چهار نبشته ی تازه دربارۀ سینما، مدرنیسم، شعر و نیچه

٢٢ جوزا (خرداد) ١٣٩٠

١. نقدی بر وضعیت کنونی سینمای افغانستان 

٢. چند ویژه گی مدرنیسم در ادبیات

٣. چیزهایی درباره ی شعر

٤. "نیچه" ی پرخاشگر 

 

 

نقدی بر وضعیت کنونی سینمای افغانستان 

 

سینما هنربزرگ و گسترده یی است که پیوند ژرف با هنر های دیگرمانند: موسیقی، نقاشی، پیکر تراشی، رقص، تمثیل، شعر و ... دارد و بیانگر رویکرد های چند گانه در حوزه روانشاختی، فلسفه، زیبایی شناسی و موارد دیگر است.

باتوجه به این رابطه ی چند سویه (و همه سویه) با هنر، فلسفه، فناوری و ... ارایه تعریف جامع و مانع که بتواند شناخت مجموعی از هنر سینما یا "هنرهفتم" را بیان نماید، کار دشوار و پیچیده یی است؛ زیرا بزرگی و گسترده گی این هنر شگفتی انگیز سبب می شود تا نتوان تعریف همه پذیر از آن ارایه داد.

اگر بحث در باره ی توجیه ی هنر سینما را به فرصت فراگیر و گسترده تری واگذار کنیم و از حاشیه روی بپرهیزیم، بهتر است نقبی بزنیم به سوی وضعیت کنونی سینمای افغانستان که مثل هنر های دیگر (و حتا بیشتر از دیگرهنرها) دچار نابه سامانی های زیر است :

1-                هرزه گرایی:

بیشتر تولیدات سینمایی در کشور ما دچار هرزه گرایی است؛ یعنی این هرزه گی و هرزه گرایی هم در عرصه ی محتوا وهم در زمینه ی تکنیک موجود است. (باید گفت که بحث فرآورده های سینمایی تا حدی خوب باتوجه به امکانات دست داشته جدا از این مسأله است) این هرزه گرایی، مشمول ارائه محتوای بسیار پیش پا افتاده، عوام زده و بازاری است که نمونه هایش را به فراوانی می توان در حوزه ی تولیدات روزمره بازیافت.

2-     هندی زده گی:

هندی زده گی و بازتاب تصورات سینمای تجارتی هند (آن هم به گونه ی ناقص) و تقلید کور کورانه از فضای فلم های هندی، ناهنجاری فزاینده یی دربرابر رشد هویت واقعی سینمای افغانستان است. این رویکرد منفی (هندی زده گی حاد و گاه مزمن) در بیشتر تولیدات ویدیویی و تاحدی هم سینمایی محسوس است.

افزون براین، در برخی فلم های پشتو که تازه تولید شده اند، نوعی رویکرد "پاکستانی گرایی" نیز به مشاهده می رسد که واقعن بیننده ی جدی را دچار "تهوع مزاج" می سازد.

نبودشناخت ازهویت سینمای افغانستان:

هنوز متأسفانه به جز از چند سینماگر انگشت شما در کشور، شمار دیگری از سینماگران (به ویژه آنانی که به گونه ی غیر حرفه یی وارد سینما شده اند) تا اکنون نمی دانند که هویت سینمای افغانستان چیست و بازتاب واقعیت فرهنگی ما در پیوند با سینما کدام است.

از دید من، یکی از عواملی که سبب شده تا هویت سینمای کشور ما دچار بحران واقعی شود، همین نبود درک و نبود شناخت درست از این هویت است.

من در این باور با شماری ازسینماگران کشورم هم عقیده ام که هنوز هویت واقعی سینمای افغانستان به گونه ی سامانمند شکل نگرفته است؛ اما پاسخم به این عزیزان این است که هویت واقعی سینمای را کی باید بسازد؟ بی تردید این هویت، با ساخته های جدی و ژرف سینمایی پدید می آید، نه این که ما هرروز دنبال بازتاب مفاهیمی در سینما باشیم که ما را از هویت مان دور می کند و به جای آن بحران هویت سینمایی را تقویت می نماید.

عدم گزینش محتوای خوب:

چالش دیگری که در برابر سینمای افغانستان( به ویژه شماری از سینماگران کشور) قرار دارد، عدم گزنیش موضوع و یا محتوای خوب است.

این چالش بیشتر دامنگیر برخی از سینماگران غیرحرفه یی و تاحدی هم سینما گران حرفه یی است.

مشکل عمده در عدم گزینش محتوای خوب به نظر من در وهله ی نخست از عدم فهم و نداشتن نگاه ژرف به مسأله ناشی می شود؛ در حالی که افغانستان با توجه به بحران ها و فاجعه هایی که پشت سرگذارده، مجموعه ی بی نظیری از موضوعات و مفاهیم بازتاب نداده شده است که اندکی اگر دقت شود، موضوعات بکری را می توان در تأریخ گذشته و معاصر این کشور ( در زمینه های مختلف) دریافت که هر یک به نوبه ی خود، می توانند مفاهیم گوناگونی را برای مخاطبان در داخل  و بیرون از کشور ارایه بدهند.

کمبود امکانات:

کمبود امکانات اقتصادی و نبود سرمایه گذاری درست در عرصه سینمای افغانستان و هم چنان کمبود ابزار و فنآوری های تکنیکی، از مهم ترین چالش ها فرا راه سینماگران و عدم شکل گیری فرآورده های سینمایی بهتر است.

جای یادآوری است که برخی از فرآورده های سینمایی تا حدی هم خوب که در کشور تولید می شوند، بیشترشان با امکانات محدود و عدم سرمایه گذاری مواجه اند، و این تنها تلاش و ذوق دست اندرکاران آن است که با پی گیری وپشتکار، به پیروزی های محدودی در این عرصه نایل می آیند؛ یعنی نه دولت و نه نهاد های مسؤول در این عرصه توجه می کنند و نه هم منبع مشتخصی برای تمویل و سرمایه گذاری در این زمینه وجود دارد.

کمبود هنرپیشه های زن:

کمبود هنرپیشه های زن، به دلیل موجودیت سنت های دست و پاگیر در جامعه و برداشت بدی که از حضور زنان هنرپیشه در افغانستان وجود دارد، چالش عمده ی دیگری است که در برابر سینماگران کشور وجود دارد و به همین دلیل است که سینمای افغانستان، بیشتر سینمای مذکر است و زنان هنرپیشه در آن (به جز از چند ساخته ی سینمایی) نقش حاشیه یی دارند و به شدت سینمای افغانستان با بحران حضور زنان هنر پیشه رو به رو است.

 

چند نکته ی قابل تأمل:

با توجه به آن چه به گونه ی فشرده گفته شد (و هنوز موارد ناگفته شده ی دیگر هم وجود دارد) سینمای افغانستان با وجود تمام چالش ها و مشکلاتی که دارد، فرآورده های خوب سینمایی مانند: "اسامه" به کارگردانی "صدیق برمک" "خاک و خاکستر" به کارگردانی "عتیق رحیمی"، "من اسب می خواهم نه زن" به کارگردانی" همایون پاییز"، "سیبی از بهشت" به کارگردانی و نویسنده گی "همایون مروت" ۹۰ دقیقه،محصول سال ۱۳۸، فلمی کوتاه به نام "خشخاش in the name of opium "از سید جلال حسینی ۱۵ دقیقه، محصول ۱۳۸۹، سرپناه ، فلم انیمیشن نقاشی متحرک به کارگردانی محسن حسینی ۵ دقیقه محصول سال ۱۳۸۵، جاده ی یکطرفه فلم کوتاه ۳۰ دقیقه یی از ساخته های "بصیر سنگی" را نیز شکل داده است که هر کدام با توجه به فضای ویژه ی خود و رویکرد های مبتنی برنوع نگرش تولید کننده گان آن از ارزش و اهمیت ویژه یی برخوردار اند.

گروه سینمایی "جامپ کات" (که جلال حسینی نیزاز همین گروه است ) کارشان نیزجذاب وجالب است . به نقل از"صدیق برمک"فلمسازمطرح کشور:"جوانانی در این گروه سینمایی(جامپ کات) گرد هم آمده اند که قالب ها را می شکنند و درعصر بی باوری ها، باور می آفرینند. کار های شان موج جدیدی از اندیشه های بی باکیست که تا حال در این کشور تکرار نشده است". (1)

اما باید گفت که بسنده کردن به این موارد، به هیچ روی بازگو کننده ی عدم توجه بر چالش هایی نیست که فراوری سینما و سینماگران افغانستان وجود دارد.

 

 

چند ویژه گی مدرنیسم در ادبیات

 

 

مدرنیسم در ادبیات، مثل عرصه های دیگر هنری مانند: معماری، پیکر تراشی، نقاشی، موسیقی، تیاتر، سینما و ... ویژه گی های مبتنی برخودش را دارد که در این بخش(به گونه ی فشرده) به بخشی از این ویژه گی ها ی مدرنیسم درادبیات اشاره می شود:

1 .  بازتاب مفاهیم امپرسیونیستی و به نوعی آفرینش رویکرد درون گرایی در نوشتار و از سوی دیگر تأکید بر روش « چگونه دیدن» و «چگونه خواندن» محتوای اثر ادبی با توجه به مسأله مواجه شدن مخاطب با متن است، (یعنی این که مخاطب از متن چه چیزی دریافت می کند ) که در این باره می توان آثار ادبی در حوزه ی «جریان سیال ذهن» را بهترین نمونه ی این گونه روش تلقی کرد.

2. جدا شدن و پرهیز از برون گرایی مطلق و کاربرد نماد ها (سمبل ها) با توجه به روش نمادین ها آن در آثار ادبی؛

3 . از میان برداشتن تفاوت گونه های ادبی (ژانر ها) به شکلی که شعربه لحاظ صوری شبیه و نزدیک به نثر می شود و نثر نیز شاعرانه تر می شود مثلی که در آثار "ویرجیناولف" و "جیمز جویس" دیده می شود.

4. تکه تکه ساختن فرم وتوته توته ساختن روایت.

5. گرایش به خود آگاهی (برخلاف نگاه سوریالیست ها که اثر هنری را مخلوق نا خود آگاهی می انگارند) در آفرینش آثار هنری با توجه به این نگره که هر اثر ادبی (و در واقع هنری) به حیث یک پدیده ی جدا و به گونه یی که خلق شده مورد نقد و بررسی قرار می گیرد و مخاطب را به خود جلب می کند.

6. دوری از آفرینش زیبایی شناسی چند لایه و بغرنج در هنگام خلق اثر و هم چنان پرهیز در بیان نگره هایی در این زمینه.

7. طرد هرگونه تفکیک و تفاوت میان مسأله ی "عالی" و "پست" هم در گزینش محتوای اثر ادبی و هم در روش آفرینش و برداشت از اثر.

افزون برآن چه به گونه ی کوتاه در این جا گفته شد، ویژه گی های دیگری نیز در چارچوب نگره های مدرنیسم در ادبیات برشمرده شده که ماهیت و اهمیت ویژه گی های مردنیسم را در ادبیات نشان می دهد؛ اما این هفت دیدگاهی که در این جا بیان شد(و هرکدام به شرح و تفسیر با ذکر نمونه های آثار ادبی نیازمند است) در واقع نگره هایی اند که ما را کمک می کنند تا در درک ما از مدرنیسم در ابیات ( و به همین سان آثار ادبی مدرن) دچار اشتباه نشویم.

در فرصت دیگر می کوشم با گسترده گی بیشتر، وجوه نزدیکی و تفاوت این ویژه گی های مدرنیسم در ادبیات را در حوزه ی ادبیات "پست مدرن" نیز نشان بدهم.

 

 

چیزهایی درباره ی شعر

 

شعر،متن برجامانده یی ازذهن است که درزبان اتفاق می افتدوبه وسیله ی شاعردریک چیدمتن واژه گانی،شکل می گیرد.

این چیدمان واژه گانی،بی گمان رابطه ی انداموارباروش تجربه ی شاعرازکارکردزبان دارد؛یعنی شاعر بر بنیاد روش مبتنی برتجربه فردی(فردیت شاعرانه)این کنش چیدمان واژه گانی رابرای بیان اندیشه، درحوزه ی مشخص(حوزه های مشخص)مفهومی انجام می دهد.

 

چیدمان واژه گانی:

چیدمان واژه گانی،افزون بریک رویکردهنری درساختارزبان{به لحاظ توجه به عناصرموسیقایی مانن:توجه به آهنگ واژه ها،توجه به ریتم ذاتی واژه هاورسانش بهترپیام به وسیله واژه ها}دانسته می شود،ازسوی دیگر،بازگوکننده ی رویکردمفهومی بهتربرای ایجادحسآمیزی میان متن (شعر) و مخاطب (خواننده شعر) نیزپنداشته می شود.

چیدمان واژه گانی درشعر،به گونه یی روش کاربردی واژه هادرهمسویی باسه عنصر موسیقی، تولید مفهوم وایجاد رابطه ی حسآمیزی میان متن ومخاطب است که شاعرآن راباتوجه روش تجربه ی فردی اش اززبان درشعرشکل می دهد.

 

شعر؛متنی بدون مؤلف:

همان گونه که درنخست گفته شد،شعردرواقع،متن برجامانده یی ازذهن مؤلف(شاعر) است که به تعبیرپست مدرنیست ها(فرامدرنیست ها)پس ازمرحله ی تولید به وسیله ذهن مؤتف{یعنی هنگام خواندنش به حیث متن}،"مؤلفش می میرد".

بربنیاداین نگره ی پست مدرنیستی،متن به عنوان چیزمستقل ازمؤلف دانسته می شودوباتوجه به رویکرد هرمنوتیک مخاطب ازمتن،تأویل،تفسیروتوجیه می شود.

اعلام"مرگ مؤلف"ازدیدپست مدرن هاهنگام خواندن متن به عنوان مقوله ی مستقل و آزاد از تأثیر حضور مؤلف، بی گمان برای آن مطرح می شودتامتن بتواندبه حیث موجودمستقل،گستره ی تأویلات وتفسیرهای گسترده تری رادرنوردد{این دیدگاه فرامدرنیست هاتنهادرحوزه ی شعرمحدودنمی شود،بل هرمتنی چه ادبی،چه فلسفی،چه سیاسی و...مشمول این نگره می شود.}

پست مدرنیست هاباتوجه به این روش هرمنوتیکی(دانستن متن به حیث موجودمسقل ازمؤلف)درواقع می خواهند گونه برداشت مخاطب ازمتن را(باتوجه به ظرفیت وسلیقه ی خواننده)ازیک لایه گی ودریافت تک معنایی بیرون بکشدوعرصه های بیشترتأویل وچندمعنایی راپسترش دهند.

امامنتقدان آن ها،بارداین نگره می گویند:برعکس دیدگاه پست مدرنیست ها،وقتی متن راجداازمؤلف بخوانیم وروابط دوسویه میان متن ومؤلف رامدنظرنداشته باشیم،به هیچ روی نمی توانیم برداشت درست مفهومی ازمتن رابیان کنیم.

منتقدان این نگره می افزایند:"وقتی متن،بدون توجه به زمینه وتأثیرات تولیدی آن که بخشی ازآن برمی گرددبه شناخت رابطه ی متن بامؤلف(یامؤلف بامتن)وانگیزه های تأثیرمتن از مؤلف در فرایند تولید آن، چگونه می توان به شناخت درست ازمتن نایل آمد."(1)

 

شعر،حادثه یی ست درزبان:

شعربه لحاظ ساختارشکلی ومحتوایی،حادثه یی ست که درزبان اتفاق می افتد.بحث اهمیت زبان وتأثیرآن درشکل دهی شعر،بی گمان تأکیدبرهمان ردنگره ی "ابزاری بودن زبان درشعر"است که"پل ریکور"آن رادربحث"متن، اززبان متن"به شدت ردکرده وگفته است که"شعر،به هیچ وجه وسیله یاابزارصرف برای تولیدشعرنیست،بلکه این شعراست که درساختارزبان پدیدمی آید."(2)

بربنیادتوجیه ریکورمی توان گفت که شعر،حادثه ی شاعرانه یی است که درزبان شکل گرفته وخصوصیت ابزاری بودن زبان در فرآیند تولید شعر منتفی دانسته می شود؛ زیرا زبان درفرآیندکاربردشاعرانه ی ذهن،خودهم ذات شعراست.

 

پانوشت ها:

1-ژان برونتر،نظریه های پست مدرن،ترجمه:دکترعلی رضایی،مجله ی فلسفه و ادبیات، ایران، 1388، شماره ی نهم،ص37.

2-دکترفرنگیس اردکانی،ریکورومسأله ی متن،نشرپرستو،ایران،1387،ص113.

 

 

"نیچه" ی پرخاشگر

 

"نیچه"، افزون بر این که دیدگاه های متفاوت درباره ی مقوله ها و مفاهیم فلسفی دارد، فیلسوفی است پرخاشگر در برابر بسیاری ازنگره هایی که امروز درحوزه ی اندیشه، فرهنگ، سیاست و اجتماع مطرح شده است.

با توجه به همین منش پرخاشگرانه است که او را افزون بردوستدارانش، منتقدان آثارش نیزجدی می انگارند.

دراین نوشتار، من به چند نگره ی این "ابرفیلسوف" اشاره کنم:

 

نیچه و مسیحیت:

نیچه، با مسیحیت میانه ی خوبی ندارد؛ و ازین رو، او یکی از منتقدان سر سخت اندیشه های مسیحیت است. افزون بر مواردی که این فیلسوف در نقد از تفکر مسیحیت مطرح می کند، یکی هم دفاع ازمقوله ی"هوس"است.

نیچه می گوید که مسیحیت(کلیسا)همواره می کوشد، هوس را در وجود انسان بکشد؛ زیرا از دیدگاه مسیحیت، هوس و هوس رانی انسان، چیز زشت، گناه آلود و بد است.

نیچه می گوید که باید"هوس را زیبا کرد" و از آن به عنوان چیز زیبا استفاده کرد. وی در پاسخ به این نگره ی دینی کلیسا- که بر گرفته از مسیحیت است- با انتقاد روشن می افزاید:" اشخاصی که مقوله ی هوس را رد می کنند و آن را چیز زشت می دانند"، افرادسست اراده اند که به تباهی گرفتارشده اند؛ زیرا خود آنان نتوانسته اند پارسا شوند."

با این توجیه نیچه به گونه یی می گوید که ستیزه گری و مخالفت با "هوس"،جنبه ی روانی و عقده مندانه دارد و این رویکرد کلیسا در برابر مقوله ی هوس، ناشی از عقده ی روانی کسانی است که نتوانسته اند تقدس و پارسایی را اختیار کنند.

دریک بررسی فشرده، مسیحیت از دید نیچه، "شورش در برابرزنده گی" است.

 

نیچه و اخلاق:

نیچه،با تعاریف و نگره های اخلاقی متعارف در کل(به ویژه اخلاق مسیحی) سرسازش ندارد و از همین رو به تعبیر خودش، خود را "اخلاق ناباور"می داند.

وی می گوید که "اخلاق طبیعت ستیز"، اخلاقی است که دین (مسیحیت) به بشر تحمیل می کند؛ یعنی او را از درک و حس لذت های طبیعت و دنیا محروم می کند و این اخلاق ستیزه گر با طبیعت را،عملن وجبرن برانسان می قبولاند.

وی بارد مقوله ی "اخلاق طبیعت ستیز"، از "طبیعت گرایی اخلاقی "(یا همان اخلاقی که قاعده پذیر نیست و غریزه های حیاتی و مادی بشر را از بین نمی برد) نام می برد و آن را در برابر مسأله ی "اخلاق طبیعت ستیز" قرار می دهد.

نیچه با توجه به آن چه درباره ی"اخلاق" گفته شد، به هیچ گونه واقعیت اخلاقی باور ندارد و هر گونه قضاوت در این باره را منتفی می داند.

 

انتقاد نیچه از "ژرژساند، ارنست رنان، سنت بوو، بالزاک، هوگوو...:

نیچه ،بربنیاد دید ویژه و نامتعارفش، "ارنست رنان" را فردی می داند که در مفاهیم مسیحی غرق شده و به تعبیر او "اراده اش بیمار" است.

"سنت بوو" نیز از دید نیچه فردی است که نشانه ی بزرگی در او نیست و "ذوق سست"دارد.

«ژرژساند» را هم شخصیتی می داند «دروغگو» که نگره هایش مانند: بالزاک و هوگو،عاری از لذت است.

وی به دلیل نگاشتن کتابی  در باره ی «ارزش های زنده گی » توسط «دورینگ» فیلسوف آلمانی از او نیز به شدت انتقاد می کند و می گوید که "زنده گی را نمی توان ارزش یابی" کرد. به همین گونه معادله ی سه گانه ی سقراط در مورد «عقل =فضیلت =سعادت »را (که در مقاله ی نیچه به زبان نیچه در باره ی آن نوشته ام ) رد کرده، باطل می انگارد.

«شوپنهاور» نیز از دید نیچه ،به بیماری دروغگویی مانند: «ژرژساند» مصاب است.

 وی با نقد نظریه ی شوپنهاور درباره ی زیبایی می گوید: او (شوپنهاور) زیبایی را مانند پُلی می داند که بشر برای رسیدن به نجات دایمی، از آن گذر می کند.

 هم چنان «واگنر» را نیز به خاطر آن که هنر را نشان می دهد و غریزه های لگام گسیخته ی خاموش در خودش را می خواهد بیدار کند، «دیوانه» می داند .

 

نیچه و زیبایی:

نیچه، مقوله ی زیبایی را "معنادار" نمی داند و می گوید: چون انسان خودش زیباست و این زیبایی فی نفسه را در خود دارد ،جهان را که درواقع زیبا نیست، زیبا می بیند و به این باور است که تنها انسان زیبا است.

 







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



جاوید فرهاد