موقعیت جغرافیایی افغانستان از چشم انداز تیوری های ژیوپولیتیكی
۶ ثور (اردیبهشت) ۱۴۰۲
چكيده
افغانستان باتوجه به خصوصیات جغرافیایی که دارد، در نظريات ژئوپولتيك سنتي مبتني بر جبر جغرافيايي همواره نقش حياتي را به خود اختصاص داده و به عنوان «قلب آسیا»، «چار راه آسیا» و«هارتلند آسیا» احراز موقعیت کرده است. این سرزمین از منظرگاه ژیوپولیتیکی در راهبردی ترین منطقهیی از جهان قرار گرفته و نقطۀ وصل سه حوزۀ مهم منطقهیی چون آسیای میانه، جنوب آسیا و شرق میانه می باشد. تقابل استراتژیک و تضاد سیاست خارجی کشورهای همسایه و منطقه و قدرتهای بزرگ جهان در باب افغانستان ناشی از همین موقعیت ژئوپلیتیکی آن است. قرابت و مجاورت با منطقه هایی داراي منابع انرژي، همسايگي با قدرتهاي جهانی و مجموعه های امنیتی منطقهیي مانند چین، روسیه، ايران، پاکستان، هند و... راه دسترسي به آسياي مركزي از يك سو و هند و شرق آسیا از سوي ديگر، مسير دستيابي به آبهاي آزاد اقيانوس هند موجب اهميت ژئوپولیتیکی افغانستان در طول تاريخ بوده است. باتوجه به دیدگاه های مطروحه توسط دانشمندان معروف جغرافیای سیاسی از جمله ماهان، مکیندر، اسپایکمن و جیفری کمپ افغانستان در مناطق ریلمند، هارتلند، بیضی انرژی و قدرت دریایی واقع شده است. ماحصل هر کدام از این نظریه ها این است که افغانستان از برتری ژئوپولیتیکی برخوردار بوده و در سطح منطقه و جهان دارای پتانسیل هایی است كه می تواند پيوستگی تام و پيوند کاملی با نظام های منطقه یی و حوزه های گوناگون جغرافيايي و ژئوپوليتيكي برقرار نمايد.
كليد واژه ها: افغانستان، ژئوپولیتيك، قدرت دریایی، هارتلند، ریملند، بیضی انرژی.
مقدمه
استقرائی که در زمینۀ شناخت نظریههای ژئوپولیتیکی صورت گرفته و به نحوی با افغانستان ارتباط دارد، نشان میدهد که این نظریهها متعدد و گوناگون هستند. از این میان میتوان از نظریۀ قدرت دریایی آلفرد تایر ماهان(1840-1914)، نظریۀ هارتلند هالفورد جی مکیندر(1861-1947)، نظریۀ ریملند نیکولاس اسپایکمن، نظریۀ بیضی استراتژیک جفری کمپ (1939)، نظریۀ قدرت هوایی الکساندر دوسورسکی روسی (1894- 1974)، نظریۀ کمربندهای شکنندۀ کوهن، نظریۀ برژینسکی(1928)، نظریۀ برخورد تمدن های هانتینگتون(1927-2008) و... نامبرد؛ اما در این پژوهش جایگاه افغانستان از منظر چهار نظریۀ نخستین به تحلیل گرفته می شود.
عمدهترین هدف دانشمندان جغرافیای سیاسی در قبال طرح مسألۀ ژئوپولیتیک، اساساً این است که میخواهند نشان دهند که بین دانش، قدرت، سیاست و جغرافیا، نسبتی بسیار مهم و سرنوشت سازی وجود دارد. مثلا پرداختن به مفاهیمی همچون: غرب آسیا، خاور میانه، آسیای مرکزی ، جنوب آسیا و... همه ریشه در مفهوم ژئوپولیتیک دارند. بدین معنا که این مفاهیم، مفاهیمی بومی نیستند، مفاهیمی هستند که قدرتهای بزرگ بر اساس همان دیدگاه ژئوپلیتیکی که نسبت به جهان و منطقه داشته اند، ساخته اند.
متأسفانه تنها کشوری که در این حوزه، نتوانسته است هویت ژئوپلیتیکی خود را تعریف کند، افغانستان است. این که چرا نتوانسته است؟ دلایلی متعددی می تواند وجود داشته باشد: از جمله این که افغانستان مجال آن را نیافته است تا به این موضوع بپردازد؛ زیرا نیم قرن است که این کشور در گیر جنگ و منازعه می باشد. و یا این که دانش ژئوپلیتیک در این کشور وجود نداشته است؛ زیرا که درک ماهیت این مسأله اساساً به دانش ژئوپلیتیک نیاز دارد که در این سرزمین تولید نشده است.
به عبارت دیگر، باتوجه به عوامل ثابت و متغیر جغرافیایی، موقعیت ژئوپولیتیکی افغانستان در میان کشورهای منطقه برجستگی خاصی دارد. افغانستان از منظر ژئوپولیتیکی منطقه و کانونی است که جنوب آسیا را به آسیای مرکزی و برعکس آن تا خاورمیانه و شرق دور را با کم ترین هزینه و زمان برای تجارت و ترانزیت وصل می سازد؛ اما متأسفانه که مبحث ژئوپولیتیک افغانستان و همچنان نقش و اهمیتی آن در تحولات سیاسی-امنیتی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی صد سال اخیر این کشور، در محافل علمی و اکادمیک مملکت مان کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
در حالی که اگر ما با ژئوپولیتیک افغانستان، آشنایی درست و دقیقی نداشته باشیم، بخش عمدهیی از چالشهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی که امروزه افغانستان با آنها مواجه است و ریشه جغرافیایی یا سرزمینی دارد، از نظر ما مغفول میماند و این امر باعث میشود تا از یکطرف نتوان به شناخت صحيحي از پتانسيل ها و جايگاه واقعی اين كشور در نظام بين الملل دست يافت و از سوی دیگر ژئوپولیتیک این سرزمین با توجه به منافع دیگران تعریف و تفسیر شود. چنان که اکنون همین گونه است. مثلاً افغانستان از دید ژئوپلیتیکی روسها بخشی از آسیای مرکزی، از دید ژئوپلیتیکی انگلیسیها و امریکاییها بخشی از جنوب آسیا، از دید ژئوپلیتیکی ایرانیها قسمتی از غرب آسیا و از دید ژئوپلیتیکی چیناییها که سیستم ژئوپولیتیکی مستقلی دارند، بخشی از شرق محسوب میشود. گوناگونی دیدگاهها بیانگر این است که هر کدام از این کشورها، با همان هویت ژئوپولیتیکی که در سطح بین المللی برای خود تعریف کرده اند، منافع خود را در این کشور پی گیری کرده اند. این مسأله باعث گردیده تا دور و تسلسل چرخه بي ثباتي و بحران در سطح داخلی و پيامدهای فوری آن در سطح منطقه یی و جهانی کماکان در این کشور وجود داشته باشد.
اهمیت تحقیق: بعد ژئوپولیتیکی یا پدیدۀ ژئوپولیتیک در حوزۀ جغرافیای سیاسی کشور برای ما نسبت به کلیه پدیدهای حقوقی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی مهمتر به نظر می رسد؛ زیرا شناخت تمامی حوزههای تعاملاتی ما با کشورها مطلقاً مرتبط به هویت ژئوپولیتیکی ما می باشد. لذا مبحث ژئوپولیتیک افغانستان و یا جایگاه این کشور در نظریههای ژئوپولیتیکی یکی از مباحث مهم و اساسی در حوزۀ مطالعات منطقهیی به شمار می رود. تحلیل و بررسی و در نهایت شناخت این موضوع از مکلفیتهای هر دانشمندی میباشد که خود را متعلق به این سرزمین دانسته و قلم فرسایی میکند، متأسفانه که در حلقات علمی و اکادمیک افغانستان کمتر به آن پرداخته شده است. این خلای تحقیقاتی مرا بر آن داشت تا جایگاه افغانستان را در نظریههای ژئوپولیتیکی به بحث و بررسی بگیرم.
هدف تحقیق: منظور این مقاله پرداختن به جایگاه ژئوپلیتیکی افغانستان از منظر چهار نظریۀ مطرح ژئوپولیتیکی؛ یعنی نظریۀ قدرت دریایی آلفرد تایر ماهان، نظریۀ هارتلند هالفور جی مکیندر، نظریۀ ریملند نیکولاس اسپایکمن نظریۀ بیضی انرژی جفری کمپ می باشد؛ زیرا معرفت نظری موقعیت ژئوپولیتیکی افغانستان ما را به شناخت هویت ژئوپولیتیکی این کشور در میان سایر کشورهای جهان نزدیک تر می سازد و هویت ژئوپولیتیکی بعدی است که مجموعهیی از عناصر مادی و معنوی یک سرزمین را با پدیدۀ سیاست پیوند میزند و این میتواند مهمترین دیدگاه یا زاویۀ دید کشور را در مناسبات قدرت و منافع ملی در بعد منطقهیی و جهانی تمثیل کند.
روش تحقیق: اين مقاله با روش توصيفي -تحليلی و با استفاده از منابع كتابخانهیي، اسنادي و اينترنت جایگاه افغانستان را در نظریههای مطرح ژئوپولیتیکی موردتحليل قرار میدهد.
پرسش اصلي تحقیق این است كه افغانستان در نظریه های مطرح ژئوپولیتیکی از چه جایگاهی برخوردار است؟ فرضيۀ مقاله این است كه متکی به نظریه های ژئوپولیتیکی جایگاه افغانستان در منطقه کم نظیر است و از همین جهت مهمترين عامل توجه کشورهای منطقه و فرامنطقه مخصوصاً ابرقدرت ها نسبت به این کشور واقع در قلب آسیا، ژئوپولیتيك آن بوده است و بالتبع تحولات سياسی-امنیتی که طی قرون و اعصار گذشته در این کشور رخ داده تا حدود زيادي متاثر از همین ویژگی می باشد. باتوجه به این فرضیه ژئوپولیتیک به عنوان متغیر مستقل، موقعیت جغرافیایی افغانستان به عنوان متغیر وابسته و نظریه های ژئوپولیتیکی به عنوان متغیر مداخله گر در نظر گرفته شده است.
در این مقاله ضمن توضیح چارچورب نظری، جایگاه افغانستان از منظر چهار نظریه معروف ژئوپولیتیکی همچون: نظریۀ قدرت دریایی، نظریۀ هارتلند، نظریۀ ریملند و نظریۀ بیضی اانرژی به بحث و بررسی گرفته خواهد شد.
توضیح چاچوب نظری
ژئوپولیتیک به عنوان علم مطالعه «نفوذ و تأثيرگذاري عناصر جغرافيايي بر اقدام سياسي» بخشي از سنت واقعگرايي در روابط بين الملل میباشد. (قاسمي، 1390:29) و به بیانی ژئوپولیتیک به عنوان شاخۀ از جغرافیای سیاسی تأثیرات عوامل ثابت سرزمین، وسعت، موقعیت، شکل کشور و یا عوامل متغیر جمعیت، نهادهای سیاسی، قومیت برسیاست گذاری ها و تصمیمات سیاسی را مطالعه می کند.(عزتی، 1380:3) ژئوپولیتیک دانشی است که به سیاست مدار رخصت می دهد تا از موقعیت های جغرافیایی سرزمین و حساسیت های استراتژیک دریایی، خشکی و منابع کمیاب اقتصادی و انرژی آبی بهره گیرند تا سیاست خارجی حکومت یا برتری خواهی های سیاسی منطقه یی و جهانی قدرت را جامۀ عمل بپوشاند.( مجتهدزاده، :1381129)
در طول نيمۀ اول قرن بيستم ژئوپولیتيك عمدتاً به نقش عوامل جغرافيايي در تعيين سياست خارجي كشورها اشاره داشت؛ لذا ژئوپولتيك در اوايل دوره شكل گيري يعني بين سال هاي 1875 تا 1945 به عنوان ابزاري براي كسب قدرت، موضوع رقابت قدرتهاي استعماري قرار گرفت. اما با گذشت زمان، مفهوم جغرافيا محور ژئوپولیتيك، ابعاد جديدی يافت. (صفوي و شيخياني، :13893)
نگاهي به نظريات مطرح شده در مورد ژئوپولیتیک بیانگر تغيير و تحولات در اين مفهوم است که با نظريه پردازي آلفرد تاير ماهان در نيمه دوم قرن نوزدهم، ژئوپولیتیک جلوهیي آشكار يافت. وي با اهميت دادن به نظريۀ قدرت دريايي، معتقد بود سرزمينهاي داراي موقعيت دريايي مناسب، كشورهاي قدرتمندي هستند.(ملكوتيان، 36 :1383) وي سلطه بر درياها به خصوص تنگههاي راهبردي را براي وجود قدرتهاي بزرگ ضروري مي دانست.(صفوي و شيخياني، 1389: 3) ماهان نخستين كسي بود كه با تأكيد بر قدرت دريايي و كنترل آمريكا بر باريكۀ تازه احداث شدۀ پاناما، سياستگذاري آمريكا را تحت تأثير قرار داد. (هيل،1387: 235)
با اين وجود، تئوري هارتلند را بايد سرآغاز همه بحثهاي ژئوپولیتیک دانست؛ كه از سوي سر هالفورد مكيندر در سال 1904 ارائه و در سال 1943 تكميل گرديد. (صفوي و شيخياني، :13894) هم چنين يك قوس ساحلي در اطراف هارتلند را كه تا درياهاي آزاد ادامه ميابد، هلال داخلي نامگذاري كرد. (ملكوتيان41:1383)
نيكولاس جان اسپايكمن نظريه ريملند را در انتقاد از مكيندر ارائه نمود.) ملكوتيان،50 :1383) اسپايكمن نواحي اطراف هارتلند را كه با عنوان هلال داخلي و خارجي مورد توجه مكيندر بود، ريملند نامگذاري كرده و براي اين منطقه اهميتي بيش تر از هارتلند قائل بود؛ زيرا اين منطقه امكان تركيب قدرت بري و بحري را بهتر فراهم ساخته است، لذا در حالي كه مكيندر معتقد به قدرت زميني بود، اسپايكمن به تركيبي از قدرت دريايي و خشكي بها داد. (ملكوتيان، 1383: 51) از نظر اسپايكمن، افغانستان در هارتلند آسيا قرار گرفته است .(حكمت نيا، (100 :1383
به دنبال فروپاشي شوروي و پايان جنگ سرد، از اهميت نظامي گري كاسته شده و رقابت بر سر دست يابي به موقعيت ژئواكونوميك صورت گرفت. بدين لحاظ خاورميانه و بالاخص منطقه خليج فارس و درياي خزر به دليل داشتن اين توانمندي از مناطق مهم ژئواستراتژيك و ژئواكونوميك هستند. اين شاخصها، بر ويژگيهاي بري و بحري كشورها به عنوان عوامل قدرت يابي آنها، افزوده شد؛ چرا كه با پيشرفت كشورها، اهميت ذاتي دريا و خشكي كمرنگ و تركيب آنها با مولفههاي نوين شكل جديدي از ژئوپلتيك را رقم زد. نظر به اهميت يافتن ژئواكونوميك و قدرت اقتصادي، رقابت بر سر منابع انرژي و نياز روز افزون به انرژي به ويژه از سوي كشورهاي تازه صنعتي شده شرق آسيا و جنوب آسيا و رقابت و تلاش براي استخراج، بهره برداري و انتقال انرژي و مسيرهاي پيشنهادي مسائل جديدي را در مباحث ژئوپولیتیک گشوده است. اين ديدگاه، بيضي استراتژيك هارتلند انرژي نام گرفت كه توسط جفري كمپ مطرح شد. (صفوي و شيخياني، 4:1389)
افغانستان به دليل مجاورت با بيضي استراتژيک از اهميت برخوردار گشت. هم چنين، افغانستان به عنوان كشوري خارج از حوزۀ امنيتي آمريكا كه به واسطه همسايگي با كشورهاي مهم و قدرتمند روسيه، چين، پاكستان، ايران و موقعيت استراتژيكي در حوزه نفوذ آنان و نزديكي به منابع انرژي آسياي مركزي- حوزه خزر- جذابيتهاي خاص ژئوپولتيك را براي آمريكا به وجود آورده بود.آمريكا در دورنماي ژئوپولتيك مناطق خليج فارس و درياي خزر را دو منبع اصلي تامين كنندۀ انرژي حداقل تا نيمه اول قرن بيست و يك ميداند. لذا يكي از اهداف آمريكا از حمله به افغانستان طرح دهليز اوراسيا است. ( جوادی ارجمندی، 1394: 36. به نقل از: مينايي، : 1381 823824-) علاوه بر آن، فروپاشي شوروي باعث آشفتگی در مفهوم ژئوپولتيك شد، چرا كه تا اين زمان، ژئوپولتيك در فضاي رقابتي تعريف ميشد كه آخرين وضعيت در چارچوب رقابت ميان شرق و غرب بود. حمله عراق به كويت موجب طرح نظريۀ جديد «نظم نوين جهاني» با هدف بازگرداندن صلح و آزادي به جهان توسط بوش پدر شد.
مقاله فوكوياما در خصوص «پايان تاريخ» شالوده نظم نوین جهانی را شكل داد.(اتوتايل و ديگران، 241:1380) بر اساس نظريه فوكوياما، از آنجا كه غرب به پايان تاريخ رسيده، از ساير كشورها كامل تر است. (اتوتايل و ديگران،:1380 244) و بايد از منابع حياتي عمومي حراست و در برابر تجاوز ايستادگي كند.(اتوتايل و ديگران:1380 305) بر اين اساس، نظم نوين جهاني، هرگونه تغيير در وضعيت كنوني ژئوپولتيك را كه مطابق با منافع آمريكا نباشد غيرقانوني قلمداد خواهد كرد.)اتوتايل و ديگران، 1380: 252) ژئوپولتيك نظم نوين جهاني در پي برتري ليبراليسم سياسي و اقتصادي بوده، چنان كه دشمنان نظم جهاني را دشمنان آزادي و بشريت لقب ميدهد و حوزه ژئوپولیتيك خود راگسترش میدهد. (مولايي:1382 54) حوزۀ جغرافياي سياسي تا آنجا گسترده ميشود كه دشمنان نظم جهاني حضور دارند. براي اين منظور، دشمناني ابداع ميشوند كه مهم ترين آن تروريست مذهبی بودهاند. گونهیي كه مفهوم هارتلند ايدئولوژيك جهان ايجاد شد. مفهومي كه افغانستان در نقطه ثقل آن قرار دارد. ( حكمت نيا، 1383: 101)
بنابراين در طول زمان عوامل مختلف مادي و غيرمادي تعيين كننده موقعيت جغرافيايي كشورها و در نتيجه جايگاه آنها در سيستم بين المللي بودهاند. در اين ميان، برخي كشورها با وجود رويكردهاي مختلف به ژئوپولیتيك، جايگاه ويژۀ خود را حفظ كردهاند. بدين معنا كه نه تنها در نظريه های ماهان و مكيندر از موقعيت استراتژيك برخوردارند، بلكه در نظريه ریملند سپایکمن و هارتلند انرژي جفري كمپ نيز قرار دارند و افغانستان دقیقاً از جملۀ همین کشورها محسوب می شود.
جایگاه افغانستان از منظر ماهان(تئوری قدرت دریایی Sea power theory)
آلفردماهان افسر نيروي دريايي آمريكا با تأكيد بر اين كه درياهاي جهان، متصل كنندۀ خشکیها هستند و نه جدا کنندۀ آنها، معتقد بود كه تسخير و دفاع از مستعمرات يك امپراطوري به توان كنترل درياها بستگي دارد. در دورهیي كه حاكميت قطعي آمريكا برروي خشكي تحقق يافت ماهان آواي سلطه بردرياها را سر داد. به گمان وي توفيق برخي از كشورها مانند بريتانيا در جاي دادن خود برتارك سلسله مراتب دولتها مدیون همین عامل است. (الهی، 1384: ص21)
از نظر ماهان نیم کرۀ شمالی که بخش گسترده یی از آن از طریق گذرگاههای آبی کانال پاناما و سوئز به یکدیگر متصل هستند، کلید قدرت جهانی میباشند و در داخل این نیم کره اور-آسیا مهمترین جز میباشد. وی معتقد بود دولتی میتواند قدرت جهان را در دست بگیرد که قدرت دریاییاش حرف اول را بزند. ماهان روسیه را به عنوان قدرت مسلط زمینی در آسیا که مکان آن غیر قابل تهاجم است، مورد تأیید قرار میداد؛ اما به نظر وی محصور بودن در خشکی به ضرر روسیه تمام میشود، چون از دید وی حرکت دریایی برتر از حرکت زمینی بود. (Nazari, 2020: 86)
بنابراین، امروزه افغانستان درتئوري ماهان از اهميت ويژه یي برخوداراست چون قدرت ها به واسطه حضور در اقيانوس هند و خليج فارس مي توانند بر بخش اعظم انرژي دنيا نظارت داشته باشند؛ لذا در تئوري ماهان نه تنها از اهميت افغانستان كم نشده است؛ بلكه به دليل افزايش نقش انرژي اين اهميت بيشتر هم شده است. (خراسانی، 1390: 4)
به بیان دیگر، باتوجه به تئوري قدرت دريايي ماهان امروزه نيز افغانستان مورد توجه ميباشد؛ زیرا خواست روسیه دسترسی به آبهای آزاد بود و باید خودش را به آبهای گرم از طریق هند که آن زمان دست انگلیسها بود، میرساند؛ اما قرار گرفتن افغانستان میان این دو قدرت باعث شد که ناخواسته این کشور وارد بازی شان شود که نتیجۀ آن مشکلاتی است که تا هنوز با آن دست و پنجه نرم میکند. از نيمه دوم قرن هجدهم كه اقتدار بريتانيا شروع به تحكيم نفوذ خود در بخشهاي وسيعي از جنوب و مركز آسيا ميكند، ديگر قدرتهاي اروپايي بيشتر فرانسه و روسيه با گرايش به شرق، به رقابت با بريتانيا در آسيا پرداختند.)خليلي و ديگران،(43 :1392
جايگاه افغانستان در سدههاي 18 و 19 - زماني كه بازي بزرگ ميان روسيه و بريتانيا به اوج خود رسيده بود- را نیز می توان در تئوري قدرت دريايي ماهان مورد بررسي قرار داد. (ارجمندی و کریمی قهرودی، 1394: 37) منظور از بازی بزرگ رقابت شديدی است که بين روسيه و بريتانيا در سده های هجدهم و نوزدهم جریان داشت. در اين زمان اعتقاد بر اين بود هر چه دسترسي به آب هاي آزاد و تنگهها بيش تر و بهتر باشد، ميتواند نقش تعيين كنندۀ در قدرت كشورها داشته باشد. روسها در آرزوي ديرينۀ خود براي دسترسي به آبهاي گرم مترصد دست يابي به آبهاي اقيانوس هند و خليج فارس بودند. بريتانيا نيز تلاش ميكرد با جلوگيري از اين اقدام، سلطه خود بر آب هاي منطقه را تثبيت نمايد. بنابراين در نظريۀ ماهان نه تنها از اهميت افغانستان كاسته نشده بلكه با قرار گرفتن افغانستان در مجاورت منطقۀ حياتي انرژي، اهميت آن بيش تر شده است. (صفوي و شيخياني، 1389: 6)
بدینسان حائل قرار گرفتن افغانستان در میان دو قدرت بزرگ روسیه و بریتان در قرنهای 19 و 20 حاکی از آن است که می توان موقعیت آن را در چارچوب تئوری قدت دریایی ماهان به تحلیل گرفت. مطابق فرهنگ انگلیسی اکسفورد، افغانستان تا قبل از استقلال در وضعیت حائل بین امپراتور روسیه و هند بریتانوی قرارداشته و موقعیت شبه دولت را ایفا می کرد. در حالی که در قرن نوزدهم افغانستان محل نزاع و رقابت بریتانیا و روسیه بوده است. این وضعیت تا استقلال افغانستان در سال 1919 ادامه داشت.(عطایی و جعفری، 1398: 162)
جایگاه افغانستان از منظر تئوری مکیندر(نظريه هارتلند Heartland theory )
نظريه هارتلند سرزمين قلب را بايد سرآغاز همه بحثهاي ژئوپولیتيک قرن بيستم دانست، چرا كه همچنان معروفترين مدل جغرافيايي در بحثهاي سياسي جهان شناخته ميشود. (مجتهدزاده، 1381: 145) براساس اين تئوري هركس منابع انساني و فيزيكي اور-آسيا واقع بين آلمان و سيبريه مركزي را در اختيار داشته باشد، ميتواند جهان را كنترل كند اين تئوري توسط مكیندر در مقالهیي در سال 1904 و سپس در كتاب وي در سال 1919 منتشرشد. (الهی، 1384: 20) این نظریه توسط سرهالفورد مکیندر جغرافیا دان انگلیسی مطرح شده است. با ظهور عصر راهآهن فراقارهیی، مکیندر اور-آسیا را بزرگترین تهدید پیش روی هژمونی بریتانیا میدید. (واعظ زاده، 1395: 537)
مکیندر کشور بریتانیا را به دلیل داشتن جبر منفی ژئوپولیتیک نسبت به گذشته آسيب پذيرتر دانسته و اصالت را در توليد قدرت به خشكي مي داد. مکیندر سه قارۀ آسیا، اروپا و آفریقا را جزیرۀ جهانی نامگذاری کرد و محور مرکزی آن را هارتلند نامید. همچنين يك قوس ساحلي در اطراف هارتلند را كه تا درياهاي آزاد ادامه داشت را هلال داخلي نامگذاري كرد. (الهی، پیشین، 20) از نظر مکیندر آسیا، آفریقا و اروپا سه قارۀ جدا نبوده و اسم آن را جزیرۀ جهانی گذاشته است که دو سوم مساحت خشکی جهان را احتوا نموده و کلید این جزیرۀ جهانی محور هارتلند میباشد. از نظر ایشان قلب زمین منطقهیی است که از طرف شمال به اقیانوس منجمد شمالی، از جنوب به کوههای هیمالیا، از مغرب به رود والگا و از مشرق به بخش هایی از مغولستان، افغانستان و ایران می رسد. و منطقۀ هارتلند توسط دو هلال داخلی و خارجی احاطه شده است. براساس اين نظريه خشكي بزرگ اور-اسيا داراي ناحيهیي غيرقابل دسترسي از سوي قدرت دريايي بود كه نقش يك دژ را بازي مي كرد كه در طول تاريخ هميشه كانون فشار به اطراف خود بوده است. مكيندر نظريه خود را چنين بيان نمود: «هركس بر اروپاي شرقي حكومت كند حاكم قلب زمين و ناحيه محور خواهد بود. كسي كه بر قلب زمين حاكم شود فرمانرواي جزيره جهاني خواهد بود. كسي كه بر جزيره جهاني حاكم شود فرمانرواي جهان خواهد بود».( Taylor, 2000: 54)
بدان لحاظ همیشه قدرت های جهانی در تلاش مسلط شدن بر قلب زمین هستند تا بر حهان مسلط شوند که افغانستان نیز در این جغرافیا جایگاه ویژه دارد. در سال 1943 مكيندر دامنۀ غربي هارتلند را تا حدود اروپاي شرقي توسعه داد كه شامل بخش بزرگي از ايران، افغانستان، آسياي مركزي و بخش مهمي از روسيه ميشود. (Gukmen, 2010: 32) كشور افغانستان نیز شامل این منطقه می باشد. از همین رو، افغانستان از قرون قديم به عنوان كليد فتح هند پنداشته می شد؛ زيرا كشور هند از سه سمت شرق، غرب و جنوب به آن محاط بوده و از طرف شمال به كوههاي قراقروم و هيماليا محدود مي شود. بنابراين يگانه راه مطلوب براي بيگانگان مي باشد. ديگر اين كه افغانستان نزديك ترين راه رسيدن شوروي به آبهاي گرم است( این که روس ها حالا هم چنین برنامه یی را در سر دارند و افغانستان با آن ها چه تعاملی باید داشته باشد، موضوع مقالۀ حاضر نیست) و سوم اين كه یک راه تسلط بر آسياي مركزي دستيابي به افغانستان است. افغانستان در صلح و ثبات ميتواند به مسير ترانزيت مناسبي تبديل شود كه منافع اقتصادي مهمي براي تجارت جهاني در پي داشته باشد.) حكمت نيا، 97 :1383) اشغال اين كشور به دست قدرتمندان متعددی همچون اسكندر مقدوني، چنگيز مغول، تيمور لنگ، بابر، نادر شاه افشار و سه جنگ خونين با انگلستان و حائل شدن بين روسيه و هند انگليسی ناشی از موقعيت هارتلندي است. (همان، 100)
در آغاز قرن 21 ميلادي و با توجه به فروپاشي شوروي زمينههاي توجه به تئوري مكیندر در سياست قدرتهاي اروپايي، آمريكا، چين و روسيه در گسترش سلطه بر مناطق آسياي مركزي و منطقۀ خليج فارس قابل مشاهده است. (لوروپاسکال، 1381: 24)
جایگاه افغانستان از منظر اسپایکمن (نظريه ريملند Rim land theory )
این نظریه توسط اسپایکمن امریکایی مطرح شده است.اين تئوري بر ريملند اروپا، خاورميانه ، آفريقا، آسياي جنوبي و شرق دور به عنوان كليد امنيت ايالات متحده آمريكا اشاره دارد. اين تئوري توسط نيكولاس اسپايكمن ارائه شد. وي معتقد است که سلطه بر هر يك از اين مناطق، امنيت آمريكا را تهديد ميكند؛ زيرا از چنين موقعيتي محاصره دنياي جديد ممكن مي شود و ميگويد هركه ريملند را كنترل كند بر اور-آسيا حكومت ميكند و هركس اور-آسيا را كنترل كند سرنوشت جهان را در اختيار دارد.( لورو پاسكال؛ 1381: 24)
اسپایکمن با اقتباس از نظریۀ مکیندر با ترکیب قدرت خشکی و دریایی مناطق حایل میان دریا و خشکه را مورد توجه قرار داده و اسم آنرا ریملند گذاشت. از نظر وی ریملند شاه کلید کنترول آور-آسیا است و هرکی بر این منطقه مسلط شود هم بر دریا و هم بر خشکه مسلط خواهد بود. طبق دیدگاه اسپایکمن این منطقه شامل آسیای صغیر، عربستان، عراق، ایران، هند، آسیای جنوب شرقی، چین و کوریا بوده که افغانستان نیز شامل این منطقۀ ریملند می باشد. این نظریه دولت مردان امریکا را ترغیب نمود تا برای جلوگیری از فرو افتادن منطقۀ ریملند به دامن شوروی سابق و یا روسیۀ امروز نوعی سیاست مهار و محاصره را به کار گیرند. بدان جهت افغانستان در نظریۀ اسپایکمن بخش مهمی از ریملند است و به همین دلیل همواره در معرض رقابت قدرتهای بزرگ قرار گرفته است. اسپایکمن نظريه ريملند را در انتقاد از مكيندر ارائه نمود. اسپايكمن نواحي اطراف هارتلند را كه با عنوان هلال داخلي و خارجي مورد توجه مكيندر بود، ريملند نامگذاري كرده و براي اين منطقه اهميتي بيشتر از هارتلند قائل بود. (مجتهدزاده، پیشین، 1355)
دلیل اهمیت دادن اسپایکمن به ریملند، در مقایسه با هارتلند، از این جهت بود که به اعتقاد وی، این منطقه امکان ترکیب قدرت بری و بحری را بهتر فراهم می سازد. از طرف دیگر بیشترین منابع نیروی انسانی و سهولت ارتباطات در این بخش از جهان وجود دارد. به هر حال از جنگ جهانی دوم تا کنون امریکا با اصرار تمام و با استفاده از همین نظریه تلاش میکند در این منطقه، یک گره دفاعی ایجاد کند. در واقع امریکا قلمرو جغرافیایی ریملند را یک موضوع پدافندی در نظر میگیرد و با توجه به جنگهای منظم گذشته، حاضر نیست تحت هیچ شرایطی در این موضوع پدافندی، نفوذی صورت گیرد و تحت هیچ شرایطی ضعف ژئواستراتژیکی ریلمند را قبول نمیکند. نگاهی به استراتژی نظامی ایالات متحده امریکا در پایان قرن بیستم، مؤید این نظریه ا ست که این کشور قلمرو جغرافیایی ریلمند را هنوز برای خود یک منطقه حیاتی میداند. (عزتی، 1380: 16)
لذا در حالي كه مكيندر معتقد به قدرت زميني بود، اسپايكمن به تركيبي از قدرت دريايي و خشكي بها داد. اسپايكمن ابراز داشت «هركس كنترل ريملند را بر عهده داشته باشد بر اوراسيا حكومت ميكند و كسي كه حاكم اوراسيا باشد سرنوشت جهان را كنترل ميكند.». ( Seema, 2002: 73-77) وي دريافت خود را در مورد اهدافي كه بايد هدايتكنندة سياست خارجي آمريكا در خلا پس از جنگ جهاني دوم باشند، مطرح ميسازد.
همچنان با ظهور ايالات متحده به عنوان قدرت جديد به خصوص در دوران جنگ سرد اهميت افغانستان بيشتر از منظر تئوري هارتلند مكيندر وريملند اسپايكمن قابل بررسي مي باشد؛ زیرا در اوج رقابت آمريكا و شوروي از لحاظ ژئواستراتژيك، افغانستان به دليل واقع شدن در هارتلند مورد توجه دو قدرت شوروي وآمريكا واقع شد. برژينسكی مشاور امنيت ملی آمريكا در سال های- 1981 1976 ، آشكارا تفكرات مكيندر را نمايان می سازد. وی جنگ سرد را به عنوان ستيز بين اتحاد شوروی به عنوان قدرت زمينی و ايالات متحده آمريكا به عنوان قدرت دريايی تصور می كند كه بين آن ها در مورد پيرامونی های اوراسيا )كه در چارچوب سه جبهه مركزی در اروپا، خاورميانه و آسيای شرقی مطرح مي شوند ( ستيز وجود دارد.(قاسمی، 1390: 34) با طرح تئوري ريملند اسپايكمن آمريكا درصدد بود با تسخير مناطق ريملند ، شوروي را در تنگناي بيشتر قرار دهد و نقش افغانستان مضاعف شد. و با واقع شدن افغانستان در تئوري هاي هارتلند وريملند پس از جنگ جهاني و بالاخص دوران جنگ سرد اين كشور نقش مهمي در سياست كشورهاي قدرتمند بازي مي كرد. ريچارد نيكسون در كتاب فراسوي صلح در سال 1994 نوشته است:« افغانستان اهميت استراتژيك خود را به عنوان عامل سرنوشت ساز آسياي ميانه از دست نداده است. بريتانيا اهميت اين كشور را در قرن نوزدهم بازشناخت؛ چنان كه شوروي وقتي در سال 1979 ، به افغانستان حمله كرد نشان داد كه از اين اهميت به خوبي آگاه است. امروز هم بايد واقعيت اين ژئوپلتيك را دريابيم ... كليد فتح آسياي ميانه به دست كسي است كه بر افغانستان سيطره داشته باشد».(احمدی، 1387: 95-94)
با فروپاشي شوروي و پايان جنگ سرد گفتمان نظامي و موقعيت ژئوپلتيكي جاي خود را به گفتمان اقتصادي و موقعيت ژئواكونوميك داد. ملاك قدرت در قرن بيست و يكم توانمندي اقتصادي در سطح بين المللي است و به همين جهت خاورميانه وبه ويژه خليج فارس ودرياي خزربه دليل داشتن اين توانمندي از مناطق مهم ژئواستراتژيك و ژئواكونوميك خواهند بود و باز هم افغانستان به دليل مجاورت با بيضي استراتژيك و همسايگي با كشور ايران مركز هارتلند جديد بر اهميت آن افزوده شد. امروزه با اهميت يافتن منابع انرژي هارتلند انرژي، افغانستان مي تواند اهميت خود را در سياست های جهاني بيشتر نشان دهد.(صفوي و شيخياني،(6 :1389 از همین رو، تروریزم و جنگ علیه ترویزم در سیاست خارجی آمریکا به عنوان کود ژئوپولیتیک مطرح شده است.(80Taylor, 1994:) بدین معنا که آمريكا براي حفظ نفوذ خود بر افغانستان كه به لحاظ معيارهاي جغرافيايي و اقتصادي ژئوپلتيك براي آمريكا داراي اهميت است، جنگ عليه ترور را طرح كرد.حمله آمريكا به افغانستان شرايطي به وجود آورد كه آمريكا به حضور نظامي خود عينيت داده و آمريكا براي تسلط بر آسياي مركزي كه تا قبل از 11 سپتامبر از طريق پايگاه هاي هوايي خود در آن جا حضور داشت، اكنون از طريق زميني به اين كشورها راه دارد.(فرجی راد و دیگران، 1390: 197) بدین سان آمریکا با حضور در اين منطقه مرزهای ژئوپلتيكی خود را با مرزهاي جغرافيايی روسيه مطابقت داده است.
جایگاه افغانستان از منظر جفری کمپ (تئوری بیضی انرژی Elliptical energy theory)
با آغاز قرن بيستويكم و افزايش اهميت و نقش اقتصاد در مناسبات جهاني، چنين به نظر ميرسد كه نظام جهاني وارد تجربههاي جديد شده است. قرني كه در آن گفتمان ژئواكونوميك و قدرت اقتصادي، جانشين گفتمان ژئواستراتژيك و قدرت نظامي شده است. نفت و گاز از آن حيث كه در بيلانس انرژي جهان سهم بالايي را دارند، جايگاه ويژهیي را در مناسبات بينالمللي پيدا كردهاند و سياست بينالمللي را نيز تحت الشعاع قرار دادهاند.( حافظ نيا، 1385 :102) شايد هيچ چيز به اندازۀ نفت و گاز در سياست جهان و تحولات ژئوپليتيكي امروز تأثير نداشته باشد. بحران ها و تحولات سياسي و مناسبات متغير جهاني و منطقهیي، بهويژه در خاورميانه، خليج فارس و حوزة خزر عمدتاً متأثر از عامل نفت و گاز است. (همان: 168) جهان انديش آمريكايي، پروفسور جفري كمپ با شناسايي و درك وضعيت موجود در نوشته یي كه در سال 1997 منتشر كرد، مجموعۀ سرزمين هاي دربرگيرنده خليج فارس و درياي خزر را «منطقه بيضي شكل انرژي» نام داده است.(مجتهدزاده، 1381 :283)
در مقابل جاذبه هاي ژئواكونوميك هارتلند انرژي جهان، علائق ژئواكونوميك قدرتهاي بزرگ به ويژه ايالات متحده قرار دارد. زماني كه ميزان ذخائر هارتلند انرژي به مركزيت ايران و تقاضاهاي روز افزون مصرف جهاني، به ويژه آمريكا و هم پيمانان آن را مورد بررسي و توجه قرار مي دهيم، حضور و نفوذ آمريكا را در اين دو منطقه سرشار از انرژي، دو منطقه یي كه ايران چون پلي استراتژيك آن را به هم پيوند مي دهد قابل توجيه خواهد بود. بي گمان لشكركشي هاي چند سال اخير به خاورميانه به بهانه تروريسم و حقوق بشر، ريشه در نيازمندي هاي انرژي دنيا دارد و بايد در هر تحليل ژئوپليتيك از منطقه جنوب آسيا مورد توجه قرار گيرد. از طرف ديگر آمارها نشان از افزايش فزاينده نياز شرق آسيا و به ويژه چين به انرژي در دو دهه آينده است؛ چراكه نياز اين كشور تا سال 2021 تقريباً دو برابر خواهد شد و در چنين شرايطي سياست هاي تأمين انرژي اين كشور قطعاً دچار تغيير خواهد شد.(كمپ، 1383 : 411)
بدين ترتيب كشورهايي كه در حال تبديل به قدرتهاي جهاني هستند نيز مي توانند اين منطقه را در زمره مناطق حياتي خود قرار داده و بايد در آينده شاهد حضور هرچه بيشتر اين كشورها در مقام بازيگران خارجي در هارتلند انرژي بود. جفري كمپ، متأثر از نظريۀ هارتلند مكيندر، از بيضي انرژي جهاني يا هارتلند انرژي ياد ميكند. اين منطقه تخم مرغي شكل، از جنوب روسيه و قزاقستان تا عربستان سعودي و امارات متحده عربي را دربر ميگيرد. تقريباً دو سوم ذخاير اثبات شده نفت و يك سوم ذخاير گاز طبيعي جهان در اختيار کشورهای خلیج فارس قرار میدهد. اگر ذخاير بر آورد شدة درياي خزر به آن اضافه گردد، درصد نسبي اين ذخاير به بيش از 70 درصد براي نفت و بيش از 40 درصد براي گاز طبيعي ميرسد. (كمپ، 1383:187)
به دنبال فروپاشي شوروي و پايان جنگ سرد گفتمان نظامي و موقعيت هاي ژئواستراتژيك جاي خود را به گفتمان اقتصادي و موقعيت ژئواكونوميك داد. ملاك قدرت در سدۀ بيست و يكم توانمندي اقتصادي در سطح بين المللي است و بدين لحاظ خاورميانه و بالاخص منطقه خليج فارس و درياي خزر به دليل داشتن اين توانمندي از مناطق مهم ژئواستراتژيك و ژئواكونوميك خواهند بود. باز هم افغانستان به دليل مجاورت با بيضي انرژي استراتژيك و همسايگي با كشور ايران مركز هارتلند جديد بر اهميت آن افزوده شد. امروزه با اهميت يافتن منابع انرژي هارتلند انرژي، افغانستان مي تواند اهميت خود را در سياست هاي جهاني بيشتر نشان دهد. (صفوي و شيخياني،پیشین، 7)
متأسفانه موقعیت استراتیژیک و جغرافیایی سیاسی ممتاز افغانستان همواره برای مردم این سرزمین پر درد سر و برای جهانگشایان و متجاوزان پر اهمیت و با ارزش خواهد بود. عناصري چون بيثباتي داخلي فرقه گرايانه، موقعيت نسبي و نقش حائلي افغانستان )كه اصولاً علت وجودي كشورهاي ضعيف به منظور جلوگيري از كشمكش بين دو كشور قوي ميباشد(، محصور بودن در خشكي و مجاورت با ذخاير انرژي باعث گردید تا در سال 1919 به دنبال شكست افغانستان از انگليس، سياست خارجي اين كشور به اختيار انگليس و در سال 1979 به اشغال شوروي و یک بار هم بعد از حادثه 11 سپتامبر حدوداً 41 کشور به سرکردگی ایالات متحده امریکا و ناتو در قالب شورای امنیت سازمان ملل متحد وارد افغانستان در آید. (خليلي و ديگران، 41-44)
اهميت موقعيت جغرافيای افغانستان در هر دوره تاريخی متفاوت بوده است. در گذشته اهميت گذرگاهی اين كشور در جاده ابريشم مورد توجه بود؛ اما در حال حاضر اين اهميت در انتقال لوله های گاز و نفت (و همچنان انتقال انرژی برق)از آسيای مركزی به سمت جنوب و شرق آسيا نهفته است بدون شك يكی از علاقمندی های عمدۀ غرب چه پس از طالبان و چه در دوران حضور طالبان در افغانستان موقعيت برجسته و استراتژيك كشور در مسير انتقال گاز و نفت از آسيای مركزی به سمت جنوب و درياهای آزاد است.( پیشگاهی فرد و رحیمی، 1387: 125)
تسلسل این همه تحولات تأسف بار ریشه در درك نادرست از جايگاه افغانستان در پيوستگی آن با حوزه های جغرافيايی و ژئوپليتيك منطقه یی و احيانا غفلت زمام داران از اين جايگاه دارد. و یگانه راهی که می توان از تکرار این حوادث جلوگیری کرد، این است که با استفاده از موقعیت ژئوپولیتیکی کشور باید بین منافع، ارزش ها و اهداف ملی یا بازیگران سیاسی با ارزش ها، اهداف و مزیت های جغرافیایی کشورهای دور و نزدیک و بازیگران دیگر، وابستگی ژئوپولیتیکی ایجاد شود؛ این وابستگی جغرافیایی، می تواند زمینۀ همکاری و تعامل بین المللی و بهره گیری از توسعه و تکامل سیتستم جهانی را مساعد سازد؛ زیرا در عصر حاضر منافع جوامع ملی با منافع جوامع بین المللی، ارتباط متقابل داشته و هریک به دیگری وابسته است و هیچ کدام بدون دیگری روند تکامل، توسعه و ثبات را پیموده نمی تواند.
نتيجه گيری
افغانستان به عنوان قلب آسیا، هارتلند آسیا، نبض سیاسی جهان، معبر ابریشم، راه ترانزيت كالا از آسیای جنوبی به مركزی، مسیر انتقال انرژی از آسیای مرکزی به جنوب آسیا، دولت حائل ميان روسيه و اقيانوس هند، نقطۀ اتصال تمدنهای چین، روسیه، ایران، هند، یونان و روم شرقی در نظريات ژئوپلتيك از جایگاه ويژه یی برخوردار می باشد. این جاذبه هاي ژئوپلیتيكي افغانستان باعث شده است تا در مقاطع مختلفۀ از تاریخ، مورد توجه بازیگران و در معرض تهاجم و تجاوز قدرتها و ابر قدرتهای منطقه یی و فرامنطقه یی قرار گیرد. تئوری های معروف ژئوپولتيكی همچون قدرت دریایی ماهان، هارتلند مکیندر، ریملند اسپایکمن و بیضی انرژی جفری کمپ كه نقش عوامل جغرافيايي را در سياست بیان می کنند، به شکل واضحی بیان کنندۀ جایگاه و اهمیت موقعیت ژئوپولیتیکی افغانستان در منطقه می باشد. ماحصل نظریه ها ژئوپولیتيكی این است که موقعیت ژئوپولیتیکی افغانستان همان گونۀ که زمینه ساز جلب توجه، دخالت و حضور کشورگشایان در درازنای تاریخ بوده است، بر تصامیم کارگزاران دولت، رهبران و تصمیمگیرندگان سیاسی افغانستان در عرصۀ سیاست خارجی نیز مؤثر می باشد.
ویژگی های ژئوپولیتیکی افغانستان، این سرزمین را از قابلیت های ارتباطی حساسی برخوردار ساخته است. این کشور می تواند بازارهای شرق را به غرب متصل کند. پروژۀ راه ابریشم که احیاء مجدد آن از سه دهه بدین سو بر سر زبان هاست، یکی از مواردی می باشد که افغانستان نقش محوری را در آن دارد. علاوه بر آن ثبات در افغانستان زمینه را برای دستیابی کشورهای آسیای مرکزی به روء یای رسیدن به آب های گرم جنوب و رهائی از وابستگی شدید به روسیه نیز مساعد می سازد. موجودیت افغانستان به لحاظ جغرافیایی در مجموع نظریات ژئوپلتیک جایگاه این کشور را در استراتژی های جهان گشایان و قدرت های بزرگ که همواره در پی تسخير و تسلط این مناطق بوده برجسته ساخته و توجه آنها را در مراحل مختلف تاریخی به این سرزمین معطوف داشته است. حضور ابر قدرت های همچون اسکندر مقدونی، مغول ها، انگلیس ها، شوروی ها و در حال حاضر امریکایی ها و ناتو در سرزمین افغانستان همگی ناشی از جایگاه ژئوپولیتیک آن می باشد.
فقدان تعریف بومی و مشخص از ژئوپولیتیک افغانستان و عدم شناخت دقیق از کودهای ژئوپولیتیکی این کشور باعث گردیده تا از یک سو پتانسيل ها و جايگاه واقعي اين كشور در نظام بین الملل ناشناخته بماند و از جانب دیگر کشورهای همسایه و قدرتهای بزرگ مطابق به خواسته های راهبردی و منافع حیاتی و غیر حیاتی شان هویت ژئوپولیتیکی این سرزمین را تعریف و تفسیر نمایند. نظریه های ژئوپولیتیک بیانگر این است که موقعیت افغانستان آمیزه یی از تهدیدها و فرصت ها می باشد. بیشترین مشکلاتی که افغانستان در تاریخ حیات خود با آن مواجه بوده ریشه در همین موقعیت ژئوپولیتیکی آن دارد. اگر تهدیدهای ژئوپولیتیکی موجود توسط دولت های افغانستان مخصوصاً سیاستمداران صاحب اقتدار این مملکت به فرصت مبدل نگردد، این کشور در چنگال راهبردهای جنگ افروز و ایدئولوژی های خون آشام وارداتی کماکان گرفتار خواهد ماند. بی ثباتی سیاسی، ناپایداری حکومت ها، فقدان سیاست خارجی مدون و مستحکم، خشونت های مستمر، جنگ های نیابتی، تهاجم، اشغال و دخالت های ظالمانه همچنان در این سرزمین سایۀ شوم خود را پهن خواهد کرد.
منابع
الف) منابع فارسی
- اتوتايل، ژئارويد سيمون دالبي و پاول روتلج،(1380)، انديشههاي ژئوپلتيك در قرن بيستم، ترجمه محمدرضا حافظ نيا و هاشم نصيري، تهران، دفتر مطالعات سياسي و بين المللي. تهران، پژوهشكده مطالعات راهبردي.
- احمدي، حسين، (1387)، تحولات منطقه یي افغانستان(به مناسبت همايش بين المللي ميراث مشترك مكتوب ايران و افغانستان)، تهران، موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، كتابخانه، موزه و مركز اسناد مجلس شوراي اسلامي.
- الهی، همایون، (1384)، خلیج فارس و مسائل آن، تهران، قومس.
- پیشگاهی فرد، زهرا، رحیمی، سردار محمد، (1387)، جايگاه افغانستان در ژئواستراتژی نظام نوين جهانی، نشريه تحقيقات كاربردي علوم جغرافيايي، ج 8، شمارۀ 11، زمستان.
- جوادي ارجمند، محمدجعفر، كريمي قهرودی، مائده، اخباری، محسن، (1394)، سير تحول سياست خارجي آمريكا نسبت به افغانستان بر اساس نظريات ژئوپلتيك، فصلنامه تخصصي علوم سياسي، سال يازدهم، شماره سي ودوم، پاييز.
- حافظ نيا، محمدرضا، (1385) ، اصول و مفاهيم ژئوپليتيك. مشهد: انتشارات پاپلي، چاپ اول.
- حكمت نيا، حسن، (1383)، افغانستان هارتلند آسيا، پيك نور، سال دوم، شمارۀ اول.
- خراسانی، پریسا، (1390)، تاثیر جایگاه ژئوپلیتیکی افغانستان در حمله و ادامۀ حضور آمریکا در این کشور. تاریخ دسترسی، 3/10/1399، قابل دسترس به نشانی:
https://www.khorasanzameen.net/php/read.php?id=969
- خليلي، محسن، جهانگير حيدري و هادي صيادي، (1392)، پيوند كد و ژنوم ژئوپلتيك در سياست خارجي. فصلنامه پژوهشهاي روابط بين الملل، دوره نخست، مطالعه موردي: افغانستان و ايران شماره نهم، پاييز.
- صفوي، سيد رحيم، يحيي و عبدالمهدي شيخياني، (1389)، اهداف كوتاه مدت و بلند مدت ایالات متحده آمريكا در تهاجم نظامي به افغانستان، فصلنامه جغرافياي انساني، سال دوم، شماره سوم.
- عزتي، عزت الله، (1371)، ژئوپلتيك، تهران، سمت.
- عطایی، فرهاد، جعفری، محمدموسی،(1398)، تحولات ژئوپولیتیک و سیاست خارجی افغانستان سال های 1919 تا 2001، مطالعات اوراسياي مرکزي، دورۀ 12، شمارۀ 1، بهار و تابستان.
- فرجي راد، عبدالرضا، محمدرضا درخور و هادي ساداتي، (1390)، ژئوپلتيك جديد افغانستان پس از 11 سپتامبر و تأثير آن بر امنيت ملي ايران، فصلنامه جغرافياي انساني، سال سوم، شماره دوم، بهار.
- قاسمي، فرهاد، (1390)، نظريههاي روابط بين الملل و مطالعات منطقهیي، تهران، نشر ميزان.- گروه نويسندگان ابرار معاصر.
- كتاب آسيا 3 ويژه افغانستان پس از طالبان، تهران: موسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقات بين المللي ابرار معاصر تهران .بهمن(دلو). 1383.
- كمپ، جفري؛ هاركاوي، رابرت، (1383)، جغرافياي استراتژيك خاورميانه. ج1 . ترجمه سيد مهدي حسيني متين. تهران: پژوهشكده مطالعات راهبردي.
- لطفی، حیدر، (1394)، تحلیل ژئوپلیتیکی روابط افغانستان و ایران؛ چالشها و فرصتها، فصلنامه خراسان بزرگ: سال ششم، شماره (91) تابستان.
- لورو، پاسكال؛ توال. فرانسو، 1381، كليدهاي ژئوپليتيك. ترجمه: حسن صدوق. تهران: انتشارات دانشگاه شهيد بهشتي.
- مجتهد زاده، پيروز، (1381)، جغرافياي سياسي و سياست جغرافيايي. تهران: سمت.
- ملكوتيان، مصطفي، (1383)، جغرافيا و سياست، قم: انتشارات حق ياوران.
- مولايي، عليرضا، (1382)،11 سپتامبر و شكل گيري ژئوپلتيك جهاني، فصلنامه مطالعات راهبردي، شماره 17 و 18.
- واعظ زاده، حسام الدین، (1395)، جایگاه نظریۀ ژئوپولیتیک مکیندر در سیاسیت جهانی بریتانیا، فصلنامه سياست، مجلة دانشكده حقوق و علوم سياسي، دوره 46 ، شمارة 2، تابستان .
- هيل، كريستوفر، (1387)، ماهيت متحول سياست خارجي، ترجمه عليرضا طيب و وحيد بزرگ.
ب) منابع انگلیسی
- Gukmen, Semra Rana (2010), - Geopolitics and the Study of International Relations, Ankara: Middle East Technical University.
- Nazari, Nizamuddin(2020), The role of geopolitical factors in regional and transregional powers in continuing Afghanistan crisis. Accessible in: https://archivepp.com/storage/models/article/IIL0
- Sempa, Francis P. (2002), Geopolitics: from the Cold War to the 21st Century, New Jersey: Transaction Publishers.
- Taylor, P.J & Flint, Colin (2000). Political Geography. London: Belhaven Press.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته