از گرایش تا رهایش
خاطرم نا شاد,از دست نگاری نیست ,هست
دل اسیر زلف چون مشک تتاری نیست ,هست
دست خالی, آرزو پر,راه مقصد بس دراز
در چنین حالت گرایش زهر ماری نیست,هست
گفتم اورا, کار من آیا به سامان میرسد
گفت آخر ,بی قراری را قراری نیست,هست
دوستان سنگ ملامت بر سر ما میزنند
بی خبر ,کز جزبه اش,در دل شراری نیست,هست
با دل خود مشورت کردم , که بگذر زین سخن...
شد مکدر,گفت مارا اختیاری نیست, هست
از "گرایش" تا "رهایش" برزخی افتاده است
عقل را هر دم ز عشق ما فراری نیست,هست
رمز "استقرا" نیابی در تفاصیل قیاس
در میان نور و ظلمت , اختباری نیست,هست
آدمی از" بود" خود , یابد, "نماد" اعتبار
ادعای محض "فکرت"چون غباری نیست, هست
فیض آباد,20 سنبله 1369
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته