حبیب الله بهجت و گامهای نخستین به سوی نوگرایی
۵ حوت (اسفند) ۱۴۰۰
سید حبیبالله بهجت، یکی از پیشگامان شعر آزاد عروضی یا نیمایی در افغانستان است. او از چهارپاره آغاز کرد و رسید به شعر آزاد عروضی. از بهجت سه شعر به نامهای «پندار آن شب»، «شکست هوس» و «جام هوس» در کتاب «نوی شعرونه / اشعار نو » آمده است. این هم شعر «پندار هوس» که در قالب چهارپاره سروده شده است.
دیدم به خواب، دوش رخ نازنین تو
تابندهتر ز چهرۀ مهتاب شامگاه
چنگی زدم به موجۀ موی تو تا به صبح
بستم به پای مرغک دل حلقۀ گناه
درس گناه و فتنه بیاموخت چشم تو
چشم مرا و گفت که این عشق و آرزوست
افروختی به کنج دلم شعلههای عشق
گفتی: «به عشق زی که نظام جهان ازوست»
آن دم به خنده پای نهادی به سوی من
چون کوکب سحرگه به دامان آسمان
کردی تبسمی و من اندر پناه او
دادم ز خاطر آن همه رنج و غم جهان
من بودم و تو بودی و مهتاب و زهره بود
تا انتهای آن شب بیرنج و بیملال
من سر به سینۀ تو و تو بیخبر ز خویش
مهتاب بوسه بر تو همیزد به صد خیال
رفتی و رفت از دل من عشق و آرزو
این عشق و آرزوی دل غم رسیدهام
اکنون بیا و جان مرا با خودت ببر
کز این جهان و مردم او، رنج دیدهام
(نوی شعرونه/ اشعار نو، ص39-40)
در این شعر، شاعر رویای دیدار خود با معشوق را صحنه آرایی کرده است. مثلا آمدن معشوق به سوی شاعر، همان پدیدار شدن ستارۀ بامداد است در دامان آسمان. در این شعر گونهیی آمیزش تصویر پردازیهای کهنه با ترکیبهای تازه دیده میشود.
«مرغک دل» یک ترکیت کهنه و تکراری است؛ اما پای این مرغک به «حلقه گناه» بسته شده. حال این حلقۀ کناه تعبیری برای عشق است هر چند یک عشق رمانتیک. شاعر از افتادن خود به دام عشق میگوید؛ اما در نماد مرغک دل. تعبیر عشق به حلقۀ گناه برخاسته از همان دید رمانتیگ شاعرانۀ آن روزگار است.
این صحنه آرایی بر بنیاد یک رویای عاشقانه رنگ گرفته است که شگرد تازهیی برای چنین صحنه آراییهایی نیست. در شعر کلاسیک چنین شیوهیی بسار دیده شده است که شاعر در رویاهای خود با معشوق وصالی داشته است.
در چشم نیمه باز و فسونکار مست او
افسانۀ شکست هوسها نشسته است
از آسمان آبی آن چشم فتنهگر
تار هزار اختر زیبا گسسته است
از بس که دیو رنج به سویش دویده بود
همچون سپیدۀ سحری بود روی او
از آتش خموش ملال شکستها
خشکیده بود آه لب بوسهجوی او
بر روی شیشههای کبود دو چشم او
رقصیده اشک و بیخبر از خویشتن فتاد
گفتم بگو حکایت درد نهفتهات
آشفته گشت و پنجه به روی لبم نهاد
از پشت پردههای شفاف سرشک او
خواندم فسانههای غم جاودانیاش
دیدم که باد سرد خزان امیدها
بر کنده برگ سبز نهال جوانیاش
در تیره راه هستی برباد رفتهای
رقصیده بود مرغ دلش پیش پای عشق
نشنیده بود ساز غمانگیز زندهگی
افسرده بود خاطر او را خدای عشق
( همان، ص 42)
این شعر تصویری است از دختری که در دام هوس کسی گیرمانده و نگاهایش، همان افسانۀ شکشت هوس هاست. این شعر به مقایسۀ شعر پیشین شاعر از نظر زبان و کاربرد نمادها پیشرفتی را نشان میدهد. گاهی هم گریه در این شعر خیلی زیبا و نمادین بیان میشود.
از آسمان آبی آن چشم فتنهگر
تار هزار اختر زیبا گسسته است
این اختران که تارهایشان در آن آسمان آبی گسسته، نماد اشکهایی اند که از چشم آبی دختر سرازیر میشوند. درد جانکاهی روح و روان او را میخورد و سیمای زنگ پریدهیی دارد. گویی از رگهای سرخ چهرۀ او خون داغ جوانی گریخته است.
با این حال میخواهد غم خود را چنان راز مگویی همچنان در صندوق سینه، پنهان نگهدارد. این شعر در کلیت خود ما را با دختر فریب خوردهیی در عشق روبهرو میسازد.
یاد آن شب در کنار جویبار
روی فرش سبزه و در بزم ماه
مینهادم سر به روی سینهات
میشکستم ساغر شرم و گناه
ماه از لای درختان میگذشت
دست بر امواج مویت میکشیذ
عشق تو رنگ از رخش برچییده بود
بهر پابوست به پایت میتپید
نیم شب در سایۀ ابر سیاه
ماه و کوکب راز ما را میشنود
آبها مستانه اندر گوش سنگ
نغمۀ عشق و هوس را میسرود
مست از جام هوس تا بامداد
سر به دامانت نهادم بیخبر
چشم بگشودم که بوسم ساغرت
زهرۀ بیباک کرد آنجا گذر
( همان، ص43- 44)
این شعر بهجت که «جام هوس» نام دارد با شعر «زیبای برهنه» از محمود فارانی گذشته از این که در وزن یگانهیی سروده شده اند، از نظر زبان، صحنهآرایی و تصویرپردازی نیز دارای همگونیهایی اند. این هم دو بند از شعر فارانی.
دست لرزانش گرفت از دست من
ساغر لبریز و گلگون شراب
چشمهای نیمهبازش خیره شد
از خلال شاخهها بر ماهتاب
پرتو سرد و خیال انگیز ماه
بوسه میزد بر تن سیمین او
باد شب میریخت روی سینهاش
گیسوی آشفته و زرین او
( آخرین ستاره، 1344 ص8)
هر سه شعر آمده از بهجت در این کتاب با حس و نگاه غلیظ رمانتیک سروده شده اند. حتا شعرها نیز با چنین حس و نگاهی نامگذاری شده اند. با این حال از شعر نخست تا سوم گونهیی پیشرفت زبانی را میبینیم.
سیدحبیبالله بهجت، در زمستان 1315خورشیدی برابر با 1930 عیسایی در یک خانوادۀ آموزشدیده در قلعۀ حیدرخان اندرابی شهر کابل چشم به جهان گشود. هنوز دو سال داشت که پدر در ولایت بلخ به مسؤولیت تازهیی گماشته شد. کودکیهای بهجت در شهر مزارشریف گذشت. دورههای آموزش ابتدایی و میانه را همان جا به پایان آورد. بعدها به کابل آمدند و برای ادامۀ آموزش به لیسۀ حبیبیه رفت. هنوز صنف یازدهم بود که او را به یک اتهام بیپایۀ سیاسی از حق آموزش محروم ساختند.
این در حالی است که به گفتۀ واصف باختری، حبیبالله بهجت چه در دوران آموزش و چه پس از آن هرگز فعالیت سیاسی سازمانی نداشته است. بهجت سرانجام از دام آن اتهام که زندهگیاش را با خطر بزرگی روبهرو کرده بود، رهایی یافت و دوباره به آموزش بر گشت. این بار به لیسۀ غازی رفت. صنفهای یازدهم و دوزادهم را آن جا تمام کرد.
پس از پایان دورۀ لیسه به دانشگاه کابل راه یافت و از دانشکدۀ اقتصاد، گواهینامۀ لیسانس به دست آورد. او از همان دوران مکتب و دانشگاه به ادبیات و فعالیتهای فرهنگی دلبستهگی ژرفی داشت. چنان که نه تنها در نشستهای ادبی – فرهنگی مکتب و دانشگاه شعرها و نوشتههای خود را ارائه میکرد؛ بلکه برخی از این نشستها را گردانندهگی نیز میکرد.
گذشته از چنین فعالیتهایی او در این روزگار در رادیو افغانستان که یگانه رادیو در کشور بود گویندهگی میکرد و گویندۀ خبرهای شام و شب رادیو بود.
بهجت در حلقههای فرهنگی کشور بیشتر به نام شاعر شهرت دارد؛ اما او همان قدر که دلبستهیی شعر بود به نویسندهگی نیز علاقه داشت. داستان کوتاه مینوشت.
« ابراهیم یکشانه»، «ارباب»، «پیمان وفا»،«آن شب»، «اشک حسرت»، «تشنۀ خون»، «اعتراف قاتل»، «مرا خواهید بخشید» و «عشق پیری» از شمار مجموعههای داستانی اوست.
به همینگونه در میان سالهای 1331 تا 1342 خورشیدی شعرهایش را در مجموعههای جداگانه تنظیم کرده بود که چاپ ناشده همه برباد شدند. بهجت زمانی که به سال 1359 کشور را ترک کرد، شعرها و دستنوشته هایش همه در خانهاش ماندند. او در آن روزگار در خیرخانه میزیست.
چقدر آسان است که بنویسم شعرها و نوشتههای این یا آن شاعر نابود شدند. ما زیانهای فزیکی و مادی را خوب احساس میکنیم؛ اما به زیانهای معنوی و روانی کمتر اهمیت میدهیم. من میتوانم حس کنم که بهجت پس از ترک سرزمین، در سالهای که در زیر آسمان غربت در امریکا میزیست، به سبب نابودی نوشتههایش چقدر دلتنگ زیست و رنج برد.
نوشتههای یک شاعر و نویسنده در حقیقت معنویت اوست. همان چیزی که ادامۀ هستی او را تضمین میکند. وقتی هستی معنوی شاعری گم میشود یا نابودش میکنند در حقیقت این شاعر است که نابود میشود.
چنین تجربۀ تلخی را من دارم و شمار از شاعران و نویسندهگان دیگر نیز. میدانم چقدر روانسوز است. در جریان خانهپالیهای مجاهدان و حکومتیهای خلق و پرچم در خانۀ پدریام به گفتۀ آن روزگار چند کتابچه سروده هایم نابود شدند.
امروز زمانی سطری یا مصراعی که از آن شعرها یادم میآید دلتنگ میشوم و میاندیشم که این همه آبگینههای عشق و عاطفۀ روزگار جوانی مرا چگونه به آسانی در میان دو سنگ خشونت آرد کردند.
در پیوند به شعرهای بهجت، نکتۀ مثبتی را که میتوان مطرح کرد این است که پارهیی از شعرها و نوشتههای او در سالهای پیش از کودتای ثور در روزنامههای اصلاح، انیس و مجلۀ ژوندون نشر شده اند، امید دوستانی بتوانند این شعرها و نوشتهها را از این نشریهها گردآوری کنند.
میدانیم، روزگاری در کابل دسترسی به کتاب چه امر دشواری بود! نسل جوان نیاز به کتابهایی داشتند که در کتابخانۀ عامه یا در دیگر کتابخانههای حکومتی یافت نمیشدند. یادم میآید که من خود به دنبال کتابهای چون « مادر»، « خرمکس»، « بشردوستان ژنده پوش»،« پاشنۀ آهنین»،« ده روزی که جهان را تکان داد»، «زردهای سرخ»،« اصول مقدماتی فلسفه» و ... چقدر سرگردان بودم. تازه هر دانشجویی هم نمیتوانست کتاب بخرد. یادم میآید کتابهایی بودند که دستنویسی میشدند.
شاید یک چنین نیازمندیها در میان جوانان کتابخوان آن روزگار بود که بهجت را واداشت تا با همکاری فرزند عمهاش عبدالرووف واسیعی به پایهگذاری یک فروشگاه کتاب اقدام کند و چنین شد. نام این فروشگاه را گذاشتند: کتابفروشی «بهجت و واسعی».
در آن روزگار کتابفروشیها در شهر کابل، انگشتشمار بودند و در چین وضعیتی گشایش یک کتابفروشی به هدف زمینهسازی دسترسی جوانان و پژوهشگران به کتاب، امر بسیار شایستهیی بود، خود رویدادی بود نیکو.
جنبش روشنفکری در کابل روز تا روز دامنۀ بیشتری پیدا میکرد و این امر نیازمندی جوان و آگاهان کشور به کتاب را بیشتر میساخت. آن هم کتابهای که بتوانند به نیازمندیهای فکری و اندیشهیی آنان پاسخ گویند. کتابفروشی «بهجت و واسعی» آرام آرم به نشانی چنین کتابهایی بدل میشد؛ اما دیری نگذشت که به دستور ریاست مستقل مطبوعات که در آن زمان داکتر سهیل مسؤولیت آن را برعهده داشت، کتابفروشی «بهجت و واسعی» بسته شد.
رویداد ناگواری بود؛ اما بهجت با راهاندازی « کتاب فروشی زرغونه» این مشکل را از سرراه برداشت. «زرغونه» دختر عمۀ بهجت بود که بعدها با هم پیوند زندهگی بستند.
نخستین شغل دیوانی بهجت پس از آموزش دانشگاهی، در مدیریت محصلان دانشگاه کابل بود. دیری نگذشت که ریاست دانشگاه او را به دفتر هییت خدمتگاران صلح (پیسکور) معرفی کرد. در گام بعدی نظر به شایستهگی که داشت وزارت معارف او را برای آموزشعالیتر به ایالات متحد امریکا فرستاد.
بهجت به سال 1347 گوهینامۀ فوق لیسانس خود را در بخش آموزش و پرورش از دانشگاهی در فلوریدا به دست آورد و به کشور برگشت.
مدتی در وزارت معارف کار کرد تا این که یونسکو بهجت را برای دورۀ دکترا به جاپان فرستاد و او به سال 1351 خورشدی از جاپان دانشنامۀ دکترا به دست آورد.
چون به کشور برگشت، به حیث مدیر عمومی امداد خارجی ریاست پلان وزارت معارف به کار گماشته شد. در دوران داودخان، جاپان از او خواست تا در پیوند به توسعۀ آموزش و پرورش، با معارف آن کشور همکاری؛ اما داکتر قیوم وردک وزیر معارف آن وقت، چنین چیزی را نه تنها نپذیرفت؛ بلکه بهجت را به گونۀ جزایی به ولایت ارزگان معرفی کرد.
رفتن به ارزگان برای بهجت با خانواده یا بیخانواده امر دشواری بود. ناگزیر از خیر معلمی در ارزگان گذشت و تن به خانهنشینی داد که این خانه نشینی دو سال ادامه یافت.
هرچند این خانهنشینی فرصتی بود برای نوشتن و خواندن بیشتر؛ اما نمیتوان چرخ زندهگی را بدون در آمد، به پیش برد. چنین بود که در جستوجوی کار بر آمد و در فابریکۀ حجاری و بتون در دهمزنگ کاری پیدا کرد، بعدتر در مرکز فرهنگی امریکا در کابل فرصتی برایش آمد و در آن جا چنان مشاور فرهنگی استخدام شد.
کودتای سرخ ثور که قدرت سیاسی را در کشور قبضه کرد، بر دروازۀ مرکز فرهنگی امریکا قفل آویخته شد. به همین گونه یک چنین نهادهای فرهنگی دیگر نیز بسته شدند و بار دیگر بیکاری و خانه نشینی به سراغ شاعر آمد.
در یکی از روزهای داغ تابستان که بهجت به دیدن پدر خود به قلعۀ حیدرخان رفته بود، یکی از شاگردانش او را در جادۀ اندرابی میبیند. از موتر پیاده میشود و بهجت را گوشه میکندو میگوید: استاد! من، در لیسۀ غازی شاگرد شما بودم. حال در ریاست امنیت کار میکنم، چه خوب شد که شما را دیدم. ( زنده یاد بهجت سالهایی هم در لیسۀ غازی معلم قراردادی بود).
این کارمند امنیت میگوید: شما بر ما حق دارید، من نام شما را در فهرست کسانی دیدم که باید بازداشت شوند، شما خود اختیار دارید که چه تصمیمی میگرید. خطر زندان پیشروی شماست!
چنین بود که بهجت همراه با خانواده در یکی از نیمه شبهای سرطان 1359 برابر با جولای 1980 کابل را به سوی یک سرنوشت نا روشن ترک کرد. او از راههای دشوارگذر میدان وردک و جاجی خود و خانواده را به پشاور رساند. مدت زمانی در پشاور با دشواری زندهگی کرد تا این که به ایالات متحدامریکا پناهنده شد و در شهر تکزاس جاگزین گردید.
این هم یکی از سرودههای او در زیر آسمان غربت که از دلتنگی مینالد و از دوری سرزمین.
مرا به شرق ببر
تا ز پشت ابر پارههای سرگردان
به بام چرخ بلند کبود میهن من
به قطرههای شفاف سرشک شادیها
ز چهرۀ المانگیز مادر وطنم
غبار غم شویم
مرا به شرق ببر
تا ز شانۀ استبر شیردروازه
ز تخت رستم پیر
به نور شستۀ خورشید صبحگاه بلند
بر آشیانۀ خود لحظهیی نظر فگنم.
سید حبیبالله بهجت به روز دوشنبه 31 می 1993 عیسایی برابر با ثور 1372 خورشیدی در ایالات متحد امریکا از جهان چشم پوشید و بدین گونه کشتی سرگردان زندهگی او در ساحل خاموش مرگ لنگر انداخت.
نکتۀ آخر این که سال تولد حبیبالله بهجت در برخی از کتابها 1308 خورشیدی نوشته شده است. من در پیوند به زندهگی بهجت به استاد واصف باختری که با او دوستی نزدیکی داشت و به همینگونه با مختار دریا، برادر شاعر تماس گرفتم. هردو سال تولد بهجت را 1315 نوشته اند. افزون بر این اطلاعات دیگری را نیز در اختیار من گذاشتند. از جناب واصف باختری و مختار دریا سپاسگزاری میکنم.
بر گرفته از کتاب «پیشگامان شعر نو در افغاستان»
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
شاهین | 23.06.2022 - 15:15 | ||
فرق و پروا میان بشین و بنشین چیست ای دینندگان و دینایان؟ وانمودن کابذران: ۱ - ثیدن و ثیستن: ( شیدن و شیستن و شیشتن. لازمی و معروف. ثیانیدن و ثیانستن: شیانیدن و شیانستن. سببی و مباشر. هنگامی که حرف یا در شُست برود سپس: شیانیدن و شیانستن به شانیدن و شانستن نِوُرَده می شود: بر گشتانده می شود. خوش! این کابذران یا مصدران: سببی و مباشر اند. ) ۲ - نثیدن و نثیستن: ( نشیدن و نشیستن. بر شنیدن. بالا شیندن. در صدر مجلس شیندن یا شیشتن. کابذر لازمی یا معروف. مگر معتدی و غیر معروف هم است چون پیشوند نون کابذر را هم معتدی می سازد. ) در این مصدر یک چال پهلیوانی است باز در آینده بخیر. ۳ - نثانیدن و نثانستن: ( نشانیدن و نشانستن یا نشاستن. حرف نون انداختگی. ۱ - تصدیر. در صدر مجلس شیاندن. در بالا سر خانه شیاندن. معنی های دگر باشد بخاطر چال های پهلیوانی: پارثیواتی. پهلیوان است: پارسیوان است.) نوکابذران ۱ - انثیدن: انثیستن: ( انشیدن و انشیستن: درشیندن و درشیستن. در درون شنیدن یا شیستن و شیشتن. چی شد احمد؟ احمد انشیست: احمد در درون شیست یا شیشت. گونه: لازمی و معروف.) ۲ - انثانیدن و انثانستن: ( انثانیدن و انشانستن. در درون شیاندن. کودک را بِیاَنشان! : کودک را در درون بشیان یا بشان. گونه ای کابذران: سببی یا مباشر. ) حق و هوده ای هرگونه سرقت و دزدی و کاپی و چاپی نگهداشتگی است. هیچ کس اجازه ندارد که ناقلین را به سمت دگر اوراق نقل بدهند. |
شاهین | 25.02.2022 - 01:35 | ||
استاد گرامی سلام! در ادبیات و سرود یا شعر پارسی ما علم بدیع داریم که بسیاری ها متوجه نمی شوند و در زبانشناسی می خواهند واژه مود و مودرن را که در اینجا نوین معنی میدهد جانشین واژه ی ( بدیع: شگرف: نغز ) کنند در حالیکه بدیع یک دانش است. ( بدیع و بیان و معانی ). پس شاعران به واژه ای مود و مودرن نیازی ندارند. و همچنان نوگرایی خود شگرف و نغز است. هرچند که نوگرایی شود باز هم نغز و شگرف یا بدیع است. علم بدیع: دانش نغز یا شگرف: دانش نوآوری.( صرف برای زبان و شعر و ادبیات است. ) ۱ - مود: نو. مودرن: نوین. ۲ - مود: رواگ و رواج. مودرن: رواگی و رواجی. رواج: ( صرف در باره ای جامه ی فرهنگی و رسم و آیین یا موسیقی بکار برده می شود.. ) ما هرگز به واژه ای مود و مودرن و مودرنیست و مودرنیسم نیاز نداریم حالانکه ما از سالهای بسیار پیش واژه ی رواج و بدیع یا نغز را داریم اگر چه واژه ی مودرن را معنی کرده ام بدرد ما نمی خورد چون خود بدیع و بیان و معانی بزرگتر و پیشرفته تر اند. یک زمان دراز را در بر می گیرد تا آموزنده آن همه صناعات را به گونه ای درست بیآموزد. بسیار گسترده است. و در باره ی هرکدامش یک کتاب نگاشته می شود. مگر زبانشناسان هوششان نمی باشد معنای واژه ای مودرن را می جویند. برای ( پست مدرنیست یک اسم فاعل بدیع بسنده است. ) مودرنیست: شگرفنده. نِگُزنده ابدال: نغزنده: ( گُزیدن و نِگُزیدن. نِگُز: نِغُز. گُز: خوش و خوب.) پست مودرنیست: پساشگرف. پسانِگُز. کاستگی. یادداشت: ( گاریدن: گاشتن.) کشیدن. ماندن.گذاریدن. معتدی است. فردوسی اسپ خود را گاشت: ماند. کشید. ایستاده کرد. پرگار: دایره کش. روزگار: روزمان. سازگار: سازمان. یادگار: یادمان. خودگار: خودمان. ( نگاریدن: نگاشتن. برکشیدن. روکشیدن: برگذاشتن. تصویر. در برون از ذهن کشیدن. بر سنگ، کاغذ و ورق کشیدن. حک کردن، نقش کردن بر) ( انگاریدن: انگاشتن. درکشیدن. اندرکشیدن. تصور. در درون ذهن کشیدن. خیال کردن.) ( سگاریدن: سگاشتن. ابدال: سگالیدن. سنجیدن. چاره سگار: چاره سگال. چاره سنج ) مگر ( سنجیدن: سنگیدن. وزن و تراز در ترازو کردن. ) است. کاستگی گویم. پیشوند ( نون ) در کابذران یا مصادر برابر به پیشوند ( بر ) است و پیشوند ( ان ) که یک الف ضد یا دُشش می شود برابر با پیشوند ( در ) است. بسیار اند دگرانش برای جوانان دگر گاه. |