|
||||||||||
پژوهشی دربارۀ اِتنوگرافی یا تبارشناسی افغانستان
گزارش به نهمین کنگرۀ شرق شناسان درسال 1891 م هنری والتر بیلیو
پیشگفتارمترجم
اهدا به علاقمندان مسایل سیاسی و تاریخی کشوری که سراپای تاریخش جعل گردیده است! کسانیکه تاریخ خود را نمیدانند، دیگران برایشان تاریخ خواهند ساخت. ولی کسانیکه تاریخ جعلی میسازند، روزی رسوا خواهند شد!
این اثر که حدود 120 سال قبل ازامروز(1891 م) توسط بیلیو، دانشمند مشهورانگلیسی و بتعقیب اثرماندگار دیگر او بنام "نژاد های افغانستان" نگاشته شده، محصول چندین دهه کاراودراین منطقه وشناسائی نزدیک او با مردمان این منطقه بحیث یک کارمندعالیرتبۀ سیاسی، نظامی و صحی بوده است.
این اثرتحقیقی که عمدتا دربارۀ منشای اقوام و قبایل عمدۀ افغانستان بیلیو میباشد{بقول خودش ازصفحۀ 10 همین اثر: "افغانستان من محدود است درشرق به اندوس (سند)، درجنوب به بحیره عرب، درغرب به خراسان وکرمان ودرشمال به رود اکسوس (آمو) تا به خواجه صالح و ازآنجا از طریق دشت خوارزم تا خراسان پارسیان. نام افغانستان طوریکه بمناطق فوق اطلاق گردید بصورت عام توسط مردم آن، نه شناخته میشود و نه کاربُرد دارد... این نامیست که باین مناطق توسط همسایگان و بیگانگان بارتباط نام قوم غالب درآن داده شده... خراسان نامیست که مردمان این منطقه برای کشورشان بکار میبرند درحالیکه خارجی ها آنرا افغانستان میخوانند..."} حاوی معلومات تاریخی نهایت دلچسپ و جالبی است که فکرمیشود بعلت تضاد باغرورعظمت طلبانۀ قبیلۀ حاکم، اقبال ترجمه و چاپ نیافته است (باوجودیکه تاریخ سازان درباری وسرکاری درموارد متعددی ازاین دانشمند و آثار ارزشمند او تذکراتی بعمل آورده اند). چون معلوم است که نظریات موصوف برای منسوبین این قبایل بعلت افشای منشای آنها (که اصلا نباید عیب و تحقیر شمرده شود) و جعل و نسب سازی آنها باید غیرمناسب پنداشته شده باشد.
سخن برسردرستی و یا نادرستی تمام دریافتها و استنتاجات این پژوهشگر نیست (زیرا پژوهشی با چنین حجمی و آنهم در مورد منشای اقوام و قبایل در یک جغرافیای وسیع، نمیتواند خالی از اشتباهات و نواقص جدی باشد چه رسد به منشای قبایلی که تمام تاریخ آن "ازمخزن افغانی تا پته خزانه" بر بنیاد جعل گذاشته شده است) بلکه سخن بر سر اینستکه این محقق چقدر وقت خود را مصرف نموده و چه زحماتی را متقبل گردیده است تا چنین اثر ماندگاری را بوجود آورده و چه مقدار حقایقی را کشف و افشا نموده که تاریخسازان قبیله، شب و روز درجهت مخفی نمودن آن بوده اند.
وظیفۀ نسل امروزی و بخصوص دانشمندان صادق آن سرزمین است که در پرتوی امکانات موجود (یعنی عصرتکنالوژی معلوماتی و دسترسی با آرشیف های جهان)، حقایق و واقعیت های تاریخی را از منابع گوناگون بدست آورده و در معرض آگاهی و قضاوت مردم خویش قراردهند. زیرا همانطوریکه گفته اند: وقتیکه دانش به مردم انتقال یابد، به نیرو تبدیل میشود!
مطالعۀ این اثرگرانبهای پژوهشی را توسط دوستان و علاقمندان مسایل سیاسی و تاریخی کشور ضروری میدانم، زیرا تا اندازۀ زیادی روشنگر حقایق و وقایع تلخی است که دراین سرزمین اتفاق افتاده و گامی دیگری است درجهت پاسخ به سوال بزرگی که "ما کیستیم و اینجا کجاست؟"، ولی قضاوت درمورد دریافت ها و استنتاجات این دانشمند بزرگ را به خوانندگان گرامی میگذارم.
درآخر باید صمیمانه اظهار داشت که ترجمۀ این اثر تاریخی خالی از مشکل نبوده و در بر گیرندۀ سهو و خطاهای خواهد بود، بخصوص برگردان اسمای افراد، قبایل و محلات نا آشنا میتواند شامل اشتباهات زیادی در تلفظ آنها باشد، ولی سعی لازم بعمل آمده است تا معنی و مفهوم جملات حتی الامکان تغییر نخورد. بآنهم اگرلغزشی درترجمۀ آن ملاحظه فرمایند با تذکارآن براینجانب منت گذارند.
سهیل سبزواری
(قسمت اول)
پیشگفتارنویسنده
میخواهم کلمات چندی بغرض معلومات بیشترخوانندگان پیشکش نمایم که چرا به نوشتن این اثر"پژوهشی درمورد اتنوگرافی افغانستان" پرداختم.
دراوایل امسال هنگامیکه توسط پروفیسور جی. دبلیو. لیتنر بغرض اشتراک درنهمین کنگره بین المللی شرقشناسان (که در سپتمبر1891م در لندن برگذارمیگردید) دعوت گردیدم، ازمن خواهش بعمل آمد تا با ارائه مقالۀ درکاراین کنگره سهم گیرم. من درقبول دعوت و اشتراک درکنگره بحیث یک عضو تردیدی نداشتم؛ اما سهمگیری درکارآن، کاملا چیزی دیگری بود. برای مدتی متردد بودم ازینکه بتوانم چیز با ارزشی ارائه نمایم تا درخور توجه دانشمندان سهمگیرنده درکنگره باشد. تصادفا از یکطرف مقدارهنگفت یادداشتها وخاطرات در اختیار من قرار داشت و از طرف دیگر مقدار معتنابهی معلوماتی در ذهن من انباشته شده بود (تماما بارتباط باشندگان افغانستان) که از بین مردم گردآوری شده بودند؛ و من باین فکر بودم که بتوانم آنها را منحیث تجارب و مشاهدات شخصی ام در جریان وظایف دراز مدت و متنوع در بخش خدمات فعال حکومت علیا حضرت در هند، روزی درج یک کتاب نمایم. اما قرار معلوم بنا بعلل مختلفی این "روز" غیرمشخص و نامعلوم بنظر میرسید. بنابران پیشنهاد فوق یک فرصت خوبی بود تا بتوانم معلومات ناچیزیکه نزد من موجود بود (بعلت کمبود سهمگیری سایر دانشمندان و روشنسازی حقایق از منابع مختلف) دراختیارعامه قراردهم. لذا تصمیم گرفتم تا اثر"پژوهشی در باره اتنوگرافی افغانستان" را بحیث یک مونوگراف باین کنگره ارائه نمایم و مطمئن بودم که درهرصورت (با وجود نواقص وشرایط عاجل زمانی) موضوعی است که سایرشرقشناسان را برای پژوهش و تحقیقات بیشتر فرا خواهد خواند.
درجریان این پژوهش (دربین سایرتشخصات) بعضی قبایل موجود در افغانستان را بحیث نمایانده های اولاده یونانیهای قدیم زمامدار دراین منطقه تشخیص کردم. اما زمان کافی نداشتم این موضوع را طوریکه شایسته آنست، مورد کاوشی بیشتر قراردهم؛ ولی میتوانم اظهارنمایم که کشفیات این پژوهش بارتباط این قبایل اولادۀ یونانی را نمیتوان صرف باین علت مطرود دانست. زیرا اگر چیزی برای اثبات صحت تشخیص من باین ارتباط ضرورباشد، هیچگونه سند و شاهدی مهمترازاین حقیقت نیست که بیش ازنیمی ازواژگان زبان آنها (که امروز بحیث لهجه مادری بکار میبرند) یونانی اصلی بوده و یا بسیارکم تغییرخورده است که به آسانی میتواند تشخیص گردد.
بارتباط قبایل متعدد دیگری که با آنها سروکارداشتم فرصت کافی نیافتم، چیزبیشتری بجزازثبت وتشخیص آنها انجام دهم. اما اولادۀ راجپوت از نقطۀ نظر تاریخی و با درنظرداشت روابط بسیارنزدیک و قدیمی آنها با یونانیها (که اولاده آنها را فوقا نسبت دادم) مستحق توجه خاص میباشد. برای متباقی، ناگزیرم بگویم که بگذارمقالۀ من با درنظرداشت ارزشها، نواقص و کمبودات آن به پیشگاه کنگره ارائه گردد.
ایچ. دبلیو. بیلیو
پژوهشی دربارۀ اتنوگرافی افغانستان
مطالب زیادی بارتباط این موضوع وجود دارد که بایست درمحدودۀ زمانی و مکانی که دراختیار من است بطورفشرده ارائه گردد، طوریکه من مجبورم ملاحظات پیشگفتاری خویش را دریک عنوان محدود ساخته و پیشنهاد تعقیب آنرا درادامه پژوهش نمایم.
ازآغازاین قرن که ما باراول بطورشخصی با مردم افغانستان آشنا شدیم و ازطریق پژوهشهای که دراینجهت بواسطه کمپنی هند شرقی صورت گرفته است، معلومات زیادی درمورد افغانها ومنشای آنها گفته و نوشته شده است. من پیشنهاد میکنم آنها را کنار گذاشته و از مفکوره خود بیرون کنیم؛ و حالا یک پژوهش مستقلانه را بر بنیاد منابع قدیمی و کنونی آغاز نموده و در پرتوی آنها مناطق مورد پژوهش خویش را دریابیم.
سترابوکه سال وفات او 24 م گفته شده است، ازگزارش ایراتوستینز در بارۀ هند درزمان تهاجم الکساندرچنین میگوید: "درآنزمان، اندوس مرز بین هند و آریانا (که بطرف غرب قرار داشته و در اختیار پارسیان بود) بود؛ بعدها هندیها قسمت زیادی آریانا را اشغال کردند که دردست مقدونیها قرار داشت". و بعدا درمورد آریانا میگوید: "هندیها بعضی مناطق واقع درامتداد اندوس را اشغال کردند که قبلا مربوط پارسیان بود. الکساندر، آرینها را از این حصص بیرون رانده و مسکونه های خود را بوجود میآورد. اما سیلیکوس نیکاتور آنها را متعاقب یک معامله ازدواج، به ساندراکوتوس داده و درعوض 500 فیل بدست میآورد".
دراینجا به دو حقیقت پی میبریم. اولا، اینکه در زمان تهاجم الکساندر (330 ق م)، هندیها در بعضی مناطق آریانا زندگی میکردند که بعدا قسمت بزرگ آنرا ازدست مقدونیها بدست میآورند. و بعد اینکه الکساندر آرینها را ازمناطق ایشان در امتداد اندوس محروم ساخته و مسکونه های ناقلین خود را میسازد (احتمالا بشمول ناقلین یونانی). این بیانات سترابو حدود نیم قرن بعد تر، توسط پلینی تصدیق میشود (تاریخ وفات او79 م است) که در توضیح مرزهای هند شمالی میگوید: "اکثر جغرافیه نگاران، اندوس را مرز شمالی هند نمیدانند، بلکه چهار ستراپی {ایالت} گیدروزی، اراخوتای، اری و پاروپامیزادای را علاوه نموده و رود کوفیز {کابل} را دور ترین مرز آن تعین میکنند". در اینجا از پلینی میآموزیم قسمتهای از آریانا که توسط هندیها مسکون شده بودند در یک دوره بعد از تهاجم الکساندر، حدود 400 سال را در بر میگیرد.
جنرال سُرالکساندرکننگهم دراثرخویش بنام "جغرافیای قدیم هند" که 20 سال قبل بنشررسید درمورد مرزهای شمال هند، این عبارات را ازسترابو و پلینی نقل میکند و پس از تشخیص سندراکوتوس بحیث چندرا گوپتا ماوریا، که نواسه اش (آشوکا) بودیزم را دردورترین نقاط امپراتوری اش گسترش میدهد، الاسدا پایتخت یونا یا منطقه یونان را بحیث یکی ازاین مکانها ذکرنموده، اثبات اشغال وادی کابل توسط هندیها درقرن سوم و چهارم ق م دانسته و تکمیل آنرا با استعمال زبان هندی در مسکوکات یونانیهای بکتریان وهندو-سکائیان تا سالهای 100 م شاهد میآورد؛ او میگوید زبانی که در دو یا سه قرن بعدی گم بوده است، موجودیت خود را در مسکوکات یفتلیها یا هونهای سفید قرن ششم بظهور میرساند. او میگوید که درقرن بعدی، شاه کاپیسا، کشاتریا یک هندوی خالص است؛ درتمام جریان قرن دهم، وادی کابل دراختیارشاهان براهمن قراردارد که قدرت آنها تا زمان نزدیک به سلطنت محمود غزنوی خاتمه نیافته است، و تا اینزمان قرار معلوم یک قسمت بزرگ نفوس افغانستان شرقی باید اولاده هندیان و مذهب ایشان بودیزم خالص بوده باشد. ای. کننگهم میگوید:"در زمان فرمانروائی غزنویها، برگشت آخرین آنها باسلام، فقط تعصب را به ستمگری بومی آنها علاوه نموده، تعقیب و آزار بودیستهای بت- پرست نتنها یک سرگرمی بلکه یک وظیفه بوده است. بت پرستان همراه با عناصرهندی بزودی بیرون رانده شده (که برای چندین قرن در آریانای شرقی زیست داشتند) و بالاخره ناپدید شدند".
ملاحظات دانشمند متبحر و باستانشناس برجسته که فوقا نقل گردید دارای ارزش بزرگ و تصدیق کننده موجودیت نفوس هندی درافغانستان شرقی الی ثلث اول قرن یازدهم میباشد. دراینجا میتوان قبلا ذکرکرد، با وجودیکه بتپرستان از بتخانه هایشان رانده شده و عناصرهندی یکجا با آنها دراخوت اسلامی ناپدید گشتند، هنوزهم یکتعداد مردم هندی هم با نامهای قبیلوی خود و هم باعنعنات قومی خود و هم زبانی که با آن صحبت میکنند در ستراپیهای که توسط پلینی به هندیها نسبت داده شده، موجود اند. درجریان این پژوهش ما خواهیم دید که هندیها در تمام افغانستان شرقی و اغلبا با نامهای قبایل راجپوت بزرگ و مشهور در تاریخ هند، دوباره پدیدار میگردند.
طوریکه فوقا دیدیم، یک نتیجۀ فتوحات الکساندرعبارت ازایجاد مسکونه های خودشان در مناطقی بامتداد اندوس است که بایست متشکل از ناقلین متعدد یونانی بوده باشد. گرچه واگذاری این مناطق توسط سیلیکوس نیکاتور(که وفات او 281 ق م است) به سندراکوتوس تحت شرایط دوستانه انتقال، نمیتواند شامل راندن این مسکونه ها باشد، بآنهم بطور طبیعی میتواند با افزایش نفوس هندی در مناطق تسلیم شده همراه باشد. در حقیقت این امر میتواند با مقیاس بزرگی در جریان یک مدت طولانی تحقق پذیرد. عناصرهندی در نفوس افغانستان شرقی تا ثلث اول قرن یازدهم غلبه داشته و از آنزمان ببعد در زیر نفوذ و سلطه اسلام ناپدید شده است. با درنظرداشت این نکات، حالا میتوانیم به پژوهش خویش یعنی تشخیص باشندگان موجود افغانستان و نمایانده های مردمان قدیمی آریانا بپردازیم.
منطقۀ که حالا افغانستان نامیده میشود آریانای قدیم یونانیها است. سترابو با نقل از ایراتوستینز، محدوده این منطقه را قرار ذیل بیان میکند: "آریانا در شرق محدود است به اندوس، در جنوب به بحر بزرگ، در شمال به پاروپامیزوس و درغرب به عین مرزهای که پارتیا را ازمیدیا و کرمانیا را از پارایتاکینی و فارس جدا میسازد... نام آریانا همچنان تا بعضی حصص فارس، میدیا و شمال باکتریا و سغدیانا امتداد مییابد، چون این اقوام تقریبا با عین زبان صحبت میکنند". ایراتوستینز حدود سالهای 196 ق م مرد، لذا میتوانیم نتیجه گیری کنیم که تا آنزمان، زبان آریانا پارسی و یا یکی از لهجه های آن بوده است و اینکه پختو در آنزمان یا ایجاد نشده و یا اگر موجود بوده، بایست محدود به ارتفاعات سوات و کوههای سلیمان بوده باشد. مرزهای که موصوف برای آریانا تعین نموده، شاید مرزهای آن مناطق در دوران سلطه یا حاکمیت یونانیها باشد؛ چون برای هیرودوت، تقسیمات جغرافیائی این مناطق توسط نویسندگان بعدی یونانی، نمیتوانست آشنا باشد.
بمقصد پژوهش خویش میتوانم بگویم که افغانستان من محدود است در شرق به اندوس (ازگیلگیت تا بحر)، در جنوب به بحیره عرب، در غرب به خراسان و کرمان و در شمال به رود اکسوس تا به خواجه صالح و از آنجا از طریق دشت خوارزم تا خراسان پارسیان.
نام افغانستان طوریکه به مناطق فوق اطلاق گردید بصورت عام توسط مردم آن، نه شناخته میشود و نه کاربرد دارد (نه درمجموع و نه در قمستی از آن). این نامی است که باین مناطق توسط همسایگان و بیگانگان بارتباط نام قوم غالب در آن داده شده و قرارمعلوم توسط پارسیان در زمانهای جدید بوجود آمده است. با وجودیکه افغانهای ما در تاریخ بحیث یک مردم خاص از آغاز قرن هشتم شناخته شده، مناطق آنها تا زمانیکه این مردم حاکمیت مستقل خود را توسط شاهی از نژاد خودشان در اواسط قرن گذشته بدست آوردند، افغانستان نامیده نمیشد. قبل از آن، نادرشاه با تسخیر این مناطق و ضم آن درتحت حاکمیت پارسیان اولین کسی بوده است که با درنظرداشت نامهای دو قبیله بزرگ یا مردمان مسلط دراین مناطق، شمال آنرا افغانستان و جنوب آنرا بلوچستان نامیده است.
خراسان نامی است که مردمان این منطقه برای کشورشان بکار میبرند در حالیکه خارجیها آنرا افغانستان میخوانند و این نام {خراسان} بطور مناسبی شامل مرزهای است که دربرگیرنده محدوده آریانا بمفهوم وسیع آنست؛ قسمت غربی خراسان از ناحیه مشهد در شمال تا غاینات در جنوب نشاندهنده خراسان پارسیان است.
پتولیمی آریانا را به هفت ولایت مارگیانا (مرغاب یا مرو)، باکتریانا (بلخ و بدخشان و حالا ترکستان افغانی)، آریا (هرات)، پاروپامیزوس (هزاره و کابل تا اندوس بشمول کافرستان و دردستان)، درنگیانا (سیستان و کندهار)، اراخوزیا (غزنی و کوههای سلیمان تا اندوس) و گیدروزیا (کاچ و مکران یا بلوچستان) تقسیم میکند؛ این ولایات بطور مناسبی ارائه کننده تقسیمات جدید منقطه است طوریکه درداخل قوسها نشان داده شده اند.
تقسیمات محلی منطقه طوریکه توسط نویسندگان اسلامی تعریف شده بطور درستی معین نیست. بعضیها نیمه شمالی آنرا کابلستان و نیمه جنوبی آنرا زابلستان نامیده اند؛ شمالشرق را بنام باختر و شمالغرب را بنام غور؛ جنوبشرق را بنام رُوه و جنوبغرب را بنام نیمروز. دراین تقسیم کابلستان شامل مارگیانا، آریا، پاروپامیزوس و باکتریانا است؛ و زابلستان شامل درنگیانا، اراخوزیا و گیدروزیا است؛ درحالیکه باختر شامل باکتریانا و نیمه شرقی پاروپامیزوس؛ غور نیمه غربی پاروپامیزوس، آریا و مارگیانا؛ روه شامل تمام اراخوزیا با نیمه شرقی درنگیانا و گیدروزیا یا کندهار و کاچ است؛ نیمروز شامل نیمه غربی درنگیانا و گیدروزیا یا سیستان و مکران میباشد.
افغانستانی که فوقا تعریف گردید، مناطق باشندگانی میباشد که دربرگیرندۀ پژوهش فعلی ماست. اگرما پژوهش خویش را با نظم معینی دنبال کنیم دریافت و درک موضوع بسیار سهل خواهد شد. این بسیار مهم و کمکی است در جهت تشخیص قبایل و طوایف مختلف، یعنی تفریق باشندگانی که در تحت حاکمیت پارسیان قدیم بودند و آنهائیکه پس از انهدام امپراطوری داریوش کودومانوس توسط الکساندربزرگ باین مناطق آمدند. من پیشنهاد میکنم که هرودوت بحیث قدیمترین منبع تاریخی و رهنمای ما برای دوران قدیم مدنظر گرفته شود؛ ما قدم بقدم پیش میرویم تا جائیکه او باشندگان قدیمی این مناطق را ثبت نموده و تا جائیکه نام قومی و موقعیت ساحوی آنها داده شده و معلوماتی از قبیل آخرین آمدگان (تازه واردان) در آثار مشهور ترین نویسندگان یونانی و لاتینی عهد عتیق (متعاقب انقلابات بزرگ در اینحصه آسیا زمانیکه یونان و هند در نقاط وسطی مناطق فارس و آریانا باهم دست میدهند) مانند سترابو، پلینی، آرین، پتولیمی، کورتیوز وغیره؛ و اکمال آنچه ما از آثار آنها جمع آوری نموده ایم یکجا با معلوماتی که از منابع جدید اشتقاق کرده ایم مانند تاد "سالنامه راجستان" منتشره در 1829 که بسیار مفید و رهنمود دهنده است؛ و بالاخره کاربرد و تطبیق معلومات جمع آوری شده از منابع متعدد در روشنائی مشاهدات و برداشتهای شخصی خویش (با وجودیکه مبهم و لرزان است) در طول سالیان متمادی اقامت در بین این مردم.
من فکرمیکنم با این برنامه میتوانیم در تشخیص تعداد زیاد قبایل موجود افغانستان یعنی نمایاندگان جدید اقوام قدیمی آریانا بصورت بهتری آماده بوده و لذا میتوانیم در تمایز درست و بنیادی بین مالکان قدیمی و مسکونین بعدی، بین بقایای دودمانهای متجاوز و آوارگان غارتگران زود گذرگام برداریم. اگرپژوهش ما نتواند روشنائی جدیدی بالای تاریخ هند بیاندازد: دررابطه به سلطه یونانیها و تهاجم جاتا (گیتیک) که توسط آن منهدم گردید؛ در رابطه به ارتباطات این فاتحین سکائی با همنژادان ایشان بهنگام طغیانهای کهنتر که باعث پرنفوس شدن شمال هند با برهمن و کشاتریا شد؛ دررابطه به سلطه یکجائی آنها در آریانا (جاتای بودیست در شمال و کشاتریای برهمن در جنوب)؛ و بالاخره در رابطه به مبارزات این هندیهای آریانا با پارتیهای آتش پرست تحت حاکمیت طولانی سلسله ارساکی، سهمگیری آنها تحت پرچم پارتیها در جنگهای بمقابل رومنها در آسیای صغیر، تماس آنها با عیسویان و جذب نهائی آنها دراسلام. اگرچنین نتایجی از پژوهش ما در بارۀ تبارشناسی مردمانی که حالا نفوس افغانستان را تشکیل میدهند، بدست نیاید؛ حداقل خواهیم آموخت که معنی حقیقی این نام چه بوده و افغانها واقعا چه کسانی هستند. با این تشریحات، من به پژوهش خویش میپردازم.
حدود یکقرن قبل ازانهدام امپراطوری پارسی داریوش کودومانوس توسط الکساندربزرگ مقدونی، هرودوت تاریخ بسیار مکمل این کشور را تا روز زندگانی خود نوشته است. اما مقدار کمی از آثار نهایت دلچسب او با آنقسمت فارس قدیم ربط دارد که ما با آن سروکار داریم. بآنهم آنمقداری کم، دلچسبی خاص و ارزش بزرگی برای ما در پژوهش موجود دارد. در آنزمان (حدود 450 ق م) آریانا، خراسان و یا افغانستان که ما از آن صحبت میکنیم، قسمت شرقی امپراطوری داریوش هیستاسپ (دارا پسر گشتاسپ) را تشکیل میدهد. این داریوش مربوط به یک فامیل یا قبیله پارسیان است که مهد او در قسمت شمالشرقی کشور مورد بحث ما قرار دارد: در ولایت باختر که مرکز آن شهر بلخ بوده و توسط اعراب در رابطه به قدامت بزرگ آن بنام ام البلاد یا "مادرشهرها" یاد گردیده است. داریوش در حوالی 521 ق م جانشین امپراطوری بناشده توسط سایروس (کوروش) میگردد و این امپراطوری توسط پسر و جانشین او، کامبیسیز (کامبوجیا، کامبوجی)، گسترش و استحکام مییابد. سایروس، که نام مادر او ماندنی (ماندانا، شاید شاهدختی از قبیله ماندان و گفته میشود یک میدی بوده) و نام پدر او کامبیسز(کامبوجی، احتمالا یکی از روسای قبیله کامبوه بود) است، مادها را انحلال نموده، سلطنت کریسیز لیدی را تسخیر نموده و باینترتیب آقای تمام قلمروی میگردد که از اندوس تا هیلیسپانت {یونان} وسعت داشته است.
دراین دوران، هرودوت قبایل عمده پارسی را ذیلا نام میبرد: پاسارگادی (پیسار- کده، "پسران خانه") قبیله فامیل شاه؛ قبایل مارافوی و ماسپوی که با اداره ملکی و نظامی امپراطوری سروکار داشتند؛ پنتیالی، دیروسیا و جرمانوی که تماما کشاورز بودند؛ دائی، ماردوی، دروپیکوی و ساگارتوی که تماما کوچی بودند.
زبان مادری تمام این قبایل بایست پارسی بوده باشد. ما بقایای اکثریت اینها را در بین نفوس موجوده افغانستان توسط قبایلی دارای دقیقا عین نامها و صحبت کننده با زبان پارسی یافتیم. پنتیالی قرارمعلوم قبلا در شرقی ترین قسمت یا مرزهای اندوس سکونت داشتند؛ چون یک ناحیه در تپه های مهمند در مرزهای پشاور و در شمال دره خیبر و در بین رودهای کابل و سوات وجود دارد که بنام پندیالی یاد شده و پس از آن یک شاخه قبیله مهمند یا "ماند بزرگ" نامیده شده است؛ اگر در واقعیت، این شاخۀ مهمند اولاده پنتیالی پارسی نباشد که پس ازآنها این دهکده نامیده شده است، بعلت اینکه آنها حالا شامل مهمند بوده و پختوصحبت میکنند، باید گفت که آنها از دیگر پتانها در تعداد زیاد رسوم و چهره فرق دارند. دیروسیای میتواند توسط دروزی در کوههای شرق هرات در افغانستان نمایانده شود؛ و به تعداد زیاد توسط دروسی یا دروسیز لبنان در سوریه. جرمانوی عبارت از کرمانی ولایت کرمان پارسی است؛ دهکده دیگری بنام کرمان در اندوس وجود دارد که در باره آن بعدا صحبت خواهیم کرد. تمام اینها قبایل مسکون و مستقر هستند.
دائی همان داهی داهیستان یا هزاره در افغانستان است. مردوی منحیث داهی مرداه، حالا شامل داهی گردیده و درعین موقعیت تعین شده توسط سترابو قرار دارد که بعدا خواهیم دید. دروپیکوی عبارت از همان دیربیکوی سترابو و دیربیکی پلینی و دهربی یا دهربی- کی راجپوت میباشد که یک قبیله خنیاگر (آوازخوان و شاعر) است؛ آنها حالا در افغانستان بحیث دربکی یعنی یکتعداد مردم گمنام و کمتر مورد احترام، پراگنده (فامیلهای کوچک) در بین جمشیدی و ایماق فیروزکوهی در مناطق بین هرات و میمنه یافت میشوند. ساگارتوی را نتوانستم توسط نام در هیچ قسمت افغانستان ردیابی کنم، باستثنای نام یک دهکده کوهستانی در بلوچستان غربی. تمام آنها کوچی بوده و زبان هردوطبقه پارسی است.
هرودوت میگوید که قبایل عمده میدها عبارت بودند از بوسای، پاراتاکینوی، ستروخاتی، آریزنتوی، بودی اوی و ماگوی. هیچیک ازین قبایل بواسطه این نامها در افغانستان قابل ردیابی نیستند. پاراتاکینوی شاید همانند کوهستانی جدید باشد که معنی "کوهی" دارد. ماگوی یا ماغ پارسی حالا بنام گبر یاد شده و باین نام در چندین قسمت افغانستان منحیث بخشهای کوچک بعضی قبایل بزرگ یافت میشوند؛ آنها در سوات و تپه های مجاور اندوس، شمال پشاور یک دهکده بنام گاباری یا گواری داشته و باشنده یک دهکده کوچک دیگر بنام گبریال در ساحل چپ اندوس در بالای وادی بَرَندو میباشند. در سابق اینها قبیله مهمی در این مناطق بودند که سوات تا زمان امپراطور بابر الی نیمه قرن پانزدهم بنام گابَری یا گاباری سواتی یاد میشد. آنها آتشپرست بوده و قرار معلوم، در اوایل حاکمیت پارتیان و ارساکی باین مناطق آمده بودند؛ آنها حالا بطور رسمی و اعتقادی مسلمان هستند. در بین مسلمانهای غربی این نام گبر یا گاور بحیث یک اصطلاح اهانت آمیز بکار میرود و مانند کلمه گیاور میباشد که توسط آنها به عیسویان و دیگر نامعتقدان به اسلام گفته میشود.
اقوام دیگر امپراطوری سایروس و متذکره بواسطه هرودوت بحیث مسکونین در قلمرو سلطنت کریسیز و تابعین پارسی عبارت بودند از لیدوی (که سابقا بنام موینوی یا میونوی یاد میشدند)؛ فریگوی؛ میسوی (که ناقلین لیدوی بودند)؛ ماریندینوی (بارتباط نام دهکده ایشان)؛ خالابوی؛ پافلاگونوی؛ تراکوی (که درعبور بطرف آسیا بنام تینوی و بیتینوی یاد شدند)؛ کاروی، لونوی، دوروی، آئولوی و پامفیلوی. اکثریت این نامها بطور وسیعی در بین قبایل افغانستان و عمدتا در قسمت شمالی مرزهای اندوس نمایانده میشوند، در محلات دقیقی که یک مهد مسکونین یونانی بوده و ما آنها را از شواهد مسکوکات، بقایای مهندسی و اسناد تاریخی میدانیم (در دوران سلطه باکتریانهای یونانی از 330 تا 126 ق م یا حتی تا زمانهای بسیار بعد). بدون شک ارتش الکساندربزرگ عمدتا از قبایل آسیای صغیر، نه فقط بحیث سرباز، بلکه همچنان بحیث راهروان کمپ، نوکران، آذوقه رسانان و غیره نیز استخدام شده بودند. احتمالا از این منابع است که الکساندر مسکونه های خود را در مناطقی که از آرینها گرفته بود اعمار نموده است، طوریکه توسط سترابو در نقل قولهای قبلی تذکر داده شد. در حالیکه بعدها با تمام احتمالات ، تاجران و بازرگانان و ناقلین دیگر، بسلطنت ها و قلمروهای یونانی در مرزهای هند ثروتمند و مطلا سرازیر شدند. فقط هند از 20 ستراپی داریوش، باج طلا میپرداخته و صریحا گفته میشود که از جمله غنی ترین ستراپی در بین تمام آنها بوده است.
باوجود همه اینها، در آنجا بایست تعداد زیاد قبایل اصیل یونانی و مقدونی در قطارها و کمپهای ارتش الکساندر و هم در جانشینان آنها در آریانا یکجا با قبایل متعدد لیدی موجود باشد که بغرض تقویت در زمانهای بعدی درخواست میگردید. در بین قبایل جدیدیکه توسط الکساندر و جانشینان بعدی او به آریانا آورده شدند بایست اخوی یا اکاینها، بویبی یا بوتیانها، پایونوی یا پایونینها ودیگر قبایل پانوی یا پانونیا مانند نوریکوی، پایوپلای، دوبیروی، بیسوی و دیگر پانگایوی یا پانگاینها موجود بوده باشند.
من نامهای این قبایل مقدونی ویونانی را بعلتی ذکرکردم که در تمام مسیر بزرگ مناطق کوهستانی مرزهای اندوس و تشکیل کننده باکتریانای قدیم، در اینروزها، تعداد زیاد قبایل و طوایف افغان را داریم که بطور دقیق این نامها را حمل میکنند. در جریان بررسی لیست داده شده توسط هیرودوتس – لیدوی بواسطه لودی، مایونوی بواسطه میانی؛ میسوی بواسطه موسا؛ تینوی و بیتینوی بواسطه تنی و بیتنی؛ کاروی، آیونوی، دوروی و آیولوی بواسطه کارو، یونس، دور وعلی یا عالی (طوایف و بخشهای قبایل مختلف افغان)؛ و پامفیلوی بواسطه پارمولی یا فارمولی در افغانستان تشخیص و نمایانده میشوند.
قبیله لودی افغانستان که میانی و موسا همیشه با آنها رابطه نزدیک داشته اند (طوریکه بعدتر خواهیم دید) بطور آشکار در بین قبایل افغان در تاریخ قرون وسطای هند (از زمان محمود غزنوی در آغازقرن یازدهم) دیده میشوند که در آنزمانها با داشتن خصوصیات نظامی مشهور شده بودند. آنها با کمیت بزرگی توسط محمود بحیث سرباز استخدام شده و تعداد زیاد فرماندهان نظامی و حاکمان ولایتی او را تشکیل میدادند. گفته میشود که تسخیر سومنات در 1024 م محصول شجاعت قطعه لودی بوده و محمود در پاداش این خدمات، به بعضی از روسای ایشان در هندوستان، نقشهای فرماندهی مهمی اعطا نمود. قدر و منزلتی که آنها در حاکمیت غزنویها داشتند، دو قرن بعد نیز در زمان حاکمیت جانشینان آنها (غوریها) ازآن برخوردار بوده و یکی از روسای لودی یکجا با قطعه طایفوی خود رهبری پیشقراول لشکر شهاب الدین بمقابل دهلی در 1193 م را بعهده داشته، زمانی که راجپوت پادشاه هندوستان (رای پیتورا یا پیرت ویراجا) مغلوب و بقتل رسیده و امپراطوری هندوستان به مسلمانان انتقال مییابد. باین ارتباط افغانها میگویند که شهاب الدین سلطان دوم شاهان غوری غزنی، رئیس لودی یعنی ملک محمود را به درجه امیر ارتقا داده و املاک وسیعی برای او و روسای او اعطا مینماید. از این زمان، بخت و طالع لودیها بتدریج ارتقا یافته و آنها در پنجاب قدرتمند میگردند. فتوحات شهاب الدین ارتباطات آسانی را در بین افغانستان و هند باز نموده و تعداد زیاد قبایل مختلف افغان بحیث سربازان اجیر در منطقه سرازیر میشوند. دو قرن بعد، بازهم وقتیکه امیر تیمور یا تیمورلنگ، به هندوستان حمله نموده و دهلی را تسخیر میکند (در1398 م) یک قطعه قدرتمند افغانها با اوهمراه بوده که در راس آن ملک خیدار{خضر؟} لودی قرار داشته و با روسای جلوانی، سروانی و نیازی ازکوه های سلیمان همراهی میشده است. ملک خیدار بپاداش این خدماتش که قبلا حاکم ملتان بود بحیث حاکم دهلی تعیین شده و در تحت حاکمیت او، لودیها به آقایان پنجاب (ازملتان تا سرهند) تبدیل میشوند. در1450 م بهلول لودی صاحب تخت دهلی گردیده و سلسلۀ شاهان افغان یا پتان هندوستان را تاسیس میکند؛ متعاقبا قبایل او منطقه خویش را ترک گفته و بحیث ناقلین در حصص مختلف هند (عمدتا در ایالات راجپوت هند مرکزی، در راجواره، برار و حیدرآباد داخان یا هند جنوبی) مستقر میشوند. در بین قبایلی که افغانستان را ترک گفتند لودی، پانی، ناغر، بیتنی، ماکو وغیره شامل بوده و هر قبیله، قطعه طایفوی خود را جهت یکجاشدن به هموطنان و جستجوی خانه و دریافت مسکونه های جدید در ساحه وسیع هندوستان ارسال میدارند. این مهاجرین اکثرا در جوامع کوچک در بین نفوس عمومی پراگنده میشوند؛ اما در بعضی نقاط، مانند شخاوت، برار، کراولی، حیدرآباد وغیره تعداد آنها زیاد بوده و ناقلین یا مهاجرین مشخصی را تشکیل میدهند. در زمانهای بعدی نیز (حتی تا قرن گذشته) مهاجرت بزرگ افغانها از قسمتهای روه افغانستان به هندوستان صورت گرفته است که تمام یک ولایت (بنام روهیلکند) را پرنموده اند (پس از نامگذاری روهیله یا بومیان روه). من بدینجهت وارد این جزئیات شدم تا نشان دهم که درجریان جابجائی نفوس در امپراطوری پارس قدیم (پس از سقوط آنها توسط یونانیها) چه چیزهای صورت گرفت است. در اینجا دو مورد بطور موازی دیده میشوند: ما حالا وقت نداریم این موضوع را بطور مفصل مطالعه نمائیم بجز از اینکه نشان دهیم، یونانیها در فارس بحیث بازرگانان، منشیان، دانشمندان وغیره سرازیر شده و اکثرا توسط شاهان بحیث سربازان اجیر (مدتها قبل ازینکه مقدونیها این کشور را تسخیر نمایند) استخدام میشدند؛ اما در هند، افغانها بحیث سربازان اجیر، محافظین شخصی، حاکمان محلی وغیره استخدام شده و کشور را در تمام جهات بحیث بازرگانان کاروانی (درچندقرن قبل از اینکه لودیها سلطنت را در نیمه قرن پانزدهم بگیرند) می پیمودند.
لودیها کاملا از افغانستان معدوم شده اند اما میانی (یک شاخۀ این قبیله) نام اصلی و اولی خود را نگهداشته و هنوز هم در منطقه بحیث یک شاخۀ غالب مجمع بازرگانان کاروانی یعنی پووینده یافت میشوند. شاخه یا بخش میانی طوریکه در شجره (نسبنامه) افغانان داده شده، عبارتنداز: غورانی، ملاحی، سیلاج، جت، آیزوت، لتاح مشانی، توغ، سامرا، سور، کیکی، سرغی رهوانی، لوهانی، شکور، زوره، آهیر، زمری خطران وگارشین یا خاچین یا کاچین.
تقریبا تمام این نامها، حتی بشمول خود طایفه میانی یا میانه، در بین طوایف و بخشهای راجپوت یافت میشوند. اما از اینکه حالا راجپوت یکتعداد بخشهای فرعی را بشمول نامهای که در نسبنامه های قدیمی وجود ندارد و طوریکه در تاد ("سالنامه راجستان") آمده در بر میگیرد، دیده میشود آنها نظر بزمان تعداد زیاد قبایل دیگر را (شاید اقوام خویشاوند یا با آنهائیکه در زمانهای قدیم در تماس بودند، متعاقب تسخیر آریانا توسط الکساندر) در خود ترکیب نموده اند. من یک لیست طبقه بندی شده قبایل راجپوت و تقسیمات فرعی آنها را بحیث ماخذ در رابطه به این پژوهش آورده ام که درآخر این اثر داده شده است. این لیست میتواند بحیث یک رهنما جهت تشخیص قبایل آمده به آریانا ازطرف شرق، غرب و شمال و هم جهت تشخیص هر دو طبقه از قبایل باشنده قبلی منطقه و تا زمان تسخیر مقدونیها خدمت نماید.
در بین اقوام دیگر آسیای صغیر (سلطنت کریسوس که فوقا تذکار گردید) تینوی و بیتینوی نیز شامل میباشند. اینها در افغانستان بواسطه بخشهای تنی و تونی غیلزی و دیگر قبایل پتان کوههای سلیمان و بواسطه بیتنی، یک قبیله ایکه همیشه با لودی مرتبط بوده، نمایانده میشوند. مطابق گزارش افغانها، قبیله لودی از منشای یک دختر شیخ بیت یا بایت (کسیکه جدیدا باسلام گرویده) رئیس قبیله بیتنی باشندگان کوههای غور بوجود آمده است.
گزارش صریحا ذکر میکند که در زمان خلیفه ولید نواسه خلیفه مروان، حجاج بن یوسف در راس یک لشکر جهت تسخیر خراسان وغورستان فرستاده میشود. بهنگام تقرب متجاوزین، انقلابی در منطقه بوقوع پیوسته و شهزادگان آن خلع و تبعید میگردند. یکی از این شاهزادگان (بنام شاه حسین) در تومان یا کمپ شیخ بیت (رئیس قبیله بیتنی و مسکون در آن نواحی) پناهگزین شده، با دختر میزبان خود (بنام ماتو)عاشق و همخوابه گردیده و دختر حامله میشود. والدین غضبناک جهت پوشانیدن افتضاح و اعاده عزت فامیل، تصمیم به ازدواج جوره متخلف میگیرند. ولی بازهم برای مقام افغان ضروراست تا درجه و نسب داماد آینده بررسی شود. شاه حسین این گزارش را ارائه میکند: زمانیکه فریدون، ضحاک (آشوری) را دستگیر و او را در گودالی در قله دماوند میآویزد، فامیل اسیر از خانه خود در استخر پایتخت فارس فرار نموده و در نشیب های کوههای غور پناهگزین شده و در آنجا با اقارب و پیروان خویش زندگی میکنند. قبل براین، مساکنی در کوههای غور وجود نداشته، بآنهم مرزهای این ساحه توسط فامیلهای پراگنده بنی اسرائیل، افغانها و غیره تسخیر شده بوده است. فامیل شاه حسین برخاسته ازاین پناهنده های ضحاک بوده است. زمانیکه حجاج غور را تصرف میکند، شاهزاده آنجا (کمال الدین محمود پسرجمال الدین حسن) را به بارگاه خلیفه ولید در بغداد میفرستد. در عین زمان پدر شاه حسین بنام شاه معزالدین راهی حج به مکه میشود، در مدت زمانیکه شاه حسین جوان در کمپ شیخ بیت یا بیتنی پناهنده میباشد.
قرارمعلوم این قصه بر بنیاد یک مجموعه مبهم و مغشوش تاریخ حسین بن سان بن سوری (موسس سلسله غوری) بنا شده که در غزنی(بعقیب سلسله ایجادی بواسطه سبکتگین ترک که سلطان محمود غزنوی مشهور ترین شهزاده آن وغارتگرهند میباشد) زمامداری نموده است. گفته میشود این حسین جهت تجارت بهند رفته و در برگشت پس از یکتعداد ماجراها و بد بختیها بشمول شکستن کشتی و اسارت، بچنگ یک باند دزدان افتیده و توسط لشکرسلطان ابراهیم که در غزنی از 1058 تا 1098 پادشاه بود، دستگیر میشود. تمام دزدان به پایتخت آورده شده و محکوم بمرگ میشوند، اما حسین با توضیح سرنوشت و بدبختی هایش، بنزد سلطان برده شده و او با شناخت فامیل واحوالات او، نتنها او را رها میسازد، بلکه او را مورد نوازش قرارداده و برایش موقفی در دربار اعطا مینماید که بعدا تا درجات عالی دولتی ارتقا میکند. پسر و جانشین ابراهیم (مسعود سوم) حسین را حاکم تمام ولایت غور مقرر میکند که منطقه بومی او بوده و جائیکه اجداد او قبلا شاه بوده اند (دهربیلوت ازخوندمیر).
با گذاشتن این دو قصه در پهلوی هم، گزارش افغانها نشان دهنده اولین تماس بیتنی افغانستان با لودی است، یعنی لودی احتمالا از طرف غرب آمده و (گفته میشود) سکونت قبلی بیتنی در افغانستان در تپه های جدا کننده وادی لوگر کابل از نواحی زرمت غزنی بوده؛ در حالیکه سکونت لودی در افغانستان در کندهار بوده است. بآنهم گزارش افغانها در باره شاه حسین و قبایل اولاده دختر شیخ بیت (ماتو) را ادامه میدهیم. جهت تحقیق داستان نسب شاه حسین، شیخ بیت خدمتگار خود بنام کاغ از طبقه دُور (دُود یا دُوم) را بنزد دوستان شاه حسین در غور میفرستد. فرستاده با شواهد تائید کننده بر میگردد اما از افشای آن تا زمانیکه شهزاده به عروسی دختر او بنام ماهی موافقه نکند، خودداری میکند، یک پیشنهادی که حسین بزودی موافقه میکند. قضیه بعدا خاموش شده و شاه حسین بیدرنگ با ماتو ازدواج کرده و درمدت کوتاهی پسری بدنیا میآورند که والدینش او را غلزوی ("پسردزد" بارتباط قضیه تولد او) نام میگذارند. ازاین غلزوی قبیله غلزی بوجود میآید. بی بی ماتو پسر دومی بدنیا میآورد (اما گفته نشده توسط کی) که ابراهیم نامیده شده و با درنظرداشت ذکاوت و توانائی عالی ملقب به لوی یا "بزرگ" میشود. با گذشت زمان این واژه لوی به لودی تغییر نموده و بحیث نام خانوادگی قبایل اولاده او قبول میگردد. شاه حسین از خانم دیگرش (بی بی ماهی) پسری دارد بنام سروانی که از اولاده او نام قبیله او بوجود میآید. با گذشت زمان، اولاده بی بی ماتو بسیار زیاد گردیده و بطور دستجمعی بنام ماتی نامیده میشوند (چون شاه حسین یک افغان نبود). چنین است گزارشات بومی افغانها. در اینجا میتوانم خاطر نشان سازم که ماتی نام یک قبیله بسیار بزرگ و مهم پارسی است که در قدیم باشندگان شمال فارس بودند (در بین همدان فعلی و نیشاپور که توسط سترابو بنام ماتیانوی یاد شده است). پلینی نیز ماتیانی را بامتداد زرنگیا تذکر داده که موقعیت آن در غرب هلمند فعلی در جنوب منطقه غور است. گفته میشود مهد قبلی ماتی در افغانستان، دهکده ماتیستان در وادی ارغنداب بوده است. اولادۀ بی بی ماهی شامل ماتی بوده اند.
در پهلوی ماتو (دختر) که فوقا ذکر گردید، شیخ بیت بیتانی سه پسر بنام های ورشپون یا اشپون، اسماعیل و خجین، کچین یا غرشین دارد؛ قبایل ایجادی از ایشان نامهای آنها را گرفته و مجموعا بیتنی نامیده شدند که تحت نام خانوادگی ماتی یا اولاده بی بی ماتو نیز شامل اند. پلینی باتینی را یکجا با ساراپرای (یک قبیله ایکه ما در بلوچستان خواهیم دید) و بکتری در یک موقعیت نچندان دور از مهد قبلی بیتانی در افغانستان ذکر میکند (طوریکه فوقا گفته شد). مشاهده مخلوط نژادها در این قبایل و آزمایش ترکیب آنها نمیتواند عجیب و آموزنده نباشد.
مطابق شجره یا نسبنامه افغانها، قبیله بیتنی متشکل از 4 طایفه بزرگ ورشپون، اسماعیل، خاجین و ماتی است. بیائید ببینیم چطور آنها در چندین خیل و زی ترکیب شده اند. این کلمات با نامهای اصلی اکثر طوایف و بخشها و تعداد زیاد قبایل افغانستان که زبان شان پختو است اضافه شده است.اینها در نامهای قبایل پارسی زبان و یا قبایل باشنده بلوچستان و دردستان یافت نمیشوند. کلمه خیل بصورت عام یک واژه عربی بوده و معنی "لشکر، کمپنی، مجمع وغیره" است؛ اما بصورت درست تر، یک تغییر شکل اسلامی واژه سانسکریت یا هندی کولا است که بمعنی "قبیله، نژاد یا فامیل" است. لفظ زی مشتق از زادن فارسی است که معنی "اطفال، اولاد و نسل" دارد؛ و همچنان نشاندهنده "حزب، فرقه" وغیره میباشد که دارای منافع مشترک باشند؛ بطور درست ارائه کننده پیوست اضافی سانسکریت سی میباشد. من هیچگونه تفاوتی در تطبیق این واژه ها در نام قبایل افغان ندیدم؛ قرار معلوم آنها بدون تفاوت استعمال شده و غالبا هر دو به عین قبیله بکار میروند مانند علی خیل وعلی زی، موساخیل و موسازی وغیره. جهت اختصارمن این پیوست های اضافی را ازنامهای طوایف وبخشهای افغان حذف نمودم.
ورشپون یا اشپون متشکل ازبخشهای ذیل است: ابولفرح اوکری بائی بهمن* بالمار* باند* برشوری چاکی* چالاک* چانی* چالاپی دامار* داربی دارگی دارگانی دورح* دوتانی دریپلارا فتاح غاران* غوری* گوربزی همدانی حسن هیران* ابراهیم اسماعیل جاکی* خاکی خودو کودی* لالی* لشکری ماغزی* مالا* ناسو نیازی پای* رامدیو* سامار* سیو* شاه ملیک شاخی شمشیر سیباتی* سیکری* تاجو تارکلاتری تاری* یوزبک یحیا* یوسف* زربانی زمری*
در نامهای فوق علامه * تماما نامهای مشخص راجپوت و هندی است. بهمن و بالمیر= بامان و بالمی طوایف راجپوت بازرگان میباشند. باند = بهند، یک طایفه خنیاگر هندو است. چاکی و چالاکی ظاهرا یکی بوده و ارائه کننده چالوک یا سولانکی اگنیکولا راجپوت است. دامار عبارت از داماره راجاتارینگینی بوده و شاید یک طایفه رهتور باشد. دورح یا دور عبارت از دوده راجپوت است. غاران و غوری ظاهرا یکی بوده و نشاندهنده گور راجپوت است. هیران عبارت از ایرانه و یک شاخه آگر راجپوت بازرگان است. ابراهیم و اسماعیل احتمالا تعویضهای اسلامی برای نامهای هندی براهمن و سیمالا باشد که آخری یک طایفه مشهور راجپوت است. جوکی ظاهرا جت جوخر هندو است. مغزی و پای نشاندهنده طوایف مگراسا و پاهای راجپوت گهلوت است. سامار و سیباتی عبارت از سومرا و سیپات راجپوت میباشند. سیکری عبارت از سیکروال یا سیکر راجپوت است. تاری نام یک قبیله براهمن شمال هند است. یحیا شکل مسلمانی جوهیا راجپوت است؛ مانند یوسف که آیساپ میباشد، شکل بومی اسپاسیوی و اسپیوی نویسندگان قدیمی یونان. زمری یک تغییر شکل میسری است.
اسماعیل، شاید سیماله راجپوت باشد (طوریکه فوقا پیشنهاد شد) یا پیروان اسماعیل، موسس فرقه "فدائیان" که گفته میشود قبیله بیتنی را ترک و در ساروانی شامل شده و مهد آن در کوه سلیمان، شاید در سروان فعلی مربوط قسمت کلات بلوچستان باشد. او یک زاهد مذهبی شده و عنوان شیخ ابراهیم سروانی را کمائی نموده است. گفته میشود مقبره او در محلی بنام خواجه خیدر در بالای تخت سلیمان قرار دارد، جائیکه او وفات نموده و دوازده پسر و دو دختر بجا میگزارد ولی هیچگونه ذکر بیشتری از او در شجره نامه افغانها بعمل نمیآید.
بخشهای خاجین، خاچین یا غرشین قرار ذیل است: ابو^ اجاری^ علی باکل* بالا* باسی* بازو بیکی بیبی* بوبک* کلندر^ چنگا^ دانا دود* فیروز گیسو غشه حسانی حسین هود* ایساپ جانجی^ جاول* کائین* کاکه* کانزی کاتاح خیدر* مادی مالی مالیک موسور* ماندن موسا میان نادر پای* پالا^ پساکنی پیح^ پیرا رسول رتن سلمی* سین* شادی^ شاهگل شکر* شان سیانی* تاج بیگ تار* تتار* توران یودی* عمر* وروکی
آنهائیکه دارای مارک * راجپوت و هندو میباشند. باکال میتواند باگیل، سولانکی و بازرگان راجپوت باشد. بالا غالبا یکجا با سلطانو هندو هستند؛ مانند باسی که اصلا یک طایفه پائین (پست) یا سرف (رعیت)، غلامان میراثی اند. بی بی و بوبک ظاهرا عین چیز بوده و ارائه کننده بیبای پراماره، پونوار یا پوار اگنیکولای راجپوت است. کالاندر، چنگا و تعداد دیگری دارای مارک ^ طوایف جت اند. جاول و خیدار عبارت از راجپوت بازرگانان اند. عمر عبارت از عمرای پرامارا راجپوت و یکی از بخشهای مشترک تمام قبایل بزرگ افغان در سرحدات اندوس اند. وروکی یک نام نادر و غریب است که معنی "کوچک" در پختوداشته و در بین دو یا سه قبیله افغان در امتداد اندوس دیده میشود که بعدا خواهیم دید. وقوع این نام در اینجا بارتباط واراشپون یا اشپون و خاجین که بوریشکی و خاجونای دردستان اند در مرحله بعدی مورد بحث قرار میگیرد، پیشنهاد مفکوره موجودیت آن بشکل تغییر بوریشکی شاید دردهن بیگانگان باشد.
ماتی اولاده شاه حسین بواسطه بی بی ماتو شامل دو فرقه بزرگ غیلزی و لودی است. غیلزی یا غیلجی یا غلزوی شامل سه طایفه بنامهای توران یا تولر و بورهان یا پولر میباشد.
توران شامل دو طایفه است که یکجا بنام بارو یعنی هوتک و توخی یاد میشوند. بارو یک قبیله براهمن در شمال هند است.
هوتک یا هوتکی شامل چهار بخش ملیکیار، یوسف یا ایسپ، دولت و عرب است.
ملیکیار = "رفیق شاه" همان مولاک و جورا، طوایف گله دارهندی اند که دارای دو شاخه حسین و ایبک میباشد.
بخشهای حسین شامل اسحاق یا سهاک یا ساک، قطب، جلال الدین، عمر، ماند، کورام و شاه علم اند که خیل آخری مربوط به میرویس و شاه محمود فاتحان فارس اند که سلسله صفوی را منهدم نموده و تخت آنها را در اوایل قرن گذشته ربودند.
بخشهای ایبک یا هیبک شامل کاتی، کادین، کادوی، خادی، عمر و بادین است.
بخشهای یوسف یا ایسپ شامل مالی، خیری، برات، ترنک، رانی، عمر است. از این جمله مالی باید مال راجپوت بازرگان باشد؛ خیری باید خیر، پرامارا یا پونوار یا پوار، اگنیکولای راجپوت؛ رانی همان بنیکا، چالوک یا سولانکی اگنیکولا راجپوت است. برات دوباره ظاهر میشود؛ عمر قبلا ذکر شد. ترنک پس از رود ترنک نامگذاری شده که خود شاید بعد از اشغال آن بواسطه ترین یا تاری یک شاخه براهمنهای شمال هند باشد.
بخشهای طایفه دولت = "حکومت" شامل علیف، ایسپ، معروف، سادات، تولر، تون عتمان وغیره است. معروف پس از یک ناحیه باین نام یاد شده است. تون یا تانی شاید ارائه کننده تراکیان تینوی باشد که در این قسمتها در زمان الکساندر از مسکونه آسیائی آنها در بیتینیا آمده اند. عتمان را بعدا خواهیم دید.
بخشهای عرب عبارتند از: اکا، علی، بابا، بامی، بای، ششروزی. اکا نام یک قبیله ناگا است؛ علی و بای هر دو نامهای یونانی و ارائه کننده ناقلین ایولیان و بویتیان است. بابا شاید بیبا، پوار راجپوت باشد. بامی یک قبیله براهمن شمال هند است. ششروزی باید چاچ روسیه یا چاچیراه و روسیاه باشد که هردو طایفه چوهان اگنیکولا راجپوت است. در مورد طایفه عرب ما هیچ ترکیبی نیافتیم؛ شاید این نام مربوط به موقعیت مسکونه آنها باشد در حوالی رود اربیوس یونانیها، پورالی فعلی در بلوچستان شرقی. اکثر این بخشها را دوباره خواهیم دید و عمدتا در بین یوسفزی، یک قبیله ایکه تعداد قابل توجه آنها در سواحل هلمند در قرن پنجم انتقال شدند طوریکه بعدا در بخش یوسفزی تذکر خواهیم داد.
توخی شامل چهار بخش است: مهمند، ایوب، حسن و نور. بخشهای مهمند عبارتند از: اکا اشو علیشیر بابکر باسی بوران حانی عراقی خویداد ماکو ماما موسا نظر پیرو پوپل سعید شاکی شمال سوری یونس
از لیست فوق، اشو همان اچی، یک قبیله قدرتمند قدیمی در راجاتاریگینی است که در اغتشاش و وحشت مشهور اند و در افغانستان بنام قبیله اچکزی شناخته میشوند. بوران نشانه بور، راجپوت بازرگان است. هانی = هانا براهمن شمال هند است. خویداد = خداداد = دیودوتوس ممکن است مهاجرین یونانی باشد. ماکو باید ماکواهانه یک قبیله بسیار قدیمی هند، نه اولاده راجپوت و نه جت است اما در بین راجپوت و جت منحیث قبیله قبول شده شناخته شده و شاید یک طایفه ساکای ساکائیها باشد. ماما یا مامه یک قبیله براهمن شمال هند است. موسا نیز یک قبیله قدیمی است که قبلا در وادی اندوس در حوالی دیره جات پائین فعلی و سند علیا زیست میکرد. رئیس آنها موسیکانوس یونانیها و موسی کا = "رئیس موسا"ی هندیها که قرار گفته آرین توسط براهمنها تحریک گردیدند تا در مقابل الکساندر قیام کنند، ولی سرکوب شده و یکجا با دیگر براهمنها بحیث یک سزای نمونه، بدار آویخته شدند. حالا موسا بطور وسیعی بامتداد مرزهای هند و کوههای سلیمان بحیث طوایف و بخشهای چندین قبیله بزرگتر افغانی یافت میشوند. پوپل، شاید ارائه کننده پایوپلی لیدی باشد؛ یا این واژه باید پیپارا یک طایفه گهلوت یا سیسودیا راجپوت باشد. شمال مخفف شاه مال است که تعویض اسلامی سری ماتی هندی و یک قبیله مشهور راجپوت بازرگان است. سوری نام یک طایفه ختری است. یونس باید آیونوس یا آیون یونانی باشد.
بخشهای ایوب عبارتنداز: بهرام بهلول بابو دعوت فیروز حوا جلال کاتی میران موغال نانی سین
ازاینها، بهلول شاید بیهیل یک طایفه هر دو پوار و چالوک اگنیکولای راجپوت باشد؛ بابو باید بیبا باشد که قبلا ذکر شد. کاتی نام یک قبیله قدیمی است که در افغانستان نام خود را به ناحیه کتواز غزنی داده است؛ اینها مردمی اند مثل کاتی پنجاب که اجداد آنها بمخالفت با الکساندر برآمده و اولاده آنها بعدا بطرف جنوب پراگنده شده و نام خود را بیک منطقه وسیع، کاتیوار یا کتواز فعلی دادند. میران همان میر دشت های هند است که اصلا از جمله سکنه بومی هندی است. نانی و سین هردو قبایل راجپوت و ارائه کننده ننواگ و سینگار اند؛ نانی میتواند نای ناگا یک طایفه جت باشد. فیروز، جلال، موغال نامهای معاصر اسلامی اند.
بخشهای حسن عبارتنداز: آدم بابر بارک عیسا کالو کاشانی کیرمان محمد پیراک سیکاک
از اینها، ادم خیل دوباره دیده میشود. بابر یک طایفه گجراست. بارک دوباره دیده میشود. عیسا شاید ارائه کننده کشیشان عیسوی یا پیروان عیسا باشند. کالو شاید کالام غالوت راجپوت باشد. سیکاک یا سایکاک شاید قبیله سیگال ختری باشد. نامهای دیگر معاصر اسلامی است.
بارتباط بخش سوری، فرقه محمود، طایفه توخی، شاخه توران غیلزی، طوریکه فوقا ذکرشد، دربرگیرنده عین نام و یکی از طوایف ختری اند، میتوانم در اینجا علاوه کنم که سوری نام پدری یا فامیلی شاهان غور است که در تخت شاهی غزنی نشستند (متعاقب سلسله ایجادی توسط سبکتگین ترک در قرن یازدهم و دوازدهم) و اینکه این نام هنوز در نام قبیله زوری وجود دارد. اظهار پلینی مبنی بر اینکه انتیکوس پسر سیلیکوس شهر ویرانه الکساندریه را دوباره درعین موقعیتی اعمار میکند که توسط رود مارگوس آبیاری میشود (بحیث یک شهر سوریائی) و او را انتیوکویا مینامد، بفکر من برگشت باین فرضیه است که سوریهای غور که در آن موقعیت بواسطه رود مارگوس (مرغاب فعلی) آبیاری میشود، شاید اولاده سوریائی های باشند که با آنها انتیوکوس شهر جدید خود را پر کرد. اما سوال اینستکه این سوریائی ها کیها بودند؟ آیا آنها یک قبیله باین نام (سوری) بودند که توسط انتیوکوس از سوریه باینجا آورده شده و در اینجا جهت حفظ منافع خودش مسکون ساخت؟ یا اینها یک قبیله هندی سوری بودند که قبلا مسکون بودند یا در این اواخر و متعاقب واگذاری توسط سیلیوکوس به ساندراکوتوس در آنجا مسکون شده بودند؟ (طوریکه در نقل از سترابو در فقره قبلی گفته شد). وزن حدس و گمان بطرفداری فرض دوم است. سوریها در قدیم یک مردم مشهور بوده و در زمانهای اپولودوتوس و میناندر مقتدرترین شاهان بکتریای یونانی، قرار معلوم، تمام سَوراشترا و سند را اشغال و مستعمره ساخته و نام خود را به منطقه اولی دادند. اما ما وقت نداریم این سوال را در اینجا دنبال کنیم.
برهان، بوران یا پولار شامل دو شاخه ایسپ و موسا است.
ایسپ یا یوسف شامل سه قسمت است: سلیمان، علی و اکا. بخشهای سلیمان – شاید تعویض اسلامی برای سولان راجپوت یا سولانکی یا چالوک عبارتند از: عبدالرحیم احمد بابکر بابری بوچه قلندر چانی دادر داراگ داسو دولت فقیر گالی غانی عیسا ایسپ اسماعیل جبار کبیر کارو خوجک لندی معروف مامو ماند موغال موسا نانی نوری پوار سادو صالح سرور شیرپا سوهو سمامال تاغار عتمان عت یحیا
از اینها بوچا میتواند بوچک راجپوت باشد. داسو، گالی و فقیر ارائه کننده غلامان ارثی، نوکر و طبقات پائین است؛ دو اولی (داس و گولا) دارای منشای هندو بوده و دیگران اسلامی است. کابی = کابا پرامارا راجپوت است. ماند یک قبیله قدیمی مربوط به ویند فعلی آستریا بوده و قرارمعلوم مسکونه های بزرگی در افغانستان در دورانهای قدیمی ساخته اند. طوایف و بخشهای ماند در چندین قبیله افغان دیده میشوند. نوری شاید نورکای راجپوت یا نوریکوی تراکیان باشد. پوارو عین راجپوت اگنیکولای پرامارا، پوار، پومار یا پونوار است. سادو بایست سیسودیا باشد که آخری نام گهلوت راجپوت است. سرور راجپوت است. سوهو همان سوهور یعنی راجپوت بازرگانان است. سمامال بایست سامارفال، طایفه گله دار هندی است. عت و عتمان عین چیز بوده و دوباره ظاهر میشوند. یحیا همان جوهیای راجپوت است.
بخشهای علی عبارتند از: آدم علیشیر آزاد رنگی باری دریا دوری گدا غورکی جانی کمال خیری خیبری کرد مامو ماند مشانی نوروز نیکنام پیرو سرمست سلطان عمر
از اینها تعداد زیادی را مشاهده کردیم. جانی عین چانی بخشهای سلیمان قبلی بوده و آنها بایست شامل طایفه گله دار چانان هندی باشد. کمال یک قبیله ترک بوده و دوباره ظاهر میشود. بنگی یک قبیله بزرگ جت بوده و دوباره ظاهر میشود. گدا بایست گادی یک طایفه گله دار هندی باشد. آدم و خیبری طوایف افریدی بوده و با ماشانی که بایست ماسیانوی سترابو باشد بعدا مورد بحث قرار خواهد گرفت. نیکنام عین نیکبختان بوده و بعدا خواهیم دید که بمعنی "گرامی" و"خوشبخت" است؛ اینها ارائه کننده ایورگیت های "نیکوکار" نویسندگان یونانی است که در قدیم (طوریکه آرین میگوید توسط سایروس پسر کامبیسیز جهت همکاری آنها در لشکر کشی – حدود 530 ق م – بمقابل سکائیها) بنام اگریاسپی نامیده شدند. الکساندر دو قرن بعدتراین ایورگیتها را پیدا نمود که باشندگان مناطق فعلی در بین کندهار و غزنی در حوالی سواحل رود ترنک و درتپه های جداکننده آنها از وادی ارغنداب میباشند. خرابه های موجود سریاسپ در رود ترنک نشاندهنده پایتخت اگریاسپی قدیمی است که تاد ("سالنامه راجستان") آنرا منحیث سروریای قبیله راجپوت مشخص میکند. در زمان فعلی و در این موقعیت، نیکبی خیل (مخفف نیکبخت خیل) یافت میشوند؛ اما قبیله اصلی حالا بسیار پراگنده بوده و بخشهای این نام در طوایف مختلف قبایل افغان در مرزهای اندوس یافت میشود. در وادی سوات، نیکبی خیل یک مسکونه قابل توجهی دارد که در آن با یوسفزی مواجه اند، وقتیکه یوسفزی از کندهار دوباره به خانه قدیمی خود در اندوس در قرن پانزدهم برمیگردد (در بخش بعدی بحث خواهد گردید). نام-فوقانی این بخش علی شاخۀ ایسپ برهان غیلزی یونانی بوده و ارائه کننده مسکونین ایولی های قدیمی است. عین ملاحظات را میتوان در مورد موتاتیس موتاندیس برای بخش اکای ایسپ برهان غیلزی تطبیق نمود که ممکن است اکایان ها باشد که یک طایفه ناگا است.
بخشهای اکا عبارتنداز: عبدالرحیم باری جلال الدین خواجه مستی میرو ویس وغیره
ازاینها باری و میرو قبلا بحث شد. ویس همان بایس راجپوت است، یک قبیله که نام خود را به ناحیه بایسوارا درگنگها- جمنا دواب داده است. بایس همان سوراج بانسی یا سوریاوانسی "نژاد خورشیدی" هندوستان است؛ و ویس همان ساربانری یا سارابانی در طبقه بندی قبایل افغانهاست. ویس افغانستان همان قبیله شامحمود (میرویس) یا فاتح فارس در اوایل قرن گذشته است، طوریکه قبلا گفتیم.
در اینجا میتوانم اظهار کنم که شجره نویسان افغان تمام قبایل موجود خویش را به سه طبقه تقسیم میکنند: سرابن، بتن و غرغشت که افغانها میگویند نامهای سه پسر قیس یا کیش یکی از معاصران محمد پیامبر و جد اصلی مردمان موجوده افغان است. قصه مختصرافغانها اینست: بهنگام اعلام محمد بحیث پیامبر و فرستاده خدا، قیس رئیس بزرگ افغان ها که در آنزمان باشندۀ کوههای غور میباشند نامۀ از جانب خالد بن ولید (یک اسرائیلی ایکه اجدادش پس از تخریب یورشلیم توسط نیبوکدنیضر، در عربستان و در حوالی مکه و مدینه زندگی میکند) مبنی بر اطلاع از رسالت "پیامبر آخر زمان" و دعوت به قبولی هدایات او دریافت میکند؛ چون افغانها خود بنی اسرائیل بودند، مراسلات و ارتباطات خود را با اسرائیلیهای خویشاوند خود در عربستان نگهداشته بودند. لذا قیس از غور در راس هیئتی مرکب از 76 نفر مردان قبایلی نماینده روسای عمده افغانان بنی اسرائیل بمکه میرود، جائیکه بهنگام رسیدن بآنجا توسط خالد بن ولید، اسلام را پذیرفته و دلاورانه در راه اسلام میجنگد. پیامبر در پاداش خدمات فداکارانه آنها و بهنگام مراجعت ایشان، در حق آنها دعا نموده و هم نامهای عبرانی آنها را به عربی تبدیل میکند. به قیس رهبر هیئت، نام عبدالرشید و لقب یا عنوان پیهتان میدهد، که بمعنی "سکان" کشتی در زبان سوریائی میباشد، چون اوست که از آن پس رهبر مردم خود در این راه میباشد. بعلاوه، پیامبر باین مردم افغان وعده میدهد که عنوان ملِک = "شاه" را که آنها از اجداد بزرگ ایشان سارول ملک طالوت (ساول شاه اسرائیل، "شهزاده دارای مقام بزرگ") به ارث برده اند هیچوقت از مردم ایشان جدا نشده و بایست عنوان روسا و شهزاده های آنها تا آخر زمان باشد. افغانها بارتباط نسب خویش ازسارول، چنین داستانی عرضه میکنند: سارول پسرقیس یا کیش مربوط قبیله ابن یمین (بینجامین) دو پسردارد بنامهای برکیاه (براچیاه) و ایرامیاه (جیریمیاه) که هر دو در یکساعت از مادران جداگانه تولد شده و هر دو مربوط بقبیله لاوی (لیوی) میباشند. این پسران که پس از مرگ سارول تولد گردیده و یکجا با ده پسر دیگرش در جنگ بمقابل فیلسطین یا پلیسطین (فلسطینیان) بقتل رسیده بودند، تحت حفاظت داود (داوید) بزرگ شده و جانشین سارول، ایشان را در مقامات مهم حکومت خود ارتقا داده بود؛ براکیاه نخست وزیر موصوف و ایرامیاه فرمانده کل سپاه او بود.
براکیاه پسری بنام آصف و ارامیاه پسری بنام افغانه دارد. اینها مقامات پدران خویش در حکومت سلیمان (سولومون) جانشین داوید را بمیراث میبرند. بهنگام مرگ سلیمان، فامیلهای آصف و افغانه از جملۀ بزرگترین روسای بنی اسرائیل بوده و تعداد آنها پس از مرگ آصف تکثیر میگردد، طوریکه او 18 و افغانه 40 پسر دارد. در زمانیکه بیت المقدس (جوروسلیم) توسط بخت النصر (نیبوکدنیظر) تسخیر و تخریب گردیده و بنی اسرائیل بعلت ثابت قدمی و چسبیدگی بمذهب آبائی خویش مورد ستم و کشتار قرار میگیرد، قبیله افغانه بعلت لجاجت و خیره سری در مقابل بتپرستی فاتحین، از شام (سوریه یا فلسطین) تبعید گردیده و پس از مدتی در کوهستان غور و کوهی فیروزه پناهگزین میشوند. در این محلات، آنها توسط همسایگان بنامهای افغان، اوغان، اغوان یا الوان و بنی اسرائیل نامیده میشوند.
در کوههای غور و فیروزه (پاروپامیسوس قدیمی و دهستان هزاره فعلی) بنی اسرائیلیها زیاد گردیده و پس از جنگهای دوامدار با باشندگان بومی و مشرک منطقه، بالاخره آنها را مطیع و مقهور خود میسازند. پس از چند قرن، تعداد آنها آنقدر زیاد میگردد که منطقه غور برای آنها تنگ گردیده و افغانها مرزهای خود را با قوت سلاح تا کوهستان کابل، کندهار وغزنی توسعه میدهند. در تمام اینمدت (1500 سال) از زمان سلیمان، این مردم بنی اسرائیل غور، تورات- خوان بودند یعنی خوانندگان پینتاتینچ و در تمام اعمال و رسوم شان توسط احکام قوانین موزائیک رهنمائی میشدند؛ تا اینکه در سال نهم رسالت محمد بحیث فرستاده خدا، افغانها بار اول حادثه "پیامبر آخر زمان" را از طریق خالد بن ولید (یکی از دوستان اسرائیلی ایشان در مدینه که توسط بعضیها بعلت شامل شدن در قبیله مشهورعرب بنام قریش یاد میشود) می شنوند.
داستان پس از مسافرت قیس و همرهانش بمکه (طوریکه فوقا دیدیم) با این بیان خاتمه مییابد که قیس پس از بازگشت به غور، عقاید و اصول اسلام (یک نظر تجدیدی بر مذهب موزائیک خودشان) را بمردم خود وعظ نموده و تا آخر عمرش مورد احترام و پذیرش آنها قرار میگیرد. قیس مدت 83 سال عمر نموده و در سال 80 هجری (مطابق 8 مارچ 699 م) وفات میکند و سه پسر بنامهای سرابنر، بَتَن و غرغشت بجا میگذارد که اولاد و دودمان او تشکیل کننده تمام قبایل موجود افغان است. قوم سرابنری شامل 105 خیل یا قبیله (همان کولای نسبنامه راجپوت)؛ بتنی 108 خیل؛ و غرغشتی 177 خیل دارد. با وجودیکه قوم شامل قبیله و خیل یا زی بوده و طایفه شامل بخشها و فروع آنست؛ اما کور یا خانه همان گوترا نسبنامه راجپوت و نمایانده فامیل میباشد.
ادامه دارد ...
|
|
|||||||||
Copyright © 2005-2009 www.khorasanzameen.net |