پیرامون حرکت سال ۱۳۵۴ درواز

۱۹ ثور (اردیبهشت) ۱۴۰۰

از آنجایی که جنبش­های رهایی­بخش روشن­فکری در دهه پنجاه  خورشیدی با تاثیر پذیری و مایه­گیری از نهضت­های آزادی خواهانه امریکای­لاتین و آسیا در حالت رشد و قوام گیری در تحت شرایط اختناق و استبداد حاکم شاهی و خاندانی ادامه میدادند، جنبش­های روشن­فکری کشور از جمله سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان (سازا) در چنین شرایطی به مبارزه پرداختند.

در تحت شرایطی که در فوق به آن اشاره گردید، تعدادی از فعالین و کادرهای سازمان در زمستان سال 1353 مصمم گردیدند که با استفاده از رخصتی­های زمستانی به محلات خود بروند و از این میان به شهرستان های بدخشان و از جمله درواز رفتند، تا از یک­طرف اقارب و اعضای فامیل­های خود را ملاقات کنند و از جانبی هم کارهای سیاسی و تدارکاتی روشن­فکری را در محل انجام دهند. بنابرین علاوه بر معلمین و محصلین مولانا بحرالدین باعث، انجنیر محمد حسن، حکیم (دولت) شفق و ... زمانی به خواهان میرسند، که راه بالا (دشت ایش واقع میان شهرستان های درواز و خواهان) را برف گرفته و مسدود گردیده و از راه پایان (آتنگ­ها) نیز امکان عبور و مرور محدود و کم بود. در تابستان همان سال نیز برادر مولانا باعث کشته شد و بنابر این دلایل و ملاحظات انجینرمحمدحسن و دولت"حکیم" مانع رفتن مولانا به درواز میشوند. هدف این سفر این بود، که دوستان و رفقا در قرآ و قصبات با مردم و شخصیت­های محلی از جمله یکی از علمای دین در شناگان راغ بود، که تفسیر آن بعدآ آورده میشود، آشنایی و معرفت حاصل ­نمایند. در این سفر مدتی را در مربوطات شهرستان خواهان و مربوطات آن(حوض شاه) سپری نموده و دوباره به کابل برگردند. ناگفته نباید گذاشت که در این دیدارها درکمیته و تشکیلات منظم دهقانان که در محل قبلآ در اثر سعی و پیکار مستقیم و غیر مستقیم رهبری سازمان بوجود آمده بود، در پهلوی تنویر و کارهای سیاسی، کمیته­های دهقانان را به خرید اسلحه و دفاع در مقابل تجاوز کوچی­های مالدارکه از طریق قلعه ذال ولایت کندز به خاطر ایلاق آمده و کشت­ها و چراگاه های اهالی را غصب و با حمایه حاکمیت میخوراندند، تشویق و ترغیب گردیدند.

در بهار(25 حمل)سال 1354 در شهر کابل جلسه­ی در منزل شاد روان محمد طاهر"بدخشی" تدویر گردید، در این نشست­ رفقا به گروپ­ها  تقسیم گردیدند، تا زمینه کارهای حرفوی را مساعد نموده و افراد حرفوی مسئول تعین و تدارکات کار سیاسی مسلحانه را برای شش ماه آینده پی­ریزی نمایند. به خاطر اجرای این مآمول؛ انجینر محمد حسن به پلخمری و کندز موظف شد، دولت محمد"حکیم" در بلخ و شبرغان به نشانی محمد ظاهر یونسی توظیف گردیدند، مولانا بحرالدین "باعث" در رستاق توظیف شد، عبدالحفیظ آهنگرپور (پنجشیری) و ربانی به درواز توظیف گردیدند، انجینر نورمحمد نیز به شغنان فرستاده شد و قربان محمد "پساکوهی" به شهر بزرگ مسوولیت گرفت. محمد موسی(نگارنده) مسوول حوض­شاه و راغ تعیین شد. عین الدین و جلال الدین در مرکز علاقه داری خوهان موظف گردیدند، تا بر اساس این تقسیمات هرکس مسوول محل خود بوده و برای آینده امکانات و شرایط محل مربوطه خویش را تحلیل نموده و برای راهکارهای انقلابی زمینه­ و امکان خود را در خدمت کار سیاسی و نظامی سازمان  قرار دهند و بعد بر اساس سنجش­های دقیق و معیارهای انقلاب و با استفاده از امکانات دست­داشته حرکات تعیین گردد.

باید یاد آورشد، که در آن زمان محمدموسی(نگارنده) مآمور حق العبور سفیدسنگ لوگر و ربانی خان مامور در ولایت بغلان بودیم؛ که هر دو به  دستور سازمان وظیفه خویش را ترک گفته و همگام با رفقا، رهسپار مسوولیت­های حزبی خود گردیدیم.

سرانجام بعد از تفویظ مسولیت­ها، همه در گروپ­ها تنظیم شده و روانه محلات تعیین شده گردیدیم. در اواسط ماه ثور سال 1354 یک گروپ از رفقا از جمله مولانا باعث، قربان پساکوهی، نورمحمد، محمد موسی سلطانی، عبدالحفیظ مشهور به عبدالله در یک عراده موتر والگا قدیمی از منزل نورالله که آمر قوای کار در سالنگ آن وقت بود، از سرای شمالی بعد از سپری نمودن شب با رفیع جان خوست­فرنگی که جهت سپری نمودن رخصتی از انگلستان به کابل آمده بود، صبح آن شب خداحافظی نمودیم و برای هریک یکدانه قلم خود کار هدیه نموده و اظهار داشت که:

"اگر در گرفتن تفنگ با شما نیستم با قلم با شما استم و با یادداشت­های که میکردید بنده را نیز یاد نمایید."

بعد موتر مزکور را دربست به مبلغ (2700 افغانی) کرایه نموده از کابل جانب رستاق حرکت کردیم. در فاصله میان چاریکار و پل متک عبدالحفیظ در اثر اتفاقی با ولسوال پنجشیر روبرو شد و شناسایی گردیده و موتر حامل ما مورد تعقیب او قرار گرفت، بنآ در ولسوالی جبل السراج در یک هوتل به بهانه چای صبح پایان شدیم و با استفاده از فرصت حفیظ از کنار دریا پیاده روان شد و ما خود را مصروف صرف چای نمودیم و بعد از مدتی سوار موتر شده جانب سالنگ روان شدیم. بعد از نیم ساعت، حفیظ با ما در وسط راه یکجا شد، ولی با وجود این موتر حامل ما از تعقیب خلاص نشد و هم­چنان موتر ولسوال در تعقیب ما بود، تا اینکه به حق­العبور رسیدیم که مسوولیت آنرا یکی از دوستان ما بنام محمدعلی(همصنفی نگارنده) به دوش داشت. موصوف را از موضوع مطلع ساختیم و از حق­العبور گذشتیم و با رسیدن موتر مذکور به بهانه تکت عبوری بعد از ما موتر متذکره را تقریبآ بیشتر از بیست دقیقه توقف داد، تا اینکه با داخل قرارگاه قوای­کار سالنگ شدیم و در حمایت دوستان خود قرار گرفتیم. موتر حامل ما از تعقیب خلاص شده و ولسوال پنجشیر بعد از آن ناامید برگشت و ما بیشتر از دو ساعت را در قرارگاه گذرانده، بعد به سوی قندز در حرکت شدیم. در قندز نگارنده (محمد موسی) به نشانی محبوب شاه که مامور سروی زمین(مساح) ولایت بود، از موتر پیاده شدم و دیگران رهسپار رستاق گردیدند. بنده (محمدموسی) فردای آن توسط هواپیمای مربوطه شرکت باختر وارد خواهان شدم و جلال الدین و عین الدین را که در مرکز علاقه­داری خواهان بودند، ملاقات نموده و شب را با ایشان سپری کرده و هدیه بدخشی صاحب را به آنها داده و ایشان را از فیصله­های جلسات کابل آگاه ساختم. روز بعد به مدد دوستان، وارد حوض­شاه شهرستان خواهان(زادگاه­ام) گردیدم. بیشتر از دو هفته از آمدنم در محل سپری نگردیده بود که ربانی سر و کله اش نمایان شده و به خانه وارد گردیده و از حضوریابی مولانا و حفیظ اطلاع رسانی نموده و بیان نمود،که در پایان قشلاق منتظر شما می­باشند. نگارنده به رفیق ربانی گفتم که مولانا باید در رستاق میماند، او گفت من از فیصله­ای شما در کابل خبر ندارم که چگونه است؟ زمانیکه هر دو به اتفاق هم نزد مولانا و حفیظ رسیدیم. باز دوباره به مولانا تکرار کردم که: شما نباید می­آمدید! و در پاسخ گفتند که"شما کادر محل هستید و بعد از این مسوولیت به شماست" در قدم اول با آمدن مولانا ما در حوض­شاه افشآ گردیدیم، حضور پی در پی مولانا، در این محیط کوچک شهود ما را نزد مردم مشکوک ساخت؛ بهانه اینکه بنده برای سپری نمودن رخصتی آمده­ام، اهالی را متردد ساخت و بهانه­های برای رفع اشتباهات مردم می­نمودیم. سه روز بعد رفقا حفیظ و ربانی برای ملاقات جلال الدین و عین الدین به خواهان رفتند، که رفتن ایشان به مرکز علاقه داری آن زمان بیشتر ما را افشآ نمود. دو رفیق (عین الدین و جلال الدین)با شمول الله میر که از وظیفه به رخصتی به محل آمده بود(الله میر ضابط عسکری)هرسه بیشتر مورد سوظن خانواده و مسوولین علاقه داری مخصوصآ شخص علاقه دار(خواجه) که هر لحظه به ولایت راپور از نارامی منتطقه میداد گردید. بناءً کادرهای محل با رفقای تازه وارد به محل، لازم دید شد که نشستی صورت گیرد، بناءً جلسه را در خانه یکی از دهقانان معتقد و با اراده به نام منصور در حوض شاه برگزار کردیم؛ که اجندای اساسی جلسه، رفتن و یا نرفتن به درواز بود و اعضای حاضر در این جلسه این رفقا بودند:

  1. مولانا بحرالدین باعث، 2. عبدالحفیظ بنام مستعار (رستم بیک)، 3.ربانی، 4. محمدموسی سلطانی، 5. عین الدین، 6. ضابط محمد نظر، 7. جلال الدین، 8. الله­میر و عبدالاول که در جریان شور و بحث اکثریت مخالف و عده­ای موافق رفتن به درواز بودند و هر دو طرف استدلال هاِی داشتند. نزدیک به نتیجه گیری از جلسه بود و داشت جلسه به پایان میرسید که دروازه دقلباب شد، منصور(صاحب خانه) اجازه خواست تا ملاحظه کند که چه خبر باشد، دوباره برگشت و گفت: به آدرس رفیق موسی کسی از درواز نامه­ای آورده است و خود را از جمله دوستان معرفی میکند، زمانی که اجازه ورود برایش داده شد ،"خیرالله" یکی از دوستان علاقه داری خواهان بود، نامه را داد که از نسی(مرکز درواز) عنوانی رفقا تحریر شده بود.که محتویات نامه بیشتر حماسی بود تا نامه تحلیلی و نظامی،گویا آمادگی رفقا درواز را نشان میداد، با خواندن این نامه در جلسه، وضعیت جلسه تغییر کرد و روحیه رفتن به درواز قوی تر شد، آنگاه مولانا  دست هایش را بالا کرد و شعار داد که "ما دو ویتنام میسازیم"باز در جلسه روی شیوه عمل در درواز بحث ها جریان پیدا کرد،که حفیظ بیشتر بر جنبه نظامی تآکید داشت و مسولیت سیاسی آنرا به دوش نمی­گرفت، ولی مولانا بر مسولیت های سیاسی و نظامی پافشاری میکرد و هر دو را هم ردیف میدانست. سرانجام بدون اینکه روی دو مسأله فوق به توافق برسند، تصمیم به رفتن درواز گرفته شد و به محمد موسی(نگارنده) هدایت داده شد تا نان شب را تهیه نموده و نیازهای سفر را هم آماده نماید، که چنان شد و بلاخره بعد از صرف نان شب در نیمه اول شب به بدرقه دعای چند موی سفید محل از قشلاق خارج گردیده و در محله بنام گردنگه(یکی از محلات حوض شاه متصل به دشت ایش) که چندان فاصله ای از موضع قبلی ما نداشت، الله­میر به بهانه رفع ضرورت،  از گروپ جدا شد و دیگر برنگشت و رهسپار کابل شده و سر انجام در بندر اسلام قلعه  دستگیر شد. این حرکت رفقا سراسر ولسوالی را به واهمه و ترس انداخته بود، خصوصآ که از طرف رفقا در مرکز ولسوالی "نسی" قومندان امنیه بنام ناظم از چته فیض آباد، را که قبلا به جرم فساد اخلاقی دستگیر گردیده  و می­خواستند محاکمه مردمی نمایند و راپورهای ناامنی و شورش به ولایت  و از آنجا به مرکز یعنی کابل داده میشد، در حالیکه در دست این چند نفر اسلحه ای به جز چند میل تفنگچه و یک میل تفنگ شکاری، چیزی دیگری هم نبود و ما در جستجوی چند اسلحه و تفنگ بودیم، تا اینکه توانستیم چهار میل تفنگ موشکش از خانه عبدالودود یکی از سرشناسان قومی با تعداد مهمات بدست آوریم. در این وقت تعدادی از رفقای منطقه به علاقه مندی خویش با گروپ پیوستند  و در قسمت تدارک غذا و دیگر ضروریات به شوق و ذوق وافر سهم گرفتند. رفقایی­که بعدآ در جریان عمل با ما پیوستند یکی هم معلم نعمت الله و امین الدین خان مساح بودند. پولیس محل خود را در مقابل گروپ بدون اینکه مواجه شوند عاجز دیدند و از مرکز ولایت طالب کمک شدند. حکومت مرکزی توسط هلیکوپترها افراد مسلح را در نقاط معین پایان و پیاده کرد، بناءً ما شب هنگام بیشتر حرکت میکردیم و کوشش داشتیم تا رد گروپ را پیدا نکنند.

بعد از رسید به ساحه، نخستین حمله نظامی ما بالای میدان هوایی ودراخ بود، تا فلج شود و از نشست و برخاست طیارات جلوگیری شود، که بعدآ سید رحیم و میر احمد مامورین میدان هوایی محل، به جرم همکاری به رفقا دستگیر و به فیض آباد انتقال داده شدند و بعد از آن نیروهای دولت(قطعه کوماندو، قطعه منتظره و ضربتی) از طریق میدان هوایی ودراخ وارد صحنه شدند. در یک جنگ رو یا روی مولانا در دست چپ اش مرمی خورد و باقی رفقا صحت و سلامت بودند و چنان مقاومت صورت گرفت که حتی قوت های مسلح دولتی احساس وحشت کردند. گروپ ما بعد از مقاومت عقب نشینی و عبدالاول داخل آسیابی شد و بالای مهاجمین فیرهای متواتر انجام داد و گروپ از محوطه محاصره بیرون کشیده شد و متاسفانه خیرالله دستگیر شد و عبدالاول روز بعد از سنگرش آسیاب خارج شد و در "نرغو" دستگیر گردید. بعد از این برخورد، گروپ همیشه روز گشت و گزار نمی کرد. از طرف شب راه پیمایی میکردیم، چون رفتن به درواز بالا ناممکن گردیده بود و یک مدت را در ساحات جنگلات دامنه کوه های صعب العبور و کشت و زارها، گوشه و دور تر از ساحه های زندگی بودیم و گروپ از برای ادامه حیات از کشت های سبزه و باقلا استفاده میکرد. روی هم رفته روحیه رفقا خلل ناپذیر و قوی بود. در ساحه اوبغن پایان(خانه سید عالم شاه) موقعیت داشتیم. روز به تاریکی میان عصر و شام نزدیک میشد در پشته بالای اوبغن در نزدیکی قسمآ جنگلی است و کوه های خورد و بزرگ هم دارد  و زمین زراعتی خیلی محدود است، در زمین کوچکی باقلا کشت شده بود و گروپ از آن استفاده میکرد. عین الدین که اسلحه­کلندی بدست داشت روی سنگی نشسته بود، در حالت فکر که ناگهان تفنگ پایانتر لغزد، خواست تا تفنگش را بالاتر بکشد که ماشه تفنگ دست داشته اش به ساقه باقلا بند شده و صدای مرمی بلند شد، همه به تشویش پروت نموده آمادگی گرفتیم(حمله دشمن نه بلکه، چریکی جان باخته بود) بعدآ همه متوجه میشویم، که متاسفانه عین الدین توسط شلیک مرمی تفنگ خویش به شهادت رسیده بود،گروپ از قشلاق طالب اسباب قبرکنی شدیم و بعد به فکر این گردیدیم، که قبرشاید اسباب ردیابی برای قوای دولتی شود، بناءً تصمیم برآن شد که پیکر رفیق جانباخته را که با کالایش کمرش بسته شده بود، در میان دریای آمو با گذاشتن سنگ هایی حجیم در کنارش، دفن نموده و ردی پای نیز مفقود گردد، که چنین شد. و با این عمل در دل دریایی آمو به آرامگاه ابدی خفت.

 بعد از این گروپ از راه های بلند و صعب العبور در حرکت شدیم. در عرض راه اکثرآ با قوای دولتی در رویا روی قرار گرفتیم و در تیر رس یک دیگر می­بودیم، که خوشبختانه تلفاتی در پی نداشت. تا اینکه به منطقه حوض شاه رسیدیم  و جهت گم کردن رد پا به دو دسته تقسیم شدیم و یک مدت توسط کمیته های دهقانی  که شامل مردان و زنان بودند نان و غذایی به بهانه مختلف می آورند. با وجود که تمام قوت های دولتی در محل پیاده شده بودند، ولی رد پای از گروپ سراغی نداشتند،تا اینکه یک دسته از رفقای گروپ از راه شنگان و دسته دیگری از راه سردشت که هر دو راه مربوط راغ است در حرکت شدند. گروپ اول در نزدیکی قریه شنگان راغ، که دره و جنگلی است از طرف روز دوست ها با استفاده از جنگل، پناهی گرفتند ولی بدبختانه توسط پسربچه مال چرانی افشا شدند و به قریه خبر داده شد و با استفاده سو مولوی شنگان که در زمستان با مولانا آشنا شده بود، خود را با اعتماد نشان داده  و از این اعتماد استفاده نموده، شب مولانا را یک جا با رفقا به نان دعوت نمود و با استفاده از فرصت، قوای دولتی را با خبر ساخته و قوت های دولتی ایشان (گروپ) را تحت محاصره قرار داد. بعد از زد خورد محتصر همه را دستگیر نمودند، از جمله جلال الدین زخمی گردیده و در میان راه  جان باخت و گروپ دیگر( محمد موسی، ضابط محمد نظر و جمع رفقای دیگر، در سردشت توسط قوای دولتی بعد از رویارویی مختصر محاصره شده و دست­گیر گردیدیم که همه را به مرکز(فیض آباد) انتقال دادند. به تعفیب آن همه اعضای گروپ دست گیر شده و افراد دیگر وابسته به سازمان به این اسامی(سیدعالم شاه، میراحمدخسربره مولانا، گل محمد معلم و گل نظر بای) را نیز از درواز، خواهان و حوض شاه به جرم کمک به شورشیان دستگیر کردند. و یک تعداد معلیمن را نیز از ماه­می، آوردند که بعد از تحقیق دوباره رها شدند.

مولانا، عبدالحفیظ (در دوسیه رستم بیک)، ربانی خان، محمدموسی، نعمت الله خان، امین الدین مساح، گل محمد، محمد نظر ضابط، سید رحیم مامور میدان هوایی، میراحمد، خیرالله، گل نظر بای، سیدعالم شاه و عبدالاول بعد از تحقیقات و شکنجه های نهایت بی رحمانه در ماه های سرطان و اسد در زندان بدخشان توقیق گردیده و بعد از آن به زندان دهمزنگ کابل انتفال داده شدیم، بدخشی صاحب، محمدبشیر بغلانی  و استاد جمشیدخان در کابل در ارتباط این قضه دستگیر شده و وارد زندان دهمزنگ شدند، ناگفته نماند که وضعیت زندان آن زمان از هرجهتی خیلی خراب بود.

حفیظ، نعمت الله، عبدالاول، محمد نظر،گل نظر، خیرالله و الله میر در یک اطاق بودند و استاد جمشید، امین الدین، محمد موسی، سیدعالم شاه و گل محمد در یک اطاق کوته قفلی بودیم. بدخشی صاحب، محمدبشیربغلانی و مولانا باعث هر کدام در اطاق های یک نفره کوته قلفی بودند.

آرام آرام محاکمات شروع گردید. در جریان محاکمه رفقا که به  دفاع از خود داشتند، در و دیوار محکمه به لرزه آمد. قابل یادآوری که تهیه و ترتیب دفاعیه ها از طرف شخص بدخشی تنظیم گردیده بود.

تا اینکه در برج 16و17حوت سال 1355 پارچه های ابلاغ در محکمه نظامی قرآئت گردید.[1]بعد از خوانش ابلاغیه­ها و ارایه دفاعیه­های آهنین، م .ط بدخشی، محمد بشیر بغلانی، محمد موسی، ضابط محمد نظر و میراحمد برائت گرفتند و گل نظر، سید عالم شاه، استاد جمشید خان خاوری، گل محمد که معیاد توقف شان با جرم شان معادل بود به حبس شان مجرا گردیده و بتاریخ  17 حوت سال1355 در محوطه وزارت داخله رها گردیدند.

و دیگران به مدت های مختلف به حبس محکوم گردیدند که قرار ذیل است:

  1. مولانا بحرالدین باعث 16سال
  2. عبدالاحفیظ مشهور به عبدالله در دوسیه رستم بیک  14سال
  3. نعمت الله خان 12سال
  4. الله میر  12سال
  5. عبدالاول12سال
  6. امین الدین 12سال
  7. ربانی خان 12سال
  8. خیرالله  8سال
  9. سیدرحیم   8سال
  10. رحم خدا  8سال

این بود جریان حادثه و موضوعی، که با کمک موارد ذهنی، یاداشت­ها و شواهدعینی­که با راستی، صداقت و با مسولیت تحریر گردید.

البته گفتنی است، که این مورد، به مثابه حادثه تاریخی سازمان باید، باجزئیات تحریر گردد، که ما نیز در تحریر آن تلاش داریم، با پایان یافتن، از طرف کمیسیون فرهنگی حزب آزادگان افغانستان به نشر خواهد رسید، اما این متن را که پاره ی از کتاب مورد نظر در این بخش است، خدمت پژوهندگان عرصه تاریخ و مبارزات روشنفکری و انقلابی کشور تقدیم میداریم، تا باشد که گوشه حقیقت تاریخی سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان و جنبش های روشنفکری کشور برملا گردد.

تا سیه روی شود هرکی در او غش باشد.

محمد موسی سلطانی

عضو هئیت اجرائیه حزب آزادگان افغانستان



[1] البته ناگفته نباید گداشت که همه دفاعیه ممکن نیست تحریر شود، بدلیل اینکه همه دفاعیه های رفقا، در دسترس نبوده و دوم اینکه این مختصر گنجایش آنرا ندارد.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

آدم20.06.2021 - 18:33

 هدف نهایی تان چه بود؟؟؟؟ احزاب بی هدف دوام نمی آورد.
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



محمد موسی سلطانی