آرزو
١٢ قوس (آذر) ١٣٨٩
چشمان مرا به« بلخ» زیبا ببرید
دستان مرا به لمس «بابا» ببرید
خاکستر قلب داغ هجرت زده ام
بر سینه ی داغدار« بکوا» ببرید
یا پیکر من روان« آمو» دارید
یا روح مرا به جسم دریا ببرید
سوز جگر نشسته در خونم را
بر مرهم «کندهار » بی ما ببرید
خشت و گل و سنگ ز استخوانم سازید
بر ساختن « کابل » فردا ببرید
سد بوسه ی عاشقانه از لب هایم
بر چهره ی سنگ سنگ کوه ها ببرید
دامن دامن شکفتن شعرم را
بر جلوه ی لاله های صحرا ببرید
خوانندگان گرامی! فردید(منظور) من درین سروده از نام « بابا » همانا « کوه بابا » میباشد، نه کدام شخص سیاسی، در سروده های من هیچگاهی نام اشخاص سیاسی جای ندارد(بگذریم از اینکه این شخص خوب باشد یا بد) زیرا من یک سراینده ی آزاده هستم که هیچگاهی سیاسی نبوده ام، نیستم و نخواهم بود٠
همچنان من شهر شهر، کوچه کوچه و وجب وجب خاک میهنم را و فرد فرد باشندگان خوب آنرا بدون کدام قید شرطی دوست دارم و میستایم خواهشمندم که از این سروده ی میهنی من و یا کدام سروده ی دیگرم بهره برداری های سیاسی نشود٠
با سپاس فراوان
بهار سعید
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
حبیب کوهستانی | 18.11.2020 - 19:03 | ||
درود سلام به بانوی آزاده، باور کنید اگر این را شما خود بیان نمی کردید من که سخت ترسیده بودم وقریب بود به شعر شک کنم که از شما نیست سپاس که روشنی انداختید ما از بابا های بیکاره ومعامله گر خوش ما نمی اید بابای خود ما که افتخار ماست ونمیشود بابای دیگر گرفت در فرهنگ خراسانی هر آدم یک بابا دارد |