آیین نوروز در آیینۀ «آثارالباقیه»
٣ حمل (فروردین) ١٣٩٠
نوروز جشن بزرگ پیشدایان و کیانیان بلخی
نوروز با آنکه در همه فرآورده های ادبی پارینۀ زبان فارسی دری چون سروده ها و نوشته ها ، جای جای نمود ویژۀ خود را دارد ، ولی در چهارسر چشمۀ بزرگ پارین، درخشش برازنده یافته است : یکی در آثار الباقیۀ بیرونی . دو دیگر نوروزنامۀ حکیم عمر خیام ، سه دیگر ، در تاریخ گردیزی و تاریخ بیهقی. چهار دیگر در شاهنامۀ فردوسی خراسانی .
میتوان گفت ارزنده ترین کتابی که در بارۀ جشنهای آریاییان یا بگفته بیرونی (ایرانیها ) در دسترس است کتاب آثارالباقیه میباشد که پیشتر ازاین ، کتاب دیگری به این گسترده گی را نداشته ایم . ولی به گونۀ یک کتاب یا کتابه ویژه « نوروزنامه » عمر خیام را هم داشته ایم . پیش ازین ها حمزه پسر حسن اصفهانی نیز رساله یی داشته به همین نام که ابو ریحان بیرونی در آثار الباقیۀ خود ازان یاد آورده است و اکنون ازان نامه نشانی در دست نیست .
البیرونی (∙۳۶- ∙٤٤ ق) دانشمند بزرگ در بار مامونیان و غزنویان است که بنا به درخواست پاد شاهان این دو خانواده ، دست به نگارش یکی از پر ارزشترین آثار ماندگار جهانی زد که تا اکنون فر آورده ها و پژوهشهای گوناگون این دانشمند پر آوازۀ میهن ، خود از سر چشمه های برجستۀ دانش انسانی ، شناخته میگردد . بیرونی پس از شکست دولت مامونیان ، بنا به روایت عروضی سمرقندی ، به فراخوان سلطان غزنه ، محمود زابلی ، در سال ۷∙ ۴ ق به غزنه آمد و در شمار دانشمندان سر شناس غزنه ، به عنوان ( رییس منجمان دربار) جایگاه ویژه یافت . البیرونی مهمترین آثار و پژوهشهای خودش را در چتر حمایت پادشاهان خوارزم و به ویژه غزنین ، به سر رسانده است ولی این مرد بزرگ و نستوه اینک در همه پژوهشگاههای معتببر جهان معاصر ، چهرۀ شناخته شده اکادمیک است . خوشبختانه در کشور ما در سالیان پسین به همت فرزندان راستین میهن در معرفی او گامهای نسبتن خوبی برداشتته شده است . یکی دو جاده هم در غزنه به نامش آراسته گشته و دانشگاهی در کاپیسا نامش را با خود دارد . ایکاش مراکز پژوهشی ما در همین راستا هم در دانشگاه کابل هم بلخ مراکزی برای باز شناسی فرهنگ وزبان اوستا نیز برپا میداشت تا دانشوران ما از گذشتۀ پدرام باستانی خویش بی بهره نمی ماندند و جوانانی دراین زمینه ها آموزشهای لازم را فرا میگرفتند . این رشته دانشها چه در اروپا چه در کشور های همسایه چون هند و ایران رونق خوبی یافته است که میتوان با تماس با آن حوزه ها ، این کار را سر و سامان داد . بگذریم .
بیرونی در بارۀ آیینهای باستانی و گاهشناسی و تاریخ شاهان کشور ما و دیگر سرزمینها، آگاهیهای بسیار سودمندی پیشکش میدارد ؛ از آغاز آفرینش ، از دوران پیشدادیان ، کیانیان واشکانیان و ساسانیان ودورۀ اسلامی .
البیرونی در یک سد وسه اثری که خود از آنها یاد کرده است ، شوربختانه بیشتر از بیست اثر از او در دست نیست که ازین میان سه اثر چاپ شده او به نامهای آثار الباقیه ، قانون مسعودی ، والتفهیم هرکدام ارزنده گی ویژه خود را دارا اند .
علامه بیرونی کتاب ( آثارالباقیه) را در آوان جوانی خویش ( از بیست وپنج تا سی ساله گی )، به نام قابوس بن وشمگـير، پادشاه آل زيار نوشته است . دانشمند گرامی جناب اکبر دانا سرشت گزارندۀ ایرانی کتاب ، آگاهیهای بایسته را در آغاز کتاب آورده است که اگر خواننده گان گرامی بخواهند ، میتوانند بدان رو بیاورند .
و اما البیرونی به عنوان برجسته ترین روشنفکر سده های میانه با برداشتهای تازه و دیدگاههای دگر اندیشانه اش ، دگرگونی ژرفی در بینشهای زمانه اش پدید آورد و در روش پژوهش و کارهای دانشی خویش ره گشاییهای شگفتی آوری به میان آورد که با آگاهی و خود باوری دران باره مینویسد : « و پس از آنکه فکر خود را ، از عوامل زیان آوری که بدان معتاد شده از قبیل تعصب و غلبه و پیروی از هوا و ریاست طلبی که سبب هلاک بسیاری از مردم است و مانع دیدار حق و حقیقت ، پاک ساختیم باید آراء و گفته های ایشان را در اثبات این مقصود به یگدیگر بسنجیم . این روش بهترین راهیست که ما را به حقیقت مقصود میرساند و نیرومند ترین یاری است که شبهه وتردید را از ما دور میسازد چه ، جز این راه دیگری نیست که ما را به مقصود برساند . اگر چه در آن راه بسیار کوشش کرده و سختیهای زیادی کشیده باشیم . با آنکه این راه و قاعده یی که من پیشنهاد کرده ام آسان نیست . . . . . پس ما باید هرکدام از این اخبار را که نزدیکترو مشهور تر است از صاحبان آن بگیریم و تا اندازه یی که میتوانیم آنرا اصلاح کنیم و دیگر گفته های ایشان را به ان طور که هست بگذاریم تا این کار برای جوینده گان حقیقت و دوستداران حکمت بر تصرف در غیر این قضایا سرمشق باشد و نیز خود ما را به مجهولات دیگری ارشاد و راهنمایی کند و ما هم به خواست خدا چنین کردیم . » ( آثار الباقیه – ترجمه اکبر دانا سرشت . ص ،ج ).
بیرونی برای سرو سامان دادن کار های پژوهشی خویش گذشته از زبان عربی به فراگیری زبان سانسکریت پرداخت که با نبوغ درخشان خویش ۱۸ کتاب و رساله را به تازی برگردانده است که ازان دست سه اثر به نامهای ماللهند ، پاتنجلی وکتاب راشیکات است که هر سه چاپ شده اند . دو کتاب را هم از تازی به سانسکریت گزارده است در هندسه اقلیدس و اسطرلاب و یک زیج برای سیاوپل کشمیری که تا اکنون به دست نیامده است .
البیرونی در آثار خویش همانند فردوسی خراسانی ، همواره از پایگاه ایرانیان در برابر بیگانه گان عرب و غیر عرب پشتیبانی کرده است . البته باید افزود که این سخن به آن معنا نیست که او برای چنین احساسی از حقیقت می گذشته است ، برعکس او به عنوان یک دانشمند دور از تعصب ، امر فرهنگ را ولو ایرانی هم نبوده باشد ، گرامی میداشته است . چنانکه گرایشش به زبان و فرهنگ غیر ایرانی یعنی زبان و فرهنگ هندی (سانسکریت )بدان حد بود که چند ین سال را در آن سر زمین در راه فراگیری آن زبان و آن فرهنگ نهاد که اگر ترجمه ها و آگاهیهای او نبود جهان امروز شاید از زبان و فرهنگ هند ، کمتر از آنچه که امروز میداند ، میدانست . زیرا از آنهمه تاراج محمودیان و کشتار و چپاول احمد شاه ابدالی در آن سرزمین و جنگهای میان قومی آنان ، پس از مدنیت بزرگ موهنجودارو ، بشریت معاصر ، چیزی به حافظه نمیداشت . ولی با اینهم البیرونی آن تشنه گی زاد بومی را در راه گسترش فرهنگ ایرانی یا غیر ایرانی در آثار خودش به روشنی بیان داشته است .
هنگامی که بیرونی در کتاب آثار الباقیه از پدید آمدن مدنیت ایران وایرانیان باستان سخن میراند مانند دیگر دانشمندان و شاعران همروزگارش چون فردوسی و گردیزی و بیهقی و دیگران ، ایران را همان سرزمین آریاها وپایتختش را بلخ ( بخدی اوستا ) میداند . چنانکه مینویسد :
« پادشاهان پیشدادی و برخی از کیان که بلخ را جایگاه خود قرار داده بودند نیرین و کواکب و کلیات عناصر را تا زمان پیدایش زردشت ، در سال سی ام از سلطنت گشتاسب تقدیس میکردند .» همانجا ص ۲۹۳ .
یا مینویسد : « چه نیاگان ایرانیان سال خورشیدی را سیصد و شصت وپنج روز و قدری زیادتر از چهاریک روز میدانستند که باندازۀ یک شصتم ساعت باشد و این مقدار را جزو همان ربع روز میدانستند و چون زردشت ظهور کرد و کیش مجوسیت را بیاورد و پادشاهان از بلخ بفارس وبابل آمدند و بامور دینی خود اعتنا کردند ارصاد را نیز تجدید نمودند و دیدند که انقلاب سیفی باغاز سال سوم کبیسه باندازۀ پنج روز مقدم است » .( ص ۳۶۱همانجا ) ویا مینویسد : « کلدانیان را نمیشود کیانی دانست .بلکه کلدانیان حکامی بودند که از ناحیه پادشاهان کیان در بابل حکومت نمودند و مقر سلطنت کیانیان بلخ بود که چون به کلده رسیدند مردم باختر ایشان را کلدانیان گفتند واین نام حکام قبلی این سلسله بود .» ( ص ١۲۸ همانجا )
این گستره چنانکه پیداست بیشترینه از بلخ آغاز تا فارس و عراق عجم وبابل (بیرونی کوروش را عامل بهمن فرزند اسفندیار ، در بابل میداند ) و کابلستان تا آذر بایجان را در بر میگرفته است که این بخشبندی هماره یکسان نبوده است به گونه نمونه پس از کوچیدن پرثویها از باختر به سوی فارس چنانکه بیرونی نیز بدان اشاره دارد ، به ویژه پس از آرایش دولتهای هخامنشی و ساسانی ، این مدنیت تا زمانهای دراز به غرب ایران انتقال مییابد . ( بیرونی در آثار باقیه از هخامنشیها نام نمیبرد ) اگر مراکز مدنی این بخشبندی یعنی سرزمین ایرانیان را فشرده تر سازیم بدینگونه خواهد بود : بخدی ( باختر – بلخ ) فارس ، بابل ، دوباره باختر( دوره اشکانیان ، دوره یونان ، کوشانیان) ، تیسفون ،( ساسانیان ) دوره اسلامی : بخارا ، خوارزم ، غزنه –بلخ ، هرات ، سمر قند . این راهرفت مدنی در کتاب آثار الباقیه به همین گونه پی گرفته شده است . مآخذ کتاب نیز سرچشمه های معتبریست که هرگاه بیرونی با آنها همپنداشت نیست نگاه خودش را با بیان دلایل تاریخی و نجومی آشکارا اعلام میدارد . در این بخشبندی در یکجا به گونه فشرده میگوید : « تاریخ ایرانیان از آغاز کیومرث به سه بخش تقسیم شده است : بخش اول تا زمان تسلط اسکندر به کشور ایران و قتل دارا بدست او وچون اسکندربه ممالک ایران چیره شد خزاین حکمت ایرانیان را ببلاد خود حمل کرد . بخش دوم از زمان غلبه اسکندر آغاز می شود تا ظهور اردشیر بن بابک و آرامش کشور بحال خود . بخش سوم از زمان ظهور اردشیر بابک تا وقتی که یزد گرد بن شهریار کشته شد و ملک ومملکت از دست ساسانیان بیرون رفت و اسلام ظهور نمود . » ( ص ∙١۴ همانجا )
در شناخت پیشدادیان از استوره کیومرث میشی و میشانه تا هوشنگ وتهمورث ، جم ، دهاک ، سیامک ، فریدون ، ایرج ، منوچهر ، سلم و تور ، افراسیاب تا کیانیان به گسترده گی چشمگیری سخن میگوید و از آنچه که از موبدان شنیده و گفته های تاریخ نگارانی چون : طبری و دینوری وحمزه اصفهانی و کتاب مانی ( شاپورگان) وزایجه مانی و باور های زردشتان در کتابهای رادویه بن شاهویه و خورشید بن زیار موبد و محمد بن بهرام بن مطیار وشاهنامه ابوعلی محمد بن احمد بلخی و دهها مورد دیگر را در این کتاب نقل میکند و از مراسمی که خود دیده ، سود میبرد . اگر به اینگونه آگاهیهای گستره او بپردازیم از آنچه که در سر نامۀ این نوشته آمده یعنی چهرۀ نوروز در این کتاب ارزشمند ، از موضوع دور خواهیم افتاد . پس باید دید این علامه مرد سده های میانه کشور دران باره از کجا می آغازد وبه کجا میرسد . ولی این نکته شایان گفتن است که بیرونی به عنوان یک دانشمند کاوشگر ودور از تعصبات دینی ، در بیان آیینهای گوناگون ملل و نحل از گفتن هیچ پنداری و پنداشتی چشم نپوشیده و هر آنچه را که خود شنیده و یا خوانده ، بدون کم و کاست بیان کرده است و دراین راه امانت داریست بزرگ . چون میداند که فرهنگ مردمان گوناگون باید همان گونه که بوده و یا هست به دست آینده گانشان برسد . ولی در هر جا بر رای خویشتن می ایستد و پسندیده ها و نا پسندیده ها یش را به ویژه در گفتمانهای تاریخی ، باز میگوید .
+ + +
چون بیرونی ( آثار الباقیه ) را پیش از آنکه به دارالملک غزنین بیاید نوشته است بنابران در این کتاب از پرپایی آیین نوروز دردورۀ غزنویان گزارشی دیده نمیشود . ولی گردیزی و بیهقی وشعرای دربار غزنه به گونه گسترده از نوروز وجشنهای دیگر ملی ایرانیان ( خراسانیان و فارسها ) ، سخن گفته اند . بی گمان موجودیت بزرگانی چون البیرونی و بونصر مشکان و فضل ابن احمد در دربار غزنویان ، براین شکوفایی فرهنگی و اوجگیری جشنهای باستانی چون جشن سده ، جشن نوروز ، جشن مهرگان و . . . ، درین دوره بی تاثیر نبوده است .
البیرونی در باب آیین نوروز از فروردین ماه ایرانیان می آغازد . چون این بخش بسته به نوروز است .آنرا اقتباس میکنم تا آیین نوروز را در آیینۀ کتاب ارزشمند آثارالباقیه به تمامی ببینیم و خوانننده گان گرامی با درونمایۀ آن آشنا گردند . .بیرونی مینویسد:
« فروردین : نخستین روز آن نوروز است که اولین روز سال نو است . . . . سپس در ایام بهار این روز پس از تاخیر از موضع خود سرگردان و در مکانی قرار گرفت که سال همه این احوال را از نزول باران وبر آمدن شکوفه ها و برگ آوردن درختان تا هنگام رسیدن میوه ها و تمایل حیوانات به تناسل و آغاز نو تا تکامل و ذبول طی کند که نوروز را دلیل پیدایش و آفرینش جهان دانستند و گفته اند در این روز بود که خداوند افلاک را پس از آنکه مدتی ساکن بودند ، به گردش در آورد وستاره گان را پس از چندی توقف گردانید و آفتاب را برای آنکه اجزای زمان از سال و ماه و روز بآن شناخته شود آفرید . . . وگفته اند که خداوند عالم سفلی را دراین روز آفرید و کیومرث در این روز به شاهی رسید و این روز جشن او بود که به معنای عید اوست و نیز گفته اند خداوند در این روز خلق را آفرید و این روز و مهرگان تعیین کننده زمان هستند چنانکه ماه و آفتاب فلک را تعیین میکند .عبدالصمد بن علی در روایتی که به جد خود این عباس آنرا میرساند نقل میکند که در نوروز جامی سیمین که پر از حلوا بود برای پیغمبر هدیه آوردند و آن حضرت پرسید که این چیست ؟ گفتند امروز نوروز است .پرسید که نوروز چیست؟ گفتند عید بزرگ ایرانیان است . فرمود آری در این روز بود که خداوند عسکره را زنده کرد . پرسیدند عسکره چیست .فرمود عسکره هزاران مردمی بودند که از ترس مرگ ترک دیار کرده و سر به بیابان نهادند و خداوند بآنان گفت بمیرید و مردند .سپس آنانرا زنده کرد و ابرها را امر فرمود که به آنان ببارد از این روست که پاشیدن آب در این روز رسم شده .سپس از آن حلوا تناول کرد و جام رامیان اصحاب خود قسمت کرده و گفت کاش هر روزی برای ما نوروز بود و برخی از حشویه میگویند که چون سلیمان بن داود انگشتر خویش را گم کرد سلطنت از دست او بیرون رفت ولی پس چهل روز باردیگر انگشتر خود را بیافت وپادشاهی وفرماندهی بر او برگشت ومرغان بر دور او گرد آمدند ایرانیان گفتند نوروز آمد یعنی روزی تازه بیامد وسلیمان باد را امر کرد که او را حمل کند و پرستویی در پیش روی او پیدا شد که میگفت ای پادشاه مرا آشیانه ایست که چند تخم دران است از آنسو تر رو که آشیان مرا در درهم مشکنی پس سلیمان راه خود را کج کرد و چون از تخت خود که بر باد حرکت میکرد فرود آمد .پرستو با منقار خویش قدری آب آورد و بر روی سلیمان پاشید ویک ران ملخ نیز هدیه آورد و از اینجاست که مردم در نوروز بکدیگر آب میپاشند و پیکشیها نزد هم می فرستند و علمای ایران میگویند که در این روز ساعتی است که فیروز فرشته ارواح را برای انشاء خلق میراند و فرخنده ترین ساعات آن ساعات آفتاب است و در صبح نو روز فجر و سپیده بمنتها نزدیکی خود بزمین میرسد و مردم بنظر کردن بر آن تبرک میجویند و این روز روز مختاریست زیرا که نام این روز هرمزد است که اسم خداوند تعالی است که آفرید گار و صانع و پرورنده دنیا و اهل آن است واو کسی است که واصفان توانا نیستند که جزیی از اجزای نعمتهای اورا توصیف کنند . » ( ص ۳۲۶ همانجا ) و به ادامه مینویسد :
« . . . دانندگان نیرنگها میگویند هرکس بامداد نوروز پیش از آنکه سخن گوید سه مرتبه عسل بچشد و سه پاره موم دود کند از هر دردی شفا مییابد . برخی از علمای ایران میگویند سبب اینکه این روز را نوروز مینامند این است که در ایام تهمورث صابئه آشکار شدند و چون جمشید بپادشاهی رسید دین را تجدید کرد واین کار خیلی بزرگ بنظر آمد و آن روز را که روز تازه یی بود جمشید عید گرفت . اگرچه پیش از این هم نوروز بزرگ و معظم بود .
باز عید بودن نوروز را چنین گفته اند که چون جمشید برای خود گردونه بساخت درین روز بر آن سوار شد و جن و شیاطین او را در هوا حمل کردند و بیک روز از کوه دماوند ببابل آمد و مردم برای دیدن این امر در شگفت شدند و این روز را عید گرفتند وبرای یاد بود آنروز درتاب می نشینند وتاب میخورند . دسته دیگر از ایرانیان میگویند که جمشید زیاد در شهر ها گردش مینمود و چون خواست به آذربایجان د اخل شود و بر سریری از زر نشست ومردم بدوش خود آن تخت را میبردند و چون پرتو آفتاب برآن تخت بتابید و مردم آنرا دیدند این روز را عید گرفتند .
دراین روز رسم است که مردمان برای یکدیگر هدیه میفرستند و سبب آن چنانکه آذرباد موبد بغداد حکایت کرد این است که نیشکر در کشور ایران روز نوروز یافت شد و پیش از این کسی آن را نمی شناخت و نمی دانست که چیست و خود جمشید روزی نی را دید که کمی ازآبهای درون آن به بیرون تراوش کرده بود و چون جمشید دید که آن شیرین است امر کرد که آب این نی را بیرون آورند و از آن شکر ساختند و آنگاه در روز پنجم شکر بدست آمده و از راه تبرک بآن ، مردم برای یکدیگر شکر هدیه فرستادند و در مهرگان نیز این کار را بهمین میزان تکرار کردند و بدین جهت برای آغاز سال انقلاب صیفی را انتخاب کردند . . . . بسیاری از علما و حکمای یونانی هنگام طلوع کلب الجبار را طالع سال گرفتند و سال را افتتاح بآن نمودند و باعتدال بهاری توجهی نکردند چه در زمانهای گذشته طلوع این ستاره موافق با این انقلاب ویا نزدیک بآن بوده وعید نوروز از جایگاه اصلی خود زایل شده و در زمان ما با دخول آفتاب در برج بره موافق گشته که آغاز بهار باشد و رسم ملوک خراسان این است که دراین موسم به سپاهیان خود لباس بهاری و تابستانی میدهند .
نوروز بزرگ : در روز ششم این ماه نوروز بزرگ است که نزد ایرانیان عید بزرگی است و گویند که خداوند در این روز از آفرینش جهان آسوده شد زیرا این روز اخر روز های شش گانه است و در این روز خداوند مشتری را بیافرید و فرخنده ترین ُساعتهای آن روز ساعات مشتری است زردشتیان میگویند که در این روز زردشت توفیق یافت که با خداوند مناجات کند و کیخسرو بر هوا در این روز عروج کرد ودر این روز برای ساکنان کرۀ زمین سعادت را قسمت میکنند و از اینجاست که ایرانیان این روز را روز امید نام نهادند و اصحاب نیرنگها گفته اند هرکس در بامداد این روز پیش از آنکه سخن گوید شکر بچشد و با روغن زیتون تن خود را چرب کند در همه سال از انواع بلاها سالم خواهد ماند و ایرانیان میگویند که در بامداد این روز بر کوه پوشنگ شخصی صامت وخاموش دیده میشود که یک طاقه مرو در دست دارد و باندازه یک ساعت پیداست سپس از چشم پنهان میشود و تا سال دیگر این وقت آشکار نمی گردد . زادویه در کتاب خود گفته که سبب این است که آفتاب از ناحیه جنوبی که افاهتر است طلوع میکند .
بیان مطلب آن است که ابلیس لعین برکت را از مردم زایل کرده بود بقسمی که هر اندازه خوردنی و آشامیدنی تناول میکردند از طعام و شراب سیر نمی شدند ونیز باد را نمی گذاشت بوزد که سبب روییدن اشجار شود ونزدیک شد که دنیا نابود گردد . پس جم بامر خداوند و راهنمایی او بقصد منزل ابلیس و پیروان او بسوی جنوب شد و دیرگاهی در آنجا بماند تا اینکه این غایله را بر طرف نمود .آنگاه مردم از نو بحالت اعتدال و برکت و فراوانی رسیدند و از بلا رهایی یافتند . وجم در این هنگام به دنیا باز گشت و در چنین روزی مانند آفتاب طالع شد و نور از او میتافت و مردم از طلوع دو آفتاب در یک روز شگفت نمودند و دراین روز هرچوبی که خشک شده بود سبز شد و مردم گفتند (روزنو) یعنی روزی نوین و هرشخص از راه تبرک باین روز در طشتی جو کاشت سپس، این رسم در ایرانیان پایدار ماند که روز نوروز در کنار خانه هفت صنف از غلات در هفت اسطوانه بکارند و از روییدن این غلات بخوبی و بدی زراعت و حاصل سالیانه حدس بزنند .
در این روز بود که جمشید باشخاصی که حاضر بودند امر نمود وبه آنانکه غایب بودند نوشت که گورستانهای کهنه را خراب کنند و گورستان تازه یی مسازند و این کار در ایرانیان باقی ماند و خداوند آنرا پسندید و پاداشی که ایزد تعالی جمشید را برای این کار داد این بود که رعایای او را از پیری و بیماری و حسد فنا و غم و مصایب دیگر نمود و هیچ جانوری در مدت پادشاهی جم نمرد وتا آنکه خواهر زاده او پیدا شد و جم را بکشت و بکشور او چیره گشت .
چون در عهد پادشاهی جم هیچ جانوری نمرد وبطوری رو بفزونی گذاشتند که فراخنای زمین با همه پهنایی که داشت بدل به تننگنا شد خداوند آنوقت زمین را سه برابر کرد و ایشان را امر نمود که با آب غسل نمایند تا از هر گناهی پاک شوند و در هر سال برای اینکه آفات را از ایشان دور کند این کار را تکرار نمایند .
نیز گفته اند سبب اینکه ایرانیان در این روز غسل میکنند این است که این روز بهروذا که فرشته آب است تعلق دارد و آب را با این فرشته مناسبتی است و از این جاست که مردم در این روز به هنگام سپیده دم از خواب بر میخیزند . با آب قنات و حوض خود را میشویند و گاهی نیز آب جاری برخود از راه تبرک و دفع آفات میریزند .
در این روز مردم بیکدیگر آب می پاشند و سبب این کار همان سبب اغتسال است و برخی گفته اند که علت این است که در کشور ایران دیرگاهی باران نبارید ناگهان بایران سخت ببارید و مردم باین باران تبرک جستند و از این آب بیکدیگر پاشیدند و این کار همین طور در ایران مرسوم ماند .
نیز گفته اند سبب اینکه ایرانیان در این روز آب بهم می پاشند این است که چون در زمستان تن انسانی بکثافات آتش از قبیل دود و خاکستر آلوده میشود این آب را برای تطهیر از آن کثافات بهم میریزند و دیگر اینکه هوا را لطیف و تازه میکند ونمی گذارد که در هوا تولید وبا و بیماری شود .
در این روز بود که جم مقادیر اشیا را استخراج کرد و پادشاهان این پس از او این روز را میمون و فرخنده داشتند و هر چه کاغذ و پوست که مکتوب میشد و باید باطراف فرستاد در این روز فراهم می آوردند و هر کاغذ و نامه را که باید در آخر آن مهر زد این کار را در این روز انجام میدادند و این روز را به پارسی اسپیدا نوشت میگفتند و چون جم در گذشت پادشاهان همه روز های این ماه را عید گرفتند واین اعیاد را شش بخش نمودند. پنج روز نخست را به پادشاهان اختصاص دادند و پنجه دوم را باشراف و پنجه سوم را به خدم و کارکنان پادشاهان وچهارم را برای ندیمان و درباریان و پنجه پنجم را برای توده مردم وپنجه ششم را برای برزیگران .
گویند کسی که دو روز نو روز را بهم متصل نمود هرمز پسر شاپور پهلوان است که اوهم ایامی را که میان این دو عید بود عید گرفت وآتش را برای تیمن بان بجاهای بلند قرار داد که جو را حرارت آن تصفیه کند و چیز های پلید را بسوزاند و عفونات مولد را فساد را این حرارت نابود نماید .
آیین ساسانیان در این ایام چنین بود که پادشاه بروز نوروز شروع میکرد و مردم را اعلام می نمود که برای ایشان جلوس کرده که بایشان نیکی کند و روز دوم را برای دهقانان که قدری مقامشان بالاتر از توده بود جلوس میکرد و موبدان جلوس میکرد و روز چهارم را برای اهل بیت و نزدیکان و خاصان خود و در روز پنجم برای خانواده و خدم خود و بهر کدام انچه را مستحق رتبه و اکرام بودند ایصال میکرد و آنچه مستوجب و سزاوار مبرت و انعام بودند میرساند و چون روز ششم میشد از قضای حقوق مردمان فارغ و آسوده شده بود و برای خود نوروز میگرفت و در این روز آنچه را که روز های گذشته برای شاه هدیه آورده بودند امر باحضار میکرد و آنچه میخواست تفریق میکرد و میبخشید و هرچه که قابل خزانه و تودیع بود نگه میداشت . (همانجا ص ۳۳۲ )
به دنبال سخن از آیین نوروز در آریان زمین ، بیرونی همه ماهها را پس از فروردین با سرگذشتها و مراسم آیینی آنها به گسترده گی بیان میدارد که دلچسپ و خواندنی است . رویهمرفته این آگاهیهای استوره یی و تاریخی در درازای سده ها ، از سوی دانشمندان به عنوان ماخذ اصلی کاربرد هایی نیز یافته است . به گونه نمونه در بارۀ عید شهریورگان یا آذرجشن مینویسد :
« ... خورشید موبد گفته است که آذرجشن روز اول این ماه بود و این عید برای خاصه بوده واز روز های معروف ایرانیان محسوب میشود . اگرچه در ماههای فارسی است ( ماههای زردشتی . ر. ) و این عید از روزهایی است که مردم تخارستان آنرا معمول میداشته اند و این آتش را برای تغییری که در هوا پیدا شده که اول زمستان است می افروختند ولی در زمان ما اهل خراسان این عید را در آغاز پاییز میگیرند واین روز روز مهر است .که اول گهنبار پنجم است و آخر روز بهرام است و دراین روز خداوند بهایم را آفرید و نام آن مدیا میریم گاه است . » ( همانجا ص ۳۳۷ )
همچنین البیرونی دقیقترین آگاهیهای زمانه اش را در کتاب اوستا و آورندۀ آن زردشت در آثارالباقیه می آورد که چون از موضوع این نوشته بیرون است ، از آن چشم میپوشیم .
از این دانشی مرد خراسانی ، یاد واره هایی در دل تاریخ به جا مانده است که به یکی دوتای آن اشاره مینماییم . نوشته اند :
- · بیرونی دانشمندی بود که توجهی جز به کار های دانشی نداشت .روانی آسوده و همتی بلند داشت . به زر اندوزی چنانکه رسم زمانه اش بود ، نمی پرداخت . نقل کرده اند که وقتی کتاب مهم قانون مسعودی را به پایان رساند ، سلطان مسعود غزنوی برایش یک بار پیل نقره فرستاد .بیرونی با بی نیازی آنرا واپس به خزانه دولت فرستاد و از پذیرشش دست گرفت و گفت : « مرا به اين مال نيازي نيست ، زيرا عمري به قناعت زنده گي کرده ام و خوش ندارم پس از اين روشي ديگر در پيش گيرم .»
. تشنه گی او را به دانش اندوزی بدان حد دانسته اند که وقتی در بستر بیماری توانفرسا افتاده بود ، دوستی دانشمند به دیدارش آمد . درآن حال بیرونی ازاو مساله یی را پرسید . آن شخص با اندوه گفت .: « راحت باشید .اکنون جای چنین پرسشها نیست .» بیرونی با آرامی گفت « بدانم وبمیرم .بهتر است یا ندانم و بمیرم ؟.» آن دانشمند مساله را گفت و از بالین او برخاست و از در بیرون گشت . هنوز قدمی از خانۀ بیرونی دور نگشته بود که سدای شیون از خانه گیان بیرونی برخاست . ان بزرگوار جان به جان آفرین سپرده بود .
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
بکتاش پامیرزاد | 23.03.2011 - 22:08 | ||
با سپاس از جناب دکتر رویین که لحظاتی ما را با خود به گذشته ی با شکوه سرزمین خراسان بردند و در مجلس البیرونی نشاندند تا از گفته های آن دانشمند خراسانی فیضی برده باشیم. امیدواریم، همانگونه که شما گفته آمدید، گواه روزی باشیم که به جای این همه خرم های با فتحه، خرم با ضمه ای فرهنگبان خانه ی خورشید گردد... تا زادگاه بیرونی ها، پورسینا ها و جلال الدین ها دیگر مشهور به گورستان دانش و خرد در این کره ی خاکی گردیده نماند. البته چنین روزی تنها با امیدواری به دست نمی آید؛ تلاش بسیار، ذهن بسا هوشیار و فداکاری بی شمار می خواهد... |