دو روز در استکهلم - بخش دوم

٧ قوس (آذر) ١٣٩٠

در روز پایانی کنفرانس قرار بود همراه با  آموزگاران ، از نمایشگاه آثار طلا تیپۀ جوزجان در استکهلم دیدن کنیم که تازه از کشوری دیگربه این شهر آورده شده بود ، ولی به نسبت نبودن زمان ،  ازان چشم پوشیدیم . استاد غفوری با آنکه از برگزاری این نمایشگاه خوشنودی اش را بیان میکرد ،  نگران سرنوشت این آثار گرانبها بود . میگفت بسار احتمال دارد تا کارمندان کار کشتۀ غربی بدل را به جای اصل بگذارند و تحویل خوشباوران ما دهند ! دیدم  تشویش ایشان بیجا هم نیست .  مگر آنکه از این آثار به شدت مراقبت گردد . پرسش اینست که چرا و با کدام اعتماد ، وزارت فرهنگ کشور این گشت و گذار  دراز را به دور جهان  بر گذار کرده است ؟ این بهتر نبود که در باره این پدیدۀ بی همتا برای جهانیان آگاهی داده میشد تا آنانی که مشتاق دیدن  بودند خود به دیدار آن می آمدند که ازین رهگذر هم  بنیاد گردشگری کشور نیرو میگرفت و هم مخاطراتی از آن دست از میان میرفت .

آت شب  پس از پایان شام شعر،  که با شرکت  شاعران  گرامی  آقایان شریف سعیدی ، آقای فرید اروند و دوسه تن از جوانان و دوشیزه گان باشنده سویدن ، برگزار شده و کام  شنونده گان ازشهد شعر شیرین گشته بود  ، من و استاد غفوری و یکتن از استادان ، بنا به دعوت پروفسور رهین راهی منزل ایشان شدیم  . این دانشمند - مرد کوهستانی بلند قامت و تنومند ، در برون منزل انتظار ما را میکشید ، وقتی ما را دید با خشنودی از ما پذیرایی نمود واینکه دیر انتظار کشیده بود ،گله کرد . آقای غفوری که وظیفه راهنمایی ما را به عهده داشتند . گفت : استاد ما سر وقت به منطقه رسیده بودیم ولی وقتی به نشانی رسیدیم . دیدیم دران مجتمع تنها بلاک شما نبود دیگر شماره ها همه بودند . استاد رهین گفت :  بله بلاک ما چون با شمارۀ طاق است ازان جا دور تر واقع شده است  . به شوخی گفتم استاد از کجا که خود این وضعیت را  درست نکرده باشید یعنی  فرمایش داده اید تا شما را طاق سازند  تا مهمانان  نتوانند به آسانی شما را پیدا کنند ؟ خندیدیم .

این دانشمند پرکار وزحمتکش  کشور، دو کتاب از تازه ترین کتابهای چاپ کرده اش : ( یگانگی زبان فارسی در دهکدۀ جهانی  ) و  ( املاا و انشا زبان فارسی دری )  را برایمان ارمغان  داد  . در ضمن گفتگو ها ، استاد  از شاعر تاجکستانی بانو گل رخسار یاد آورد که به زودی در سویدن مهمان ایشان خواهد شد و همایشی هم با شرکت افغانستانیها و ایرانیها  ، به افتخار ایشان  برپا خواهند داشت  .   در ضمن این دیدار از استاد رهین  خواهش کردم که چون سایتی و دستگاهی انتشاراتی در اختیار دارند خوب خواهد بود  اگر جوانانی را که به  زبان و ادب پربار میهن خویش عشق میورزند تشویق کنند تا توجه بیشتر را در راه فرا گیری  زبانهای کهن سر زمین شان مانند  زبانهای اوستایی  و  پهلوی اشکانی  عطف کنند . زیرا  در کشور های  اروپای غربی مانند جرمنی  ، فرانسه ، هالند ، انگلیس  ودنمارک  شخصیتهایی وجود دارند که با این زبانها آشنایی  دارند . چون بد بختانه در  کشور ما به این گونه ضرورتها  کسی نمی اندیشد  و به اهمیت آن  نیز توجه نمی کند . نه در اکادمی علوم افغانستان که  بد بختانه تا هنوز  خود پشتو تولنه است ، نه هم  در دانشگاه کابل .  بهتر است تا  در بیرون از کشور به تربیت جوانان دانشجو پرداخت تا آن میراث گرانبهای نیاکان مانرا با خود داشته باشیم  که چون تا کنون قلم در کف  اغیار قرار داشته ، هرچه  خواسته اند نوشته اند و به خورد جهانیان  داده اند که غالبا از حقیت بدورند . من در مقاله یی یک بار ضرورت برپایی  چنین بنیادی را یاد آوری کرده بودم ونوشته بودم که یا در بلخ ( در زادگاه اوستا )  یا در کابل ، باید چنین بنیاد آموزشی را برپا  ساخت تا نسل بالندۀ کشور از مفاخر ملی خود شان دور نمانند و آنرا مال  همسایه ها ندانند . این درست است که متاسفانه  در کشور تا هنوز کسی را نداریم که اینگونه آموزشها را  گسترش دهد و لی غجالتا میتوان از استادان هندی یا آمریکایی یا انگلیسی و غیره  استفاده کرد . شخصیت جهانی چون ویلیام سیمز   Nicholas Sims Williams  که از کاوشهای سرخ کوتل و رباتک بغلان و سمنگان   به کشفیات مهمی دست یافته است ، هم اکنون زنده  و پاینده در انگلستان نشسته  است که  هممیهنان دانشپژوه ما  میتوانند  از نزدیک ، برای غنای آگاهیهای تاریخی کشور از دستاورد های ایشان  ، فراوان  سود ببرند  . به ویژه استادان ارجمندی چون استاد رهین ، استاد غلام جیلانی داوری ، و استادانی که در انگلستان زنده گی میکنند مانند : آقای دکترمجیب الرحمان رحیمی  ، دکتر لعلزاد   ، دکتر نورالحق نسیمی خراسانی  و . . . . میتوانند با ایشان تماس بر قرار نمایند . میتوان  کار های مشترکی را با ایشان به  سر رساند و مصدر خدماتی  بیشتر به کشور گردید  .

  وقتی در منزل استاد رهین  بودم  در ضمن یاد دهانی از کاوشهای رباتک  ، ایشان نوشته کوتاهی را از پروفسور غلام جیلانی داوری که در مجلۀ آریانای برونمرزی چاپ شده بود  به من دادند  . آنرا با خود گرفتم  ولی گمان میکنم کار های بزرگتری در پیش است که  هنوز آغاز نشده است .

از منزل استاد رهین که بر آمدیم  . شب شده بود .استاد غقوری. مرا به هوتل  پیاده کرد . قرار بود ساعت 7 بامداد با ایشان به میدان هوایی برویم  . فکر میکردیم که پرواز ساعت  هشت و نیم بامداد است ولی فردا وقتی  به میدان رسیدیم گفتند هنوز وقت است .  پس ازچاشت  ساعت یک بیایید  . تا آن هنگام  ، زمان درازی در پیش داشتیم . استاد غفوری گفت  با موتر ، میرویم شهر را گشتی بزنیم  . چون کاری دیگر نداشتم  هردو راهی شهر شدیم  .

 روز شنبه بود و همه جا خلوت  . مغازه ها  و موسسات دولتی همه بسته بودند . پس از یک دور  گشتن ازباموتر ،  پیاده شدیم و در بخش قدیمی شهر به قدم زدن پرداختیم . هوا اندک سرد بود . در بالای شهر ، جایی که کاخ قدیمی شاه قرار داشت .در کوچه یی خلوت ، قهوه خانه یی  را یافتیم که صاحبش تازه درب آنرا گشوده  بود . بوی مطبوع قهوه همه جا را آکنده بود . قهوه خانه گرمای ویژه یی داشت ،  آنجا را جای مناسبی یاقتیم  . آواز نرم موسقی با آهنگ ترومپت فضای دل انگیزی  را به وجود آورده بود  . چای داغی  و آن موسیقی گوشنواز! گرمای آرامش بخشی به انسا ن میبخشید .   آفای غفوری  که مرد خونگرمیست  فورا با قهوه چی آغار به صحبت کرد . چای را که آورد پرسیدم   در باره چی صحبت میکردید .  گفت : ازمن  پرسید  از کدام کشور هستیم . گفتم از افغانستان . گفت  : خالد حسینی  را میشناسی ؟ گفتم مگر میشود او را نشناخت ؟ مرد گفت من تازه رمان اورا خوانده ام . رمان بسیار جالبی است . گفتم همین طور است . 

گفتم  پس از آنهمه مظلومیت ، واقعا  جهان گوش  باز کرده است تا صدای ملتی را  بشنود که بر او چه گذشته و چه میگذرد  . پیش از آمدن به سویدن ، دو هفته یی را در ناروی  بودم ، روزی در کتابفروشی یک ایرانی در شهر اوسلو ، ضمن گشت و گذار میان کتابها ، چشمم  به ترجمۀ رمان خالد حسینی به نام  « باد بادک باز »  افتاد  . دانستم که این همان رمان « کاغذ پران بار » است که ایرانیها آنرا چنین ترجمه کرده اند . باد بادک باز !

 

 

در کنار تندیسه و تصویر ایبسن نویسندۀ سر شناس نروژی در شهر اوسلو

در دلم مایوسی تلخی چنگ انداخته بود  . از خودم پرسیده بودم چرا ما این قدر بیچاره و درمانده ایم  ؟ مگر کسی  نبود  تا این کتاب را  برابر به متن اصلی  آن به دست چاپ میداد ؟  یعنی به زبان اصلی و میهنی  وبه لهجۀ شیرین کابلی  اش . چرا  آقای خالد حسینی  .  اجازۀ  نشر و ترجمه آنرا نخست به لهجۀ ایرانی داده است ؟ پاسخی نداشتم  . من مخالف نشر کتاب به لهجه ها و زبانهای  دیگر از جمله  انگلیسی نیستم . به ویژه که  نوشتن به زبان انگلیسی  برایشان اینهمه شهرت کمایی کرد که اگر به زبان  دری بود  این رمان شاید اینقدر پر آوازه و جهانی نمیشد . با این هم  میشد  پیش از چاپش به لهجۀ ایرانی ،  به لهجۀ زیبای دری کابلی  منتشر میکرد و سپس اجازه میداد تا ناشران ایرانی  آنرا به همان لهجۀ اصلی اش ، منتشر میکردند .  مگر ما  کتابهای ایرانیها را به  لهجۀ خود آنها نمی خوانیم ؟ بگذریم  . برای آقای غفوری  از ترجمۀ  بلغاری کتاب خالد حسینی گفتم  که با زبان بسیار آراسته و  نیرومندی از چاپ بر آمده بود . از عتیق رحیمی گفتیم و از جایزۀ مهمی که بی پاداش مادی  به او داده بودند .  اینها همه سر افرازیهای کشور ماست که در همه گوشه های عالم  برایمان دل گرمی و سر افرازی  می آفریند . مردی در این گوشۀ عالم ، در یک قهوه خانۀ خلوت ، رمان یک هممیهن ما را میخرد . با اشتیاق آنرا میخواند و ازان خوشنود است .  این دستاورد اندکی نیست .

وقت رفتن بود . با قهوه چی بدرودی گفتیم و رهسپار  میدان هوایی شدیم .  از دوستم  آقای غفوری و  آنهمه تلاش و تکاپوی شان برای معارف کشور و  مهربانیهای فراوانش در حق من ، سپاس گزاردم  ایشان  را نیر بدرود گفتم  و داخل اتاق انتظار فرودگاه شدم  . به جای ساعت  یک ونیم  ساعت دو و ده  ، از استکهلم  به سوی  ویانا پرواز کردم  . به  همین علت هواپیمای سوفیه را در وقت تعیین شده از دست دادم  و پس از دوساعت ماندن در فرودگاه  ، ازآنجا ، به سوی سوفیه  حرکت کردم .

دو شنبه 27 نوامبر . سوفیه .







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



داکتر رازق رویین