نگاهی به «تیوری چهارم» آلن دو بنوئا و پست گلوبالیسم (پساجهانشمولی) یا پست لیبرالیسم
١٤ حمل (فروردین) ١٣٩٠
آلن دو بنوئا- فیلسوف نامدار فرانسوی در ماه نوامبر سال گذشته (2010) در سخنرانی اش در «کنگره چهارم انتلکتوئل ها (اندیشورزان، اندیشمندان- فکریون)» در باره تیوری تازه اش که به گفته خود او هنوز پا به گیتی نگذاشته است و نامی ندارد، سخن گفت.
راستش، در همان هنگام می خواستم در باره این سخنرانی و این تیوری که هنوز در جوانه است و نروییده، مقاله یی بنویسم. مگر یک چیز موجب شد تا آن را برای چندی به تاخیر بیفگنم و آن این که خود روی تیوری همانندی کار می کنم که نام آن را پست گلوبالیسم (پساجهانشمولی یا پساجهانگیری) یا پست لیبرالیسم گذاشته ام. مدتی برای برای بازاندیشی لازم داشتم تا بتوانم باورهای خودم را در ورانداز (مقایسه) با دیدگاه های بنوئا به گونه یی در یک چهارچوب بیاورم.
به هر رو، چون هم در نظریه «اروآسیای میانه بزرگ» (ایرانستان) در این باره تا جایی (البته در بعد منطقه یی نه جهانشمول) روشنی انداخته ام و نیز در کتاب افغانستان به کجا می رود؟ دیدگاه هایم را در باره جهان چند قطبی آینده و چیرگی منطقه گرایی (ریگیونالیسم) بر آینده جهان نگاشته ام، در این جا بیشتر روی آن نمی پیچم و خوانندگان را به آن دو اثر ارجاع می کنم و می پردازم به اصل موضوع- سخنرانی آقای بنوئا.
آلن دو بنوا، چهره شناخته شده یی است. کتاب «تامل در مبانی دموکراسی» او به قلم آقای بزرگ نادر زاده به پارسی ترجمه و چند سال پیش از سوی «نشر چشمه» در تهران به چاپ رسیده است. در این کتاب نخست مبانی اصلی دموکراسی غرب در روندی تاریخی ـ از فلاسفه قدیم و جدید ـ بررسی و ارزیابی شده، سپس مولف در دفاع از دموکراسی کوشیده به این پرسش پاسخ دهد که :«بهترین رژیم سیاسی کدام است؟».
وی بر آن است : «هیچ رژیم سیاسی یی وجود ندارد که فی حد ذاته یعنی قطع نظر از زمان و مکان و مقتضیات خاص، برتر از سایر رژیم ها باشد». مولف با این باور که : جوهر دموکراسی عبارت است از «مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود». او تصریح می کند : «دموکراسی فردگرای غرب باید به دموکراسی جمع گرای تشریکی متحول گردد تا اصل سوم انقلاب فرانسه که برادری باشد، وجود خارجی پیدا کند».
مهم ترین فصل های کتاب عبارت اند از : دموکراسی از دیدگاه فیلسوفان قدیم و جدید»، «دفاع از دموکراسی»، «حاکمیت مردم و کثرت گرایی»، «بحران دموکراسی»، «به سوی دموکراسی مشارکتی» و «اصول دهگانه دموکراسی مشارکتی». در پایان کتاب دو مقاله موسوم به «دموکراسی محیط زیست و تقسیم کار» که گفت و شنودی با مولف است و نوشته دیگری با عنوان «نظام تربیت شهروند».
من در یک سخنرانی در لندن در ماه سپتامبر 2002 در لندن برای نخستین بار کوشیدم آلن دو بنوئا را برای هم میهنان گرامی معرفی نمایم. چون بخت یارم شد که بتوانم متن این سخنرانی را در کتاب افغانستان به کجا می رود؟ بازتاب بدهم، اینک آن گفته ها را از ص. 329 کتاب بازنگاری نمایم:
«...در این جا بایسته می دانم به یک تیوری دیگر جیوپولیتیکی اشاره کنیم. این تیوری زیر نام «ایدئولوژی راستگرایان نو» است که از سوی آلن دو بنوای فرانسوی ارائه گردیده است. بنوئا می پندارد که اصل مرکز گرای «دولت- ملت» یا «کشور- ملت» از دیدگاه تاریخی دیگر کارایی ندارد و آینده از آن «گستره های بزرگ» است. آن هم شالوده این گونه «گستره های بزرگ» می بایست نه آن چنان اتحاد کشورهای گوناگون در یک اردوگاه پراگماتیک، بل شمولیت گروه های اتنیکی (تباری) دارای ابعاد گوناگون در یک «امپراتوری فدرال» واحد بر شالوده های مساویانه باشد. این گونه فدراسیون (امپراتوری فدرال) باید از دیدگاه استراتیژی واحد و از دیدگاه تباری متفاضل باشد.»
پروفیسور دوگین- فیلسوف کانتیننتالیست (قاره گرا)ی هوادار پیروزی نظریه تیلوسوکراسیست ها (قاره ییان) بر تالاسوکراسیست ها (دریاییان) این فارماسیون نو را «کشور- قاره» می نامد. روشن است او ملاحظات جیوپولیتیک، جیو استراتیژیک و جیو اکونومیک را بیشتر مد نظر قرار داده است. روشن است چنین دیدگاهی در باره امریکای شمالی یا اروپا می تواند صادق باشد. مگر مشکل اصلی در قاره آسیا است.
من در تیوری «ایرانستان» (گستره اروآسیای میانه بزرگ» موضوع را در تراز دیگری مطرح کرده ام. چون در چهارچوب قاره آسیا گستره های جیواکونومیکی، جیوسیویلیزاسیونی، جیوکلتوری، جیوپولیتیکی و جیو استراتیژیکی گوناگونی موجود است و آوردن چند کشور در زیر یک داربست بسیار دشوار است، از این رو نمی شود همه را زیر یک چتر تعریف کرد.
به هر ور برگردیم به سخنرانی اخیر بنوئا.[1]
«...در گذشته، هنگامی که در اروپا آیین مسیحیت چیرگی بی چون و چرا داشت، یک چهارچوب ارزشی سنتی به میراث رسیده از گذشته های دور داشتیم. مگر این چهارچوب در پیوند با پدیدآیی اندیشه مدرن دچار دگرگونی و استحاله شد.
در پیوند با مدرن (مدرنیه، مدرنیسم، مدرنیزاسیون) سه اندیشه یا سه دبستان فکری به میان آمد.
1- لیبرالیسم
2- کمونیسم
3- فاشیسم
هر چند لیبرالیسم که در پیوند با سیستم پولی به میان آمده بود، کهنسال تر و دیرین ترین آن ها بود و است و پیر تر از سایر مکتب ها و تا کنون توانسته است به هستی خود ادامه بدهد، مگر زوال آن ناگزیر است و در حال احتضار به سر می برد.
کمونیسم به هر رو چنین پنداشته می شود که دیگر به پایان خط رسیده باشد.
فاشیسم که در پیوند با جنگ های جهانی پدید آمده بود، نیز نتوانست به هستی خود تدوام ببخشد و ناگزیر از میان رفت.
تنها لیبرالیسم است که مانده است و هنوز هم جان می کند. مگر مرگ آن نیز محتوم است. چون برخاسته از مدرن است و چون مدرن جای خود را به پست مدرن می دهد، لیبرالیسم نیز باید ناگزیر جای خود را به چیز دیگری که جهان اندیشه آبستن آن است، بدهد، چیزی که هنوز زاییده نشده است و من نمی توانم کنون برای آن نامی بدهم.
لیبرالیسم بزرگترین و نیرومند ترین دشمن بشریت است. لیبرالیسم یک سیستم انتروپولوژیک است. همان انگیزه یی که باعث پدیدآیی لیبرالیسم شد، همان انگیزه موجب نابودی آن خواهد گردید.
لیبرالیسم بر پایه فرد گرایی (اندویدالیسم) استوار است و انسان را به سان یک اتم (تافته جدا بافته) می بیند تا یک موجود اجتماعی. دید لیبرالیسم به انسان چونان یک موجود غیر اجتماعی و تجرید شده است. لیبرالیسم با بالاآمدن کلاس (طبقه، لایه) بورژوازی پدید آمد. ارزش های لیبرالیسم هم با ارزش های اریستوکراسی (اشرافیت) سنتی و هم با ارزش های توده یی در تضاد بود و است.
اندیشه های لیبرالیسم بیشتر در باورهای پول پرستانه آدم اسمیت بازتاب یافته اند. البته این اندیشه ها ریشه های دور و دراز و پر پیچ و تابی دارند. برپایه دیدگاه های آدم اسمیت، تاجران میهن ندارند (کاسموپولیتیست- جهان میهنی هستند). میهن آنان جایی است که در آن جا می توانند بیشترین سود را به جیب بزنند و بیشترین پول را در بیاورند.
هدف نهایی لیبرالیسم- ایجاد جامعه یی است که رشته رهبری آن به دست بازار باشد. در چنین جامعه یی، ارزش های بازرگانی به یگانه ارزش های پذیرفته شده سودجویانه تبدیل شده و سایر ارزش های والا نابود و دست کم به شدت کمرنگ می شوند. این یک جامعه حاکمیت کمی (کمیت) ها است. گرایشی که در داروینیسم اجتماعی بررسی می گردد.
در فضای رقابت دایمی، همه به دشمنان دایمی همدیگر مبدل می شوند. این دید و نگرش اقتصادی و مرکانتیلیستی انسان را از حالت طبیعی بیرون می کند. آن چه که هم به عنوان نظام ارزشی مطرح می گردد، پوچ و در واقع ضد ارزشی است. مانند نظام حقوق بشر کنونی که غیر عادلانه است و به رغم ادعاهای بلندبالای یونورسالی بودن خود، بس اتنوسنتریک (تبار مرکزانه) است.
تسلط سرمایه، نیازمند یک بازار هموژن و همریشه (همگُن) است و ریشه های هویت جمعی (کلکتویی) را می درود و می کَند. هویت جمعی یا گروهی بر شالوده ارثیه تاریخی و «گذشته یی» پی ریزی شده است. در حالی که ایدئولوژی پروگریسیف (پیشتاز، پیش رونده، مترقی) توجهی به گذشته ندارد و آینده گرا و آینده نگر است. از این رو، در پی ریشه کن کردن ارزش ها و گذشته ها است. دفاع از ریشه ها- دفاع از ارزش ها است و تنوع (دایورستی).
برعکس، هویت فردی در جهان همگُن منافی نظام ارزشی اجتماعی است. باید از هویت های متنوع و متفاوت یعنی از ارزش های متفاوت پاسداری گردد.
سنت ها به مرور زمان به میان آمده و در آغاز چنین نبوده اند. یعنی می شود گفت در درازای سده ها و هزاره ها پرورانیده و بارور شده اند. پاسداری از ارزش ها نباید با ریستوراسیون (مرمت، بازآرایی) آن ها عوضی گرفته شود. بسیاری از سنت ها و داشته های فرهنگی سینه به سینه انتقال یافته و از نسلی به نسلی به ارث گذاشته شده اند. روشن است هویت ها رو به دگردیسی اند. مگر در عین تغییر، پیوسته چیزی در آن ها ثابت مانده است.
سامانه ایدئولوژیک لیبرالیسم، هویت ها را از میان می برد. امروز دردمندانه قدرت در دست «طبقه مدرن» است که همه چیز را در دست دارد و بسیار کم از مشروعیت دمکراتیک برخوردار است و از همین رو از مردم بیگانه و از دمکراسی به دور است و از آن هراس دارد. این یکی از عوامل بحران مشروعیت مدرن است. این توانمندان از مردم به دلیل پیش بینی ناپذیر بودن آن ها می ترسند و بیزار اند...
جورج اورل انگلیسی زمانی دادگرانه گفته بود: احساس داشتن حیثیت همگانی (همبودی) مجموعه یی از ازرش های طبیعی اند که همه مردم ها و توده ها را به رسمیت می شناسد و یک احساس همیشگی و پایدار است. لیبرالیسم چنین احساسی را نابود کرده است.
نوعی سوسیالیزاسیون (اجتماعی سازی) فردیت دیده می شود. رسالت ما است که بار دیگر به مردم حق آن ها را باز گردانیم. باید به دمکراسی مشارکتی و مشارکت بیشتر مردم در گردانندگی امکان بیشتری داده شود. باید به حاکمیت پول بر انسان پایان داده شود.
نظام تک قطبی به تسلط گلوبال پول و هژمونی یونورسالی یک نظام ارزشی خواهد انجامید که در واقع یک نظام ضد ارزشی است و مغایر با سرشت و طبیعت انسان و بر برده سازی بشریت متوجه است. از همین رو، باور دارم که به جای آن یک نظام یورنورسیال چند قطبی بر جهان حاکم خواهد شد و این پیروزی نظام ارزش اروآسیایی بر تالاسوکراسی امریکایی است.
دفاع از تنوع (دایورستی)، دفاع از داشته های ارزشی جهان بشریت است. دفاع از غنای فرهنگی و تمدنی جهان. باید از سوی یک جهان تک قطبی به سوی جهان چند قطبی برویم. جهان چند قطبی معرف یک جهان با تمدن های متنوع است.
زمانی کارل اشمیت آلمانی جیوپولیتیک را نوموس جهان خواند. نخستین نوموس جوامع اولیه بود که جدا از یک دیگر بود و باش داشتند و بی پیوند و ارتباط با یک دیگر می زیستند.
فارماسیون «کشور- ملت» که با قرار داد وست فالیا پدید آمد، زمینه را برای زایش دومین نوموس فراهم کرد. هنگامی که ارزش های وست فالی در حال دگرگون شدن گردید، زمینه برای پدید آیی تیوری نوی فراهم آمد.
یادم نرود بگویم که جهان دو قطبی نوموس سوم جهانی بود که با فرو ریزی دیوار برلین پایان یافت.
پرسشی که مطرح می گردد این است که نوموس آینده جهان چه خواهد بود؟ نوموسی که هنوز پا به گیتی نگذاشته است، ولی می خواهد تولد شود. من آن را «تیوری چهارم» می خوانم. بی آن که بتوانم کنون برای آن نامی بدهم- این نوموس نو است برای جهانی نو».
این بود سخنرانی آلن دو بوئا.
روشن است بی چون و چرا جهان آینده چند قطبی و مولتی کلتورال (چند فرهنگی) خواهد بود. دیگر هیچ کشوری نمی تواند به تنهایی در برج عاج خودش در تجرید به سر برد. روند همگرایی منطقه یی بالنده ترین روند جهان است. جهان آینده از آنِ گستره های بزرگ است. هر نامی که برای مودوس آینده جهان بدهیم، آن جهان، جهانی خواهد بود پست لیبرالیستی و پست گلوبالیستی (پساجهانگیرانه) که در چند گستره بزرگ با ساختارهای اقتصادی، جغرافیایی، تمدنی، فرهنگی و جیواستراتیژیکی متنوع بازتاب خواهد یافت. جهان آینده یک جهان ریگیونالیستی خواهد بود.
در پهلوی تمدن سراسری جهانی و فرهنگ سراسری جهانی که دستاورد تاریخی جهان بشریت است، تمدن ها و فرهنگ های گستره یی و بومی و منطقه یی نیز کماکان به زیستایی خود ادامه خواهند داد.
پس از پایان جنگ سرد، امریکا در پی آن شد تا جهان را تک قطبی بسازد و ارزش های سرمایه داری لیبرال را بر سراسر گیتی به گونه مکانیکی تحمیل نماید. نظریه هایی چون پایان تاریخ فوکو یاما، برخورد تمدن های ساموئل هانتینگتون، خاورمیانه بزرگ و آسیای میانه بزرگ که پیروزی نهایی ایدئولوژی لیبرالسم دمکرات را بر سایر دبستان های فکری و تسلط امریکا را دست کم بر بخش بزرگی از جهان جاودانه می پرداختند، در پیوند با همین دیدگاه جهانخوارانه «نظم نوینی» جهانی مطرح شدند که در واقع تسلط امریکا بر سراسر جهان را موعوضه می کردند.
روشن است این اندیشه ها در بسیاری از کشورهای جهان از جمله در خود امریکا به گونه جدی به نقد گرفته شده اند و دست کم دیگر کمتر کسی در بی آلایشی آن ها تردید دارد. دردمندانه صدور دمکراسی از امریکا به دیگر کشورها، به صدور بی بند و باری و لگام گسیختگی از امریکا به این کشورها تغییر شکل داده است.
دستکاری مصنوعی ساختارها و هنجارهای گوناگون در کشورهای مختلف با شیوه های غیر طبیعی به ناآرامی های لگام گسیخته انجامیده است. انقلابات در سیمای بازی های تکنولوژی در آمده است و از طریق سایت های انترنتی (تارنما) ها و پیامک ها (اس. ام. اس) ها و رخنامه ها (فیس بوک) ها و تلفن های همراه سازماندهی می شوند و بدون داشتن یک چهارچوب باوری و ارزشی ممکن است ناگهانی و آتشفشان گونه به راه بیفتند. این کار امنیت، و ثبات جهانی را به گونه وحشتناکی با خطر رو به رو ساخته است. سرایت این بیماری واگیر از آسیا و افریقا به اروپا و خود امریکا امری است ناگزیر که از همین اکنون نشانه های آن را می بینیم. در واقع، هیچ کشوری و هیچ نظامی در برابر آن وقایه نیست.
از این رو، به دشوار بتوان مرز میان یک انقلاب به مفهوم کلاسیک آن و شورش و ناآرامی و خیزش را تعیین کرد. هر چه باشد، همه این ها به عنون پدیده های اجتماعی، یک چیز مشترک دارند- ریشه ها و خاستگاه اجتماعی.
بسیاری از سیاستمداران امریکایی بیماران و دیوانه های روانی سیاسی اند که افزون بر ستم روا داشتن بر دیگران، مردم خود را نیز قربانی وحشیگری های خود و حرص و آز لگام گسیخته خود نموده اند و نیاز به تیمار دارند و از نظر انسانی نیازمند یاری دیگران هستند- آری! بیماران را باید مداوا کرد.
کنون لگام گسیختگی و بی بند و باری جهانی (بی نظمی جهانی) جاگزین آن چه که نظم نوین جهانی خوانده می شد، گردیده است و باید پیش از آن که به یک روند هار و واگیر مبدل شود، هرچه سریع تر باید به آن پایان بخشید. جهان دو قطبی فرو پاشیده است و همراه با فروپاشی آن قواعد بازی حاکم بر آن نیز از میان رفته است و برای جهان چند قطبی آینده هنوز قواعد بازی تدوین نگردیده است. این گونه، ما در برزخ یک جهان در حال گذار بسر می بریم که باید هر چه سریع تر از آن برون برویم.
[1] . چیزی را که می خواهم خاطر نشان سازم این است که این نبشته را با شیوه تندنویسی از روی سخنرانی زنده (لایف) تهیه کرده ام. تازه چون سخنرانی به زبان فرانسوی بود و به گونه همزمان یا پارالل (موازی) به روسی ترجمه می شد، ممکن است خالی از اشکال نباشد. آن هم باید متوجه این نکته هم بود که ترجمه موازی این چنین مسایل پیچیده ممکن است نه همواره بسیار دقیق باشد.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
صفر عبداله | 10.04.2011 - 11:34 | ||
اقای عژیژآریانفر لطفا این مقاله را به ژبان روسی به منظور چاب در مجله اران نامه ارسال نماید. با احترام دکتر صفر عبداله. |