چند سطرکوتاه برای اسحاق فایز - شاعر، نویسنده و روزنامه نگار

٧ سنبله (شهریور) ١٣٩٠

زادگاه فایز دهکدهء تاجیکان نام دارد.در جبل السراج  ،درولایت پروان  . گذشته گان او همگان در  همین دهکده زیسته اند. سال 1336 بود که فایز در یکی از خانواده های این دهکده چشم به جهان گشود .

آموزش های ابتدایی ، میانه و لیسه  را در جبل السراج در هان سرزمین سرود و زیبایی فرا گرفت. بعداً به کابل آمد و در دانشکده ء علوم دانشگاه کابل  در بخش ریاضی و فزیک مشغول آموزش گردید . او ازاین دانشکده به سال 1360خورشیدی  گواهینامه ء لیسانس به دست آورد. از این نقطه نظر او با نورالله وثوق، داود سرمد،  میرویس موج ،علی محمد رسولی، من وشاید هم چند تن دیگر همانندی دارد. برای آن که ما همه گان از دنیای مجردات علوم طبیعی و ریاضیات به دنیای عواطف و تخیل ، شعر و سرایش با دشواری راه زده ایم، بی آن چراغی در فرا راه بوده باشد و پیشوایی و رهبری و استادی، تا ما را با فن و فوت شعر و نویسنده گی آشنا سازد.

 

نخستین تجربه های شعری فایز به زمانی بر می گردد که  او هنوز شاگرد مکتب بود ، بعداً در دوران آموزشهاهای دانشگاهی به سرایش بیشتری پرداخت. دههء شصت خورشیدی بود که اندک اندک سروده های او در نشریه های شهر کابل راه یافتند، تا جایی که می دانم زنده یاد لیلای صراحت سروده های نخستین او را از نظر می گذرانده و گاهی هم قلمی بر آنها می کشیده است. در آن سالها لیلا در لیسهء مریم آموزگار زبان و ادبیات فارسی دری بود و افزون بر آن مسوُولیت کانون فرهنگی این لیسه را نیز بر عهده داشت و دختران جوان را با رمز و راز شعر آشنا می ساخت. فاییز نیز در همین سالها شغل آموزگاری داشت و سروده هایش را از نظر لیلا می گذرانید. من نخستین گزینهء شعری چاپ ناشدهء اسحاق فاییز را در نزد لیلا  که در آن زمان در انجمن نویسنده گان افغانستان کار می کرد، دیده بودم . من نیز بر آن گزینهء شعری مروری داشتم و از همنین جا بودکه با شعر و نام او آشنا شدم.

در سالهای اخیر فاییز یکی از شاعران پرکار در کشور است. او در این سالها چند گزینهء شعری خود را به نشر رسانده است. افزون بران در همین سالهای اخیر است نوشته های  او در زمینه ء پژوهشهای ادبی و نقد ادبی  نیز به نشر رسیده اند.

 

 

با متانت و دور از هر گونه هیاهی رسانه ای می نویسد و بدون تردید که زیبا نیز می نویسد. من در این نوشته  بر این هدف نیستم تا در پیوند به چگونه گی شعر ها  و نوشته های او چیزی بنویسم؛ بلکه هدفم معرفی فشرده ییی  این شاعر عزیز است. از اسحاق فایز تا هم اکنون آثار زیرین به نشررسیده است :

 

*- دیر و با فاجعه ، گزینهء شعر سال نشر1383

*- عبور از خط قرمز، گزینهء شعر  سال نشر1384

*-دشنه و صدا ، برسی تاثیرات اشغال افغانستان  به وسیله ء ارتش سرخ ، بر شعر معاصر افغانستان ، سال نشر 1384

*- سلام آزادی ، نثر، سال نشر1386

*- برای مرگ آزادی ، گزینهء شعر سال 1386

*- افغانستان به کجا می رود، بررسی عوامل ظهور دوباره ء بحران درافغانستان .

 

 

آماده ء نشر :

 

 

*- بلوط های سبز، جلد دوم سلام آزادی

*- روزگاران غریب جلد سوم سلام آزادی

*- مار های آستین ، گزینه ء شعر

 

گذشته ازاین شمار زیادی ازمقاله ها و نوشته های پژوهشی فایز در زمینه های نقد ادبی و ادبیات شناسی در نشریه های گوناگون کشور به گونهء پراگنده به نشررسیده است.

آن گونه که گفتیم ،فایزسالیان چند  در بعضی از لیسه های کابل شغل آموزگاری داشت . بعداً این شغل را رها کرد و به کار در عرصهء ادبیات و ژورنالیزم پرداخت .

او در دوران تسلط طالبان و القاعده در افغانستان در جبهه ءمقاومت به خبرنگاری اشتغال داشت. رویداد های خونین آن سالها در آیینهء شعر های تجلی گسترده دارد. او از تیره ء شاعران مقاومت افغانستان است . شعرش لبریز از مفاهیم اجتماعی و سیاسی است و مردم را به مقاومت در برابر بیداد و استبداد فرا می خواند. برای مردم از شعر هایش پنجره یی می گشاید تا آنها بنوانند چهرهء شکوهمند آزادی و عدالت را تما کنند. شاعر ندبه و نا امید نیست. چنین است که پیوسته می کوشد تا در هوای آزادی و عدالت فریاد زند و مردم را به پایداری در برابر تجاوز و استبداد فرا خواند.

به امید سرایش های بیشتر اسحاق فاییز!

 

این هم یکی از شعر های او.  شعری که فاییز به مناسبت شصت ساله گی استاد لطیف ناظمی شاعر و پژوهشگر نستوه فارسی دری سروده است.

 

ققنوس مهاجر

 

 برای شصت ساله گی استاد لطیف ناظمی:

 

"شب تولد ميخك بود

به گوش پنجره باران سرود غم مي خواند"(1)

کنار گوش من اینجا به روی بالش خاک

هزار قافله از آهوان هندوکش

صدای غرش تیر تفنگ مشنیدند

زسوی گردنه هایی که داشت رنگ از خون

واز بلوط و بلک هاش هم تهی شده بود.

 

چه درد تلخ و تباهیست هان "قافله دار"!

گریز قافله ها

                  _ آهوان رمیده زکوه

مرا بگوش بجا پنبه های غفلت خاک

و از این غریبه گی ام در میان خانه خود

شنیدن غم فردای کوهسار تهی !

دلم شده است که ققنوس وار مویه کنم

ودر میانه انبار های هیزم درد

به نوک جفت خودم بار بار نوک زنم

که آتشی بدمد سخت هیبتناک

و سنگواره تنم

                              شود چو خاکستر.

 

دلم شده است که خاکستر وجودم را

به حلق آموی مرزآفرین فروریزم

مگر که مویه کند باز ذره های تنم

"چه فصل ها شده با باغ هاي تان قهريم"(2)

ودر غریبه گیی سخت سخت هیبتناک

به یاد نارونان شکسته می گرییم.

 

 

دلم شده است که این بار بر فرازة کوه

به روی شانة آن تک درخت خشک بلوط

که ریشه هاش کند شکوه از عقوبت فصل

_  ز فصل های  مخنث، خسته بی گل وآب_

بجای بلبل کوهی بخوانم این فریاد:

"که ای مسافر شب

.... در اين ديار غبارين شب چه مي جويي

كه پا برهنه شب و روز خويش در سفري؟"(3)

من و تمامی فرزند های گشته یتیم

چه خاک تیره بسر های خویش باد کنیم

کدام خاک بگو،  از کدام گوشة آن

که نیست مال خودم باز سالهاست شده

مرا زمغرب و مشرق و از شمال و جنوب

ببسته گان رسن بر کمر گهان،  دیریست

چنان کنند غارت

که بوی  خاک من اینک ندارد آن امید

که در نهاد سیه سوز جان خویش کشم.

 

دلم شده است که دراین عقوبت شب تلخ

ستاک رستة ا ستاره  را صدا بزنم :

"کز آشیانة خونین خود فرود آیید

که زهر حادثه را در گلوی شب ریزیم

چو دانه دانة باران بروی شب ریزیم"(4)

به پیش هرچه افق..."آبروی شب ریزیم"(5)

 

 

دلم شده است که  درورطه های دشت افق

میان پهنة آن  تابه زاد روزپگه

بسان گریه ابر بهار،  گریه کنم

دلم گرفته و روحم بسی پریشان است

کجایی ای پدر درد مند و سر گردان

به کوی شهر کدامین غریبه شهر هستی

که من صدات نمی یابم از بسی دوری

بیا که خستگی این فراق می کُشدم

بیا که روز تباهی به خاک می کَشَدم.

 

 

 

(1)،(2)و(3)  -  از استاد ناظمی

(4) و(5) –بریده  هایی  از شعر معروف استاد واصف باختری

 







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



پرتو نادری