به یاد استاد جمشید خاوری

۱۹ ثور (اردیبهشت) ۱۴۰۰

یادآوری:

کمسیونی جمع آوری اسناد، خاطرات و کارکردهای استاد جمشید خاوری، به من (قیام) وظیفه سپرد، تا دربارۀ او چیزی بنویسم. من هم امر را بجا آوردم؛ و آنچه را تهیه کرده بودم به آدرس کمسیون مزبور فرستادم. با کسب اجازت از فرزند ارشد استاد، ارجمندی محراب الدین خاوری که مالک اصلی ایشان اند، آن نوشته را با خوانندگان فرزانه و علاقمندان استاد جمشید خاوری شریک میسازم. لطفاً توجه نمایند:

 

استاد جمشید خاوری برای خدمت رسانی به زندانیان هم زنجیر خویش، با داشتن زولانه سر به خاک سایید

 

تصویر ۲ حمل سال ۱۳۵۹ خ، محل روضه مولاعلی، پس از رهایی از زندان پلچرخی

گویند:

زیبا ترین حکمت دوستی، به یاد هم بودن است، نه درکنارهم بودن.

 

دیدارها و باهم بودن ها:

دیدار یکم؛

شروع فصل تابستان۱۳۵۳خ در خانه داکتر امیرمحمد عطا (رژیم۷ ثور۱۳۵۷جانش را ربود) در گذرمحکمه - ناحیه اول شهرفیض آباد ولایت بدخشان، زمانی که استاد جمشید خاوری از ولسوالی کشم (آنجا معلم بود) جهت تداوی به فیض آباد آمده بود، شب هنگام با محمد حسن «پری» (حاکمیت۷ثور جان او را نیز گرفت) اولین بار استاد خاوری را آنجا دیدم. صحبت کردیم و نظر به توصیه دکترمعالج، برای مداوا به کابل سفر نمود.

 

دیدار دوم؛

دهه اول سرطان۱۳۵۴خ، پس از حادثه مسلحانه دروازها که به تاریخ۲۰جوزای۱۳۵۴خ به رهبری مولانا بحرالدین باعث و عبدالحفیظ با نام مستعار سازمانی عبدالله راه افتاده بود، در توقیف خانه مرکزی قومندانی امنیه ولایت بدخشان در اتاقهای جداگانه با عاشورمحمد ناخوان و دو تن از مامورهای هواشناسی ملکی به نام های سیدعبدالرحیم و رحم خدا (اگر در نام آنها اشتباه نکرده باشم)هر دو از ولسوالی دروازها، در میدان هوایی "ودراغ" ماموریت رسمی داشتند، توقیف بودیم. حین رفت و برگشت جهت رفع حاجت باهم چشم در چشم شده و با اشارات و حرکات خاص - مقصد را به یکدیگر افهام و تفهیم می کردیم.

با گرفتاری مولانا باعث و یارانش در ۱۵سرطان۱۳۵۴خ در محله شنگان علاقداری (اکنون ولسوالی) راغ، استاد جمشید خاوری و دو تن ماموران هواشناسی (آن دو در رژیم ۷ثور، تیرباران شدند) به زندان دهمزنگ کابل انتقال و عاشور محمد ناخوان و اینجانب از توقیفخانه فیض آباد رها گردیدیم. سر انجام استاد جمشید خاوری با تعدادی از جمله شادروان طاهر بدخشی و شماری چند، با ابلاغ حکم محکمه نظامی کابل (محکمه درتپه تاج بیک دایر شده بود) در دو نوبت به تاریخ های۱۵و۱۶حوت۱۳۵۵خ با سپری نمودن حدوداً ۱۸ماه زندان از حبس رها گردیدند.

 

دیدارسوم؛

دقیق تاریخ شب۶ بر۷ماه میزان سال۱۳۵۷خ استاد جمشید خاوری، اینجانب و تعدادی از زندانیان دربند، رژیم نورمحمد تره کی - حفیظ الله امین، حدود۱۶ماه را به ترتیب چند شب و روزی را در زندان فیض آباد، شبی را در قندز، متباقی را در زندان های دهمزنگ و پلچرخی کابل، یکجا سپری نمودیم و اینک شرح رویداد مزبور:

حبیب الله کرول؛ هم زمان با تبدیلی محمد عثمان راسخ به کرسی مقام ولایت بدخشان تکیه زد. چند روز پس از تقرراش، شب۳/۴ میزان۱۳۵۷خ دقیقاً ساعت۹.۱۵حین شنیدن خبرهای رادیو بی بی سی (گوش کردن خبرهای بی بی سی اکیداً منع بود) لشکری از سرباز، افسر و دو تن از کارکنان ملکی (عبدالحفیظ و محمدانور) همه مربوط به ژندارم و پولیس قومندانی امنیه ولایت با تفنگچه کمری و تفنگهای "۳۰۳بر جرمنی" با فرماندهی آمیر امنیه (واحد خان) به سرایچه۱۳اتاقی پدری اینجانب یورش آوردند. مجموع کرایه نشین و تعداد از مهمانانهای کرایه نشین ها و سه برادر از اعضای خانواده ما را به شمول اینجانب (قیام) مجموعاً به۲۵تن می رسید، برخی پای برهنه و سرلیچ همه را در قطار زنجیرۀی با لنگی و بستره بند، دست ها از عقب بسته و پای پیاده به یگانه زندان (زندان جنایی) شهر فیض آباد با برخورد خشن انتقال دادند.

 

تصمیم انتقال؛

سه روز را در زندان شهر فیض آباد در شرایط سخت و دشوار سپری کردیم. عصر روز سوم؛ باشی زندان عبدالولی (مشهور به ولی نابینا) زندانی جنایی، نزد من آمد و آهسته در گوشم گفت: «پهلوان قیام؛ امشب شما را انتقال می دهند» پرسیدم؛ کجا؟ گفت: به کابل. عاجل به دوستی یاد داشت نوشتم: «به مقداری پول نیاز دارم...»، پول مورد نظر با سرعت لازم توسط - باشی عبدالولی برایم رسید. ممکن به دیگران هم چنین کمکی را کرده باشد.

مرحله الچک، زولانه و انتقال؛

شروع از ساعت۱۲شب، زندانی های قابل انتقال به کابل را، به نوبت از اتاقهای زندان خارج و حسب هدایت مامورین موظف، زندانیان توسط آهنگری به نام نذیرمحمد زولانه (زولانه های قدیمی خودساز آهنگران محلی) والچک (الچک های ساخت آلمان) شدند وپیش ازآذان بامداد مرحلۀ الچک و زولانه خاتمه یافت. تعدادی را دو- دو نفر در یک زولانه (پای راست یکی و چپی دیگری) و یک الچک (دست راست یکی و چپی دیگری) و تعدادی را به تنهای در یک زولانه (هر دو پای یک تن در دوحلقه یک زولانه) و یک الچک (هردو دست یک تن در دو حلقه یک الچک) و تنی چند بدون زولانه و زنجیر، بیش از۸۰ تن را در دوعراده موتر نیمه بادی چهارسلندره روسی با مهارت لازم مانند خشت پهلوی هم چیدند.

فهرست بخشی از زندانیان این کاروان:

کاکا جمال الدین، وکیل سید محی الدین، سید امان الدین، زردعلی گجر، ایشان مخدوم، عبدالقدوس حقیق، فیض الرحمن فایض، سردارمحمد خستکی، کهنه دوزی از شهربزرگ، منصورخان و حاجی برات محمد ماموران مجادله علیه ملاریا، عثمان مسگر و غلام سخی نانوا (دو برادر)، آدینه محمد معلم سپورت، گل محمد معلم آرت، عبدالله، عبدالغفار، نورالدین چند تن از شاگردان لیسه کوکچه از جمله یارمحمد بعدها پیلوت هلیکوپتر، صوفی قربان محمد قاصر، حاجی بیک چنگیزی، حاجی محمد علی، سید احمد جان، شاه احمد فواد، سید فیروز گوهری، اطوار، جمشید خاوری، عین علیشاه، سیدمعبود و برادرش، محریر مهیا، درمحمد، عوض محمد و جمعه خان برادران اینجانب (قیام الدین قیام)، محمد شکور، محمد یوسف، کینجه، ملا رسول (مهمان آن شب من) از قریه خوش چشمه ارگو و مباقی...

موظفین انتقال؛

چهار عسکر تفنگدار، سه افسر(عبدالولی و محمد اسحاق) هر دو از ناحیه دوم شهر فیض آباد و یک تن افسر خارج از ولایت بدخشان، با دو عراده جیپ و دو عراده چهارسلندره روسی قبل از نماز بامداد در تاریکی شب، همه را به سوی کابل از شهر فیض آباد بیرون کردند.

 

جریان سفر؛

 در فاصله بین شهرفیض آباد و ولایت تخار، کاروان زندانیان در ولسوالی کشم توقف کوتاهی داشت. مردم محل قبلاً آگاه بودند و تعدادی به تماشای زندانیان و برخی به احوالگری وابستگان خویش که در جمله زندانیان قابل انتقال بودند، سرراه جمع شدند؛ و انتظار بودند تا کاروان زندانیان از راه دررسد.

کاروان زندانیان به ولسوالی خان آباد رسید، سید احمد جان (شوهرخواهر زن منصور هاشمی و نماینده خاص حفیظ الله امین) رها گردید. متباقی شب را در زندان مرکزی شهر قندز با زولانه و الچک سپری کردیم. اینجانب و آدینه محمد معلم سپورت، دریک زولانه و یک الچک با هم وصل بودیم، رفع حاجت و گرفتن طهارت دشواری خود را داشت، شرح اش دشوار است و دردآور.

صوفی قربان محمد قاصر؛ خواست امامت نماز خفتن را در زندان قندز( همه در هوای آزاد جابجا شده بودیم) بدوش گیرد، مگر زندانیان نپذیرفتند (چون پیش از گرفتاری ها جناب قربان محمد قاصر؛ به تزویر و ریاکاری خویش درحلقه خانه (عبادتخانه) خود اعتراف کرده بود. کاروان زندانیان شب دوم به وزارت داخله رسید. آنجا دو تن، آدینه محمد معلم سپورت و نورالدین شاگرد (شوتر تیم والیبال لیسه کوکچه و حال مشهور به کراته) هر دو از ولسوالی بهارک بدخشان رها گردیدند.

با رهایی آدینه محمد که هم زنجیر اینجانب بود، به تنهایی صاحب زولانه و الچک شدم. تعدادی از زندانیان کاروان ما، از آدرس وزارت داخله به زندان پلچرخی انتقال و متباقی همه به سوی زندان دهمزنگ سوق داده شد. به استثنایی صوفی محمد قربان؛ همه زندانیان را مسئولین زندان دهمزنگ تحویل گرفت. صوفی قاصر را مسئولین زندان نه پذیرفت و تحویل نگرفت. صوفی اشک ریخت (فکر کرد، و ما هم فکر کردیم برای اعدام یا کشتن، او را به کشتارگاه خواهند برد) بعدها دو روایت را درباره نپذیرفتن صوفی قربان محمد قاصر دریافتم:

یک.

صوفی قاصر به مقر وزارت آب و برق، آنوقت منصورهاشمی وزیر آب و برق و مسئول زون شمالشرق کشور بود انتقال گردید و با خلعت و بخشش رها گردید.

دو.

با نقل قول از صوفی قربان محمد قاصر، آن شب صوفی قاصر را به وزارت داخله انتقال دادند و در آنجا یکی از شاگردانش نوکری بود، گویا صوفی قاصر را فرار داده است.

 

خاطره جالب، مردانه و فراموش ناشدنی

از استاد جمشید خاوری در این سفر دردآور؛

استاد جمشید خاوری با داشتن زولانه بر دوپا، برای خدمت رسانی سر به خاک می ساید، شروع از زندان شهر فیض آباد تا زندان دهمزنگ کابل، هرجای که کاروان زندانیان توقف می کرد، هر باری که زندانیان از موترها پایین و دوباره بالا می شدند، البته این کار ساده و آسانی نبود (به خصوص آنانکه دو تن در یک زولانه و الچک بسته بودند) او با جسامت قوی، انرژی بالا و روان بلندی که داشت، در پایین و بالاشدن زندانیان هم زنجیر خود، از موترها همه را (بدون درنظرداشت اینکه کی است، به کدام ایدیولوژی و یا تشکل سیاسی وابسته است یانه) یاری و مدد جانانه و مردانه می رساند.

استاد خاوری؛ پیش از همه از موتر پایین می شد، خود را خم و ماند زینه می ساخت تا زندانیان زولانه به پا و الچک به دست، از موتر ها پایین و دوباره بالا شوند و تا رسیدن به زندان دهمزنگ در شهر کابل، بار- بار این عمل و خدمتگزاری استاد جمشید خاوری، تکرار گردید.

 

مدت اقامت در زندان دهمزنگ؛

در زندان دهمزنگ حدود۴۸روز و شب را در شرایط خیلی دشوار، سخت و بد سپری کردیم، داستانی هست دراز و دردآور. در این مدت؛ زندانیان هم سفر، در چند نوبت در گروپ چند نفری به وزارت آب و برق انتقال گردیدند و زیادی از آنها رها شدند. استاد خاوری، عین علیشاه، سید معبود، اینجانب (قیام) و تعدادی دیگری که بعدآً با ما یکجا شدند، در آخر ماه عقرب۱۳۵۷به زندان پلچرخی انتقال گردیدیم.


ادامه دارد...

  







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

آدم22.06.2021 - 05:22

 شاه احمد فواد در سال ۱۳۶۵ در وسلتون شهر آرا عسکر بود ، اگر منظور همین شاه باشد. انسان فرهیخته و بافرهنگ بود و خطاط ماهر .

علی شاه صَبّار 20.05.2021 - 09:24

 استاد جمشید خاوری، یکی از غنیمتهای سرزمین زادگاهش بود؛ انسان تحصیل یافته، خوش معاشرت، اجتماعی در عین حال که سیاستمدار پخته کاری بود، ولی به راحتی در قالب هر سن و سالی میتوانست جا بگیرد. با تمام خاطرات شیرینی که از استاد داریم، ولی گاهی که به او فکر میکنیم، دنیائی از غم همه وجود ما را فرا میگیرد. خاطراتش جاودان، یادهایش گرامی و فردوس برین جایش باد! به اعضای خانواده و دوستان و یارانش تسلیت عرض میکنم!
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



قیام الدین قیام