سارتررورمسأله ی زبان، و سه نوشته ی دیگر
٢٨ قوس (آذر) ١٣٩٠
در این نوشته میخوانید:
١- سارترومسأله ی زبان
٢- ای که در دَیر و حرم مستِ کرم می آیی...
٣ - برخورد ناموجه ارزشی و برخورد موجه عقلانی
٤ - طالبِ وصلیم ماراباتسلی کارنیست...
سارترومسأله ی زبان
موضوع چیستی زبان، از پیچیده ترین مسایل مورد بحث در حوزه ی اندیشه است؛ این دشواری و پیچیده گی زمانی درک می شود که چشم اندازهای متعدد ونگره های متفاوت رادرباره ی زبان و چیستی آن مطالعه کنیم.
ارایه تعریف گسترده وفراگیر از ماهیت و چیستی زبان - باتوجه به نگره های گوناگون فلسفی وعلمی موجوددراین مورد- کاری ست دشوار.
اگر به گونه ی نسبی بسنجیم، بیشتر از هزار نگره و تعریف متفاوت و مشابه درباره ی چیستی زبان وجود دارد که هر یک با توجه به نوع نگاه خود به مسأله، تعریف، توجیه، تفسیر و تأویلی از زبان ارائه کرده اند.
در این نوشته بربنیاد تعریف ها و نگره های مشابه و متفاوتی که در باره ی مفهوم زبان جود دارد، من صرفن به دیدگاه "سارتر" دراین زمینه اشاره می کنم و بحث گسترده در باره ی نگره های دیگررا به فرصت دیگر موکول می کنم.
پیش از آن که به گونه ی روشن به دیدگاه سارتر در باره ی مفهوم زبان بپردازم، نخست توجیهی از زبان بربنیاد مشابهت آن با نگره ی سارترارائه می کنم وسپس بحث دراین باره را پی می گیرم.
"زبان، مجموعه یی، یابهتر بگوییم دستگاهی از نشانه هاست. نشانه (sign) چیست؟: هر چیزی که نماینده ی چیزی دیگری جز خودش باشد." (1)
در منطق قدیم نیز "نشانه" :" بودن شیئی است به وجهی که علم به آن حاصل آید؛ علم به شیئی دیگر. مثلاً دلالت جای پا بر رونده و دلالت لفظ دیوار برمعنای دیوار."(2)
بحثِ دلالت لفظ برمعنی:
بربنیاد نگره های قدیم(به ویژه درمنطق قدیم) بحث لفظ برمعنی ، از موارد مهم مفهومی درساختار معنایی زبان است. از دیدگاه منطق قدیم واژه (کلمه) از "لفظ"و "معنی" شکل یافته ودلالت لفظ برمعنی سبب ایجاد رابطه ی مفهومی در زبان می شود.
منطق قدیم براین باور است که فرایند"دلالت" در یک رابطه ی مفهومی باعث می شود که کلمه تشکیل یابد مانند: لفظ+ معنی = کلمه (واژه). ( یعنی لفظ یاصوتِ دیوار، در واقع دلالتی ست برمعنای آن)؛ولی این نکته را نیز نباید از یاد برد که هر دلالتی از باب مقوله ی لفظ نیست؛ پس از این رو باید زبان شناسان به جای بحثِ دلالت لفظ برمعنی ، اصطلاح "دال" و "مدلول" را درفرایند ارتباطی زبان به کاربردند. به گونه ی مثال می توان که لفظِ میز یک دال و معنای میز یک مدلول است.
با توجه به آن چه از دیدگاه منطق کهن مطرح شد، زبان شناسان دوره ی مدرن به این باور اند که" مدلول باعین خارجی یکی نیست؛ بلکه برآن دلالت می کند ورابطه میان دال و مدلول قرار دادی است"؛ یعنی این رابطه میان دال و مدلول خارج از محدوده ی ذهن ما وجود نداردو به صورت طبیعی در ذات طبیعت نیست.بربنیاد این دیدگاه، بسیاری از نظریه پردازان به این باوراند که زبان چهره ی شکلی (صوری) اشیا و پدیده ها را تغییر داده ودر بسیاری از موارد در واقع، مانعی در عرصه ی رسانگی (ارتباط) میان آدم ها می شود؛ اما باید گفت که این مسأله به حیث یک نگره ی فلسفی در حوزه ی زبان مطرح است( مانندسایر نگره ها) و به هیچ روی ذکر آن به معنای پذیرش مطلق آن در حوزه ی فلسفه و زبان شناسی نیست.
سارترو مسأله ی زبان:
"ژان پل سارتر" برعکسِ نگره یی که در بالا آورده شد، هرگونه اختلافی را میان واژه ومصداق لفظی آن رد می کند و" معنای کلمه را همان شیئی خارجی می داند.( یکی از موارد اختلاف نظر اخیر سارتر با زبان شناسان و طرفداران "نقد نو"و پیروان شیوۀ معروف به " استروکتورالیسم"در همین جاست.)(3)
تأکید سارتر برمعنای کلمه مساوی به همان شیئی ؛ یعنی این که معنای شیئی در ذات آن است و هیچ گونه جدایی میان معنای واژه و فرایند مصداقی آن نیست.(البته این نگره هم برخلاف قاطعیت سارتر، حکم مطلق بودن را نداردو هنوز هم در باره ی رد و یا پذیرش آن، نگره های گوناگون وجود دارد.)
از آن جا که سارتر ادبیات را "رسیدن به غایتی که بیرون از آن است" می داند؛ ازین رو زبان را وسیله ی رسیدن به همان غایت می داند(یعنی این جا برخورد ابزاری بازبان می کند) ولی برعکس زبان را در شعر ابزار(وسیله) ندانسته وآن را هدف می داند. (غایت مطلوب شعر"حرکت" است، نه "نیل به مقصد" وزبان برای آن "هدف" است ، نه وسیله. ژان پل سارتر، ادبیات چیست ، بخش مقدمه ص 32)
این نگره ی سارتر (که زبان را به حیث هدف و نه وسیله درشعرمی شناسد ) بی گمان مرا به یاد نگره ی معروف پل ریکور (4) می اندازد که به نوعی وی نیز زبان را در شعر هدف می داند وشعر را درواقع "زبان در خدمت زبان" می داند که هدفش چیزی جز خود زبان نیست. ریکور می نگارد:" شعر، زبان است درخدمت زبان و از این رو، به گمانم ... البته شعر مدرن خیلی دشوار شده است."(5)
اشاره ی ریکور به مسأله " شعر زبان است در خدمت زبان" بی تردید، مفهوم ابزاری بودن زبان را رد کرده و تاحدی بحث زبان به حیث هدف رابرای خود زبان مطرح می کند(یعنی ریکور با کمی تفاوت به لحاظ دیدگاه پدیدار شناسانه اش در بحث متن، مسأله ی ابزاری بودن زبان را به حیث وسیله منتفی می داند، و این به گونه ی غیر مستقیم تا حدی بازگو کننده ی همان مسأله ی بحث زبان به عنوان هدف و نه وسیله است که همخوانی زیادی با نگره ی سارتر دارد.
سارتر از منظر فلسفی، پاسخ های زیادی (باتوجه به چشم اندازش از مسأله ی مورد بحث) ارائه می کند؛اما چیزی که در عرصه ی این پاسخ ها دست یاب می شود، توجه جدی برای پاسخ به چیستی مفهوم زبان است که دراین جا به گونه ی فشرده به آن پرداخته شد.
پا نوشت:
1- ژان پُل سارتر، ادبیات چیست، ترجمه ی ابوالحسن نجفی و مصطفی رحیمی، چاپ اول، انتشارات کتاب زمان، ایران، ص 31.
2- همان کتاب، ص 30.
3- همان کتاب، ص 31.
4- "پل ریکور" فیلسوف فرانسوی که د رسال 1913 در شهر "والنس" فرانسه زاده شد. در دانشگاه "سوربُن" فلسفه را فراگرفت وشاگرد "گابریل مارسل" بود. وی "مرکز پژوهش های پدیدار شناسی و هرمنوتیک" درپاریس را ایجاد کرد و رییس "انجمن بین المللی فلسفه" بود.
5- پل ریکور، زنده گی در دنیای متن، شش گفتگو و یک بحث، ترجمه ی بابک احمدی، انتشارات مرکز، چاپ چهارم، سال 1384، تهران، ص 33.
ای که در دَیر و حرم مستِ کرم می آیی...
"ای که در دَیر و حرم مستِ کرم می آیی
دل چه دارد که درین غمکده کم می آیی" (بیدل)
"دَیر" در لغت به معنی مکانی است که راهبان مسیحی در آن جا عبادت می کنند و"صومعه" نیز به آن می گویند.
"حَرم" نیز به معنای مکان مقدس و جای گاهی است که حرمت زیاد دارد و ورود دیگران (اجنبی ها) در آن ممنوع است (و در معنای دیگر به مفهوم همسر، زن و کعبه نیز آمده است. با توجه به کار برد واژه ی دیر، می توان حدس زد که مراد بیدل از واژه ی حرم در اینجا کعبۀ است.)
بر بنیاد آن چه گفته شد، بیدل می گوید: ای آنکه در دیر (صومعه) و حرم (کعبه) مست کرم می آیی (کرم اینجا به معنای فضل، بخشش و لبیک به درخواست نیازمندان است) پس این دل - که تشبیه به غمکده شده- چه دارد که تو در آن کم می آیی؛ یعنی برای زدودن غم ها در این غمکده (دل) کم می آیی.
" چقدر لطفِ تو فریاد رس بی بصری ست
که به چشمِ همه کس دیر و حرم می آیی"
بی بصری – به ویژه برای دریافت حقیقت وجودی خداوند – خاصیت اکثر آدم هایی است که با بصیرت و تأمل دقیق به حقیقت نگاه نمی کنند( و در این مورد حافظ نیزاشاره ی زیبایی دارد: جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذربنه + چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند)
با توجه به این بیدل با نگرش معرفت شناسانه به خداوند می گوید: این از اثر میزان لطفِ تو (که اشاره به حقیقت وجودی پرودگار دارد) است که با همه بی بصری - که ویژه ی بیشتر آدم ها است – فریاد رس بنده گانی و از اثر این فریاد رسی است که درچشم همه کس دیر و حرم می آیی؛ یعنی برای تعدادی در دیر و برای تعداد دیگر در حرم (مکان مقدس + کعبه) فریاد رس بی بصری آنان استی؛ یعنی به قدر ظرفیت ذهنی و درک فردی هر کس ( چه در دیر باشد و چه در حرم) شمه یی از ماهیت خود را بر آنان می نمایانی تا با توجه بر ظرفیت ذهنی هرکس، فریاد رس بی بصری شان گردی.(یعنی به مثابه ی حقیقتی برآنان ظاهرمی شوی وهرکه باوجود(بی بصری)به قدرادراک خودترادرمی یابد).
" ای نفس آمد و رفت هوست داغم کرد
می روی سوی عدم، باز عدم می آیی"
"ای نَفَس" اشاره به زنده گی وحیات مادی انسان دارد که همواره درآمد و رفت است؛ یعنی انسان به صورت مستمر آمد و رفت (مرگ و زنده گی) را تجربه می کند؛ ولی این آمد و رفت؛ چیزی جز آمد و رفت هوس نیست. "هوس" این جا به معنای آرزو ها و خواسته های نفسانی انسان است که هرگز پایان نمی پذیرد.
"داغ" شدن هم اشاره به رنجِ ناشی از بی هوده گی آمد و رفت هوس است.
"می روی سوی عدم، بازعدم می آیی" ؛نفس در مسیر آمد و رفت، از عدم ( نیستی)می آید و دو باره به نیستی (مرگ) می گراید. هستیِ مطلق و عدم ناپذیر از آنِ خداوند (ج) است که هستی اش جاودانه و پایان ناپذیر است؛ ولی انسان بدون توصل به هستیِ مطلق (خداوند) آغاز و انجامش چیزی جز عدم (نیستی) نیست؛ بنابر این آمد و رفت هوس در نفس چیزی به غیر از پیمودن وادی عدم (برای مدت محدود) نخواهد بود.
بیدل با توجه به این اشاره و یاد دهانی می گوید: آمد و رفت نفس هوسی ست زودگذر که نباید آدمی بر این آمد و رفتی که آغاز و انجامش به عدم می آنجامد، غرّه شود. پس بهتر انسان، با توجه به درک این مفهوم فلسفی و معرفت شناسانه خودش رااز عدم (نیستی) به آن هستیِ مطلق (خداوند ج) برساند.
"زحمت تدبیر یکسونه که در دریایِ عشق
بادبانی نیست کشتی را به از بی لنگری"
این بیت اشاره به جدال تأریخی عقل و عشق دارد. در بحث جدال میان عقل و عشق، عارفان (بر خلاف عقلیون) بر این باور اند که عشق را با تدبیر ( یعنی کوشش های عقلانی) نمی توان مهار کرد. عشق از دید عارفان با نوعی جنون عارفانه و مقدس و آزاده گی از بندِعقل (۱) همراه است.
عاشق به هیچ روی به مدد عقل تصمیم نمی گیرد؛ عشق بحربیکران و مواجی ست که هر لحظه در وجود عاشق تلاطم می کند، نعره می کشد و هرگز هم مهار نمی شود.
بربنیاد این تلقی، نیای معانی (بیدل) می گوید:هرگونه زحمت تدبیر (عقل) را برای مهار کردن حرکتِ کشتیِ عشق (وصوب دادن آن به مسیر عقلانیت) در دریایِ عشق باید یکسو گذاشت؛ زیرا هیچ بادبانی بهتر از بی لنگری (که اشاره به عدمِ گرایش عقلانی است) برای مسیر حرکتِ کشتیِ عشق (۲)نیست.
همان گونه که در نخست گفته شد، این بیت، بحث آزاده گی عشق را از قید عقل مطرح می کند و این نکته را به روشنی تصریح می نماید که عشق را نمی توان با تدبیر(کوشش های عقلی) مهار کرد و هرکوششی در این زمینه، کوشش با طلی است که هرگز هم تحقق نمی پذیرد. (۳)
پانوشت:
۱. "عقل" در این جا به معنای "مجموع قوای عالی ذهن که در مغز شکل می گیرد یا جریان پیدا می کند، و در اندیشه و ادراک نمایان می شود" (فرهنگ فشردۀ سخن، صــــ۱۵۶۵) و بیشتر هم ماهیت مادی دارد،است.
از نظر فلاسفه قدیم، عقل به معنای "جوهرِ مجرد و مستقل در ذات است که اساس و محورِ جهان ماوراء طبیعت یا عالم روحانیت راشکل می دهدو نخستین صادر از خداوند است." که به هیچ وجه منظور من از جدال عشق با این گونه عقل نیست؛ بل این جدال عشق بیشتر با ماهیت مادیِ عقل(عقل ابزاری) یا آن چه به آن "عقلِ معاش" می گویند، می باشد.
۲. "عشق" از منظر تصوف عبارت از"حالت محبت کاملِ سالک به ذاتِ حق، بدان گونه که جز او به هیچ چیز دیگر نظر نداشته باشد." (فرهنگ فشرده ی سخن، صـ ۱۵۵۵).
۳. شاعران زبانِ پارسی – به ویژه مولانا جلال الدین محمد بلخی (خداوندگار بلخ) – درباره ی تحقق ناپذیری عشق در وجود عقل و گسترده گی این مقوله (عشق) نسبت به عقل فراوان گفته است مانند:
"چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق آمد، قلم برخود شکافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرحِ عشق و عاشقی هم عشق گفت"
برخورد ناموجه ارزشی و برخورد موجه عقلانی
درهنگام بررسی پدیده ها،مفاهیم ومقوله ها،مامعمولن دوگونه برخوردمی کنیم:یکی بیشترارزشی ودوم هم کمترعقلانی.
آسیب مسأله این است که دربرخوردارزشی، بیشترازهمه ماتابع احساسات،رؤیاپردازی وقهرمان سازی هستیم؛یعنی برداشت مابه لحاظ ارزشی حداکثردرپی دریافت جنبه های ارزشی ناموجه(وحتاارزش آفرینی ناموجه) ازمسایل است.
بربنیاداین گونه برخورد(ارزش آفرینی ناموجه ونه ارزش یابی موجه عقلانی)می کوشیم آنچه رابه ذوق مابرابراست(بدون توجه به جنبه های منفی آن) ارزشمندجلوه بدهیم وازآسیب هاوکاستی هایش چشم پوشی کنیم.
باتوجه به آنچه گفته شد،خوب است توجیه مان راازدومسأله ی"برخوردناموجه ارزشی"وبرخوردموجه عقلانی"مشخص بسازیم وسپس به تفاوت میان آن هابپردازیم.
برخوردناموجه ارزشی:
برخوردناموجه ارزشی مبتنی برنوع نگاه یکسویه ی مابه پدیده ها،مفاهیم ومقوله هااست.باآن که نفس مسأله ی برخوردناموجه ارزشی،به گونه یی بررسی ودریافت جنبه های ارزشی ازپدیده ها،مفاهیم ومقوله هااست؛امابزرگترین کاستی اش ازمسأله برخوردنادرست مابامفهوم این موضوع(برخوردارزشی)ریشه می گیرد؛زیرادرفرایندبرخوردارزشی با پدیده هاومسایل،مابیشتربرجنبه های ارزشی ناموجه می چسبیم وگاهی هم عمدن بدون توجه به کاستی های ذاتی پدیده ها،مفاهیم ومقوله ها،برای آن هاازروی احساسات،ذوق وسلیقه ی فردی ارزش سازی ناموجه می کنیم.
می خواهم به گونه ی روشن بگویم که این گونه برخورد،برضدمعیارهای عقلانی بوده وناشی از سطحی نگری،ذوق زده گی واحساساتی بودن مادرعرصه ی ارزش یابی است.
برخوردموجه عقلانی:
برخوردموجه عقلانی برای شناخت پدیده ها،بی تردیدازروی تجربه ودانش(باتوجه به جنبه های مثبت ومنفی پدیده ها)صورت می گیرد.؛یعنی ازآسیب هایی مثل ذوق زده گی واحساساتی نگری به دوراست وبرعکس برخوردموجه ارزشی،جنبه های متعددارزشی وبی ارزشی های پدیده ها ومفاهیم راباتأمل موردپژوهش وشناخت قرارمی دهد.
چه تفاوتی میان این دوگونه برخورداست؟:
همان گونه که گفته شد،عمده ترین مشکل دربرخوردهاوقضاوت های ناموجه ارزشی مابرای بررسی وشناخت ازپدیده ها،مفاهیم ومقوله هااین است که بیشترازهمه ماپیرواحساسات وذوق فردی خوداستیم وکمترهم باروش موجه عقلانی به بررسی وبرخوردآن ها می پردازیم.
مهم ترین تفاوت میان برخوردناموجه ارزشی وبرخوردموجه عقلانی این است که برخوردناموجه ارزشی بدون توجه به جنبه های منفی وبدون توجه به عنصرعقلانیت،ازیکسونگری واحساسات واهی ماسرچشمه می گیرد؛درحالی که برخوردموجه ارزشی درجوامع پیشرفته،افزون برارزش یابی مفاهیم وپدیده ها،نقاط چالش آوروکاستی هارانیزبررسی می کند؛زیراهیچ ارزشی بدون توجه به آسیب هایی که درذات ویادربرابرش وجوددارد،نمی تواندیک ارزشِ مطلق درجامعه پنداشته شود.
پس بااستنادبراین مسأله،بهتراست دربرخوردهای ارزشی مان،افزون برارزش یابی دروجودمفاهیم وپدیده ها،بیشترازهمه بربنیادعقلانیت پدیده هاومفاهیم رابررسی کنیم وتفاوت میان برخوردناموجه ارزشی وناشی ازاحساسات رابابرخوردعقلانی بدانیم.
درپایان این مسأله رایادآوری می کنم که برخوردعقلانیِ مبتنی برتجربه ودانش،خودارزشی ست که بادقت جنبه های سودمندویابه تعبیرمعروف "مثبت ومنفی" مفاهیم وپدیده هارادرفرایندشناخت بررسی می نمایدودرواقع نقاط سره وناسره رابه مانشان می دهد.
طالبِ وصلیم ماراباتسلی کارنیست...
"طالبِ وصلیم ماراباتسلی کارنیست
ناله گرازپانشیند،اشک می افتدبه راه"
طالب وصل به جزازوصلِ معشوق،ازهیچ چیزدیگرتسلی نمی یابد؛یعنی به تعبیربیدل:فردی که خواستاروصل است،ازهیچ چیز(جزخودِ وصل)تسلی پذیرنیست.
بیدل برای نشان دادن میزان این تسلی ناپذیری درمصرع دوم این بیت می گوید:هرازگاهی که ناله ام فروکش می کند،درعوض آن اشکم سرازیرمی شود؛یعنی بااین وضعیت، منی که طالب وصلم،به هیچ وجه ازچیزدیگر(به جزوصل) تسلی پذیرنیستم.
"درگلستانی که تخمی ازمحبت کاشتند
زخم می بالدگل اینجا،ناله می رویدگیاه"
ازچشم اندازشاعران کلاسیک درحوزه ی شعرپارسی،محبت،عشق وعاشقانگی ها همواره با جفا، دشواری، اندوه،حسرت،ناکامی وردیکردهای حسرتبار(نوستالژیک)همراه بوده است؛ازاینروتخمِ محبت کاشتن درگلستانی به نامِ دل،حاصلش چیزی جزبالیدن گلِ زخم ورویشِ گیاه ناله نیست.
همان گونه که گفته شد،این رویکردهای حسرتباردرباره ی عشق ومحبت،ریشه درمحدودیت های سنتی داردوتاجایی هم نابرابری های روزگاروجفای معشوق دربرابروفای عاشق(ویابرعکس جفای عاشق دربرابرمعشوق)سبب شده تانگاه شاعران به مسأله ی"محبت"نیزبانوعی نگرش غمناک همراه باشد.
باتوجه به نگرش عرفانی به این مسأله،رسیدن سالک به وادی محبت نیزبادشواری هاوسرخوردن ها همراه است؛زیراازمنظرعرفان سنتی،سالک ناگزیراست برای رسیدن به وادی معرفت،طریقت وسپس حقیقت(علم الیقین، عین الیقین وحق الیقین) از راه دشوارگذرمحبت بگذرد تا به آن حقیقت معرفت شناسانه (و به تعبیرعارفان:حقیقتِ مطلق) برسد.
"بی تماشانیست حیرت خانه ی نازونیاز
عشق اینجاآه آهی دارد،آنجاواه واه"
"حیرت" به معنای مقام تأمل عارفانه است که عارف با دیدن جلوه ی حق در آن مقام، شگفت زده و متعجب می شود.
"حیرت خانه ی ناز و نیاز" اشاره به همان مقام تأمل وتفکرمعرفت شناسانه است و"نازونیاز"دوویژه گی اندتماشایی(دیدنی)دراین حیرت خانه(مقام تأمل عارفانه)که به تعبیربیدل عشق دراینجاباتوجه برویژه گی نیاز"آه اه"می کشدونازکه اشاره به ظرافت وزیبایی آن داردآنجا"واه واه"(یعنی احسنت!)می گوید.
"ناز"مشخصه ی معشوق ونیازخصوصیت ذاتی عاشق است؛یعنی معشوقه نازمی کندوعاشق برای ستایش ازاین ناز- که مظهرزیبایی معشوق دانسته می شود-"واه واه" می گوید.
"نیاز"هم ویژه ی عاشق است که وقتی به اوج می رسد،او"آه" می کشد،واین نشانه ی نیازِ عاشق برای وصلِ معشوق است.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته