خانه ام درآتش بیداد می سوزد!

٣٠ عقرب (آبان) ١٣٩٠

میرویس موج به مانند من یکی ازشاعران راه گم کرده است. ما هردو چهارسال را در دهلیزهای دانشکدهء ساینس دانشگاه کابل سرگردان بودیم .از این آزامایشگاه به آن آزمایشگاه می رفتیم. به این استاد وآن استاد گوش می دادیم  ، اما در هیچ آزمایشگاهی و درسخنانی هیچ استادی بویی از شعرنشنیدیم. مرتبانها همه بوی اسید و القلی می دادند وسخنان همه از مجردات بودند. من نمی دانم که میرویس چنین خاطره یی دارد یانه ! اما من باری نقدی ازاستاد زنده یاد،دانشمند بزرگوار، استادعبدالغفار کاکر در پیوند به شعری شنیدم که تا هم اکنون در ذهن و روان من جاریست.

در یکی ازساعت های مضمون هندسهء تحلیلی درادیتوریم بزرگ ساینس،دانشجویان همه درانتظاراستاد بودند، تا این که آن دروازهء خاص که استادان از آن به صنف می آمدند باز شد و استادکاکربا آن شکوه و وقاری که داشت داخل صنف شد. آن دانشمند بزرگ عادت بر این داشت تا خود تخته را پاک کند، تاتخته پاک بر گرفت، چشمش به شعری که روی آن تختهء سبز بزرگ نوشته شده بود افتاد و با آن لهجهء شیرینی که داشت با صدای بلندی خواند:

یاران این زمانه همه کاغذی گل اند

بویی نمی دهند و وفایی نمی کنند

استاد باردیگر تکرار کرد: یاران این زمانه همه کاغذی گل اند/ بویی نمی دهند و؛ تا به این جا که رسید، استاد با صدای بلند تری در حالی که روی به سوی شاگردان کرده بود گفت: نه، نه بچیم ! نه بچیم !خوب بویی می دهند ؛ اما وفایی نمی کنند. شاگردان همه خندیدند واستاد چند بار دیگر تکرار کرد :آ، بچیم خوب بویی می دهند؛ اما وفایی نمی کنند! شاید این شعر را یکی ازعاشق بچه های ساینس روی تخته نوشته بود تا چشم معشوقه اش به آن بخورد و متوجهء بی وفایی اش شود. به هر صورت این تبصرهء استاد کاکر شاید نخستین وآخرین تبصرهءاستادی بود برشعری که در دانشکدهء ساینس شنیده ام.

 البته من و موج تنها از راه گم کرده کان این وادی نیستیم. درهمین دانشکده پیش ازما داوود سرمد شاعر پر شوری که بعداً خون پاکش به دست دژخیمان کودتای خونین ثور، در پلیگون های پلچرخی به خاک ریخته شد، نیز درس خوانده بود.او فزیک می خواند و یک سال پیشتر ازمن توسن می راند. شعر به قوت می گفت با آمیزه های ازمکتب هندی.درآن سالها شعرهایش را از برنامهء« زمزمه های شب هنگام» رادیوافغانستان می شنیدم:

فلک پروازگاه همت آزاده گان باشد

نسازد آشیان بر شاخه های پست شاهینی

بعد نوارلله وثوق را شناختم که ازهمین نمد کلاهی بر سر دارد ودوست عزیزم علی محمد رسولی شاعر و نویسندهء پشتو که با من صنفی بود و چند سالیست که توسن آن سوی دیوار زنده گی جهانده است. باغهای بهشت برایش گوارا باد!

دههء شصت خورشیدی از نظر چگونه گی توسعهء ادبی وفرهنگی در افغانستان سالهای پر باری بود. شاعران گرانقدری درزبانهای فارسی دری و پشتو درهمین دهه قامت بلند کردند که تا هم اکنون از قامت افراخته گان اند.در جهت دیگر همین دهه ، دههء فرار فرهنگیان از کشور نیز بود.هرچند فرارفرهنگیان از کشور به همان نخستین سالهای پیروزی کودتای خونین ثور بر می گردد، اما میزان  چنین فرار هایی پیوسته رو به افزایش بود وبه پندار من در دههء شصت به اوج خود رسید. هر روزمی شنیدی که این یا آن شاعر، نویسنده وهنر مند زادگاهش را و سرزمین زخم خورده اش را ترک کرده است.

تا جایی که من می پندارم مرویس موج درهمین دههء شصت خورشیدی بود که شناخته شد، هر چند هنوز نام و نشان گسترده یی نیافته بود و اما انتشار همان معدود شعر هایی او در مجلهء ژوندون و بعضی نشریه های دیگر نویدی از یک استعداد درخشان می داد. تصور می کنم که درآخرین سالهای که درافغانستان به سر می برد،در دانشکدهء ساینس دانشگاه کبل کرسی استادی داشت.

در همین دههء شصت بود که به گونه یی پیوند هایی در میان شاعران پناهنده در ایران و پاکستان با شاعرانی که هنوز در کشور به سرمی بردند، بر قرار گردید.هر از گاهی کتابی، نشریه یی و یا هم پیامی و سلامی از آن دوستان عزیز برای ما در انجمن نویسنده گان افغانستان می رسید. بعداً درسالهای حاکمیت مجاهدین  چنین پیوند هایی گسترش بیشتری یافت و هر بار هرشاعر و شخصیت فرهیگی که از کشور های همسایه و یا هم ازکشورهای غربی به کابل که در آن سالها به جای مشک تازه از آسمانش راکت کلستر می بارید، می آمدند ،سری هم به انجمن نویسنده گان افغانستان می زدند  و با ما احساس همدردی می کردند که چگونه این همه سالهای مصیبت و خون و گرسنه گی را پشت سر گذاشته ایم. درست نمی دانم که کتاب «تا گریستن بو یحیی» درکدام سال به انجمن رسید به هر صورت من جلدی ازاین کتاب را از انجمن دریافت کردم، بعد همان گونه که گفتم چند سطر پراگنده در پیوند به آن نوشتم که آن سطر های پراگنده در یکی از شماره های ماه سنبلهء1372 خورشیدی هفته نامهء قلم، نشریه انجمن نویسنده گان افغانستان  به نشر رسید.

این روزها این شمارهء قلم را درمیان کتابهای پراگندهء خود یافتم و چشمم به این نوشته  افتاد.هر چند به تعبیر آن اورنگ نشین اقلیم بزرگ حماسه، ابوالقاسم فردوسی بسی سطر ها را سست ونا تندرست یافتم ،با این حال خواستم پس از یک باز نوسی به نشر دوبارهء آن بپردازم. شاید بهتر آن می بود که به کتاب نیز رو می کردم و اما  همان گونه که در این سالهای خون و مصیبت  که بسیار عزیزان ، بسیار چیز ها و  پاره های از زنده گی خود را گم کرده ام، دیدم که این کتاب را نیز گم کرده ام و نتواتستم تا مرور دیگری بر آن داشته باشم.

***

« تا گریستن بو یحیی» چهارمین گزینهء شعری میرویس موج است. پیش از این گزینه های شهربند واژه ها ، برگشت باد، و درسوک سپیداران ،از اوانتشار یافته اند.این نبشته نگاهی است به گزینهء تا گریستن بو یحیی،نگاهی نه، شاید بهتر باشد بگویم که چند سطر پراگنده وخامی است در پیوند به این گزینه که درمیان سالهای 1356 تا 1371 سروده شده است. در این گزینه سی پارچه شعر شاعر گرد آوری شده است که بیشترینه در اوزان آزاد عروضی سروده شده اند. پاره یی از این شعر ها، سروده های سالهای غربت  شاعردر پشاور پاکستان است.

موج، شاعری است با بینش اجتماعی و روشنفکرانه .دغدغه های زنده گی اجتماعی وسیاسی محتوای بیشتر شعر های او را می سازد. چنین امری نه تنها در نیمایی های او ؛ بلکه در غزل های او نیز دیده می شود.درهمین گزینه دیده می شود که موج به گونه یی تلاش  دارد تا از مرز اوزان آزاد عروضی گامی به سوی گسترده گی شعر بی وزن گزارد. چنان که چنین تلاشی را در پاره یی شعرهای این گزینه می توان مشاهده کرد.

درشعرهای«از چشمه تا رود» و« برگی درباد» میروس موج از نوع زبان رویت استفاده می کند. با این حال در یک بر رسی در می یابیم که میرویس درگزینهء « تا گریستن بو یحیی» از نظر زبان  و فرم شاعر رو به رشد است. گاهی با نوع یاس شاعرانه در شعر های او رو به رو می شویم. گویی زمان به بن بست رسیده و دیگر تحولی در پیش نیست و شاعر در چنین شعر هایی نه تنها خود در پشت دیوار انتظار سوزناکی قرار می گیرد ؛ بلکه خوانندهء خود را نیز  به چنین انتظاری فبرا می خواند و گاهی هم این انتظار پایانی ندارد.

مثلاً در شعر« سواری از دیار فردا» ما در یک چنین وضعیتی قرار می گریم.هر چند نام شعر انگیزنده و سر شار از امید است ؛ اما زمانی که شعر را تا پان می خوانی در نهایت به بن بست انتظار می رسی. در آغاز شعر او زبان یکی از شهریان خسته جان روایت می کند که« سوار نور» از  کوچه باغ کهکشان سبز پیروزی به سوی« شهر شب» ،می تازد.

سه نماد در این جا توجه بر انگیز است. نخست« سوار نور»ر که همان  «سوار دیار فردا» است و می تواند نماد یک آرزوی بزرگ انسانی و اجتماعیه سیاسی  باشد. می تواند نماد حقیقت باشد که برای فرو افگندن بنای تاریکی شب و دروغ  به سوی شهر شب می تازد. او به مهمانی نمی آید ؛ بلکه برای مقابله و فتح بر می گردد. دو دیگر«  کوچه باغ کهکشان سبز پیروزی». همان مدینه فاضله یی است که انسانها در کنار هم با داد و برادری زنده گی می کنند. موج، سوار خود را از سرزمین پیروزی روانه کرده است تا قانون کهکشان های سبز پیروزی را در شهر شب جاری سازد و در این صورت دیگر نامی از شهر شب در میانه نمی تواند وجود داشته باشد؛ بلکه همه جا به کهکشان سبز پیروزی بدل می شود.سه دیگر« شهر شب »می تواند همان نظام خونین دست نشانده اتحاد شوروی سابق باشد که باید فرو افگنده شود. وقتی به این جا می رسیم ،« سوارنور» نیز می تواند نمادی باشد برای مجاهدین و انقلاب اسلامی.  با این حال شاید نتوان با این همه اطمنان در پیوند به چگونه گی این نماد ، سخن گفت، برای آن که در افغانستان  گروه های سیاسی  گوناگونی بودند که هر کدام  در جهت سر نگونی آن « شهر شب»  تلاش می کردند، دست کم در آرزوی آن به سر می بردند که شهر شب به گونه یی آن ها می خواهند فرو افگنده شود.

در افغانستان رنگ ها نیز بار و مفهوم سیاسی یافته اند. چنان که رنگ سبز وِیژه مجاهدین و جنبش های اسلامیست و این که سوار نوراز کهکشانها های سبز می آید، چنین چیزی می تواند بیشتر تداعی کننده یی این امر باشد که موج ،در انتظار پیروزی مجاهدین به سر می برده تا جنیش سیاسی – اجتماعی دیگری.

هر چند چنین نماد هایی درشعر معاصر فارسی دری بسیار تازه و بکر نیستند و شاعران دیگری نیز با استفاده از چنین نماد هایی به مضمون آفرینی پرداخته اند، با این حال وقتی سواری از کوچه باغ کهکشان های سبز می آید و آن هم به هدف مقابله با  سرزمین سهر شب،( نمادی آن نظام خونین کمونیستی )، بدون تردید خواننده با نوع  مقابله اهورا با اهریمن رو به رو است. مقابلهء روشنی  با تاریکی،مقابلهء بامداد  با شب که در نهایت همه گان در انتظار پیروزی اهورا، روشنی و بامداد اند؛ اما پایان شعر چنین نیست وشاعر نا امیدانه می گوید که شاید این سوارهرگز به آوردگاه نرسد.این امر بیانگر آن نا امیدی بزرگی است که روان شاعر را فرا گرفته است.

انتظار ادامه دارد.زمستان 1369 خورشیدی فرا رسیده رسیده است. دولت دست نشانده همچنان بر اریکه است و شاعر خود را آماده ساخته است تا سالهای دراز دیگر ی را نیز درسایهءدیوار انتظار به امید رسیدن سوار نور به سر برد. جرقه های امید در دلش زنده است؛ اما  نگران آن است  که شاید سوار نور زمانی فرا رسد که برف پریشان پیری بر بام هستی او باریده و چشم هایش درنهایت انتظار نا توان و کمنور شده است. گاهی هم نا امیدی تمام هستی او را فرا می گیرد ومی پندارد که این انتظار را پایانی نیست.چنان که درسطر های آخرین شعر می خوانیم:

آن سوار از کوچه باغ کهکشان هر گز نمی آید!

میرویس موج از شمارشاعرانی است که از نوع بینش سیاسی- اجتماعی بر خورداراست .در یافت های سیاسی – اجتماعی او در شعر هایش راه می یابد، با این حال او کدام بینش ایدیولوژیک خاصی را تبلیغ نمی کند؛ بلکه در هوای داد و آزادیست. به بیان آن چیزی هایی می پردازد که در پیرامون او درجریان است ؛اما به دورازهیجانانهای سیاسی و به دورازشعار دادن ها .او از تجاوز می گوید،از بی عدالتی و خون ریزی در زیر حاکمیت تجاوز و حکومت دست نشانده سخن می گوید. او به تصویر وضعیت کشور و مردمان در خون تپیدهء آن می پردازد.ما را با وضعیت آشنا می سازد.

در شعر«ازتباردرد» وقتی به بیان درد های بزرگ سرزمین خویش می پردازد ، زبان واژه ها را برای بیان چنین درد هایی نا توان می یابد. گویی واژه ها توان این را ندارند تا این همه بار گران درد ها را بر دوش کشند. این گفته به این مفهوم نیز بوده می تواند که مصیبتی که برافغانستان رفته است بزرگتر از آن است که بتوان آن را بیان کرد. دردها گسترده دامان اند و ژرفاری هولناکی دارند، اما ساحت و ظرفیت واژه ها محدود است. چنین است که واژه ها در زیر بار دردهای شاعر می گریند؛اما این تنها گریهء واژه ها نیست؛بلکه این شاعراست که می گرید که نمی تواند دردهای سرزمینش را آن گونه که می خواهد بیان کند.

میرویس موج درگزینهء« تا گریستن بو یحیی» شاعر پرخاشگر است.با وضعیت نمی تواند سازگاری کند. به اعتراض و پر خاش می پردازد. پر خاش او پرخاش آگاهانه است. او خود شاهد است که چگونه سرزمینش درآتش تجاوز می سوزد و مردمان با آتش مقاومت به آن پاسخ می دهند.مقابلهء تجاوز است و مقاومت. سر زمین او می سوزد و دود از خانه خانه بلند است. این خانه همان سرزمین شاعراست. میهن شاعراست که می سوزد و اما از سوختن آن خانه های همسایه ها روشن است.

میر ویس موج درشعر« در گذرگاه باد» به بیان چنین مسایلی می پردازد. خانهء شاعرمی سوزد و سراپا آتش گرفته است و شعله های آن تا چتر سبز آسمان بلند است و ابر و دود آن  در کرانه های کهکشان پیچیده است.

خانه ام در آتش بیداد می سوزد

شعله اش تا چتر سبز آسمان بالاست

ابر و دودش در کران کهکشان پیداست

شب، تمام شب

خانهء همسایگانم را فروغش می کند روشن

 این شعر درنگاه نخست یکی ازشعر های مهدی اخوان ثالث را که زیر نام « فریاد» سروده شده است در ذهن خواننده بیدار می سازد. بدون تردید موج در شعر« در گذرگاه باد» به گونه یی به تقلید از اخوان پرداخته است؛ اما آن چیزی که این دوشعر را از هم جدا می سازد، محتوای آنها ست. خانهء موج همان سرزمینش است و این آتشی که می سوزد آتش تجاوز بیگانه است و آتش مقاومت مردم است. خانه می سوزد این جا خاکستر برجای می ماند و اما  شعله های سر برآسمان کشیدهء آن خانه های همسایه گان را روشنایی می بخشد. درحالی که شعر اخوان چنین محتوایی ندارد. خانهء موج یک سرزمین است، خانهء همگان است، درحالی که اخوان از سوختن پرده ها و دیوان  ودفتر خود سخن می گوید.

خانه ام آتش گرفته است،آتش جان سوز

هر طرف می سوزد این آتش

پرده ها و فرش ها را، تار شان با پود

من به هرسو می دوم گریان

در لهیب آتش پردود

***

وای بر من همچنان می سوزد این آتش

آن چه دارم یادگارو دفتر و دیوان

و آن چه دارد منظر و ایوان

افغانستان ازسال 1358خورشیدی تا فرو پاشی نظام دست نشاندهء شوروی کانون داغ مبارزه و مقاومت بود.ایستادن در برابر یکی از بزرگترین ابر قدرت جهان ظاهراً کار ناممکنی به نظر می آمد؛اما پایان جنگ افغانستان با پایان جنگ سرد همراه بود. به زبان دیگر می توان گفت شکست شوروی درافغانستان،آن کشور را از اریکهء ابر قدرت بودن فرو کشید. از این جا می توان گفت که پایان جنگ افغانستان  نقطهء عطفی درتاریخ سیاسی جهان است. بدون ترید افغانستان در این جنگ نا برابرهمکاری گستردهء جهان آزاد، کشور های اسلامی وکشور های همسایه را با خود داشت،اما همین که آب ها از آسیا ها فرو افتاد، دیگر روشن شد که آنها همهگان برای مطلب خود دلبری کرده بودند.

شعر موج درست به همن نقطه نطر دارد. شوروی درافغانستان شکست خورد، اما این شکست به قیمت سوختن بخش بزرگ هستی ما تمام شد. خانهء شاعر درآتش سوخت ،اما دیگران از روشنایی آن بهره بردند. رویداد های پس از پیروزی مجاهدین چنین چیزی را به روشنی بیان داشت.از این نقطه نظر افغانستان با شکست اتحاد شوروی نه تنها بر کشورهای همسایه ؛بلکه برهمه کشورهای آزاد شده از نظام شوروی سابق و کشورهای غربی حق انکار نا پذیری دارد.

این نبشتهء پراگنده را با یکی از ترانه های موج به پایان می آورم:

شام است و ره بام نمی داند کس

جز غصه در این شام نمی داند کس

هرکس ثمرعمر به شب می گیرد

از روز به جز نام نمی داند کس

به امید پیروزی های بیشتر شاعرارجمند میرویس موج.

باز نویسی عقرب 1390

شهرک قرغه - کابل







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



پرتو نادری