شاعر

١٢ قوس (آذر) ١٣٨٩

شاعر

 بستری به صبوری ناگزیر

غمناک ترین رود در من جریان دارد

به من می رسد

دردی  که در اعماق کوه می جوشد

به من می پیوندند

دریاچه های طویل اندوه

مرکزغمناک نبض حیات

در من است.

 

من با زخم هایم نگهداشته ام

ماهیان رنگین این دریا را.

 

رودی، به صبوری ناگزیر

زیر گرفته ترین دریای جهان

به بازتاب مأمورم

که دیده است به رنگ آبی رقصیدنم را

یا خیل ستاره را در غوغا، روی شاخه های شیشه یی ام

یا خورشیدی را

مواظب اعماق تاریک و سردم.

 

نیلوفری از آرامش تاریکم اگر سرمی کشد

برای آن است که به روشنایی متعهدم و به زیبایی

و رشته های قدیمی ماه را در چنگ دارم.

 

رود خانه یی هستم به رفتن ناگزیر

در جهنم دره ی تنگ و تاری

که به آتش فطری زمین

منتهی می شود.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

هارون رهنما احدی 03.05.2013 - 05:30

 خیلی شعری زیبائی است ..
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



مجیب مهرداد