خودشناسی عرَض جوهر یکتایی نیست...
١١ ثور (اردیبهشت) ١٣٩٠
"خودشناسی عرَض جوهریکتایی نیست
بیدل این هاهمه خویش اند که نشناخته اند"
به لحاظ نگرش اشراقی درفلسفه،مسأله ی "عرَض"و"جوهر"ازگسترده ترین مفاهیم موردبحث وتأمل است.
"عرَض"درعرفان فلسفی مساوی به اجسامی است که قایم به ذات خودنیستند؛یعنی درنگرش عرفانی محض،"عرَض"عبارت است ازدنیای"کثرت"(کثرت الوجود)؛اماباتوجه به این نگرش فلسفی-عرفانی،عبارت است ازعالم"وحدت"(وحدت الوجود)که به لحاظ تأویل اشراقی آن قایم به ذات خوداست،وبه بیان دیگر،می توان آن را"هستی کل"ویا"هستی مطلق" نیزنامید.
باتوجه به این نگرش،دنیای کثرت(یاآن چه قایم به ذات خودنیست وخلق شده)به معنای"عرَض"است وعلم "وحدت"(یاآن که قایم به ذات خوداست وبه وسیله ی کسی خلق نشده)عبارت ازهمان"جوهر"است که"عرَض"رابه وجودآورده است.
"جوهر"،متعلق به عالم یگانگی مطلق ودرواقع،خودهستی مطلق یاخداوند(ج) است که انسان وپدیده های جانداروغیرجاندار(دنیای عرض)راخلق کرده است.
انسان نیزموجودی است متعلق به همان دنیای عرض ودرواقع وابسته به جهان کثرت که به وسیله ی جهان وحدت(وحدت الوجود)؛یعنی عالم جوهر(که همان خداوندبزرگ است)پدیدآمده است.
پیش ازاین که مفهوم نهفته درمیان بیت بالارادریابیم،خوب است تامعنای درست واژه های"عرَض"و"جوهر"رانیزبدانیم:
عرَض:واژه ی عربی بوده وازمنظرفلسفی"آن چه جزء طبیعت یاماهیت ذاتی چیزی نباشد(است)مانند:رنگ برای جسم"(1)؛یعنی این که برعکس مفهوم فلسفی جوهر،قایم به ذات خودنباشد.
جوهر: درواقع همان واژه ی"گوهر"درزبان پارسی است که عرب هاآن راازپارسی گرفته ومعرب(جوهر) ساخته اند.
ازنگاه فلسفی،واژه ی جوهر(یاهمان گوهرپارسی)به معنای"آن چه (است) که تحقق آن درخارج،محتاج امردیگری نیست؛یعنی قایم به ذات است".(2)
معناهای گوناگون دیگری درفرهنگ های متعدد(ازجمله فرهنگ بزرگ سخن دکترانوری)مانند:"خصوصیت یاویژه گی ذاتی چیزی یاکسی که آن(او)راازدیگران مشخص می کند ،حقیقت،عنصروماده ی اولیه وسازنده ی یک چیز،هرماده ی رنگی صنعتی که دررنگ ریزی به کارمی برندویابرای نوشتن داخل خودنویس می ریزند،اسید،جلاودرخشنده گی،هرسنگ یامعدنی گران بها مانند:یاقوت ،زمرد و..."آمده است؛اماازچشم اندازفلسفی، عبارت ازهمان معنایی که درنخست مطرح شد(یعنی قایم به ذات بودن )می باشد.
نکته ای که می خواهم دراین بحث به آن اشاره کنم،پیوندووابستگی جهان عرَض باجهان گوهر(جوهر)است؛زیراوابستگی وپیوندعرَض به دلیل قایم نبودن به ذاتش،نیازی است مادی وماهوی به جوهر.نخستین مؤلفه ی این وابستگی مبتنی برنیاز،خلقت عرض به وسیله ی توانایی جوهریاخداونداست.
بیان این وابستگی به روشنی نشان می دهدکه رابطه ی عرَض(یا انسان که بخشی ازجهان عرَض است)باجوهر(خداوند)،رابطه ی سامانمند درمقام خلقت وعبودیت است؛یعنی این که خداخالق است وانسان هم مخلوقی برای عبادت خالق).(3)
مفهوم بیت:
بیدل با توجه به این مسأله که شرحش رفت، می گوید: حوزه ی «خوشناسی »که منوط به انسان یاعالم عرَض است به معنای همان مقام «جوهر یکتایی » (یگانگی =وحدت الوجود =مقام خدایی) نیست واین "عرَض ها" در واقع خود شناسانی اند که در خویش (یعنی عالم نفس وانانیت مطلق )غرق اند که حوزه ی «عرض » را به معنای «جوهر »گرفته اند ودر شناخت شان به بیراهه رفته اند.
«خود شناسی» از دید بیدل در این بیت (احتمالن) به مفهوم مرحله «عرَضی » است که باگذشتن از این مرحله ی دشوار،انسان به لحاظ معرفت شناسی سرانجام به عالم «جوهر یکتایی» می پیوندد و ماهیت عرَضی اش در هستی جوهر حل می شود وبه آن هستی مطلق ویگانگی کامل می رسد.
اشاره ی بیدل در این بیت انتقاد روشندلانه از کسانی است که «عرض» رابه معنای «جوهریکتایی»می دانند وبدون تفاوت ماهوی میان این دو مفهوم فلسفی (عرَض وجوهر )هر دو را به یک معنا به کار برده واز مسیر معرفت واقعی منحرف می شوند.
یک برداشت دیگر :
بر بنیاد روش تأویل متن ،برداشت دیگراز این بیت (خودشناسی عرَض جوهر یکتایی نیست+بیدل این ها همه خویش اند که نشناخته اند) را می توان این گونه هم تعبیر کرد :از آن جایی که در عرفان، «خودشناسی » مرحله ای برای رهیافت به وادی «خداشناسی » دانسته شده وبه تعبیر معروف «هر که خود را شناخت ،خدا را شناخت"،این می تواند تأکیدی باشد که «خودشناسی » عرَ ضی در جوهر یکتا یی نیست.
زیرا خود شناسی به مفهوم همان رسیدن در جوهر یگانگی و وصل در یکتایی است که به هیچ روی مفهوم عرَض را در خود برنمی تابد و خود شناسی به معنای همان خدا شناسی و بودن در هستی جوهر است که ماهیت عرَضی آن به کلی از میان می رود. ( و این پنداشت به عباره ی دیگر، رویکردی ست متضاد با آن چه در قرائت نخست ازاین بیت ارائه شد)
پانوشت:
1- دکتر حسین انوری، فرهنگ فشرده ی سخن، جلد دوم، انتشارات سخن، چاپخانه ی مهارت، تهران، 1382، ص 1548.
2- همان کتاب، جلد یکم، ص 769.
3- بحث در باره ی رابطه ی عبودیت انسان در برابر خداوند توانا، درست نقطه ی متضاددربرابر نگرش فلاسفه ی مادی است؛ زیرا آنان با توجه به فلسفه ی"اصالت وجود" معتقد اند که هرگونه عبودیت (حتا عبودیت در برابر خدا) به گونه ای سبب سلب آزادی انسان می شود که یک نگرش مادی به مسأله ی ماهیت انسان و آزادی اوست؛ اما عارفان و بیشترهم اشراقیون، ارزش ماهوی انسان را مبتنی بر عبودیت بیشترش در برابر خداوند بزرگ دانسته و در واقع عبودیت را نوعی ارزش متعالی برای انسان می دانند.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته