آیین وفا
۷ قوس (آذر) ۱۴۰۱
ز لب های ســکوت ساز دل آواز میخیزد
ز غوغای شکست بال وپر پرواز میخیزید
مکن در سـایـۀ بال هما شـوق مگس رانی
که از اوج فـراز شانه ها شـهباز می خیزد
نـوای عندلیبان چـمن ارچـه شـــده خامـش
ولی نجوای دل از پـردۀ شــهناز می خیزد
اگرچـه آفتــابم پشــــت ابـر تیره می گـرید
ولی نــور امـیـد از دیـدۀ غـمّاز می خیـزد
مگوافراطیت بشکسته نای و تنبک و تنبور
تم خاموش دل از پرده های ساز می خیزد
زخشم و جهل شمشیرتعصب خون میریزد
بـه جـای مهـربـانی کـیـنۀ لـجباز می خیزد
نگردد نـور بـزم دوستی و همدلی خامـــش
از آیین وفـا بس هـمدم و دمـساز می خیزد
خراسان جلوه گاه ترک وتاجیکست درتاریخ
زهر جانب سیه چشمان تیرانداز می خیزد
سمرقـنـد و بخـارا و خجـند و بلـخ را نازم
که تا شهر هـریوا همدل و طنّاز می خیزد
مپنداری که شورعشق ومستی رفته ازدلها
زشعر حافظ و خیام و جامی باز می خیزد
کند کام بشـر را شـهد دری تا ابـد شـیـرین
که اسـتاد غـزل از مکتب شیراز می خیزد
ز احساس لطیف واژگان فارسـی دیریست
پـیـام آشـنایی پـر ز رمـز و راز می خیزد
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته