خوابهای طلایی
٧ سنبله (شهریور) ١٣٩٠
باورکنید به یکبار خواندنش می ارزد
تقدیم به دوستان پسا پسامدرنیسم
خوابهای طلایی
خط عمودی اندیشه هایم را
روی سرت بکوب
شب باخیال راحت پشت بردیوار تمدن بخواب
خوابهای طلایی ات را
حتی باخودت
درمیان منه
باور کن می ترسم
تعبیر به دیوانگی ات کنی
....
دروازۀ اطاق تفکرات موحوم ملاعمررا
به کوری چشم
همه یک چشمها
به دست انتحار بسپار
.....
درچوک شهدای قندهار
آنجا که یاران قدیمم
استقلال را
با ماژیک خون شان
به رنگ سبز
برروی دیوار تبسم
نوشته اند:
.....
آزادی
آزادی
آزادی
.....
داری از
بتون خرافات برشانۀ جهنم
برپا
دار
ملا ضعیف را
باقوت
مومیایی شده اش
بران
بیا
ویز
و انتقام دشت گل سرخ را
وبامیان شمامه را
از یاران کرنیلهای پنجابی
بگیر
دختران تیزاب زده را
فریاد بزن
و گروه گروه را به تماشا طلب
یادت ازسنگباران بیوه های
یادگار
دوران
پیروزی باطل برحق
و
تشریف
مشرف برشریف
نرود
ودختری از شرق را
که مادرهمه تباهی ها
بود
نیز
به یاد آر
امابراوببخشای
که خود به دست فرزندان خلفش
سرنوشتی بهتر از بیوه های دیگر نداشت
الفاتحه مع الصلوات
......
برنامردیهای زمان
بخند
.....
درحضور چمن حضوری خالی از طراوت
میدان یادگاریی بساز
و
مجسمۀ اززنی
بیگناه را
....
آنی که
باهجوم تیشۀ اندیشۀ بن لادنهای
مادر انگلیسی
وپدر امریکایی
برریشۀ شان
پسران دیده برراه را
سفارش به مهربانی کرده اند
.وخود قربانی سنگهای خراطی شده پشاوری گشته ا ند
وهنوز به خون خودآغشته
....
یادآرکه
پرده داران امروز کعبه
خود
ریش فرانسوی!!!
می گذارند
وجام شراب را همراه
گلواژه های فرانسوی
درآسمان
هواپیماهای ویژه
سر می کشند
......
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب باتو حلالست وآب بی توحرام
.......
ونیمه مست!!!
گاهی هم باچشمکان خماری
باخود می زمزمند:
من وانکار شراب این چه حکایت باشد
غالبا این قدرم عقل وکفایت باشد
............
و
درزیرحجاب
سونای هوایی
ازپهلوی
موهای خرمالوی
نازنینی
درحالیکه
...
یک دست جام وباده ویک دست زلف یار
........
فریاد وااسلاما
سرمی دهندو
مردم
وجهانی را
می خوانند
برای پوشش یک متر ریش فرا
وزنان راخانه نشین میخواهند
ورفتن دختران به مدرسه را
حرام
والسلام
.......
الجهاد فی السبیل السیاسه والّریاسه
یعنی همین.
دین اینان یعنی
دین برای دیگران
......
آنچه رابه خود نمی پسندی
اقلا
به دیگران بپسند
......
و
توخود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل
........
و
بیدل را به استهزا فرا میخوانند:
تکفیرش می کنند
.......:
این قدرریش چه معنی دارد
غیرتشویش چه معنی دارد
......
تبر ابراهیم را بردار
وبرفرق
بتهای زمانت بکوب
هشدار کرزی ازاین قضیه بویی نبرد
والا فردا صبح زود
با
یک چشمک زدن
قبل ازطلوع طبل تلاوت ترنم عید رمضان
همه فرزندان انتحاررا از زندان آزاد می کند
وبه ریش سازمان عفو بین ا لملل
به بخشید
می بخشد
ودرجا
- ازده بیست سی جهل پنجاه الا ماشاالله
ملا متقی وملا نتربوق
وملا راکتی
وازهزار ملای دیگر
هبل
لات
عُزا
و
بتخانۀ می سازد
البته برای ....
.........
او
فکر
فتوای کفر اهالی دشت میلۀ گل سرخ را
باصدای دلخراش ملا نیازی
باغروری آزمند
به دستان خودش به تصویر کشیده است
جغرافیای طوفان اندیشۀ او
همیشه
تاریخی است
دست کمش مگیر
اوبه تنهایی نمی فکرد
هرچندگاهگاهی تیرهایی را
به تاریکی رها می کند
زیرا ملا برادرها
ملا خرم ها و..
خاکۀ خون آلود حرفهای هزار پهلورا
قبلا تسلیم اوکرده اند.
....
قسم بر حضرت شیطان
بیچاره کرزی بی گناه است.
او یک مترجم خوبی است
تادیموکراسی بوش را با
انشای اوباما
دوراز چشم من وما
وباتقریر
خانم کلنتن باز خوانی کند
حضرتش
دیکته را باالفبای بن لادنی می تمریند
هرروز که ازخواب حشیشی
برمی خیزد
به تکرار مشقش می کند
.....
گاهی می گوید
گرندانی غیرت افغانیم
چون به میدان آمدی میدانیم
.....
گاهی هم ازدوستان هم کلاسش جدا معذرت می خواهد.
میخواهد
که
گفته هایش را جدی نگیرند
و
ناگفته پندارند
.....
چشمک بزن ستاره
...........
چه کند زبان گشتی است
آخرهمین زبان سرخ است
که سراو.من. و...
رابرباد می دهد
......
گاهی ازبرادران باجان برابرش می پرسد
آخر
چرا
چرا
عزیزانم برای خدا
پرونده های تان
را سبک ترسازید
کرده های خودرا ناکرده
پندارید
یااقلا انتحاری را
که دستورفرمود نش را
نوش جان فرموده اید
کمتر بوق وکرنایش سازید
قرآنهایی
را
که
همراه
با
قاریانش
اول نماز صبح
باشعله های انتحار
عجین کرده اید را
حتما انکار فرمایید
........
چه کند
حق نمک را چسان برجای دارد.
من هم اگر اوبودم
شاید همین گونه می اندیشیدم
رفاقت است
......
مردی یعنی این
..
او
خوب می داند
که واژۀ شرافت
یعنی
شرارت
اما تعبیرش گاهی فرق می کند
شرارت وشرافت از یک صیغه
ساخته می شوند
یعنی مصدر هردویکیست
شرافت و
شرارت
هم کوچه اند.
مگر جز این است.
اوهرنیمه شب درخواب
خواب پنبه دانه می بیند
ومی بیند
که باکمک اساتید آنچنانی
درمدارس سفارشی
ابجد هوز صخض را
تبدیل به حروف لاتین ساخته است
تا
دیگرزبان مادری سرزمینش را
زبان فردوسی وسنایی ومولوی را
می گویم
اتاترکانه
تقدیم تاریخ کرده باشد.
.......
اتل متل تو توله
گپّا همه یه جوره
........
بیچاره برسرچاراه پارلمان
فریاد می کشد
همه مان
با تقلب مخالفیم
....
زیرا او
هرگز با تقلب
ازیک کاسه وکوزه آب ننوشیده
...
فقط همپیاله گانش
برای مصلحت مملکت چند ملیون برگۀ رای از آنسوی مرزها
باخود
آوردند
ودرصندوق حضرتش ریختند.
این که تقلب نیست
لعنت برمتقلب
...
رییس مغفور
ما
ندانسته گاهی
زبانش می سرخد
چیزهایی بردهان می راند
که ازپشت هضم آن روزها
بالا می رود
خوب مشق دیمو کراسی غربی همین است
......
همه قبیلۀ من عالمان دین بودند
مرا معلم عشق توشاعری آموخت
.....
او با گردنی برافراشته
به دستور ملاعمرها
مدال افتخار وزیر اکبرخان را برسینۀ مکناتن های وطنی می چسپاند.
....
هی{ به مدال می رسد دیده شود چه می شود
جوجه به بال می رسد دیده شود چه می شود}
نمی دانم چرا
خوابهایت دیرتعبیر می شوند
همین دیشب مگررویای فرارراندیدی
.....
تونبودی
که گفتی
دیدم
عزیزان بالا بالا نشین را
با چمدان های پر ازدلار
پرکشیده اند
وآمادۀ پرواز اند
و
برمی گردند
به رستورانهای فلادلفیا.
آری
لوس آنجلس
واشنکتن
و......
هرروز
در انتظار قدوم یاران سفرکردۀ شان اند
.......
رواق منظر چشمِ من آشیانۀ تست
کرم نمای وفرودآکه خانه خانۀ تست
....
چشمان شان را
کلاغ ها کنده اند
انتظار واژۀ کمر شکنی است
در انتظارم کی
از در درآیی دلبر
درهوای رونق بیشتر
باسرمایۀ افزونتر.
باید یاران
خون ملتی را
که درشیشه
فرموده اند
جای شراب ارغوانی
به رقاصه های
بین المللی
ریاست
پس از صرف
غذای خنده های پیاپی
تقدیم کنند
مشتریان همیشه بدمست
رستورانهای سیاست را می گویم
هوراهوراهورا
...
میدانم
هنوز وقت است
باش تا صبح دولت حماسه ها
سحر پاورچین ازرا ه سررسد
مواظب باش
زود ازبستررویاهای آنچنانی
برنخیزی
عمودهای آهنین اندیشه ام را
برسرت محکم بکوب
. دستهایت را خوب به آن به چسپان
مبادا زنبور ی ازسرچشمۀ کینه ها پرواز کند
ویک باره به جای نوش نیش بارانت سازد.
زیرا
همه زنبورها عسلی نینتند
بعضیها
ازسرچشمۀ حنظل عطش را نوش جان می کنند
اینها حتی به همباوران خود نیز ترحمی را
دریغ میدارند
وشاعرانی که آینۀ تمام نمای ملت خویش اند
را
با هجوم شان عقده باران می سازند
ومی بازند
.......
هشدار زود ازخواب
پا نشوی
پله پله
تاملاقات
انصاف
پایان بیا
پایان
پایان
پایان
کمی پایین تر
بس
بس
بس
سحر درراه است
وآدمی ازنوبا
باتو
همراه
ولی این بار سوار برکشتی نوح
وهمصدا باصبر ایوب
وبا استقامت عصای موسای کلیم
دور ازچشم سامریهای رجیم
وبا استعانت از انفاس مسیح مقدس
برسر
نمادین
بولهب های زمان
می کوبد:
......
تبت یدا ابی لهب
.......
.وماراهمین بس
ها
نه به این زودیها
نرم وآهسته
همواره
هموار
دستت را به میله ای
عمودی اندیشه ام محکم
بسپار
مرا به خاطر دار
اما نه بر روی
دار
.....
وعمود اندیشه ام را نیز
........
نورالله وثوق
یک شنبه ششم شهریور 1390
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته