زخمی
١٠ عقرب (آبان) ١٣٩٠
وطن خا کت شوم جان تو زخمیست
سراسر کوه و دامان تو زخمیست
نظر کردم به بگرام و شما لی
ز کا بل تا به پروان تو زخمیست
به تپه رفتم و خوردم تحسر
نظر کردم که پغمان تو زخمیست
گذ شتم از سر پل با غم و درد
غم و دردا شبر غان تو زخمیست
چکد خون از انار قندهارت
یقینم شد درختان تو زخمیست
نمی آید صدای عند لیبان
بباغ و راغ مر غان تو زخمیست
به هر جا رمه ها رم کرده از ترس
به خون افتاده چو پان تو زخمیست
جراحت دیده آهو و پلنگت
به دشت و کوه حیوان تو زخمیست
لب هر کشت زارت خشک دیدم
گمانم ابر نیسان تو زخمیست
وطن شب های تارت را بنازم
چرا یکسر چراغان تو زخمیست
تو بودی مسکن مهمان نوازی
کنون از جور مهمان تو زخمیست
به خاکبازی اطفالت بمیرم
که روی خاک طفلان تو زخمیست
بسی آواره گانت دیده ام من
مهاجر های گریان تو زخمیست
ز بس اشعارم از غم خونچکان است
مرا گویند دیوان تو زخمیست
شنیدم ها تفی بهر ظفر گفت:
طبیب درد و در مان تو زخمیست
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
سید محمد میرزایی | 05.11.2011 - 18:14 | ||
بسیار زیباست استاد عزیز. خداوند توفیق هرچه بیشتر در عمر شعر و هنر به شما بدهد که بیشتر برای ملت ما بسرایید. |
جبار | 02.11.2011 - 23:43 | ||
بسیار عالی ظفر صاحب، خداوند توفیق بیشتر نصیب تان کند، واقعا احساس میهنی را تبارز داده اید. سلامت باشید. |