ای کاش با بهار
٢٢ اسد (مرداد) ١٣٩٠
ای باد صبحدم تو بگو قصۀ وطن
از لاله و شقایق و رعنا و یا سمن
از آن پر ندۀ که د فین گشته تا گلو
در ظلم جابرانۀ صیا د عهد شکن
از کبک خوشخرام و از آن رودبار ما
از داغهای لاله و از ظلم اهر یمن
زورق شکسته ایم به گر داب زندگی
کو ناجی که گیرد دستا ن تو و من؟
اقبا ل ما به چاه ظلما ت در شده
کو رستم تهمتن و کورخش و کو رسن؟
«هر کس برای مطلب خود دلبری کند»
هر یک به قول خویش بود دوست و یارمن
توفنده گردباد حوا د ث ز پی فگند
قصر وسرای و خانه و هم دشت وهم دمن
گویند بهار آید و ای کاش با بها ر !
ناید صدای ضجه و زاری ز هر دهن !
گویند که باز صلح بیاید؛ ولی د گر
ناید صدای پای شهیدان بی کفن
جانم ملو ل گشت و همه آرزو فسرد
بی روی پر فروغ تو ای مادر وطن
باز آمدم به درگه ات ای آستان خور
با عجز و با «وفا» چو فرها د کوهکن
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته