نگاهی به کتاب پویه هایی درفرهنگ خراسان

٢٤ سنبله (شهریور) ١٣٩٠

           از دکتر رازق رویین تا کنون کتاب های زیادی در شعر منتشر شده است« با بنفشه های باران»، شگفتن در سترون خاک»، « برنطع آفتاب» و دیگران.اما کتاب« پویه هایی در فرهنگ خراسانی» این نویسنده، شاعر و پژوهشگر را نخستین باراست که می خوانم.دکتر رویین،از خاک پاک مبارز نستوه،حکیم،شاعر و حجت بلاد خراسان ناصر خسرو بلخی،شاگرد دبستان ابوالقاسم فردوسی واز پیروان طریقت ورهروان راه پیامبر عشق وعارف وارسته زمانه ها،جلال الدین محمد بلخی است.

      دکتر رویین،از دانشکده زبان وادبیات دانشگاه کابل فارغ شده و درجه دکترا را از دانشگاه صوفیه از کشور بلغار،بدست اورده است.در سال های پسین،استاد  دانشگاه کابل و منشی مسلکی انجمن نویسنده گان افغا نستان بوده است واکنون در کشور بلغار مهاجر است.رازق رویین،ازشاعران نو پرداز است که درمیان شاعران هم نسل خود چون رفعت حسینی، بیرنگ کهدامنی، کاظم کاظمی، پرتو نادری وبسیار دیگر جایگاه ویژه ای دارد.نثر دکتر رویین هم پخته، شسته،آهنگین ،استوار و بلیغ است.که میتوان نمونه های از انرا در مقالات وکتاب « پویه هایی  در فرهنگ خراسان» ان مشاهده کرد.

    کتاب« پویه هایی درفرهنگ خراسان» رازق رویین در 340 صحیفه با قطع زیبا در برگیرندهء شانزده مقاله ء پژوهشی،اجتماعی،ادبی و سیاسی مستقل با بحث های زیرین است: سخنی از داشته ها در دو بخش،شهید بلخی ، درد مندی بر در گاه میعاد، سخنی پیرا مون کتاب های درسی، در بارهء ادبیات کود کان، زبان دری را از بند رها سازیم،رستم،نماد ماند گاری ملت؛ خراسان،( افغانستان)گهوارهء زبان فارسی؛ اوباما چون گاگارین، هویت ریشه دار یا هویت بی ریشه، کدام یک؟ طنز آرایی در شعر معاصر دری؛ ما و شاهنامهء فردوسی، فرهنگ ملی ما کدام است؟ یاد داشتی در املای چند واژه ..، دری فارسی تاجیکی دری در سه گنج    

      دکتر رویین در مقاله نخستین کتاب خود، پیشینهء شعر وفرهنگ پر بار فارسی دری را با اندکی شرح وبسط بیان کرده و سیاست فرهنگی چند سویی وغرض آلود همسا یگان شمالی( شوروی) وقت را مرد انتقاد جدی قرار داده است.ومی نویسد که برابر قامت سر دمداران هر کشوری، جامه می دوزند و برابر ذوق حاکمان وقت، تاریخ ادبیات وفرهنگ ویژه تنظیم میکنند.و از کتابی که به زبان روسی چاپ و منتشر شده یاد اوری مینماید که در کنار کشور هایی مانند ترکیه وایران ، برای معرفی افغانستان هم پیشینه ای میسازند اما از قرن هجدهم به پیش، قدمی فراتر نمی گذارند.او مینویسد:« ...ما، در این کتاب گذشته ای نداریم.ملتی که یکجا با احمد شاه درانی به دنیا امده ایم همین وبس. وقتی از شعر فارسی یا دری سخن بمیان می اید، نمونه ها فقط کتاب « نوی شعرونه» اقای بینوا یاد اوری میگردد.که در ان به اضافه اشعار پشتو، چند شعر دری هم چاپ شده است.نامهای شاخص این بر رسی پیرامون ادب دری هم این ها هستند:سلیمان لایق، شپون،بارق شفیعی،پژواک، بختانی، وچند تن دیگر» ( ص6 )

       در همین مقاله، از زردشت یاد میکند وانرا پیام اور خرد وپاکیزه سرشتی میداند.زردشت با وصف انکه در طول سده ها مورد ستایش شاعران ونویسنده گان قرار گرفته،نویسنده دریغ میخورد ومینویسد که:« امروزه این پیامبر خرد،وعاطفه در نزد هممیهنانش شخصیتی تقریبن بیگانه ونا اشنا است.او، بیشتر رنگ وبوی ایرانی دارد تا زاد بومی و او هرگز در کتابهای درسی مکاتب ما که سرچشمه دانش فراگیر ملت از انجا اغاز میگردد، حضور نداشته است..» ( ص 22 )

         در بخش دوم این مقاله، به دکتر مجاور احمد زیار که نظریات برخی از صاحبنظران ونویسنده گان در باره خاستگاه ومنشاء زبان دری فارسی را بلخی واز افغانستان دانسته اند، ( لاطایلات) خوانده وانرا « تیشه بر ریشه وحدت ملی و تمامیت ارضی کشور باستانی مشترک مان نزنیم» گفته،انتقاد کرده است.ومی نویسد:«.. ایکاش آن دانش فنو لوژیکی وزبان شناسی تشریحی را که ادعا کرده اند جز ایشان واقای روان فرهادی، کسی دیگر در این کشور نمیداند، ان فیض مستتر را در شرایط اقتدار شان در دانشکدهء ادبیات ، عام می ساختند تا جامعهء با سواد کشور، راه درستتر ( نه درستتر ) را می پیمودند..... آقای زیار مینویسند:« افغانستان مهد پیدایش نه، بلکه مهد پرورش زبان دری است.».نمیدانم یک نو زاد چگونه از مهد زایش خودش ( یعنی فارس) سفر میکند ومی اید در شرق انجا پرورده میشود.پرسیده میشود چرا ودلیل این سفر وطی طریق تاریخی چیست؟..» (ص 71 )

      در مقاله « شهید بلخی،درد مندی بر درگاه میعاد» از شهید بلخی دو سیما نشان میدهد:« شهید حکیم وشهید شاعر.وقتی حکیم است،مردی ستیزنده است؛مردی جدلی ودرگیر با عقاید زمانه اش.اولذت واقعی را در رضاییت انسان ازخود اگاهی اودر رسیدن به ارمان هایی میداند که جدا از ارمانهای سافل زنده گی واقناع نیازهای کوچک جسمانی اوست شعاع حکمت ان حکیم، درهمه ابعاد شعرش دویده است.زمانه را می نکوهد وبرهستی اجتماعی، نقادانه مینگرد.وتضاد های نا سازگار جامعه را بر میشمرد:

بر فلک بر، دو شخص پیشه ورند         ان یکی درزی،ان دگر جولاه

این   ندوزد  مگر   کلاه    ملوک          وان نبا فد  مگر  پلاس سیاه »   ( ص108 )

      بخش مهم دیگر این کتاب به ادبیات کودکان اختصاص دارد.وادبیات ازنگاه وابستگی به مخاطبان را به چهار بخش تقسیم میکند: ادبیات کودکان، ادبیات نو جوانان،ادبیات جوانان و ادبیات بزرگان.نویسنده به ادبیات کودکان که تا کنون کارهای بایسته ای در زمینه صورت نگرفته است،تاکید دارد.ومینویسد که « ادبیات کودکان در گذشته ء ما، ادبیات ( مذکر) بوده وبه قشر دختران هیچگونه توجهی صورت نگرفته است. واین شیوهء کار تا دوران ما کشیده شده است.»

در مقالهء « زبان فارسی را از بند رها سازیم» به سیاست های چند پهلوی قبیله گرایانه وفاشیستی دولت ها اشاره شده که برای پاک سازی زبان فارسی دری هیچ اقدام موثر نگر دیده.اما برای زبان پشتو، درهمه زمینه ها کار های بس بزرگی انجام داده اند:« در بارهء نامگذاری ماههای سال نیز چنین وضعی وجود دارد.با انکه از دیر گاه سالنمای خورشیدی خود را داشته ایم که در اشعار فرخی،منو چهری،عنصری،فردوسی، و ناصر خسرو ... و کتاب های بیهقی،و البیرونی و دیگران بار بار بکار برده شده و همه از ریشه دری میباشند.ما نند: فروردین،ار دیبهشت، خرداد،تیر، آبان و... ولی زیرکانه همه را برای ما عربی ساخته اند که در ادبیات ما هیچگاهی فراگیری نداشته اند.... برای ما (حمل) را تجویز کردند، برای خود ( وری ) را ترجمه وبر گزیدند.ثور را غویی ، میزان را تله، عقرب را لرم، سرطان چنگاش،وبدینگونه ...یعنی زبان پشتو را آراسته تر کردند.ولی دری را نه!چون دیدند این زبان در این کشور بی سر پرست است و بی یاور..» ( ص 167 )                                                       

       در کتاب « پویه هایی در فرهنگ خراسان»، از طنز وطنز پردازی نیز سخن رفته است.و از پیشینیانی چون (چنار وکدو بن) ناصر خسرو تمثیل های طنزی جلال الدین محمد بلخی( موش وگربه) عبید ذاکانی،وطنز هایی از بهارستان جامی وگلستان سعدی نام برده است.ازطنز پردازان معاصر،کارهای پرتو نادری و سمیع حامد را بیشتر ستوده است.ومینویسد که طنز های اجتماعی وسیاسی در شعر سپید، راهش را کشوده وگام های بلندی در زمینه برداشته شده است.( امیر بزرگ) طنز سیاسی ای است از پرتو نادری که این کتاب امده است:

 « پیشوای من،

در گهواره ء نظام ریاستی یونیکال

بزرگ شده است

ونام دیگرش،

وحدت ملی است

ومیداند که

واژه « همایش»

انفلونزاییست که با بال

مرغان بیگانه،

پرواز میکند

ومی داند که واژه های

« شهروند» و

« دانشگاه» ،

توطیهء تفنگ سالار بزرگ است» (ص246 )

      دکتر رویین در مقالهء فرهنگ ملی ما کدام است؟ پیشنهاد هایی دارد که هم پذیرفتنی اند وهم سوال بر انگیز که ایا دولت هایی که در افغانستان امروز تشکیل میشوند،ویا خواهند شد، به چنین اقداماتی مبادرت می ورزند یا خیر؟پرواضح است دولت هایی که تا کنون تشکیل شده ومیشوند، ملی نبوده اند ونیستند.لذا دشواری های موجود تا ایجاد یک دولت ملی ،کماکان ادامه خواهند داشت.بحث های جالب وخوا ندنی دیگری از جمله در باره پیشینهء زبان دری وفارسی در این کتاب هست که آموزنده است.

برای نویسنده کتاب عمر دراز آرزو میکنم. قلم وقدم شان از سر ما،کم مباد!







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

طاهر احمدي05.10.2011 - 18:20

 درود به پيشگاه شما جناب آقاي نيكومنش، با كمال ميل خواندن مقاله حضرتعالي مزيد خشنودي خواهد بود. باز مي خواستم يادآوري كنم هيچ كس در نقش سترگي كه پارتها در آبادي، سرافرازي و ماندگاري ايران بزرگ، نيز فرهنگ و ادبيات و هنر اين سرزمين داشته اند كوچكترين شكي ندارد. همين نقش تاريخي را مردمان بلخ، خوارزم و هرات، بخارا، گرگان و پارس و همدان، كرمان و سيستان و ... تا امروز بر دوش گرفته اند. با درود دوباره و به اميد روزي كه همه در يك كشور بزرگ، كشور پهناور باستانيمان، با يگانگي و همدلي و برابري زندگي كنيم. طاهر احمدي

نیکو منش05.10.2011 - 14:52

 دوست گرامی آقای احمدی سلام برشما چون سخن اندکی به درازا کشیده است بنده دیدم که در این چوکات تنگ نمیتوانم عرایضم را خدمت تان پیشکش نمایم ، بنا براین نظرم را به گونه گسترده تر به صورت یک مقاله خدمت تان تقدیم می نمایم تا طیف گسترده تر خواننده در آن سهم داشته باشد . لطفن به همین سایت یعنی سایت گرامی خراسان زمین در بخش مقالات مراجعه بفرمابیید . با پوزش .نیکو منش

زاهر احمدي02.10.2011 - 04:43

 بخش دوم/لهجه خواندن پارسي ميانه از روي تعصب كور است. جهان خويش را براي متعصبان عوض نميكند. براي روشن شدن اذهان اگر بخواهيد از هر دو، از كتب دانشگاهي، گواه خواهم آورد. درخت آسوريك را اگر درست مطالعه كرده بوديد، در مييافتيد كه آنچه ميخوانيد در زمان ساساني از پارتي به پارسي ميانه ترجمه شده، لغاتي نيز از پارتي دارد كه همانها دريافتنش را دشوار ساخته. لطفا مقدمه كتاب را بخوانيد. چرا از كتب پهلوي ساساني گواه نمي آوريد؟ "ويناي" را بهار غلط نوشته و آن "وسناد" است. اتفاقا "ويناي" اگر بود پارسي بود، چه "وين-" نه تنها در پارسي ميانه، كه در لهجه هاي استان پارس خوزستان بوشهر دشتستان و لرستان ايران مضارع ديدن است. بعد هم اصلا در فرهنگ لغات پارتي و چه پارسي "وينستن" نداريم، "ديدن" است، تنها وينيهستن فعل مجهول از ديدن است كه آن هم در پارسي ميانه به وفور موجود است! آن واژه كذايي "وَسناد" است و پارتي است به معني "براي" (براي مردمان). اين كه دستاورد پارتيان را نوشته ايد، بنده دست و پاي پارتها را ميبوسم و در ارجمنديشان شكي نيست. نوشته ايد "ميتوان نتيجه گرفت که زبان دري دنباله منطقي زبان پارتي اشکاني و زبانهاي همجوار ديگر چون سغدي خوارزمي و پهلوي ساساني دانست" آقاي نيك منش! سغدي خوارزمي پارتي و پارسي هر يك زباني جدا اند. همه را فله اي يكي كرده ايد؟! اصلا بر روي كره زمين ممكن نيست كه زباني اين همه مادر داشته باشد! پس بايد به اين زبانها، تركي عربي روسي مغولي ازبكي كردي لري گيلكي آسي تالشي و طبري و ... را بيافزاييد! (آيا لغات غير خراساني دري را انكار ميكنيد؟) بنده خود با سيمز ويليامز مكاتبه داشته ام بفرماييد كجا گفته اند پارتي مادر دريست؟ اگر از چند واژه گنگ چند سطر از نوشته هايي مبهم(كه حتما هم بايد در افغانستان باشد!) پي به دري بودنش برده ايد، پس اگر چند كتاب پارسي ميانه بدست بگيريد و هزاران واژه يكسان با دري را ببيند چه ميكنيد؟ اصلا چرا متن پارتي خالصي چون نوشته هاي ترفاني مانويان يا سنگنبشته هاي پارتي را به داوري نميگيريد؟ چرا جرات ننموده ايد از پارسي ميانه گواه آوريد؟ در كامنت من به تفصيل از هر دو آمد، چرا نگفته بوديد كدام يك به دري نزديكتر است؟ خواهش دارم پاسخ دهيد. با كمال احترام

طاهر احمدي02.10.2011 - 03:39

 درود به شما جناب نيك منش چون بحث درازاست در دو بخش آورده ام كه از اطاله كلام عذر مي خواهم. بخش اول/ ين بنده را نام آوازه اي نيست، اما به دليري گويم كه دانشم از زبانهاي باستاني در خور است و خود دانش پژوه اين رشته ام. "مايگان گجستگ اباليش" را اين بنده تصحيح، آوانگاري و به انگليسي حاشيه نويسي نموده ام كه در سايت وزين "كانون پژوهشهاي ايرانشناختي" جناب دكتر جليل دوستخواه به چاپ رسيده كه مي توانيد با مطالعه آن بنده را سرفراز سازيد. http://iranshenakht.blogspot.com/2010_11_01_archive.html مرحوم بهار شاعر و نويسنده ي بسيار توانايي در رشته ادبيات پارسي دريست اما دانش ايشان حتي به گفته ي استاد مهرداد بهار پسرش در ادبيات باستان كمبود دارد. آوانگاريهاي ايشان و توضيحاتشان گاه كاملا نادرست است. بسي خشنودم كه ايران امروزي را جزو حوزه مشترك فرهنگيمان گرفته ايد و مانند برخي هم ميهنان امروزتان نابخردانه اين كشور و مردمش را "انكار" نفرموده ايد. بايد به آگاهيتان برسانم استاد شروو هم اكنون رييس كرسي ايرانشناسي دانشگاه هاروارد است و اگر كساني "خريدار" نوشته هاي ايشان نيستند، اشكال از گوهر ناشناسان است نه يك استاد بزرگترين دانشگاه جهان هرچند "طلا كه پاك است، چه منتش به خاك است". ما با پارسي باستان در اين بحث كارمان نيست. كساني كه هنوز ميان دوره هاي زبانهاي كهن فرق نمي شناسند از همين نخست روشن است كه آگاهيشان بدين در ناقص است. اين كه "پارسي باستان زبان رسمي نبوده" اصلا خروج موضوعي دارد، چه بودنش را كه انكار كردن نتوانيد. متون پارسي باستان را كه بر جاي جاي دخمه ها و كاخها و ديوارها و .. نقش بسته چه مي كنيد؟ آثار پارسي باستان اگر بسيار نيست دست كم از آثار پارتي كه در زمان پارتها بوجود آمده باشد، بسي افزونترست! اينكه ميان افول اين زبان 330 پ. م. و پارسي ميانه224 م. 5 سده فاصله است، خوب ميان نابودي پارتها 224م. و نخستين آثار پارسي دري ق 10م. هم 6 قرن فاصله است! بي منطق ترين بخش گفته تان اين است: "فارسي ميانه بدون موجوديت!" ادبيات سرشار پارسي ميانه 400 ساله را گونه ي انكار مي كنيد كه خواننده جز با لبخندي و سكوت چيز ديگر پاسخ ندهد.اگر زبانهاي ميانه ايراني را خوانده بوديد، مي دانستيد كه دستور زبان لغات و آواشناسي پارسي و پارتي از هم جداست. بقيه در بالا

نیکو منش01.10.2011 - 09:06

 آقای احمدی سلام بر شما .- حالاکه به ادامۀ بحث مایلید ، ناگزیرم خدمت تان نکاتی را به گنۀ بسیار فشرده به عرض برسانم تا از خود محوریهای دوستانی چون شما کاسته گردد و به واقعیتها علمی و نه من درآوردی ، توجه بفرمایید . نخست من نظر شما را در بارۀ استاد بهار نمی پذیرم به دلیل اینکه شما در حد علمیت جامع ایشان قرار ندارید تا او را و نظریات او را به هیچ بگیرید . شما تابع احساسات ایران گرایی خود شده اید ( به معنای محدود کلمه ) تا یک نگرش علمی .من وقتی نام مبارک شما را در گوگول جستجو کردم تا ببینم که چنین شخصیتی در حیطۀ صلاحیت شان هست تا ادعاهای بلند بالایی ارایه دهد یانه . متاسفانه نامی جز « امامزاده طاهر » کسی را ندیدم تا از زبانشناسی سرشته یی داشته باشد . به هر حال هرکه هستید چون وارد بحث علمی شده اید حق دارید نظر بدهید و پاسخ خود را دریافت کنید .برای من فارس وبلخ و مرو وخوارزم همه مکانهایی اند که درانها گذشته های مدنی حوزه فرهنگی ما، شکل گرفته و هرکدام مایه مباهات مشترک ما اند . واما ادعاهای شما : مینویسید که دانشمندانی چون شروو . . . . معتقدند که زبان پارسی دری از پارسی میانه به وجود آمده است .» . اگر منظور جناب عالی از زبان پارسی میانه ، زبان پهلوی ساسانی باشد که پایتختش پارس بوده است این نظر دگر خریداری ندارد زیرا بار اول این نظر از سوی زالمان مستشرق در سالیان اخیر وضع شده است که آنرا حلقه وصلی میان پارسی دری وفرس باستان میدانست که از واقعیت به دور است .زیرا نه فرس باستان در دوره هخامنشیان زبان رسمی واداری بود و نه از آن آثاری به جز چند کتیبه به جا مانده ونه هم پیوسته گی زمانی وجود داشته است . زبان رسمی و دولتی هخامنشیان آرامی بود که پس ازان در حدود یک سده . با به میان آمدن یونانیان زبان یونانیان و بعدا مدت شش قرن با فرمانروایی پارتها ، زبان پرثوی ( پهلوی اشکانی ) در باختر و پارس زبان رسمی و اداری بوده است . یعنی میان فرس باستان و به اصلاح فارسی میانه بدون موجودیت توالی زمانی و منطقی و طبیعی ، هفت قرن فاصله است . این وضعیت تا دوره های کوشانو یفتلی و برهمنشاهان کابلی دوام داشت .با پیدایی دولت پارتیان ، زبان پارتی در سر زمین باختریا و سپس انتقال مرکزیت پارتها از نیسایا به تیسفون درنواحی عراق عجم گفته میشد در یک قلمرو گسترده از باختر تا سوریه و شام که ازان لهجۀ غربی یعنی پهلوی ساسانی به وجود آمد . پس زبان پارتی را مینوان آغاز دوره میانی زبانهای آریایی دانست و پهلوی ساسانی را دنباله و لهجۀ یی از آن که زبان پهلوی پارتی یا اشکانی خود دنبالۀ زبان بلخی باستان یا اوستایی میباشد.که سبب پیدایی فرهنگ بزرگ و غنامندی شد . نمونه یی از زبان اشکانی را بخوانیم تا ببینیم که چقدر با زبان امروز دری زبانان همسانی دارد : درخت آسوریک . درختی رست است تر اوشترو اسوریک بنش خوسک است ، سر ِش هست تر ورگش کنیا نی) ماند برش ماند انگور شیرین بار آورد مرتومان وینای آن ا م درختی بلند . . . . تا پایان ( جمعا 28 مصراع دارد) مراجعه شود به سبکشناسی .ج 1.ص 110 گرچه این متن پهلوی شرقی برای ما دانستنیست ولی اگر شما دران اشکالی میبینید ، ترجمه اش را از نظر میگذرانیم : درختی رسته است ورای شهرستان اسوریک ، بنش خشک است و سر او تر است ، برگش به نی ماند و برش به انگور ، شیرین بار آورد ، مردمان بینی من آن درخت بلندم ... . . در رابطه کلمه « وینای » در کتاب سبکشناسی میخوانیم : از فعل « وینستن» و از مصدر « وینشن» و از ریشه « وین » که به زبان ما « بین » است – این لفظ در جنوبی نیست ولی در زبان دری که قرابت تامی با پهلوی شرقی و شمالی دارد موجود است دستاورد و پیامد زبان پارتی را میتوانیم چنین بر شمرد : ایجاد آتشکده های زردشتی ، گرد آوری کتاب اوستا توسط پارتها ، موجودیت متون اوستایی تا هجوم اسکندر در باختر ، بنابراین ودلایل بی شمار دیگر میتوان نتیجه گرفت که زبان دری دنباله منطقی زبان پارتی پرثوی اشکانی و زبانهای همجوار دیگر مانند سغدی و خوارزمی و پهلوی ساسانی دانست . نه مطلقا زیان پهلوی ساسانی . در دورانی که هنوز در ایران امروز زبان پهلوی ساسانی رواج داشت زبان دری از همان آغاز پیدایی ، در نواحی بلخ و بدخشان و سیستان و مرو و سمرقند گفتگو میشده است . که خود لابد از نمونه های نخستین آن در سر زمین خراسان آگاهید زبانشناسانی چون رستار گویوا برباختری بودن زبان پارتی تاکید کرده است ، سلوز و ویلهم گیگر خاورشناس آلمانی کریستن سن دنمارکی ، ویلیامس سیمز انگلیسی وغیره زبان فارسی دری را لهجه شرقی زبان پارتی میدانند . کتیبه هایی که درافغانستان کشف شده اند مانند کتیبه رباتک و کتیبه سرخ کوتل نحو زبان و وازه های دری را مانند مه = بزرگ ، لیز = دژ ، بگ لنگ = بغلان ، شاه = شاه ، نامه برگ = نامور ، کرد = کردن ساختن و . . . در خود دارند که ارتباط سر زمین دریزبانان را از زبان مادر باستانی دری -یعنی زبان پارتی یا پهلوی اشکانی نشان میدهد. من درین مختصر نمیتوانم بیش ازین بنویسم به چند نکته دیگر فقط اشاره میکنم :1- برخلاف گفته شما ، دری گویش محلی نیست .همه قدما ومعاصران انرا زبان دانسته اند فردوسی : کجا پیور از پهلوانی شمار = بود در زبان دری ده هزار .. زبان دری به گفته گردیزی زبان دانش بوده است . خود میگویید که زبان دربار بوده است .پس چگونه گویش محلی میتواند شد ؟ 2- حرفهای دیگر تان در متن پاسخ خود را مییابند . . امید وارم اگر برخی نکات روشن نشده باشد ، بحث را ادامه دهیم . در خدمتیم .

طاهر احمدي01.10.2011 - 10:41

 با عرض ارادت، در كامنت پيشتر خويش اشتباها نام دكتر فيليپ ژينيو را به جاي دكتر ژيلبر لازار نوشته بودم كه بدين وسيله تصحيح مي كنم. دكتر لازار پژوهش جامعي در باره ي زبان پارسي دري و ميانه داشته كه در زير مشخصاتش نيز مي آيد Parsi et dari Nouvelles remarques, in Aspects of Iranian Culture. In Honor of R. N. Frye, Bulletin of the Asia Institute, N.S. 4, 1990b, pp. 239-42. او در كتاب ديگري به نام Lazard, Gilbert 1975, “The Rise of the New Persian Language” in Frye, R. N., The Cambridge History of Iran, Vol. 4, pp. 595-632, Cambridge: Cambridge University Press. مي نويسد: The language known as New Persian, which usually is called at this period (early Islamic times) by the name of Parsi-Dari, can be classified linguistically as a continuation of Middle Persian, the official religious and literary language of Sassanian Iran, itself a continuation of Old Persian, the language of the Achaemenids. Unlike the other languages and dialects, ancient and modern, of the Iranian group such as Avestan, Parthian, Soghdian, Kurdish, Pashto, etc., Old, Middle and New Persian represent one and the same language at three states of its history. It had its origin in Fars and is differentiated by dialectical features, still easily recognizable from the dialect prevailing in north-western and eastern Iran نيز مي توانيد كتاب دكتر پيزوويچ Andrzej Pisowicz Origins of the "new" and "middle" Persian phonological systems" 1985 Krakow uniwersytet Jagiellonski را مطالعه فرماييد. با پوزش دوباره

طاهر احمدي01.10.2011 - 07:21

 اين چند نمونه از پارسي ميانه از كتاب متون پهلوي، گردآورنده جاماسپ آسانا گزارش دكتر سعيد عريان 1373 كه آساني خواندنش را، به خط امروزي مي آورم. 1- "ماه فروردين، روز خرداد" بند 32-33 صفحه 324 "پنجاه اُد هفت سال كيخسرو هفت كشور خوداي بوَد اُد سوشيانس موبد موبدان بوَد اُد پس آن كه وشتاسپ شاه راي كالبدومند كند، كيخسرو پادخشايي اوء وشتاسپ شاه ابسپارد اُد سوشيانس موبدان موبدي اوء زردشت، پِد خويش، ابسپارد". فكر كنم آن اندازه يگانگي واژگان و دستور زبانش با "دري" زياد است كه لزومي به ترجمه نداشته باشد. (تنها اوء= به/ اُد= و/ پِد=پدر) نيز از "وزارشن چترنگ و نهشن نيواردخشير" بند2 ص 336 "اباگ آن چترنگ هزار اُد دو صد اشتر بار زر اُد آسيم اُد گوهر اُد مرواريد اُد جامگ اُد نود پيل اوش چيش مادگيگ كرد، اباگ فرستيد اُد "تترگتوس" چون اندر هندوگان پد وزين بود، اباگ فرستيد" ترجمه "با آن شطرنج هزار و دوصد شتر بار زر و سيم و گوهر و مرواريد و جامه و نود پيل و چيز مايه ور كرد، همراه فرستاد و "تترگتوس" چون اندر هندويان به گزين بود، همراه فرستاد" از "خسرو كوادان و ريذگ" (ريذگ = رهي، جوان) بند 112 ص 244 "شاهانشاه اندر زمان ريذگ اوء پيش خواست اُش گفت كو هنر اُد شايندگي تو ابايد كه آن شيران راي زندگ اوء اما آوري" ترجمه:"شاهانشاه اندر زمان رهي به پيش خواست و گفت كه هنر و شايندگي تو بايد كه آن شيران را زنده به ما آوري" اكنون از اشكاني چندي مي آورم تا هم تفاوتش با پارسي ميانه دريابيد و هم با "دري". از دست نوشته ي مانوي در ترفان M 5815"راهناي زبان پارتي، دكتر حسن رضايي باغ بيدي نشر ققنوس ص 145 "اُد اوه زاناه كو كذ تو وخد ايد اندر مَرغ اهندي، ني پرمايام كو اواغون تو فرهيفت اد ارغاويفت پد مَرغ پيداگ بود اهندي، چواغون كذ اوَس" "و بدان كه اگر تو خود اينجا در مرو بودي، نينديشم كه آنگون تو فرهيخت و ارجمند به مرو پيدا بودي چون كه اكنون است" M5569 ص 143 "چواغون شهرذار كي زين اُد پدموژن فراموژد اُد انيژ شهوار پدموژن پدموژد، اواغون فرشتگ-روشن فرامخت تنبار بارگ رزمغاهيگ اُد نشست پد ناو روشن اُد پدغرفت بغانيگ پدموژن..." ترجمه:"چون شهريار كه زين و جامه بدر كند و آنگاه شهوار-جامه پوشد، آنگون فرستاده روشني بدر كرد جامه ي تنوار رزمگاهي و نشست به ناو روشن و گرفت جامه بياني". خود داوري كنيد. با احترام

طاهر احمدي01.10.2011 - 05:54

 با درود فكر مي كنم نه تنهااين بحث بي مورد نيست، بلكه لازم آمد نكاتي را در باره ي نوشتارتان با كمال احترام ياداور شوم:1- نام دانشمنداني كه آورده بوديد، امروزه ديگر در زمينه ي پژوهشهاي باستاني از اعتبار بالايي برخوردار نيستند. خود بهار كه زبانهاي باستاني ايران را از ديگر كسان روزگار خويش بهتر مي دانست، امروزه بيشتر آثارش خالي از اشتباهات آوانگارانه و مورفولوژيكي نيست. (برعكس پسر وي مرحوم دكتر مهرداد بهار داراي مدارج دانشگاهي والايي در اينزمينه است.) اگر آثا دانشمندان بنام امروز جهان را مطالعه فرماييد، كساني چون دكتر شروو از دانشگاه هاروارد، دكتر لازار و دكتر ژينيو از سوربن پاريس، مري بويس از دانشگاه شرقشناسي لندن، دكتر پيزوويچ از دانشگاه كراكف لهستان و ... همه بر اين واقعيت بديهي متفق القول هستند كه پارسي دري از پارسي ميانه آمده و كتب ايشان موجود است. مخصوصا فيليپ ژينيو در اين باب پژوهشي مفصل نموده و مي گويد دري گويش محاوره ايي "شمالي" پارسي ميانه بوده و همه مناطق شمالي فلات ايران(از جمله افعانستان امروز)را كمابيش شامل مي شده و دليل دري نام نهادنش "منسوب" نمودنش به زبانيست كه محصوص دربار ساساني بوده و نه زبان بومي و گرنه چه لزوم داشت كه آن را دري بنامند. 2-زبان پارسي ميانه از پارتي ميانه منشعب نشده و اين دو دو زبان متفاوت اند. واژگان، دستور و دستگاه آوايي-شان كاملا از هم جداست. 3- اوستايي سرچشمه پارسي يا پارتي و .. نيست. تا امروز به گونه اي علمي هيچ دانشمندي نتوانسته حتي شكل ميانه ي اوستايي را بيابد چه رسد به گونه ي امروزيش.(زبانها را معمولا به سه دوره ي باستان، ميانه و نوين بخشبندي مي كنند). اوستايي يك زبان باستاني شرقي است كه از حيث مشخصات با زبانهاي شرقي ايراني همخانواده است. 4-در زمان يورش عرب چون شرق ايران كمتر از آفت اين آفند زيان مي ديد،دري، گونه ي محاوره اي پارسي ميانه، در آنجا گسترد و باليد و از اين رو پارسي دري به آن نواحي وامي بزرگ دارد همانگونه كه در ديگر مناطق ايران بزرگ پرورش يافت و امروز زبان من و شما از هر جا از ايران بزرگ ميراثي دارد. من نقد ديگري بر نوشته ي جناب اقاي رويين گذارده ام كه در همين سايت مي توانيد زير مقاله ايشان:دری،فارسی،تاجیکی دُری در سه گنج بخوانيد. با احترام چند نمونه پارسي ميانه در زير آورده ام تا خود داوري كنيد.

عبدالستار نیکو منش30.09.2011 - 17:47

 سلام دوباره خدمت تان تقدیم است آقای احمدی . خوب شد از دیدگاه آن سرور آگاه شدیم . ولی متاسفانه در بارۀ خاستگاه زبان که شما آنرا استان فارس میدانید یک مقدار از واقعیت های تاریخی جدا شده اید . زیرا نخست آنکه دانشمندانی مانند .ملک الشعرا بهار ، دکتر خانلری ، دکتر صفا ، وبسیاری دیگر از هموطنان شما سر چشمه ها را خراسان میدانند نه فارس . دو دیگر پیش از زبان پهلوی زبان پهلوی اشکاتی نیز وجود داشته که خود مادر زبان پهلوی ساسانی میباشد که شما آنرا از نظر افگنده اید . سه دیگر اگر از سرچشمه ها سخن گفته شود سرچشمه همه زبانهای آریانی یا ایرانی همان زبان اری ها یعنی زبان بلخی باستان یا به قول شما زبان اوستایی میباشد . ولی اینجا سخن بر سر خاستگاه زبان دری یا فارسی میباشد همه مستشرقان و دانشمندان ایرانی و افغانستانی آنرا خراسان میدانند نه فارس و درین گفته آقای رویین به خطا نرفته است که بحث بیشتر دران باره بیهوده مینماید . با احترام . نیکو منش

طاهر احمدي30.09.2011 - 04:55

 با درود به ارجمند آقاي نيكو منش خواست بنده از تعصب به طور كلي بود و با آنكه از جناب دكتر رويين در مقاله هاي ديگري رگه هايي چند از تعصب ديده ام، در اين جا خوشبختانه بجز چند مورد، كه در زير اشاره مي كنم، باقي همه متين و درست است. پيش از آن در باره ي نوشته ي خودتان نيز مي خواستم بر يك نكته اشاره كنم: من و هر انسان درست خردي نمي تواند افغانستان و تاجيكستان امروزين را از اين پهناور سرزمين مشتركمان جدا بداند؛ اين جدايي چه در شكل به كنار نهادن و نا چيز دانستن آن سرزمينها! و چه در شكل انحصار دادن و به آن همه چيز را منحصر دانستن، تعصب و نا بجاست. خراسان هرگز يك كل جدا از ايران بزرگ نبوده ونيست و همين تاكيد بنده است كه نبايد از بند خود نا باوري بيرون آييم و در بند خودپرستي افتيم. آن موارد مورد انتقاد بنده اينهاست: 1- بي گمان هر زبان را سرچشمه ايست از مكان و زماني خاص. زبان پارسي نيز سرچشمه اش استان پارس ايران امروزين است، همچون كه سرچشمه ي زبانهاي سغدي و بلخي و ختني يا اوستايي و پاميري و خوارزمي و...از خطه هاي افغانستان و تاجيكستان است. اين كه متعصبانه نيايي باستاني براي پارسي دري در افغانستان بسازيم راه به نادرست رفته ايم، زيرا با خواندن ادبيات سرشار پارسي ميانه (ساساني) كه در زمان يورش عرب نه به گفت دكتر رويين، يك نو زاد، كه يك ميراث 1200 ساله بوده(551 پ.م -651 م.)، هر انسان بخردي معترف به يكسانيهاي آن با دري مي گردد و از سويي هيچ زبان ديگري بجز پارسي ميانه نزديكتر به دري نمي يابيد. (در ضمن همساني گويش پارسي افغانستان به پارسي ميانه بيش از پارسي تهراني است) 2-شكوه گونه مي نويسند "زرتشت بيشتر رنگ و بوي ايراني دارد تا زاد بومي" سخنشان درست است، زرتشت در بلخ بوده و اين بايد مايه افتخار مردم افغانستان باشد، اما زرتشت در بند اين طايفه وآن ولايت نبوده و از نخست دينش همه ايران بزرگ را در بر مي گرفته؛ كيش مهر و زُروان و اهورا و مزدايسني در همه ايران بزرگ رواج داشته و نيازي نيست كه زرتشت را تنها به زادبومش (كه در برخي متون آذربايجان هم نوشته اند)، منحصر كنيم. نيز مي دانيم كه مادر زرتشت از "ري" (شهري نزديك تهران) بوده است. مگر دركل سخنشان درست است و بي گمان زرتشت كتابش را به زبان ايراني شرقي نوشته و از آن خطه ي عزيز بوده است كه بايد ذكر شود. با احترام و درود فراوان

نیکو منش28.09.2011 - 10:27

 محترم آقای احمدی سلام بر شما حرف نیکی را بیان داشته اید که تعصب کار بدیست . آری چنین است . ولی در نوشته محترم نایل یا آقای رویین در کجا تعصب دیده اید . اگر دیده اید لطفن بگویید تا گپها روشنتر گردد . در آن میراث بزرگی که به آن اشاره فرموده اید ، ونوشته اید که به ( ایران بزرگ ) متعلق است اگر افغانستان امروز و یا خراسان دیروز را حق میدهید که شامل آن حوزه بزرگ گردد پس دران مورد ،حرفی از تعصب به میان آوردن خود رگی از تعصب ندارد ؟ . با عرض حرمت . عبدالستار نیکو منش

طاهر احمدي27.09.2011 - 19:11

 با درود به باور من هيچ يك از ميراث فرهنگي باستاني ما "ايرانيان" در انحصار اين كشور و آن كشور امروزين چون ايران، افغانستان، تاجيكستان، كردنشينهاي عراق و تركيه يا كشورهاي شمال شرقي ايران نيست. تا زماني كه چشمبند تعصب را به كناري نيدازيم، از منم منم كردنها و به خويش منحصر كردنهاي ميراث تاريخي ايران بزرگ، در غالبهاي جعلي چون خراسان بزرگ، خلق تاجيك، افغان واقوام ايران امروز دست بر نداريم، گفته ها و سخنهايمان پذيرفتني نخواهد بود. زرتشت ايرانيست آن گونه كه خويش در اوستا گفته، اما از ايران بزرگ، او در بند خراسانيزم يا تاجيكيزم و ... نبوده او همه ايران را از تاجيكستان تا اربيل و سسندج كردستان، از خوزستان تا رود سند، از پارس تا طبرستان مازندران دوست مي داشته. ما نيز بايد همچون او باشيم. با درود دوباره
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



دستگیر نایل