاطفه) بوده و نیزهنجارهای ویژه مانند: وزن، قافیه (و درصورت ضرورت ردف یاردیف) صناعات لفظی وبدیعی وروش های بلاغی درآن رعایت شده باشد. (برخلاف امروزکه مرزِمیان نظم وشعرباتوجه به مقوله ی شعریت درآن مشخص است).

منظورازکاربردواژه ی "دماغ" هم دراین بیت، همان "ذهن" است.

بربنیاد آنچه گفته شد، بیدل می گوید: از بسکه تأثیر سخن (نظم=شعر) وی بلنداست، امیدآن راداردکه خودرابه دماغی؛یعنی ذهنی برساند؛یعنی تأثیرفزاینده یی برذهن مخاطب ازشعرش باقی بگذارد.

خواندن این بیت بی گمان،ابیات دیگری ازنیای معانی رادرذهن تداعی می کندمانند:

"بیدل نفسم کارگه ی حشرمعانی ست

چون غلغله ی صورِقیامت کلماتم"

ویا:

"معنیِ بلندِ من،فهمِ تند می خواهد

صیدِ فکرم آسان نیست،کوهم کُتل دارم"

وسرانجام با این همه بلندپروازی وادعای برتری دراندیشه،عجزوافتاده گی دراین بیت دیگر،"تناقض نمایی"1(پاردوکس)قشنگی درشعربیدل ایجادکرده است:

"قدردانی دربساطِ امتیازِ دهرنیست

ورنه من درمکتبِ بی دانشی علّامه ام"

پانوشت:

1-امیدوارم "تناقض نمایی"(پاردوکس)با"تناقض گویی"اشتباه نشود؛زیراتناقض نمایی روش هنریِ ویژه درشعرنیای سخن(بیدل) است.

 

٣ - در قمارِ زنده گی یارب چه باید باختن...

"در قمارِزنده گی یارب چه باید باختن

چون حبابم ازنفس نقدِعدم درآستین"

زنده گی در مسیربی هیچی و پوچی، شبیه قماری ست - که با وجود فراز و فرود های این بازی- در پایان نتیجه اش چیزی جز باختنِ صرف نیست. محصول این قمار بی تردید مانند حباب ( که اشاره به نیستی و حیات زود گذر دارد) همان "نقدِعدم"  در آستینِ حیات داشتن است.

"نقد عدم" اشاره یی است به نیستی و سرانجامِ حیات انسان که به نابودی (مرگ) می انجامد.

بربنیاد آنچه گفته شد، بیدل می گوید: در قمار زنده گی - که کنایه از بازی انسان در فرایند برد وباخت؛ یعنی تلاش بیهوده برای بقای بیشتر است- یارب(خدایا! ) چه را می بازیم؟ و سپس خودش از سرِمعرفت به این پرسش پاسخ می دهد که در این قمار (قمارِ زنده گی) چیزی که مانند حباب از نفس  در آستین حیات دارد، همانا "نقدِعدم" ( حیات جبابگونه و زود گذر است که سر انجام به نیستی (مرگ) می انجامد) است. واژه ی "یارب" هم از باب نیایش و هم از باب مسأله ی پرسشی است، و در واقع نیازی است به هستی کُل یا مطلق(خداوندج) .

"آنقدرکاهیدم از دردِ سخن کز پیکرم

ناله دارد پیرهن همچون قلم در آستین"

" کاهیدن از دردِ سخن " اشاره ی قشنگ به میزان بی انتهایی درد است که  به "ناله ی پیرهن" در "آستینِ قلم" تشبیه شده است.( این گونه پنداشت ،به نوعی می تواند همان صنعت لفظی اغراقِ شاعرانه در نشان دادن دردِ مفرط نیز دانسته شود؛ چیزی که در دبستان هندی بسیار به آن توجه شده و به گونه یی "تُنُک خیالی" (نازک خیالی) نیز به آن گفته می شود)

با توجه به این توجیه بیدل می گوید: از فرطِ دردِ سخن ؛ یعنی سخن آرایی( که شاید منظور سخنوری و سخنسرایی است) به حدی رنج را متحمل شدم که پیکرم از ناله پیراهنی مانند قلم درآستین دارد.

(پیکرِقلم نیز وقتی از فرط ِدردِ سخن لبریز می گردد، رنگ ناله است که از آستینش بیرون می آید، و این جذابترین تشبیه شاعرانه از بیان حالت" منِ فردی" است.)

افزون برآن چه این جا اشاره شد، واژه های " پیکر، پیراهن و آستین" در یک همخوانی مفهومی بسیار جذاب وسامانمند با هم شکل گرفته اندو سبب ایجاد قرینه ی موضوعی در ساختار محتوایی این بیت شده اند.

بیدل اثرِنشئه نظمِ توبلنداست...

"بیدل اثرِنشئه نظمِ توبلنداست

امیدکه خودرا به دماغی برسانی"

"نظم" اینجا اشاره به"شعر"دارد؛زیرا ادیبان کهن،نظم به سخنی می گفتندکه دارای انتظام درونی(عناصرشعرسازمانند:محتوا،خیال وعاطفه )بوده ونیزهنجارهای ویژه مانند:وزن،قافیه(ودرصورت ضرورت ردف یاردیف)صناعات لفظی وبدیعی وروش های بلاغی درآن رعایت شده باشد.(برخلاف امروزکه مرزِمیان نظم وشعرباتوجه به مقوله ی شعریت درآن مشخص است).

منظورازکاربردواژه ی"دماغ"هم دراین بیت،همان"ذهن"است.

بربنیادآنچه گفته شد،بیدل می گوید:ازبسکه تأثیرسخن(نظم=شعر)وی بلنداست،امیدآن راداردکه خودرابه دماغی؛یعنی ذهنی برساند؛یعنی تأثیرفزاینده یی برذهن مخاطب ازشعرش باقی بگذارد.

خواندن این بیت بی گمان،ابیات دیگری ازنیای معانی رادرذهن تداعی می کندمانند:

"بیدل نفسم کارگه ی حشرمعانی ست

چون غلغله ی صورِقیامت کلماتم"

ویا:

"معنیِ بلندِ من،فهمِ تند می خواهد

صیدِ فکرم آسان نیست،کوهم کُتل دارم"

وسرانجام با این همه بلندپروازی وادعای برتری دراندیشه،عجزوافتاده گی دراین بیت دیگر،"تناقض نمایی"1(پاردوکس)قشنگی درشعربیدل ایجادکرده است:

"قدردانی دربساطِ امتیازِ دهرنیست

ورنه من درمکتبِ بی دانشی علّامه ام"

 

پانوشت:

1- امیدوارم "تناقض نمایی" (پاردوکس) با "تناقض گویی" اشتباه نشود؛ زیرا تناقض نمایی روش هنریِ ویژه درشعرنیای سخن(بیدل) است.

 

٤ - شرحِ سه بیت از یک غزلِ نیای معانی 

"طریقِ کعبه و دیر این قدرکوشش نمی خواهد

به طوفِ خانه ی دل کوش اگرپیدا شود راهی"

"طوافِ خانه ی دل" که اشاره به دلجویی و دستگیری از مستمندان است، نزد عارفان از ارزش ویژه یی در سِلکِ صوفیه برخوردار است.باتوجه به همین ارزش است که بارها عارفانِ شاعر و نیز شاعرانِ عارف برمسأله ی "دل به دست آوردن " تأکید کرده اند مانند:

" دل به دست آور که حجِ اکبر است

از هزاران کعبه یک دل بهتر است"

بربنیاد آنچه گفته شد، بیدل می گوید: طوفِ خانه ی دل آدم ها ، مانند طوافِ کعبه و دیر کوشش بسیار نمی خواهد(یعنی به ساده گی و باصفای نیت می توان به گردِ خانه ی دل طواف کرد) پس بکوش ، در صورتی که فرصتی برای راه یابی دستگیرت می شود، به دورِ خانه ی دل طواف کنی؛یعنی دلی را که محتاجِ کمک است، به دست آوری.

جهانِ کثرت اظهار غرورت برنمی دارد

زسامانِ ادب مگذر،پُراست این لشکر از شاهی"

"جهانِ کثرت"( کثرت الوجود)جهانِ هستیِ موجوداتِ خلق شده( به ویژه انسان) توسط جهان "وحدت الوجود"(خداوند ج) است.جهان کثرت، بی توجه به مفهومِ مطلقِ وحدت الوجود، مفهومی را بر نمی تابد. به بیان دیگر (و از چشم انداز مسألۀ عرفان اسلامی) رابطۀمخلوق در پیوندبا خالق، مفهومِ مخلوق (کثرت)را شکل می دهد. بربنیاد این نگره، جهانِ وحدت، جهانِ مطلق و عقلِ کُل (جوهرِ کُل )است و کثرت، مفهومِ نسبی (عَرَض) است که به هیچ روی بدون رابطۀ هستی شناسانه اش باروحِ مطلق و عقلِ کُل (جوهرِکُل)، مفهومی را به تنهایی از خودش ارایه نمی کند؛زیرا وحدت، خالقِ جهانِ کثرت است.

 روشنتراین که خداوند (عالمِ وحدت) صانعِ صنعتی در کارگاه خلقت به نامِ "انسان" و جهانِ هستی(عالم کثرت) است؛ پس وقتی فرایند رابطه ی مخلوق با خالق، رابطه ی اختیاری ومنحصر به توانایی انسان نیست ،و درواقع  انسان بدون خدانیست و جهانش (یعنی جهانِ کثرت) وابسته به جهانِ وحدت است؛ بنابراین از دیدِبیدل هرگونه "اظهارغروری" دال برغیر وابستگی اش با جهان وحدت (خداوندِبزرگ) مفهومی را بر نمی تابد؛یعنی "اظهار غرور" درین باره مسأله ی پوچی است؛ زیرااین لشکر( که اشاره به جهان کثرت؛یعنی عالمِ موجودات خلق شده دارد( و این جا تأکیدبرجهانِ انسانی است) ،در رأس خود شاهی (وحدت الوجود= خداوند) دارد.

"سامانِ ادب" هم این جا،"طریق وروش ادب"معنا می دهد.

بربنیاد گپی که دربالا گفته شد، بیدل می گوید:جهانِ کثرت(عالم انسانی) که اشاره به انسان دارد، نباید غرّه برموجودیت خود به عنوان موجود غیز وابسته به جهانِ وحدت (خداوند) گردد؛ زیرا پدید آورنده ی عالمِ کثرت( انسان)جهان وحدت(خداوند)است.

"مگو بیدل سپندِ ما دلِ آسوده یی دارد

تسلی هم در این محفل به آتش می تپد گاهی"

در این بیت، تسبیه قشنگی با توجه به رویکردِ مفهوم "سپندافگندن برآتش و مفهوم تپیدن دانه ی سپند درآتش" وجود دارد. سپند را وقتی از روی عرف (به منظور تقدس) بالای آتش می گذارند، با صدای عجیبی که از ترکیدن آن بیرون می شود، همزمان روی آتش این سو وآن سو می شود؛یعنی به تعبیر بیدل می تپد.

بربنیاد این توجیه بیدل می گوید: مفهومِ تسلی دردل من ، شبیه سپندی است که روی آتش وقتی می گذاری اش از فرط حرارت این سو وآن سومی تپد.بیدل با این تشبیه(تشبیه تسلی به سپندِ رویِ آتش) با مضمون سازی شگفتی، انتهای نیاسوده گی اش رابا شاعرانگی ویژه بیان می کند و مفهوم تسلی اش را بربنیادروشِ اغراقِ هنری، با رویکرد پارادوکسی(تناقض نمایی) ارایه می نماید.

چیزی را که می خواهم در این جا به آن بپردازم، تعدد مفاهیم د رابیات شاعران دبستان هندی( به ویژه در ابیات بیدل)است. سه بیتی که از یک غزل نیایِ معانی در این جا آورده شد، هر سه بیت با مفاهیم سه گانه ( ونه مفاهیم واحد) شکل گرفته اند؛زیراتعدد معانی در ابیات، از مشخصه های شاعران دبستان هندی مانند:صایب، طالب آملی، کلیم کاشانی، غنی کشمیری، بیدل و ... است.

برای دستیابی به این مشخصه( تعدد مفاهیم درابیات) و درواقع شناخت ویژه گی های دیگر دبستان هندی، خوب است به گونه ی کوتاه در این باره نکته هایی بنویسم.

گپی در باره ی دبستان هندی:

دبستان هندی ( که به سبک و مکتب هندی نیز معروف است)از آغاز قرن یازدهم تا نیمه ی قرن دوازدهم هجری – خورشیدی، از دبستان های مسلط در حوزه ی شعر پارسی بود. به دلیل این که  شماری از سخنوران پارسی زبان و پارسی سُرایان هند مورد حمایت شاهان شبه قاره (هند) قرار گرفتند، این دبستان رشدزیاد کرد.

رویکرد های عرفانی- فلسفی( عرفانِ فلسفی) باتوجه به مضمون پر دازی های شگفت و معنا گرایی ، ساختار های موسیقایی و توجه به صنایع بدیعی، از ویژه گی های این دبستان است.

"استخدام"، "ایهام"، "ابهام"،"تمثیل"،"تلمیح" و "ارسال المثل"  در شعرِ شاعرانِ دبستان هندی کاربرد زیاد داشته و افزون بر گونه های متعدد شعری، غزل از مطرح ترین  گونه ها(قالب ها) در نزدِشاعرانِ دبستان هندی بوده است.

توجه بررویکرد تک بیت(فرد) گویی و نپرداختن د ر" محور عمودی"  د رغزل، انسجام ناپذیری در ساختار کُلی ( و آوردن معانی متعدد در ابیات)ازمشخصه های بارز دراین دبستان است.

صنعتِ"ابهام" نیز بارویکرد متفاوت در دبستان هندی شکل گرفته است؛ ابهام از دیدِ شاعران دبستانِ هندی به مفهوم آوردن تراکم مفاهیم و به کارگیری "ایجازِ مُخل" و آوردن مضامین دور از تصوّر، مثل ها و آوردن تشبیهاتِ حسی و نا آشنااست.

دکتر "احمد تمیم داری"در کتاب" تاریخ ادب پارسی"دبستان هندی(سبک هندی) را به سه دسته بخشبندی می کند. او می نویسد:

" سبک هندی از نظرشدت وضوح به سه شاخه تقسیم می شود:

الف؛ سبک هندی خاص یا سبک هندوستان، مانند: سبک بیدل دهلوی.

ب؛ سبک هندی روشن که سُراینده گانش ایرانی بودند.

ج؛ سبک هندی بینِ بین و سایه روشن که د رایران رواج داشت و کسانی مثل کلیم، محتشم کاشانی و صائب تبریزی به آن می پرداختند." (1)

ویژه گی های شعر بیدل در دبستان هندی:

از ویژه گی های شعر بیدل به لحاظ آرایه های لفظی ،آوردن روش تناقض نمایی(پارادوکس)،کاربرد تشخیص واستفاده از مفاهیم انتزاعی و حسآمیزی است؛ همین ویژه گی ها سبب شکل گیری هویت متفاوتِ بیدل و درواقع تشخیص هویتِ نیای معانی از سخنوران هم دبستانش می شود.

پانوشت:

1- دکتر احمد تمیم داری، تاریخِ ادبِ پارسی،مکتب ها،دوره ها ،سبک ها و انواع ادبی،انتشاراتِ بین المللی الهدی،چاپِ اول، تهران،1379،ص 114.

 

٥- نگرشی برچند بیت ازنیای معانی

" دامِ عجزی در کمین سر کشی خوابیده است

می کشد انجامِ نی از بوریا افتاده گی"

هر" سرکشیی "سر انجام در"دامِ عجز" (افتاده گی ) گیر می ماند؛ یعنی در پشت هر سر کشی ( که اینجا به معنای خود خواهی و خود برتر یِ ناشی از جهلِ مرکب است)  دامِ عجزی  پهن شده تا سر انجام، این سر کشیِ انسان را مهار کند.

 بیدل با توجه به گیرماندن نفسِ سرکش  در دام عجز ( ودوری از تعلقات نفسِ اماره) اشاره ی جالبی دارد. او می گوید: سر انجام سرکشیِ نفس اماره در دام عجز به "نی" و سپس به افتاده گی بوریا می ماند؛ زیرا"نی" تا زمانِ معینی قدراست در نیزار می ایستد( که اشاره به سر کشیِ نفس آدمی دارد) ؛ اماسرانجام وقتی به بوریا مبدل می شود،زیرپاها افگنده شده  و حالت افتاده را به خود می گیرد( که اشاره به همان عجز و افتادن نفسِ سر کش ( سرکشی ) در دام عجز است.

 

"زان پیش که احسانِ فلک شعله فروشد

بیدل عرقی ریز، به سامانِ تلافی"

"فلک" در لغت به معنای آسمان و در نجومِ قدیم به هر کدام طبقات هفتگانه یا 9 گانه ی آسمان گفته شده و نیز به مفهوم ماه( قمر) عطارد، زهره، خورشید، مریخ، مشتری و زحل آمده است و هر یک را به ترتیب در فلک اول تا هفتم شمارمی کردند؛ اما با توجه به کاربرد این واژه در مصرع نخستِ این بیت، منظور از "فلک" در اینجا "آسمان" است.

بیدل با توجه به ارزش "علوی همت" در این بیت می گوید: "پیش از آنکه منت دار گرمایِ احسانِ شعله ی فلک گردی؛ یعنی از گرمای احسان فلک برخوردار شوی، بهتر است تو هم (که اشاره به انسان دارد) عرقی از سر جهد برای تلافی از این احسان بریزی؛ یعنی  علوی همت را از یاد نبری و پیوسته جهد کنی.

 با توجه به مفهوم فلک در پیوند با معنای آسمان(فلک ؛یعنی آسمان) "شعله" را هم می توان "خورشید" پنداشت.

"به سامان " هم اینجابه مفهوم "به حیث" ،"به وسیله" و " به عنوان" معنا می دهد.

 

"دماغ آشفتگان را مُهره ی سودا اثر دارد

برای زلف سازید از دلم تعویذِ بازویی"

"تنُک خیالی"  شگفتی در مفهوم این بیت نهفته است؛ "دماغ آشفتگان" به معنای "سودازده گان "و یا اصطلاحن به معنای " افراد سودایی و عاشق که از فرط  عشق سودایی اند و دماغ آشفته ، آمده است. این دماغ آشفتگان، درواقع همان عاشقان جنون زده اند که سر از پا نمی شناسند و جنون شان نیز با نوعی تقدسِ عاشقانه همراه است.

با توجه به آنچه گفته شد، بیدل می گوید: برای دماغ آشفتگان مُهره ی سودا ( که اشاره به مفهوم سودایی بودن است) اثر گذار است؛یعنی مُهره ی سودای معشوق می تواند دماغ ( که اینجا به معنای ذهن است) آشفته ی آنان را کمی آرام سازد.( مُهره هم اشاره به همان رویکرد عرفی دَم کردن مُهره توسط اوراد و دعا دارد)؛ ولی برای زلف آشفته ی معشوق که از فرط قشنگی دل ها را آشفته تر کرده و می رباید، از دل باید تعویذ بسازید و بر بازوی معشوق ببندید تا از این بیشتر سبب آشفتگیِ آشفته دلان نشود.( که بی گمان کار برد صنعت مبالغه درنشان دادن زیبایی زلفِ معشوق است. "تعویذ" و "بازو (مانند مُهره ) اشاره به همان رویکرد عرفیِ بستن تعویذ بر بازو دارد که نزد ما درگذشته و تا حدی هم اکنون رایج است.

 

"زچشمِ تنگظرفِ خود به حُسنش بر نمی آیم

چسان گرداب گیرد بحر را در حلقه ی دامی"

این بیت اشاره به گسترده گی و بیکرانیِ زیباییِ معشوق دارد. بیدل می گوید: چشمِ تنگظرفِ من ( که اشاره به تنگنای دیده در مقایسه با بیکرانی حُسنِ معشوق (مطلوب) دارد) نمی تواند، بیکرانی و عظمت زیبایی حُسن معشوق را بر بتابد؛ یعنی بیان کند؛ زیرا چشمِ عاشق به لحاظ  تنگظرفی که دارد، نمی توانداین زیبایی گسترده و بزرگ  درحُسن معشوق را درک و حس نماید؛ زیرا چشم تنگظرف به گردابی تشبیه شده که به هیچ روی نمی تواند، بحر را که اشاره به زیبایی بزرگ حُسن معشوق است، در دام توجیه درکی خود بگیرد  و مهارش کند؛ یعنی عظمت زیبایی حسنش را آنچنانکه باید- نمی تواند درک وبیان کند.

این توجیه بیدل در مصرع تشبیهیِ "چسان گرداب گیرد بحر را در حلقه ی دامی" بی گمان مرا به یاد همان بیت معروف خداوندگار بلخ ( مولانا جلال الدین محمد) می اندازد که گفته است:

"گر بریزی بحرا را در کوزه ای

چند گنجد قسمت یکروزه ای"

که با توجه به رویکردِ صنعتِ" تمثیل " در مقام مقایسه ی" بحر" و "کوزه" بسیار زیبا است.

 

"به صد الفت فریبم داد؛ اما داغ کرد آخر

گل اندامِ سمن بویی، چمن رنگِ شرر خویی"

هر چند این بیت نیاز به شرح و تأویل ندارد؛ اما با توجه به کاربرد واژه ی "داغ"  در پیوند با قرینه ی" شرر خویی" ،این بیت را اینجا نقل کردم که در تناسب مفهومی باهم ، محتوای شاعرانه یی را از چشم اندازِ بیدل  برای ما ترسیم می کند.

افزون بر آنچه گفته شد، ترکیبِ" چمن رنگ" ( نون با تلفظ ساکن د رترکیب چمن رنگ و نه چمنِ رنگ) از شگفتی  های هنر ترکیب سازی در زبان بیدل است که تشبیه قشنگی برای تداعی زیبایی معشوق از دید شاعرانه پنداشته می شود.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

افضل11.06.2017 - 03:54

  بنظر من درین بیت دم تیغ آن تبسم یک کنایه عرفانی در مورد تجلیات جمالی بر مصنوعات است قبل از تجلیات جلالی حق وسبحانه تعالی ورقص بسمل هم وزش باد بهاری در گلشن وخمیدن گلها از سمتی بسمتی بریدن رگ گل رنگارنگی در شقایق ومنظره حاصله بهار نازست

جمشید30.10.2013 - 02:51

 سپاس فراوان دارم از زحمات شما.

ثنا12.02.2013 - 16:02

  خیلی عالی بود
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



جاوید فرهاد