اسدالله ولوالجی و آن عروج ابدی
۲۷ میزان (مهر) ۱۳۹۹
اسدالله ولوالجی این روزها دو کتاب نشر کرد. یکی سروده های خودش بود به نام « سپییدۀ سر زده» که سروده های شاعراست و دیگر «طلای خاکستری» دل نوشتههایی التن آی دختر از دست رفتۀ شاعر است. به این مناسبت در انجمن نوسندهگان قلم نشستی بر گذار شده بود. گویی زهر غم و شکر باهم آمیخته بودند. چاپ کتاب پدر با کتاب غمنامۀ دختر. من در پیوند به طلای خاکستری باید چیزی هایی بنوسم؛ اما این جا میخوام در بارۀ شاعری ولوالجی بنویسم.
ولوالجی دانشگاه نظامی را خوانده است. از همان دوران آموزش دلبستۀ شعر و ادبیات بود و علاقمند به مبارزۀ سیاسی. چنین بود که فعالیتهای سازمانی و سیاسی پای او را به زندان کشید.
در دوران استبداد سرخ ترهکی، امین، ببرک و نجیب باربار به زندان افتاد و سالهای درازی را در پشت میلههای زندان پلچرخی به سر برد. در زندان بیشتر به شعر و ادبیات پرداخت. من همان جا با او آشنا شدم. پاییز 1363 خورشیدی بود. سالهای که ببرک در کشور تخم آتش میافشاند و گرسنهگان را با گلولههای انترناسیونالیسم پرولتری! از رنج گرسنهگی نجات میداد!
در « مثلث» جایگاهی که زندانیان را روزانه یک ساعت اجازۀ گردش میدادند، باهم میدیدیم. شعرهایش را برای من میخواند و من هنوز تجربههای شاعریاش بسیار گسترده نبود. شعر شاعران دیگر را نمیخواند نه از گذشتهگان را، نه هم از معاصران را. باور داشت که اگر چنین کند او زیر تاثیر زبان، بیان و اندیشۀ شاعران دیگر قرار خواهد گرفت!
در این پیوند گفتوگوهای زیادی داشتیم. دوستان دیگر نیز با این دیدگاه او مخالفت میکردند. برای آن که شاعری نمیتواند بدون شناخت و آشنایی با ادبیات کلاسیک زبانی که به آن شعر میسراید، به کامیابی برسد.
در آغاز به چهارپاره سرایی رغبت بیشتری داشت و بعدها رسید به نیمایی با تجربههای خوب و قابل توجه؛ اما زبان شعرش گاهی با روایتهای تاریخی و اسطورهها در می آمیخت با اضافۀ سایۀ اندیشههای سیاسی که همیشه شعرهای او را دنبال کردهاند.
هنوز آوای سبز چاوشان نور
که از نای گلوی ذرههای خاک میخیزد
به گوش ما پیام فتح میخواند
و نقشگامهای استوار رهروان راه پاک معبد خورشید
به روی سینۀ هرسنگ
به لوح خاطر هرذرهیی از خاک ره پیداست
و من با دیدهگان بیغبار خویش میبینم
که از خون هزاران رهرو گمنام بیبرگشت
مسیر راه گلگون است
و دست لالههای سرخ
فراز سبزهزار شاهراه سرزمین روشناییها
چراغ خویش افرازد!
(با تو بهار میرسد، ص 53.)
بخش بیشتر سرودههای ولوالجی در زندان در خط شعر مقاومت هستی یافته اند که در چنان سرودههایی مخالف با وضعیت و نظام حاکم بازتاب گستردهیی دارد.
با این حال گاهی شعرهای او در آغاز با رنگ و بوی نا امیدی می آمیزد؛ اما در پایان میرسد به آن امیدی که شاعر در هوای آن میسراید.
نمیجوشد به چشم چشمهساران
به جز خوناب چشم مام سهراب
میان بستر دریای هستی
ز خون چشم رستم میرود آب
ولی تو بیخبر از رسم « شغاد»
عطوفت از دل جلاد خواهی
ز کیش شحنه چیزی میندانی
که از بیدادگستر دادخواهی
تو غرق ورطۀ دریای خونی
ز امداد خس و خاشاک بگذر
چو توفان سرکش و موج آشنا شو
ز پیچاپیچ ره بیباک بگذر
غرور موج دریا را بیاموز
که ره سوی دل توفان سپارد
به پای سرد ساحل سر نساید
به دامان تلاطم جان سپارد
(همان، ص 24-25.)
سرودههای ولوالجی در زندان که آمیزههای از عناصر مقاومت را درخود دارند، بیشتر با دو تصویر کلی شکل میگیرند. یکی تصویر وضعیت که شاعر در آن می زید که با نمادهای شب، شب تاریک، شب هولناک و توفان و چیز های از این دست همراه است. دو دیگر تصویرهایی است از فردای روشن، بامداد ،گشودن پنجره به سوی بامداد و در نهایت رسیدن به سرزمین روشناییها، پیروزی و شکست دشمن.
وه چه بینور شب تیره دلی
که ز قیرینهفضای دل آن
جرس قافلۀ شهر سرور
ننوازد به نوای خوش خویش
روح آزرده ز یلدای مرا
کاروان ره دشوارگذر
نتواند که رسد زود به سرمنزل خود
نبود روشنییی در نگه سرد سفر ساختهگان
دیده بینور و ز دل تیره بود قافلهران
و من از اهل ز پا ماندۀ این قافلۀ خسته نیام
که سر سجده به درگاه شبستان بنهم
آخر از خاور شب افگن این مهد غرور
نور خورشید فتد در رۀ من
تا از این شام و شبستان سیاه
ببرم راه به سرمنزل نور
(همان، ص 48-49.)
در یکی از روزها در « مثلث» زندان داکتر اسدالله شعور حکایت عقابی را برای ولوالجی و من بیان کرد. در آن مثلث شوم ماهم یک مثلث کوچک دوستی بودیم. آن روز وقتی ااسدالله شعور حکایت خود را به پایان آورد، من فکر کردم که او داستانی را از یکی از داستان نویسان امروزین بیان کرده است.
میاندیشیدم که روایت این عقاب پیام امروزین و روشنفکرانه دارد؛ اما او برای ما گفت نه، آن چه را که گفتم داستانی نیست که نویسندهیی آن را حادثه افرینی کرده باشد؛ بلکه اساس این حکایت استوار بر ادبیات فلکلور است!
او انتظار داشت تا من و ولوالجی این روایت را به شعر در آوریم.
ولوالجی پیشگام شد. روزی هنگام تفریح در مثلث گفت: آن روایت را به شعر در آوردم. هر سه تن رفتیم گوشهیی و او شعرش را برای ما خواند. سرطان 1365 خورشیدی بود. نام شعر را هم گذاشته بود « عروج ابدی».
عروق جاری خورشید، شامی
وجوه صخرهها را رنگ میزد
ونقاش شفق با کلک زرین
چه رنگین نقش روی سنگ میزد
عقاب با غرور و سالمندی
که اوج قلهها را زیر پر داشت
نشسته برفراز خاره سنگی
زمان رفته را زیر نظر داشت
چراغ پرفروغ زندهگایش
دمادم زرد و زار و خیره میشد
به باغستان سبز هستی او
خزان ره میگشود و چیره میشد
و خیلی از عقابان فلکتاز
که همخون عقاب پیر بودند
سراپا گوش بردورش نشسته
غمین و خسته و دلگیر بودند
فضای تیرۀ پروازگه شان
پر از ابر و غبار و غضهها بود
و جغد غم به قلب کوهساران
ز قید روشناییها رها بود
افق سرخ و دو چشم مهر خونین
تو گویی از هوا غم میتراوید
فضای قلهها دلگیر و خاموش
ز چشم درهها نم میتراوید
عقابی نوجوانی از عقابان
سکوت قلۀ خاموش بشکست
زبان سوی عقاب پیر بگشود
به اوج تیغۀ تدبیر بنشست
بگفتش، ای شکوه کوهساران
خضرسانجاودان خواهم حیاتت
نهال هستیات را سبز و شاداب
بهار بیخزان خواهم حیاتت
ترا تدبیر دفع مرگ باید
که جز تو رهنمایی نیست ما را
اگر ترک جهان ما نمایی
پر و بال رسایی نیست ما را
جهاندیده عقاب اوج پیما
نگاهی بر نشیب دره افگند
کشید آهی زدل پرسوز و آنگاه
ز روی کهنه رازی پرده برکند
بگفتش تو به عمق دره بنگر
در آنجا چشمهیی از آب جاریست
درون رگ رگ هر جرعۀ آن
حیات جاودان سرمست و ساریست
زمانی از تبار ما عقابی
ز بیم مرگ سوی چشمه بشتافت
ز آب سرد و صاف چشمه نوشید
حیات جاودان از فیض او یافت
پس از نوشیدن آن آب حیوان
به عمق درهها پرواز میکرد
همیزد پر پی خیل کلاغان
سرود بیپناهی ساز میکرد
نه او را بد شکوه اوج پرواز
نه سامان غرور آسمانی
ازین هستی دمادم مرگ میجست
نه این سان عمر تلخ جاودانی
اگر من هم ز آب خضر نوشم
چنان زاغی توانم زندهگی کرد
و اما از برای زندهگانی
نباید طرح زشت بندهگی کرد
عقاب پیر این سان گفت و جان داد
ولی مضمون استغناش باقیست
قدح نوشان بزم اوجها را
فلک خمخانه و مهتاب ساقیست
( مُهر و مصحف، انجمن نویسندهگان بلخ، ص4-9.)
همان گونه که گفته شد، ولوالجی، اسدالله شعور و من در آن مثلث شوم یک مثلث کوچک، اما استوار دوستی بویم. من از داکتر شعور زیاد آموخته بودم. این روایت او هیشه چنان امانتی در نزد من بود که چگونه باید آن را بنویسم. راسش نمی توانستم تا این که آن روایت خود مرا رامینوشت.
سال 1389 خورشیدی داکتر اسدالله شعور، دوست مشترک من و ولوالجی، پای به شست سالهگذاشت یادم همان امانت او آمد، همان روایت عقاب پیر، چیزی به ام« پرواز آخرین» نوشتم و آن را برای دوستان روزگار تلخ زندان، اسدالله شعور و اسدالله ولوالجی هدیه کردم. این هم قسمتهایی از آن نوشته:
*
یاد دهانی کوتاه
دهۀ شست خورشیدی بود و من به جرم ضدیت با تجاوز اتحادشوروی سابق و ضدیت با نظام دست نشاندۀ آن، سه سال (1365-1367) را که چنان سه سدهیی بود، در زندان خونین پلچرخی در پشت میلهها سپری کردم. زندان با همه بدیها و با همه شکنجههای جسمی و روانیاش، برای من چنان آموزشگاه بزرگی بود. آنجا هر چیز درسی بود.
میدیدی تو در بندی و خانوادهات گرسنه. زندان جایگاه برگشت به خویشتن خویش است، برگشتی که ترا به ناشناختهترین گوشههای زندهگی درونی تو آشنا میسازد. جایگاه برگشت به خاطرهها،به خاطرههای تلخ، خاطرههای شیرین. آن کی در زندان خاطرههای بیشتری دارد، بیشتر میتواند تنهایی زندان را تحمل کند و با بیان چنین خاطرههای بیشتر میتواند در میان زندانیان به تعبیری به شمع اصحاب بدل گردد!
یکی از آن دوستانی که در زندان پیوسته انبان خاطرههایش را میگشود و بعد من و دوستان دیگر سراپا گوش میشدیم، داکتر اسدالله شعور بود. من و او در یک پنجره بودیم و در ساعتهای تفریح میرفتم به جایگاهی که در میان زندانیان به نام « مثلث» یاد میشد. در این مثلث آسمان نیز به اندازۀ یک مثلث دیده میشد.
به آسمان که نگاه میکردیم و به ابر های سپید که آرام در آسمان میخرامیدند، خیره میشدیم، دلتنگ میشدیم و گاهی آرزو میکردیم کاش پاره ابری میبودیم آزاد تا بر بالهای بادها در پهنای آسمان به آزادی راه میزنم؛ اما گاهی می اندیشیدیم که این ابرها خود نیز در مثلث آسمان زندانی اند.
زندانیان «پنجرۀ» دیگر که دوست ارجمند اسدالله ولوالجی نیز در آن «پنجره» زندانی بود، یک جا با ما برای تفریح به این مثلث میآمدند. ما همهگان به مثلث میآمدیم و مثلث پر میشد از هیاهوی زندانیان.
کسانی شطرنج میزدند، کسانی پشت و پهلوی خود را روغن زیتون میمالیدند، کسانی والیبال میکردند و اما شمار بیشتر در این مثلت تنها و یا هم، همراه با دوستانی گام میزدند و از هر دری سخن میگفتند.
آنانی که کتاب میخواندند، مثلث در ساعتهای تفریج نه تنها جایگاه تبادل کتاب بود؛ بلکه هرکسی از کتاب تازه خواندۀ خویش چیزی میگفت. غیر این بحثهای سیاسی نیز در میان میبود.
ولوالجی که میآمد با ما میپیوست و بعد سخنانی بود از شعر، از نویسنده گی از سیاست از تاریخ و بیان خاطرههایی روزهای بیرون از زندان.
در یکی از روزها داکتر اسدالله شعور روایت عقابی را برای ما بیان کرد. وقتی روایت به پایان رسید، من فکر کردم که او داستانی را از یکی از داستان نویسان امروز بیان کرده است. من میاندیشیدم که روایت این عقاب پیام امروزین و روشنفکرانه دارد؛ اما او برایم گفت نه، آن چه را که گفتم داستانی نیست که نویسندهیی آن را حادثه آفرینی کرده باشد؛ بلکه اساس این حکایت استوار بر ادبیات فلکلور است!
حکایتی است از مردم. با این وجود نمیدانم چرا من نمیتوانستم که با شعور موافقت کنم. او انتظار داشت تا من و ولوالجی این روایت را به شعر در آوریم.
ولوالجی پیشگام شد. روزی هنگام تفریح در مثلث گفت: آن روایت را به شعر در آوردم. رفتیم هر سه تن به گوشهیی رفتم و ولوالجی شعرش را برای ما خواند. سرطان 1365 بود. نام شعر را هم گذاشته بود « عروج ابدی».
عروق جاری خورشید، شامی
وجوه صخرهها را زنگ میزد
و نقاش شفق با کلک زرین
چه رنگین نقش روی سنگ میزد
عقاب با غرور و سالمندی
که اوج قلهها را زیر پر داشت
نشسته برفراز خاره سنگی
زمان رفته را زیر نظر داشت
چراغ پرفروغ زندهگایش
دمادم زرد و زار و خیره میشد
به باغستان سبز هستی او
خزان ره میگشود و چیره میشد
و خیلی از عقابان فلکتاز
که همخون عقاب پیر بودند
سراپا گوش بر دورش نشسته
غمین و خسته و دلگیر بودند
فضای تیرۀ پروازگه شان
پر از ابر و غبار و غضهها بود
و جغد غم به قلب کوهساران
ز قید روشناییها رها بود
افق سرخ و دو چشم مهر خونین
تو گویی از هوا غم میتراوید
فضای قلهها دلگیر و خاموش
ز چشم درهها نم میتراوید
عقابی نوجوانی از عقابان
سکوت قلۀ خاموش بشکست
زبان سوی عقاب پیر بگشود
به اوج تیغۀ تدبیر بنشست
بگفتش، ای شکوه کوهساران
خضرسان جاودان خواهم حیاتت
نهال هستیات را سبز و شاداب
بهار بیخزان خواهم حیاتت
ترا تدبیر دفع مرگ باید
که جز تو رهنمایی نیست ما را
اگر ترک جهان ما نمایی
پر و بال رسایی نیست ما را
جهان دیده عقاب اوج پیما
نگاهی بر نشیب دره افگند
کشید آهی زدل پرسوز و آنگاه
ز روی کهنه رازی پرده برکند
بگفتش تو به عمق دره بنگر
در آن جا چشمهیی از آب جاریست
درون رگ رگ هر جرعۀ آن
حیات جاودان سرمست و ساریاست
زمانی از تبار ما، عقابی
ز بیم مرگ سوی چشمه بشتافت
ز آب سرد و صاف چشمه نوشید
حیات جاودان از فیض او یافت
پس از نوشیدن آن آب حیوان
به عمق درهها پرواز میکرد
همیزد پر پی خیل کلاغان
سرود بیپناهی ساز میکرد
نه او را بد شکوه اوج پرواز
نه سامان غرور آسمانی
ازین هستی دمادم مرگ میجست
نه این سان عمر تلخ جاودانی
اگر من هم ز آب خضر نوشم
چنان زاغی توانم زندهگی کرد
و اما از برای زندهگانی
نباید طرح زشت بندهگی کرد
عقاب پیر این سان گفت و جان داد
ولی مضمون استغناش باقیست
قدح نوشان بزم اوجها را
فلک خمخانه و مهتاب ساقیست
مُهر و مصحف، انجمن نویسندهگان بلخ، ص4-9.
نمیدانم چرا هیچوقتی نخواستم تا این حکایت را به نظم در آورم، گاهی هم که در این باره ماندیشیدم، یک منظومۀ شعر سپید در ذهن من رنگ میگرفت. این وسواس همیشه با من بود که که شاید نتوانم در بک شعر بلند این مضمون بزرگ را به گونهیی که شایستۀ آن است پرورش دهم.
چندی پیش که شستسالهگی دوست عزیز داکتر اسدالله شعور در سایت کابلنات تجلیل میشد، به یاد این حکایت افتادم و دلم میشد که این حکایت را به گونۀ نثر بنویسم و به دوستم اسدالله شعور اهدا کنم.
حال که چیزی نوشتهام، میدانم که به هیچصورت نتوانستهام حق این مضمون بزرگ را به گونۀ درست و تاثیر بر انگیز آن ادا کنم. با اینحال میخواهم این نوشته را که «پرواز آخرین» نام نهادهام به دو ستان دانشمند و یه یاران روزگار تلخ زندان، داکتراسدالله شعور و اسدالله ولوالجی اهدا کنم، این هم پرواز آخرین.
پرواز آخرین
فراز یکی از قلههای بلند کوهی، عقاب پیر و بیماری به سختی نفس میکشید! بالهای نیرومندش که روزگاری چنان شمشیرهایی سینۀ آسمان را میدریدند، روی صخرههایی که در زیر روشنایی غروب به مس گداختهیی میماندند، پهن شده بود. عقاب گاهی سر بر میافراشت و با دلتنگی رو به سوی آسمان نگاه میکرد. آسمانی که تا دیروز پروازگاه او بود.
عقاب از تماشای آسمان دلتنگ میشد. چشم فرو میبست و خویشتن را میدید که در آن اوجهای کبود در پرواز است. باز چشم می گشود و خاموشانه نگاهایش با نگاههای جوجههایی که هنوز هنر پرواز را نیاموخته بودند،گره میخوردند.
جوجهها نیز پرپر میزدند، شاید میاندیشیدند که مادر میخواهد هنر پرواز را به آنها یاد دهد؛ اما در پرپر زدن مادر دیگر آن شور و غرور پیشین دیده نمیشد. عقاب پیر تا در چشم جوجهگان میدید، گلو را از هوا پرمیکرد تا چیزی بگوید که سرش از اندوهی روی سینه خم میشد و منقارش در لای پرهای سینهاش فرو میرفت.
جوجهها همهگان نگران بودند که مادر چگونه این همه اندوهگین و بی نشاط پرپر میزند؛ اما چیزی از پرواز نمیگوید! آنها انتظار داشتند که تا چند روز دیگر مادر یک یک آنان را با هنر پرواز آشنا سازد و راه آسمان را برای شان نشان دهد.
عقاب پیر باز چشم فرو بست و سرش روی سینهاش خم شد. گویی این بار میخواست تا منقار در جگر فرو برد. جوجهگان صبر از دست دادند و همهگان از دل فریاد کشیدند مادر! مادر!
- مگر امروز ترا چه شده است؟
عقاب پیر سر برداشت و در چشم جوجهگان نگاه کرد. جوجهگان فریاد بر کشیدند:
- این چه اندوهی است که ترا میسوزد؟ این چه دردی است که بالهای ترا از پرواز مانده است؟ مادر! بالهایت را میبینیم که روی صخرهها هموار شده و سرت روی سینهات فرود آمده است؟ خاموشی تو ما را می سوزاند! چیزی برای ما بگو تا شاید غم ما اندکی کم شود!
عقاب پیر سر برداشت و رو به سوی غروب نگاه کرد. جوجهگان هم رو به سوی غروب برگشتاندند!
عقاب پرسید:
- در افق چه میبینید؟
جوجهگان گفتند:
- خورشید را میبینیم که گویی از میان دریای خون میگذرد تا در آن سوی قلهها غروب کند.
عقاب پیر پرسید:
- چاشتگاهان چگونه بود؟
جوجهگان گفتند:
- چاشتگاهان به عقاب زرینی میماند که تمام آسمان را زیر پر داشت؟
عقاب پیر پرسید:
- هم اکنون چگونه است؟
گفتند:
- مانند یک عقاب بیمار که کمان کشی تیری برسینهاش زده است و از آن سینه خون میچکد و پرپر میزند و با هر پرپر زدن او، افق ها بیشتر و بیشتر خونین میشوند.
عقاب پیر گفت :
- تاچند دقیقۀ دیگر خورشید چه خواهد شد؟
جوجهگان گفتند:
- میافتد در آن سوی قلهها، در کام غروب و خاموش میشود.
عقاب سر بر گشتاند و در چشمان جوجهگان خیره شد. برای لحطهیی سخنی نگفت. سکوت سنگینی فراز آشیانۀ عقابان سایه افگند که دیگر هیچ یک از جوجهگان نخواستند چیزی بگویند. آنها همهگان چشم به سوی مادر دوخته بودند که دیگر چه میگوید. عقاب پیر نفس درازی کشید و آن گاه گفت:
- بدانید که من نیز مانند همان خورشیدم، شاید تا چند دقیقۀ دیگر آخرین لحظههای زندهگی من به مانند آخرین لحظههای این خورشید به سر آید و من نیز خاموش شوم!
تا جوجهگان چنین شنیدند، پرها روی سینهها کوبیدند و فریاد بر کشیدند مادر! مادر! شیون جوجهگان به تلخی در آسمان میپیچید! عقاب همچنان خاموش بود. در چشمهایش سکوتی داشت که گویی در اندیشۀ بزرگی فرو رفته است! جوجهگان از آشیان پای به بیرون نهادند و به دور عقاب حلقه زدند با شیون و زاری. سر و روی بر بالهای مادر میسایدند و آرزو میکردند تا مادر با آنها بماند.
فکر میکردند که مادر میتواند از توان هر کاری به در آید. چنین بود که پیوسته از مادر می پرسیدند: مادر! مادر!
- مگر چارهیی آن نیست که زنده بمانی و ما را تنها نگذاری!
عقاب پیر باز سری بر افراشت و جوجهگان نیز چنین کردند؛ اما اینبار عقاب به ژرفای دره نگاه میکرد. جوجهگان نیز نگاههای شان را به ژرفای دره دوختند.
عقاب پیر پرسید:
- آنجا در ژرفای دره چه چیزی را میبینید؟
جوجهگان گفتند:
- آنجا انبوه کلاغان است که پرواز میکنند و اما ندانستیم، آن پرندۀ بزرگ، چگونه پرندهیی است که به دنبال کلاغان پرواز میکند.
عقاب پیر گفت:
- آن پرندۀ بزرگ که به دنبال کلاغان در آن پستیها پرواز میکند یک عقاب است.
جوجهگان همه با نا باوری گفتند:
- این چگونه است که عقابی در آن پستی به دنبال کلاغان پرواز کند. این ننگ عقابان است. ما تا دیدهایم، عقابان همیشه در اوجها پرواز کرده اند و همیشه بر بلندترین قلهها آشیان داشته اند! پس این چگونه عقابی است که به دنیال کلاغان پرواز میکند!
عقاب پیر گفت:
- شما نمیدنید که این عقاب افسانۀ درازی دارد!
هیجانی تمام هستی جوجهگان را در بر گرفته بود که گویی مرگ مادر را از یاد برده بودند و خواهش میکردند تا مادر افسانۀ آن عقاب را بیان کند! عقابپیر نفسی تازه کرد و گفت:
- به آن دره نگاه کنید آنجا در پایین دره چشمهیی است گوارا و شفاف، سر زده از دل سنگهای سخت، رازناک که گویی از سرزمین افسانههای آن سوی دنبا میآید.
جوجهگان یک بار دیگر به ژرفای دره چشم دوختند تا شاید بتوانند آن چشمه را ببینند! عقاب پیر گفت:
- مگر میدانید که آن چشمه چه خاصیتی دارد؟
جوجهگان گفتند:
- ما از آن چشمه چیزی نمیدانیم!
عقاب پیر گفت:
- آن چشمه خاصیتی دارد که اگر عقابی در هنگام مرگ از آن آب بنوشد به زندهگی جاودانه میرسد!
جوجهگان همه فریاد کشیدند:
- مادر! پس چرا با یک پرواز از این اوج به ژرفای دره نمی روی تا از آن چشمه بنوشی و همیشه در کنار ما بمانی!
عقاب بی آن که نگاهی به جوجهگان افگند، یک بار دیگر به ژرفای دره خیره شد، جوجهگان پنداشتند که مادر میخواهد جهت نوشیدن آب به سوی آن چشمه پرواز کند؛ اما در بالهای او جنبشی برای پرواز دیده نمیشد.
جوجهگان خاموش شدند. لحطههایی همهگان سکوت کردند تا این که عقاب پیر گفت:
- هنوز افسانۀ این عقاب را تمام نکرده ام، وقتی افسانه تمام شد، آن گاه به من گویید که چه کاری کنم!
میدانید! من از مادر خود شنیدهام که روزی در یک چنین غروبی این عقاب به مانند من در کنار جوجههایش بود. مرگ روی بالهایش سنگینی میکرد و آسمان در نظرش تنگ شده بود. او به سختی پرهایش را روی صخره هموار کرده بود. جوجههایش که چنین دیدند به فریاد و فغان در آمدند و از مادر خواستند،چاره اندیشی کند تا از مرگ رهایی یابد و درکنار آنان بماند.
او حکایت این چشمه به جوجهگان خود گفت. تا جوجهگانش آگاه شدند که چنین چشمهیی در این دره وجود دارد، همهگان فریاد بر کشیدند که مادر! برو و از آن چشمه بنوش تا دوباره به کنار ما برگردی و به زندهگی جاودانه برسی.
این عقاب که امروز به این سر نوشت گرفتار آمده است، سینۀ از روی صخره برداشت و بالهایش را تکان داد. نفسی تازه کرد، به آسمانها نگاه کرد و به جوجهگانش دید، به سوی دره نگاهی انداخت و دید که آن چشمه در ژرفای دره چنان آیینهیی میدرخشد. با دو پای استوار روی صخره ایستاد و تمام نیرویش را در بالهایش گرد آورد و به پرواز در آمد؛ اما این بار نه به سوی اوج؛ بلکه به سوی ژرفا، به سوی تاریکی.
او رو به به پایین رفت و رفت و خود را به آن چشمه رساند و نوشید و نوشید! نگاهی به آسمانها افگند. چشمانش برقراز قلهها لغزید و در دلش گذشت که باز هم میتواندکه این قلهها را تسخیر کند و آسمانها را زیر پر گیرد، لذت ناشناختهیی در رگهایش دوید و او را لبریز از هیجان ساخت.
یادش آمد که جوجهگان در انتظارش هستند و باید زودتر خود را فراز قلۀ به آشیان برساند. نیرویش را در بالهایش جمع کرد و رو به سوی اوج بال و پر گشود؛ اما هنوز بلندای زیادی را نه پیموده بود که با خیل کلاغان سر خورد و تا خواست که راهش را از آنها جدا کند و رو به اوج بال و پر بگشاید، متوجه شد که دیگر نمیتواند که بالاتر از پرواز کلاغان پرواز کند و حتا نمیتواند پیشاپیش کلاغان بال و پر زند. او به زندهگی جاودانه دست یافته بود؛ اما جدا از خیل عقابان. در زرفای درهها به دنبال کلاغان. دیگر برای او نه آسمانی بود، نه اوجی و نه هم قلهیی! سرنوشتش با پرواز همیشهگی به دنبال کلاغان در آن پستیهای تاریک پیوند خورد!
حالا او دیگر نمیتواند، آن سو تر از دره بیندیشد و از اوج قلهها و از اوج آسمان، شکوه کوهستاران را تما شاکند. حال دیگر این کلاغان است که برای او اوج و خط پرواز نشان میدهند. او دیگر عقابی است که همیشه به دنبال کلاغان بال و پر میزند!
عقاب لحطهیی خاموش ماند. جوجهگان نیز در خاموشی سنگینی فرو رفتند. سکوت و خاموشی همچنان از دل درهها رو به سوی قلهها به پیش میآمد و روشنایی اندک اندک از فراز قلهها میکوچید.
جوجهگان ساکت و آرام به سوی مادر پیر نگاه میکردند؛ شاید فکر میکردند که سخنان مادر هنوز به پایان نرسیده است؛ اما عقاب پیر دیگر سخنی برای گفتن نداشت. نگاهش را به سوی آسمان دوخت و بی آن که به جوجهها نگاهی کند از آنها پرسید:
- حال برای من بگویید، آیا از این قلۀ بلند بروم در تاریکیهای این دره و از آن چشمه بنوشم و بعد همیشه در آن پستیها به دنبال کلاغان پرواز کنم، یا این که سری بگذارم روی این سنگ سرخ و در این اوج که خورشید بر بالهایم بوسه میزند، بمیرم!
جوجهگان بالهای به هم کوبیند به هم کوبیدند و منقارها در سینهها فرو بردند و فریاد زدند:
- های مادر! مادر! ما نمیخواهیم که تو تمام عمر در آن تاریکی، در آن پستیها به دنبال کلاغان پرواز کنی! ما نمیخواهیم که تو ننگ خیل عقابان باشی!
مانند آن بود که روزنهیی برای عقاب رو به سوی آسمانها گشوده شده است. کنار آشیان سر روی سنگی گذاشت و خاموش شد. خورشید نیز در آن سوی قلهها غروب کرد. آخرین جلوههای نورخورشید از روی بالهای عقاب رو به سوی آسمان برمیخاستند، گویی این روح بزرگ و آزادۀ عقاب بود که پرواز میکرد و میرفت تا آسمانهای آزادی و جاودانهگی را تسخیر کند!
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
شاهین | 04.03.2021 - 04:17 | ||
《 وبینار زبان شناسی شناختی با همکاری ایران و افغانستان برگزار می شود!》 متخصصین زبان استند و جان زبان پارسی را کشیده اند و گوی افعال را در فرهنگ های خود کشیده اند و همه مصادر را گت وت کرده اند. جان مه بیچاره بر آمد تا همه مصادر را برای این نادانان منظم کردم جملات زبان پارسی را نمی دانند باز جملات غلط خود را رواج می سازند در حالیکه جمله های زیبا در اشعار شاعران مانند آفتاب می درخشند این غول ها آن جمله ها را نمی دانند و جمله های گفتاری ناقص و معیوب خود را رواج می سازند باز مردم غول ما جمله های غلط ایرانی را می آموزند از زبان شناس گرفته تا گزارشگر و تا شاعران! و من از خنده گرده درد می شوم و کار های من از عقل این خران بسیار بالا است چون نمی دانند، فقط همانقدر خوش می باشند که مردم را بازی بدهند که ما زبان پارسی را بهتر می دانیم و زبان پارسی در افغانستان در خطر است. و اگر بمقاله های شان را نقد کنم باز سر هایشان مانند کونی ها خم می مانند تنها و تهنا تبلیغ را خوش دارند و به همین شیوه ی تبلیغ می خواستند که زبان دری را از مردم ما بگیرند و خود را مالک زبان دری بدانند. مگر صد افسوز که سویه های زبان شناسان مان بسیار پایان اند حتی شیوه ی دستور نگاری را یاد ندارند و در نزد من 《 ۱۱۱ 》 ساختمان و جمله های زبان پارسی است. و دگر مصدر ها اند که در فرهنگ ها نادرست و غلط اند و باز لب و دهان مردم و دانشجویان و استادان دانشگاه را تو می دهند و از خود متخصصین نشان می دهند مچم که اینها در زبانشناسی چی را می خوانند رشته ی من زبانشناسی نیست مگر واژه گان را من تکه تکه می کنم و جمله های نر و ماده از پیش من خطا نمی خورد و اینها متخصصین اند و ماستری دارند بازجملات شان خندآور! بخاطر زبان شناسی از موسیقی، کیبورد نواختن پیانو نواختن و دگر چیز ها مانده ام چونکه باش مردم ما بیاموزند گاهی توسط انگلیس کم زده می شوند گاهی توسط ایرانی و گاهی توسط پشتون و گاهی توسط هزاره! هنوز مردم ما بیدار نمی شوند! سر زبان و فرهنگ خود کار نمی کنند. در کشور ما یک دستور استندرد و یک واژه نامه ی استندرد نیاز ندارند و این زبان شناسان همین کار را کرده نمی توانند تا زبان ما و جمله های ما فرقش با زبان ایران و جمله های ایران و واژه های ایران نمایان باشند و ۲۰ سال عمرم در زبان و واژه شناسی تیر شد! کت همگی شان تنها بجنگ، ناسپاسان! |
شاهین | 07.03.2021 - 18:34 | ||
یک پرسش در ویرم آفریده می شود! که آیا همین زبان پارسی دری در کدام زمان قیل رفته بود؟ اگر کدام زبرفرهنگ پیدا شود، که یک پاسخ بدهد، سپس پاسخش را در فرهنگ زدنوک خویش متمکن و جاگذین خواهم نمود، و تهفرهنگیان یا زیرفرهنگیان چندان در نگرم نمی آیند. هرچند که کتاب ها یا دبه های کهکشان ها را نورشن یا ترجمه کرده باشند، به یقین آنان می ژنند یا می فهمند که در نزدم 《 ته و زیر 》 اند. و اکنون می خواهم که از زبان سغدیان و زبان چغانیان آگاهی پیدا کنم! و همچنان از زبان خوارزمیان! که اینان ماورالنهری یا پارادریایی بودند. 《 اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را *** به خال هندویش بخشم سمر قند و بخارا را 》. نوش! |
شاهین | 10.03.2021 - 04:21 | ||
این دریدگی ها از یادم رفته بودند.(۱ - کردگی + آنه = کردگیانه:معمولاً.۲-کِشتَگیانه:معمولاَ).(کِشت: عمل. کِشت و مات. کَرکُنست:کِشتکُنست: عمل کرد.).(کنیدگیانه و کُنِستَگیانه:مفعولاً).کابذران: (مَدن: مَندن: مَندیدن: منیدن: منستن: مستن = رویدن و رفتن. گذریدن و گذشتن. لازمی.) نگون کابذران:( آمدن: آمندن: آمندیدن: آمنیدن: آمنستن: آمستن = آرفتن. آگذشتن.لازمی.).ایستان مصدر از مدن:(ماندن: مانیدن: مانستن = راویدن و گذاریدن. این مصادر معتدی و لازمی اند.). گردان:( مدن و مندن و منیدن و منستن ). می منم، می منی، می مند، می منیم، می منید، می منند = می روم، می روی، می رود، می روییم، می روید، می روند. از اینها مشتق بگیرند. منش: روش و رفتار. منان: روان. ). گردان نگون مصادر مدن در مضارع: ( آمدن و آمندن و آمنیدن: آمستن = آییدن و آیستن.).( می آمم، می آمی، می آمد، می آمیم، می آمید، می آمند = می آیم، می آیی: می آید، می آییم، می آیید، می آیند. می آمد معنی گذشته مضارع را میرساند در حالیکه حال مضارع است.) گردان زمان گذشته: ( آمستن: آیستن. )( آمستم، آمستی، آمست، آمستیم، آمستید، آمستند = آیستم، آیستی، آیست، آیستیم، آیستید، آیستند. بجای آییدم که شیوه ی درست است. ). پسوندی مند: به معنی رو. آبرومند: آبرو رو و آبرو گذر. آبروماند = آبرو گذار. می اندیشم که مصدری دگری دارد چون: ( اومدن: اومندن: اومندیدن: اومنیدن: اومنستن و اومستن: به معنی داشتن است. ) دانش اومند: دانش دار. آبرو اومند: آبرو دار. دگر مصدران: ( موییدن: مویستن: موستنن: مُستن. گله کردن ) موست اومند: مُستُومند: گله دار. مُستماند: گله گذار. این بود روشنی در باره ی پسوندی 《 مند. 》. و گردان بسیار مصادر نادرست اند چون دانشیک به نگریسته نمی شوند (به نظر نمی رسند ) و بیچاره گان معیوبین اند. از این بهر افعال بی قاعده و بی آیین و بی مذهب معلوم! یعنی دانسته می شوند. هههههه! ( زدن: زندن: زندیدن: زنیدن: زنستن، زستن.). می زنمش! زنستمش: زستمش: زدمش! ( کدن: کندن: کندیدن: کنیدن: کنستن: کستن ). می کَنم اش. کنستم و کستم اش. ( شکدن. شکندن: شکندیدن: شکنیدن: شکستن نه شکنستن لازمی و معتدی ). می شکنم اش. شکستم اش. شکنده: شکنجه. و خندیدن هم از همین اوزان اند.(خندیدن:خنستن و خستن. خستیدن غلط است.) می خنم:میخندم:خنستم:خندیدم.(خهیدن:خستن بر وزن جهیدن:جستن.خسته شدن). |
شاهین | 11.03.2021 - 20:43 | ||
باش که اسم جنس روشن شود. ( گیند: جنس ):( گیندر: الجنس ). گیند:( دُخت و پُس ). نشناختگی: ( دُختی و پُسی ). شناختگی: ( دختر و پُسر ). ( گیدن: گیندن: گینیذن: گیستن. آمیزیدن و آمیختن. گید یا گد شدن و کردن.) ترکیب: ( آبگین. اندوه گین. غمگین. شرمیگین: زرمگین. شرم و آشرم ابدال: زرم و آزرم ). در اصل: ( ۱- پوثر: پوسر و پُسر. ۲ - پوثر: پوهر: پور. و در هندی پوتر می گویند. ). در دیدگاه ی گذشته پیش روی اسم های جنس نشناختگی نوشته ام و اکنون روشن شد. یعنی اسمی که نه معرفه داشته باشد و نه نکره اسم الجنس یا گیندر نام است، این را هم برایتان پوره ساختم و جوانان و زبان اندیشان را به اندازه بسنده و کافی آگاهانسته ام، و واژه سازی برای من بسیار کار ساده و آسان است، نا گفته نماند که بسیار مصادر یا کابذران تا هنوز ناشناخته مانسته اند، یعنی مصادر از خود اوزان دارند و مصادر تشریح و بیان اند و گونه های مصادر، هم چنان جمله های ایستاک یا ایستاندرد زبان پارسی دری که شوربختانه آنها داده نمی شوند، و چه یک زبان زیبای پارسی! و در دیدگاه نگاشته نمی شوند چون گدودی است، تا همین جا بود رُخ و رُخ زدن زبان و همچنان مفت و رایگان و بی مصرف که هیچ کسی چنین کار نکرده است و بسیار یک کار بزرگی که بسیار ناچیز دیده می شود، 《 گر میسر نیست به من کام او *** عشق بازی می کنم با نام او 》. واوا پارسی! کاشکه رشته ی زبانشناسی را می خواندم، که خداوند را نقد می کردم که چرا انسان را معیوب آفریدی 《 منتقد ادبی؟؟؟ 》 و در فرجام می خواهم که همین واژه ی زدنوک را دانشیک بسازم. 《 زدنوک: زناک 》 ههههه |
شاهین | 05.02.2021 - 05:16 | ||
سلام برمک گرامی نگاشته ها در نزدم بسیار اند مگر تیت و پراگنده باید همه را منظم بیارآم باز بخیر برایتان می فرستم دید گاه های را که اینجا نبشته ام بخاطریکه خواننده گان کمی عادت کنند باز خودشان می دانند چه درست است و چه نادرست، و این همه دیدگاه های آخری من بودند و هیچ کس حق ندارد چیزی را از روی کارهای من چاپ کند یا دزدی کند جز زبانشناسان افغانستان این همه بخاطری کش و گیر زبان پارسی دری بود تا دگران بدانند که ما آگاه استیم و ما می دانیم صرف به این خاطر بود و در لابلای کارهایم آنانیکه چندان آدمانی نبودند هم شناخته شدند. و همچنان کشور ایران اجازه ندارد از کار ها و جمله های من کار بگیرند. هیچ یک زبانشناس کار های مرا نکرده است و عقل هایشان هم تا اینجا قد نمی دهد و در هیچ کتابی نیست. سپاس! |
برمک | 04.02.2021 - 08:38 | ||
آقای شاهین، به جای این همه دیدگاه در زیر یک نوشته که شاید خوانندگانی محدودی داشته باشد، چرا همه را در قالب یک نوشتۀ پژوهشی به نام خودتان به نشر نمیرسانید تا هم زحمات شما هدر نرود و هم خوانندگان و علاقمندان بخش زبان بتوانند از آن سود ببرند و یا هم در مواردی که با شما موافق نباشند بتوانند بحثی را به راه بیندازند. |
شاهین | 01.02.2021 - 14:47 | ||
شناسندگی کابذران: ( روندن: کابذر رونده. رویذن: کابذری رویده. رفتن: کابذر ی رفته. ) اکنون به الفبای لاتین می نگارم تا مشتقات را بشناسید که چگونه کابذران اشتقاقی یا دریدگی داریم و چنین: کُنِندَ کابذر ( Rawendan Rawenda Rawend Rawen Raw) و در الفبای خودمان: ( رَوِندَن. بدران: رَوِندَ. بدران: رَوِند. بدران: رَوِن. بدران: رَو. پایان. می بینیم که هی گردد نداریم ) . کُنیذَ کابذر ( رَوِیذَن. بدران: رَوِیذَ. بدران: رَوِیذ. بدران: رَوِی. بدران: رو. پایان. می بینیم که در کابذر یا مصدر هی گردگ نداریم. و بر سر حرف آخر کُنِندَنام یا اسم فاعل زبری است). کُنِستَ کابذر: ( رَفتَن. بدران: رَفتَ. بدران: رَفت. بدران: رَف = رَو. پایان. و می بینیم که باز در رفتن هی دمبک نداریم. ) خوش! از این نگاه کابذران یا مصادر زبان ما اشتقاقی اند که همه مشتقات از خود کابذر پاره می شوند. مگر 《 روان و روانی و روانیک و روانه 》 اشتقاقی نسیتند و در اینجا فعل رو را تو داده تو داده هر سون می بریم. و باید برشان یک نام داشته باشیم. 《 رانستگی: رانیده شده گی.》 از رنیدن و رانیدن. پس مشتق را 《 دریستگی: دریدگی یا پاره شدگی 》. می گوییم. یعنی: دریستگی و رانستگی. که دریستگان از کابذران دریسته می شوند سپس هر کنست از ریشه یا بن کابذر رانسته می شود تا کامگاه که نامش رانستگی شد مگر در اصل پسوند آن با رو پیوند داده می شود که هم پیوندی است. 《 روند: صفت و ستا است. روندَ: اسم فاعل و کُنِندَ نام است و با معرفه: رَوِندَر یا و روی نسبی است و با معرفه رویر می شود. و رَفتَ: اسم مفعول یا کُنِستَ نام است. که با معرفه رَفتَر می شود. مانند دفتر! اینه باز نگویند که برما چال های سرایندگی را یاد نداند! حق هر گونه چاپ و چاپیدن کیفته می باشد. در حمام یا گرمابه کسیه مالان که چاپی می کنند. ( کیبیدن: کیفتن. قید و نگاه کردن. نگاه داشتن. بستن. ماندن. ) ( شکیبیدن: شکیفتن. حمل کردن. صبر کردن ) کیبان و کِیوان نام اختر زحل و به معنای نگهبان یا دیده بان فلک است. ( نکیبیدن: نکیفتن. تحمیل کردن ).واژه گان بیگانه گان را بر ما نَنِکیبید: لغات غیر را سر ما تحمیل نکنید . ( انکیبیدن: انکیفتن. تحمل کردن ). وی! زبانشناسی چقه آسان است. درست. |
شاهین | 01.02.2021 - 14:47 | ||
شناسندگی کابذران: ( روندن: کابذر رونده. رویذن: کابذری رویده. رفتن: کابذر ی رفته. ) اکنون به الفبای لاتین می نگارم تا مشتقات را بشناسید که چگونه کابذران اشتقاقی یا دریدگی داریم و چنین: کُنِندَ کابذر ( Rawendan Rawenda Rawend Rawen Raw) و در الفبای خودمان: ( رَوِندَن. بدران: رَوِندَ. بدران: رَوِند. بدران: رَوِن. بدران: رَو. پایان. می بینیم که هی گردد نداریم ) . کُنیذَ کابذر ( رَوِیذَن. بدران: رَوِیذَ. بدران: رَوِیذ. بدران: رَوِی. بدران: رو. پایان. می بینیم که در کابذر یا مصدر هی گردگ نداریم. و بر سر حرف آخر کُنِندَنام یا اسم فاعل زبری است). کُنِستَ کابذر: ( رَفتَن. بدران: رَفتَ. بدران: رَفت. بدران: رَف = رَو. پایان. و می بینیم که باز در رفتن هی دمبک نداریم. ) خوش! از این نگاه کابذران یا مصادر زبان ما اشتقاقی اند که همه مشتقات از خود کابذر پاره می شوند. مگر 《 روان و روانی و روانیک و روانه 》 اشتقاقی نسیتند و در اینجا فعل رو را تو داده تو داده هر سون می بریم. و باید برشان یک نام داشته باشیم. 《 رانستگی: رانیده شده گی.》 از رنیدن و رانیدن. پس مشتق را 《 دریستگی: دریدگی یا پاره شدگی 》. می گوییم. یعنی: دریستگی و رانستگی. که دریستگان از کابذران دریسته می شوند سپس هر کنست از ریشه یا بن کابذر رانسته می شود تا کامگاه که نامش رانستگی شد مگر در اصل پسوند آن با رو پیوند داده می شود که هم پیوندی است. 《 روند: صفت و ستا است. روندَ: اسم فاعل و کُنِندَ نام است و با معرفه: رَوِندَر یا و روی نسبی است و با معرفه رویر می شود. و رَفتَ: اسم مفعول یا کُنِستَ نام است. که با معرفه رَفتَر می شود. مانند دفتر! اینه باز نگویند که برما چال های سرایندگی را یاد نداند! حق هر گونه چاپ و چاپیدن کیفته می باشد. در حمام یا گرمابه کسیه مالان که چاپی می کنند. ( کیبیدن: کیفتن. قید و نگاه کردن. نگاه داشتن. بستن. ماندن. ) ( شکیبیدن: شکیفتن. حمل کردن. صبر کردن ) کیبان و کِیوان نام اختر زحل و به معنای نگهبان یا دیده بان فلک است. ( نکیبیدن: نکیفتن. تحمیل کردن ).واژه گان بیگانه گان را بر ما مکیبید: لغات غیر را سر ما تحمیل نکنید . ( انکیبیدن: انکیفتن. تحمل کردن ). وی زبانشناسی چقه آسان است. |
شاهین | 01.02.2021 - 12:26 | ||
شناسندگی یای نکره و یای اشاره یا نشانی: ۱ - یای نکره: 《 یگ و ی 》 که در پشت نامی پینگ زده میشود. ۲ - یای نشانی: 《 یا و واو: این و آن 》 این یا در پشت نهادان یا منشان یا ضمیران سنجاق زده می شوند و گاهی در پشت نامها. چنین: 《نبسیندگی و نبسیندری یا دبیری. یک نبسینده چی میکند؟ پاسخ: نبسیندگی می کند. خو خهی نبیسندگان چی می کنند؟ پاسخ: نبسیندگانی می کنند. مانند زندگی و زندگانی! یگ زنده زندگی می کند و زندگان، زندگانی می کنند. پس کاری را که کنون انجام می دهم و همین نبیسنندگی است و معرفه اش پنهان است گاهی به هی گردد بر می گردد و نبیسنده می شود که اسم فاعلی نبیسند است و با معرفه نبیسندر است و ما حرف ری را بیشترانه تلفظ نمی کنیم پس نبسینده می شود. مانند:《 پدر ده خانه است: پدر در خانه است و پسر به مکتب رفت: پسر بر مکتب رفت. و بر یعنی سون.》 پس معرفه ی نبیسند یک هی گردد است که با یای نسبت به حرف گاف بر می گردد. خوش! پس یای نشانی:《 من و منرا. منی و منی را : این من و این منرا. جمع: ما و ما را. مای و مای را. مه و مرا، می و می را که در هندی میرا می گویند.》 《 تو و تورا، ترا. توی و توی را: این تو و این تورا. جمع: شما و شما را. شمای و شمای را: این شما و این شما را.》 《 اون و اون را. اونو و اونو را. اون اون و اون اون را. مانند پسینگه ی دور. 》 《 اوان و اوان را، اوانی و اوانی را، آن اوان و آن اوان را. ما نون را تلفظ نمی کنیم 》《 این و این را. اینی و اینی را. این این و این این را. مانندی پشینگه ی نزدیک. یا پیش برو و نشان بده! جمع: اینان و اینان را، اینانی و اینانی را: این اینان و این این را. گفتاری: ای و اینی. ای ره و اینی ره. جمع: ایاره و اینیاره. 》《 او و او را. اوی و اوی را: آن او و آن او را. در این منشان نون ها انداخته شده اند. آن اوان و آن اوان را. گفتاری: اوو و اوو ره. اونوو و اونوو ره. جمع: اووا و اووا ره. اونووا و انووا ره. و پشت اینها موصول می آید.》. و او و اوش و او و انو و اونوش و اوشان و ای و ایش و اینیش و ایشان و اینیایش. چنین و باز ببینیم که کشور خراسان از نگاه زبان و زبان شناسی در قرن ۱۳ زندگی می کنند؟ هرکس پوف خود را می کند باز جز حسادت و تخریب دگر کاری ندارند و حسادت با مردمان بالا و متمدن میشود و نه با پایان ها. باز یادم بیاید باز برتان می دبم. گردان دبیدن مانند دویدن. |
شاهین | 01.02.2021 - 09:28 | ||
روشنی: آسانترین شیوه ی شناختن یک نام با همه غلام جانکها! ( اشاره ی اسم ها با معرفه ها و نکره های اسم ها ) ( این و همین. آن و همان. یگ و ی. آر و ار. یک ). اسم یا نام. 《 دخت 》 ۱ - این دخت. و این دختان. ۲ - آن دخت. و آن دختان. ۳ - همین دخت. و همین دختان. ۴ - همان دخت. و همان دختان. ۵ - یگ دخت : دختی. ۶ - آر دخت، آدخت و آردختان ، آدختان : دختر و دختران. ۷ - یک دخت و نه دو دختان. جمله: ۱ - این دخت گفت و این دختان گفتند. ۲ - آن دخت گفت و آن دختان گفتند. ۳ - همین دخت گفت و همین دختان گفتند. ۴ - همان دخت گفت و همان دختان گفتند. ۵ - یگ دخت گفت: دختی گفت. ۶- آر دخت. آدخت گفت و آردختان ، آدختان گفتند: دختر گفت و دختران گفتند. ۷ - یک دخت گفت و نه دو دختان گفتند. اگر بگوییم: دختی گفت، درست. و اگر بگوییم: دختر گفت، درست. و اگر بگوییم: دختری گفت، نادرست. در این اسم یا معرفه را بکشیم و یا نکره را. اگر نکره ی اسم را بکشیم پس اسم معرفه دار بجا می ماند و اگر معرفه ی اسم را بکشیم باز اسم نکره دار بجا می ماند پس این شیوه درست است مانند:《 دخت. دختی و دختر 》 پس دختری. نادرست است. یادداشت: ( در زبان دری ما نمی گوییم: اینان دختان گفتند. و چنین می گوبیم: این دختان گفتند. در اینجا این، اشاره ی اسم مفرد و جمع است و اگر تنها از ضمیر اشاروی کار بگیرییم باز می گوییم: این گفت و اینان گفتند. آن گفت و آنان گفتند و هنگامیکه این، یگ اشاره ی اسم می باشد و ما تنها اسم را جمع می کنیم مانند: 《 یک تیر و دو فاخته.》 و اشاره ی اسم را جمع نمی کنیم. یعنی: 《 این + آن و دخت + آن = این دختان چون این گروه و نه اینان دختان. مگر در انگلیسی چنین است.This Girl, These Girls 》.خوش! آموختن این چیز ها حتی یک نسل را در بر می گیرد و اگر یک گروگک از زبان اندیشان روزانه کار کنند و در هر اسم ها تمرین کنند باز یاد می گیرند در غیر آن پیچده دیده می شوند باز زبانشان ناقص می ماند. و یک زبانشناس باید شیوه ی درست زبانشناسی را بداند در زبان ما نادرستی ها در معرفه ها و نکره ها و جمع بستن اسمها و جملات بسیار اند با این همه نادرستی ها ( در این جمله ننوشتم: با اینان همه نادرستی ها ). و آنانیکه دگران را نقد می کنند و باید خوب بداند که چنین نیست که خودت چیزی را ندانی باز دگران را نقد کنی! چونکه بسیار اشتباهات در جملات نقادان دیده می شوند |
شاهین | 01.02.2021 - 00:06 | ||
اندکی روشنی برای جوانان زبان اندیش و دستور نویس. ۱- حرف نکره یا نشناختگی: ( یگ: پیشوندی. ی: پسوندی. کدام: پیشوندی.) نمونه: ( یگ ماذ : ماذی: کدام ماذ.) در زبان دری ما حرف نکره یا نشناختگی را با شنتاختگی یا معرفه یکجا می نبیسیم. چنین: ( یگ مادر: مادری. کدام مادر. ) در این نام هم حرف نشناختگی است و هم شناختگی مگر ژنستگی یا مفهوم اسم نا شناخته است چون نکره دارد و ما حرف معرفه را نمی کشیم مانند ضمایر ملکی چون 《 مادرم یا مادرش 》 و اگر حرف نکره را بکشیم پس تنها 《 مادر 》 بجا می ماند و این اسم با معرفه است پس شناخته شده است. و حرف نکره به 《 گاف 》 نگاشته می شود. ۲- حرف یگانه گی یا وحدت: 《 یک مادر و نه دو مادر 》 پس حرف وحدت یا یگانه به حرف 《 کاف 》 نگاشته می شود. ۳ - 《 ماذ 》 این اسم نه معرفه دارد و نه نکره. یادداشت: ( جمع بستن اسمها. کس. جمع: کسان. ۱ - یک کس آمده است: یک نفر آمده است. ۲ - دو کسان آمده اند : دو نفر ها آمده اند. ۳ - یک دختر گفته است. ۴ - دو دختران گفته اند. زمانیکه واژه های عربی را کار می گیریم در جمع بستن اسمها اشتباه می کنیم. چون واژه گان دری اکثراً با آن جمع بسته می شوند و جمله آسان و روان می باشد. و من بر خلاف زبان عربی نیستم ما باید هم زبان عربی را یادداشته باشیم چون زبان دین ماست و به فایده ی خود ماست و عربی را به شیوه ی عربی و دری را به شیوه ی دری باز خوش آیند می باشد. 《 گوییدن: گوستن: گُستن: قال. نقل قول 》 《 گوبیدن: گوفیدن: گوفتن: گُفتن.؟ دگه روز》《 شگوبیدن: شگوفیدن: شگفتن. حیران ماندن. شگوفه کردن 》 از این کابذر 《 شگفتیدن 》 ساخته اند و نادرست است شگفتی انگیز نادرست است مگر شگوف انگیز درست است. 《 گَویدن: گَفیدن: گپیدن: گَفتن. گپ زدن. صحبت و تکلم کردن》 اوزان 《 گوییدن و گُستن بر وزن روییدن و رُستن 》《 گوبیدن و گُوفتن بر وزن روبیدن و روفتن 》 《 گَویدن و گَفتن بر وزن رویدن و رفتن 》. دگایش دگه روز بخیر! |
شاهین | 30.01.2021 - 14:38 | ||
الفبای پارثی دری را وصیف سکزی به فرمان یعقوب لیث صفار از روی عربی ساخته است و حروف 《 پ - چ - ژ - گ 》 را همان زمان ساخته اند چون زبان عربی را می دانستد و نزدیکانه ی یک سده، زبان عربی زبان رسمی خراسان بوده است و نه از " پهلو و پارث یا پرثو ". و پسانها بازماندگان ساسانیان که موبدان گفته می شوند الفبای ساسانی را از روی الفبای عربی ساخته اند که همان الفبا را پهلوی می گویند و دین دبیره یا کتاب اوستا را با همان الفبای پهلوی نبشته اند و ما می بینیم که حتی الفبا های ما فرق دارند در فارس الفبای پهلوی ساسانی است و در خراسان الفبای پارسی دری! و دو زبان! ( دا بیله خوشحالی ده! ). |
شاهین | 30.01.2021 - 02:35 | ||
( بذرنگ: بدرنگ ) نگونواژه: ( گُذرنگ: گُذنگ گُشنگ: قُشنگ: قَشنگ: خوشرنگ: خوشنگ: خشنگ ) در زبان ما مچم که چنین گاف ها توسط عرب ها ابدال کرده است یا توسط فارسها؟ چرا به حرف غ یا خ ابدال نکرده مگر به حرف قاف؟ ما قاف نداریم. یادداشت: ( بیشتری دال های زبان دری برای روانی سخن به گاف ابدال می کنند. مانند:《 هوشیدن، هوشند به هوشنگ. اورند به اورنگ. آوند به آونگ. افرند به افرنگ. و چنین. ) اینه باز نگویند که ۵ در ۱۰۰ زبان شاعران را برای ما افشا نکردند نادانان از دستی که نادان اند از زبان و دستور شاعران آگاهی ندارند باز سر زبان شاعران خراسان تاخت و تاز می کنند باز برای شاعران زدنوک خودشیفته خطاب می کنند و از خود برای ما فیلسوف نشان می دهند گویی که خالق همان شعر باشند یا خالق کابذران باشند 《 یک شعر را کی خلق می کند و جرت و فرتش را کی می کند؟ 》 گنجشک نه نه ی خود را چُک چُک یاد می دهد. معنای شعر حافظ شیرین سخن و مولانای بزرگ را نمی دانند باز نقدشان می کنند ( زبان شاعران زبان بسته بازی و گشوده بندی است از مورچه آسمان می سازند و از آسمان مورچه!). اگر شاعران خراسان نمی بودند دگر این زبان پارسی نمی بود. کله کته های بی مغز باید عینک بپوشند و یک دو سه ساعت سون 《 گنجینه ی ادب پارسی 》 نگاه کنند باز سر ما بیچاره ها کمی مهربان خواهند شد یا اینکه سون واژه شناسی من ببیند و مرا از ژرف دل یک شماره ی ۱۰۰ اگر نمی دهند کمانه یک ۵۵ خو بدهند! |
شاهین | 29.01.2021 - 13:30 | ||
یادداشت: ( زبان دری دنباله ی هیچ زبانی نیست مگر همان زبان گاتا است. ) هر زبان از گردان و تصریف شناخته می شود و نه از عبارات. بدین مینا یا معنا اگر نام ها و اسم های عبارات فراموش شوند پس آن زبان شناخته نمی شود اگر ما زبان دری را با زبان گاتا هم آهنگ بسازیم پس می بینیم که شناسه های زبان دری و افعال و کنست های زبان دری حتی پسوند های کابذری یا مصدری یکی اند و حتی مشتقات یا دریدگی ها مانند روان که یک دریدگی از رویدن است و در گاتا آمده است و کنست ( داذیدن ابدال داهیدن ابدال داییدن که آن کنست دایید است و با شناسه شخص دوم که زردشت می گوید داییدی: عدل کردی و دادی.) پس دایید فعل داییدن است و داییدی گردان و تصریف شخص دوم است پس چیست؟ همان دری است اینکه پهلوی گفته شده و هیچگاه در تصریف زبان ما کدام فرق نیامده است و اسم ها ارزش ندارند پس همان دری است و شما زبان تان را از شناسه های که پشت یک فعل می آید و از پسوند مصدری که نمایانگر فعل گذشته است مانند 《 دایید که دای: فعل است و ید: پسوند مصدری بی نون 》 بشناسید. کاستگی و خلص: زبان دری و گاتا یکی است و زبان ما دنباله ی هیچ زبانی نیست و الفبای گاتا همان الفبا است که آنرا تلفظ کرده می توانیم و تنها حرف 《 ث و ذ 》 ی ما برای روانی سخن به دگر حروف ابدال کرده است، و شما را کسی فریب داده نمی تواند اگر بگذاریمشان که الفبای مارا تلفظ کنند باز می بینیم که غ را تلفظ کرده نمی توانند و حرف غ اندر دهانشان برادر قاف می شود و چنین نمونه ها باز دعوی زبان می کنند. |
شاهین | 28.01.2021 - 20:29 | ||
( نبیر: نواس: فرزندی از فرزند پدر و مادری: پشت سوم )( نبیره و نواسه: همان زیر کاسه: پشت چهارم) |
شاهین | 28.01.2021 - 20:00 | ||
نام های نشناختگی از یک خانواده : ( ماذ - پاذ - براذ - خواذ - خُسو - خشو - ایو - ننو - دُخت - پُوذ - نبی ) نام های شناختگی از خانواده ( ماذر - پاذر: پذر - براذر - خواذر: خواهر - خُسور - خُشور - ایور - ننور - دُختر - پُوذر: پوسر: پُسر - نبیر: نبیس: نباس: نواس و نبیره : نبیسه: نباسه: نواسه ) بی معرفه ( باذ: صاحب ) با معرفه: ( باذار و بادار: الصاحب ) ( شاه: سلطان)( باذشاه: سلطان صاحب ) |
شاهین | 27.01.2021 - 15:16 | ||
ذال معجم: ( گُدریدن: گُدشتن ). در اینجا پیش از دال یک حرکت ( پیش یا ضمه ) آمده است پس حرف دال به ذال بر می گردد و چنین:( گُذریدن: گُذشتن ). و (گُد: good ) در اینجا پیش از دال حرف ضمه یا پیش آمده است پس دال به ذال بر میگردد و چنین: ( گُذ. ابدال: گُش. ابدال:خُش. ابدال: خوش! ) و کابذرش: ( گُذیذن: گُذیدن: گُزیدن: پسندیدن: پذیرفتن و خوش کردن ) و کنست آن بامعرفه: ( گُذر. ابدالی: گُذل مانند جنگل که به معنی خوش و زیبا است و ترک ها زیبا را هم گُذل می گویند و می اندیشم که شاید شعر زیبای پارسی را گُذل می گفتند و از گُذل به غزل ابدال کرده است به معنی شعر خوش و زیبا. ). این گُذ است: این خوش است. |
شاهین | 27.01.2021 - 15:56 | ||
( گُذ: chose ) ( گُذیدن: to chose ). |
شاهین | 26.01.2021 - 21:03 | ||
در زبان دری ما چهار گونه فعل داریم ( کن، کنان، کنست، کنسته ) که از کابذر ( کنیدن و کنستن ) هند. پس از همین چهار فعل ما یکی را می گذینیم که فعل گذشته است و "کنست" باشد و اسم مصدر یا کابذرنام 《 کنیشن و کنشن، کنیش و کنش 》 می شود اینکه از کجا شده در گوهر خود مصدر یا کابذر است. چنین: 《 کنیذن. ابدال ذال به شین: کنیشن. و نون انداخته می شود پس، کنیش بجا می ماند 》 پس در زبان ما همه پسوندان 《 شن و یشن 》 ابدال 《 ذن و یذن 》 اند که پسوند کابذری یا مصدری است و هم اسم است چون پسینه ی را را می پذیرد مانند: 《 خندیدن ها را ببین 》 در اینجا گذاشتم تان تا کابذرنام یا اسم مصدر را بدانید. یادداشت: 《 همه دال های مصدر های پارسی ذال اند.اگر پیش از دال سه حروف صدا دار ( وای ) و سه حرکات زیر و زبر و پیش ( اَ، اِ، اُ ) باشند باز دال به ذال بر می گردد. چون: گوییدن. پیش از دال حرف یا آمده است پس گوییذن است. و بودن. پیش از دال حرف واو است پس بوذن است. باشد پیش از دال زبر است. پس باشذ است و باد، پیش از دال حرف آ است، پس باذ است》 همین ذال را، ذال معجم گفته بوذندی: می گفته بودند. |
شاهین | 26.01.2021 - 18:34 | ||
دریدگیان ی کنیدن و کردن:《 کناک: فعال 》《 کناکی: فعالیت 》《 کنانه و کنان به کنون: فعلاً 》 《 کراک: عمال 》《 کراکی: عمالیت 》《 کرک و کرکی: سخت و محکم 》 《کرانه: عملاً 》《 کران: انجامان و بیکران: نا انجامان یا لایتنهای 》《 کرانه: افق و کرانه ها: آفاق 》 با این گد نشود:《 کناره: ساحل 》. دریدگی: مشتق و دریدگیان یا دریدگی ها: مشتقات. |
شاهین | 26.01.2021 - 12:09 | ||
برای دستور نویسان: 《 کرد: عمل.》《 کرد + ار: کردار = العمل 》《 رفت + ار: رفتار 》 معرفه ها پشت کرد و عمل اند که کردار: العمل می شود. ( کردن: کریدن: کشتن و کریستن )( کُنیدن: کُنستن و کُنشتن ). 《کنست:فعل. کننده:فاعل. کنا:فاعله. کنسته و کنستگی:مفعول. کنستمان: فعیل. کنستمانا: فعیله.》 《کرد:عمل. کرنده:عامل. کرا: عامله. کرده و کردگی:معمول. کشتمان:عمیل. کشتمانا: عمیله. 》 برای روشنی 《 کردن و کریدن: کشتن 》 《 کاردن و کاریدن: کاشتن 》 کابذر " مصدر " کاریدن از کردن است. اکنون زبانشناسان می توانند از واژه های خود کار بگیرند و دگر به واژه های عربی در زبانشناسی نیاز نیست و همچنان به واژه های انگلیسی و من همه واژه های دانشیک زبانشناسی را برایتان آشکار نمودم حتی تا 《مورفیم و فونیم》 فقط کمی ذهن خودرا در کار بیندازند و دستور نبیسی را به شیوه ی خود و با واژه گان خود بنویسند. آنکه نمی داند هیچگاه نمی داند بگذارش که پوف مفت خودرا کند. و آنکه می داند کار خود را انجام بدهد. یاددشت: 《 کشتمان: کشتمند است که در اصل کشتماند است و کشتمند نادرست است یعنی پسوند اصل 《 ماند 》 است و نه 《 مند 》 روشنی در باره ی مند پسانترکا خواهد انداخته شد. |
شاهین | 25.01.2021 - 21:36 | ||
تصحیح دب. 《 دب: نبیس و نویس 》 《 دبی: نبیسی و نویسی. نسبی است.》 معرفه ی پسوندی پس از نسبت انداخته شده. چنین:《 دب. و نسبی: دبی. با معرفه: دبیر و جمع: دبیران. 》 《 دل. و نسبی: دلی. با معرفه: دلیر. و جمع: دلیران》《 دانش. و نسبی دانشی. با معرفه: دانشیر و جمع: دانشیران 》. کمی روشنتر شد. |
شاهین | 16.01.2021 - 07:36 | ||
یادداشت: ( کردار: عمل ) و ( کُنست: فعل ) و ( و ( کابذر : بارگاه و درگاه و دربار و دروند و پیشگاه: مصدر. و من برای مصدر نام کابذر را می پسندم چون واژه ی کابل است که به معنی دربار است، پس مصدر = کابذر. و اینکه مصدر را برآمدنگاه می گویند نادرست است در اصل درگاه است. نمونه:- مصدر لپ تاپ: درگاه لپ تاپ. آنجاکه یک سی دی انداخته می شود. )------ کابذر: مصدر ( دبیدن: دفتن = نبیسیدن: نبشتن: فرهنگیدن: فرهختن و کتب ). کُنست ها: ( دب: دفت : دفته = نبیس: نبشت: نبشته. ) کرنده نام مردانه: ( دبنده: نبیسینده: دبیر: کاتب ). کرنده نام زنانه: ( دبا : نبیسا: کاتبه ) کردگی نام: ( دفته: نبشته: مکتوب ). در زبان ما گاهی معرفه در پشت واژه می آمد و گاهی در پیش! مانند نکره: ( یک کتاب: کتابی ) و معرفه: ( ارکتاب: کتابر )( اردب: دبر و دبیر ) خوش! در اینجا پشت واژه ی "دفته" معرفه را می اندازیم که چی می شود؟ 《 دفته + ار = دفتر : المکتوب و دیوان. ) و پشت 《 دب + ار یا ایر = دبر و دبیر: الکاتب 》 در اینجا معرفه پسوندی است و حرف ری 《 ملفوظ 》 است و زمانیکه معرفه یا شناختگی پیشوندی می شود و حرف ری 《 غیر ملفوظ 》 می باشد ( پس ما هم معرفه ی پسوندی و هم نکره ی پسوندی داریم و هم معرفه ی پیشوندی و هم نکره ی پیشوندی داریم گاهی در معرفه های پسوندی حرف ری به لام ابدال می کند و اگر ار باشد ال می شود و اگر ایر باشد ایل می شود و اگر اور باشد اول می شود ). یادداشت: ( زبان ما پارسی است و باید از واژگان خود کار بگیریم و نباید زبان خودرا دورگه بسازیم و واژه گان دانشیک نداشته باشیم و سست و ناتوان باشیم و استادی و ماستری را در زبان خویش از کشور های بیگانه بگیریم در حالیکه آنان نه زبان مارا می دانند و نه جمله های مارا می شناسند سپس برای ما ماستری و استادی می دهند. خوش! قابل ریشخندی و تمسخر است. ) |
شاهین | 16.01.2021 - 08:50 | ||
روشنی: ( صدر: بر و بار و کاب و سینه و پیش و بغل) 《 در برم بیا: در پیشم و بغلم و سینه ام بیا 》( میم پیشوندی عربی = ذر و گاه.) چنین: ( مصدر : ذربر و ذربار. کابذر ( سینه گاه ). ذرگاه و پیشگاه. یک چیزی دگر یادتان باشد که واژه ی قفس از ( گنبذ ) است.《 گنبذی سینه: قفس سینه 》. قطره قطره دریا می شود نی چکه چکه دریا می شود. واژه ی ما چکه است و نه قطره! هرچند واژگان خود را کار بگیرید همانچند زبان تان ژنوار ( قابل فهم ) و آسان می باشد. ( ژنیدن: ژنستن = درک کردن، فهمیدن ) اگر کسی بر ما چیزی بگوید باز ما می گوییم شنیدم 《 ژنیدم 》 یعنی فهمیدم. به این معنی نیست که شنودم یا شنفتم. کابذر: ( ژنیدن: ژنستن : ژستن = فهمیدن، درک کردن ). کنست: ( ژن، ژنست، ژنسته = فهم، فهمید، فهمیده ). کرنده نام: ( ژننده: فهمنده، فاهم ،درک کننده و واژه ی درک هم دری است و در گاتا آمده است که همان دَرَک است یعنی پیدا ). کرانام: ( ژنا: فهما: فاهمه ). کرده نام: ( ژنسته: فهمیده: مفهوم ). کردگی نام: ( ژنستگی: مفهوم. در ژنستن هی گردگ نهستد: وجود ندارد پس ژنستگی درست است ). گردان همانند یا مضارع : ( می ژنم، می ژنی، می ژند ، می ژنیم ، می ژنید، می ژنند = می فهمم، می فهمی ، می فهمد، می فهمیم ، می فهمید، می فهمند ). گردان گذشته یا ماضی ( ژنستم ، ژنستی، ژنست ، ژنستیم ، ژنستید ، ژنستند = فهمیدم ، فهمیدی ، فهمید ، فهمیدیم ، فهمیدید، فهمیدند ). کرد ها 《 ژنم را زانم 》 می گویند و خراسانیان 《 ژنم را دانم 》 می گویند و 《 دانیدن و دانستن در اصل علم 》 است. یعنی 《 دانش: علم 》 و 《 ژنش : فهم 》 و 《 شناس : عرف. 》 و این واژه گان پارسی همرسته ( مترادف ) همدگر اند. یادداشت: 《 ژنشوار: قابل فهم 》 ( ژنیدن و ژنستن = فهمیدن و دَرَک کردن و پیدا کردن و دریافتن حتی حس کردن. ). این لازمی است در صورتیکه معتدی شده نتواند پس از سببی کارمی گیریم. چنین: ( ژنانیدن: ژنانستن = فهمانیدن ). من تنها استم خسته می شوم هرگاه چیزی یادم می آید جابجا برایتان می نویسم چون از یادم می رود و اگر کدام اشتباه می شود پوزش می خواهم و پند و اندرز من برای جوانان است و نه بزرگان! که سرشان بد نخورد چون ما از بزرگان خود آموخته ایم که تا اینجا رسیده ایم. و کام از جمله بندی می باشد تا آسان باشد. ( شنویدن: شنفتن )( ژنیدن: شنیدن: ژنستن: شنستن ) |
شاهین | 05.01.2021 - 15:26 | ||
مصادر: ( یازیدن: یاختن = تصمیم گرفتن.) اسم مصدر:( یازش: تصمیم. ) افعال: ( یاز: تصمیم. یاخت: تصمیم گرفت: مصمم شد. یاخته: تصمیم گرفته: مصمم شده. ).اسم فاعل مذکر:( یازنده: مُصَمَّم: تصمیم گیرنده ). اسم فاعلی مونث: ( یازا: مُصَمَّمه: تصمیم گیرا. ). اسم مفعول: ( یاخته: مُصَمِّم: تصمیم گرفته. ). گینواژه: گدواژه: ( زودیاز: زودتصمیم. دیریاز: دیر تصمیم. یعنی زود مصمم و دیر مصمم. ). هشدار: واژه گان باید ویرگردان و ذهن گردان باشند در غیر آن نابود می شوند. ( درس و اندرس: درز و اندرز ) من شما را اندرس می دهم که درس بخوانید. ( درسیدن: درس خواندن )( درسانیدن: درس دادن ). ( اندرسیدن: پندگرفتن ) ( اندرسانیدن: پند دادن ). جوانان! بیندرسید و بیندیشید و بیاموزید و من یک پاساننده استم و واژه گان پاسنده گان! و شما سپاسنده گان. اکنون واژه گان را برایتان می پاسانم، اگر شما بسپاسید یا نسپاسید پروا ندارد. به هرگونه من کار خودرا کرده ام ( انجام داده ام ) خوشنود باشید! مع السلامه. |
شاهین | 07.01.2021 - 05:46 | ||
( واز : voice ) ( آواز : the voice ) ( واز ی افغانستان : voice of Afghanistan ) ( آواز ی افغانستان : the voice of Afghanistan ) ( دروازه: doorvoice )( آدروازه: the doorvoice ) اکنون ببینید که معرفه را پیش روی ( در ) انداختم که ( آدر ) شود. زمانیکه ( در ) بگوییم شناخته نمی شود و زمانیکه ( آدر ) بگوییم شناخته میشود. چنین: ( در : door )( آدر : the door ). کسانیکه انگلیسی می دانند برشان آسانتر می باشد که چگونه شناختگی را کار بگیرند یا اینکه عربی بدانند چون شناختگی یا معرفه از زبان ما انداخته شده و در زبان ما کمی آسیب رسیده است. ورزش! ورزش! ورزش! ( آ را بینداز و آ را بکش ) باز آسان می شود. مگر آسانتر این است که پس از معرفه یک نقطه یا خال بگذاریم که آشکار شود معرفه است. چنین ( واز ، آ.واز و در ، آ.در ) آسان ترین پرسش. ( اگر کسی بپرسد: آیا خدا را می شناسی؟ پس ما می گوییم ها شکر الحمدالله. پس باید معرفه اش را بیندازیم، " آخدا " اکنون درست شد. ) ایقه خواری بکش تا که یاد بگیرند! |
شاهین | 25.11.2020 - 04:12 | ||
خان[ ( گان، گا بی نون قید مکان شده. گاه: قید زمان است ): ۱ - بیت و منزل. ۲- ذار و ذر و ستان.۳ و ۴ به مه چی.] [خانه: ( گانه: اطاق )]. آ.خان یا آ.گان: البیت و المنزل. آ.خانه یا آ.گانه: الاطاق. یادداشت: همه ( هی گردک ها صیغه ی تصغیر یا خوردترک اند. مانند: ( بغذر و بغذره. کابذر و کابذره. ستار و ستاره با معرفه استار و استاره. زر و زره یا زرک. پسر و پسره یا پسرک. و همچون ترت و لغد مگر در روز و روزه قید یا وند وابستگی است وند به مینا یا معنای قید و ظرف است پس با معرفه..... آوند: القید و الظرف می شود. که تا امروز ما آوند را آونگ می گوییم با همان دسته اش که در گوهر ظرف است. خو پر گویی میشود بس! برای جوانان تشنه زبان! |
شاهین | 02.12.2020 - 06:50 | ||
( نهیدن: نهادن: نهستن = گذاریدن:گذاشتن ) و ( ناهیدن: نادن: نودن: ناهیستن: نایستن: ناستن = گذریدن: گذشتن ) نام اختر ناهید از همین است به معنای گذر! و در آمیزش با واژه ی خوش بسیار مستی کرده که از آن ( خوشنود: خوشگذر ) ساخته شده است و شما از این پس پسوند 《 نود: گذر 》 را دل بالا کار بگیرید! والسلام خوشنود باشید : خوشگذر باشید: خوش بگذرانید! |
شاهین | 01.12.2020 - 04:32 | ||
درود بر شما! واژه خراسان را پالیدم چه معنی می دهد دیدم یکجا نوشته بود ( واژه شناسی خراسان، ویکی وفقه ) واژه ی خراسان را معنی کرده است چنین: ( خور: شمس و آسان: آیان که از فعل آسیدن است به معنی آمدن ) و منبع را هیچ ذکر نکرده است که از کدام فرهنگ و از کجا گرفته است و ما تا هنوز نمی دانستیم چقدر خوب است فردا معنی اوستا و گاتا و زردشت همه و همه بدون منبع گفته می شود تا دیروز منبع اروپاییها و عربها بودند با همان نادرستی ها و امروز خودشان منبع استند! ههههه |
شاهین | 18.11.2020 - 13:00 | ||
اعلان اعلان اعلان. جمله های زبان پارسی در ترجمه بارها از روی جمله های انگلیسی ساخته می شود. یادداشت: زمان التزامی که با فعل کمکی شاییدن و باشیدن و بودن گردان می شود و نه با استن! جمله: ( او شاید در خانه باشد. درست/ او شاید در خانه است. غلط ) ( شاید رفته باشد. درست/ و شاید رفته است. غلط ) یادداشت:( او رفته است. این صد در صد است ما می دانیم که او رفته است ) ( رفته باشد. در این جمله شک و گمان است یعنی ما از رفتن او آگاهی نداریم ). |
شاهین | 26.10.2020 - 08:21 | ||
درود بر شما ارجمند و همچنان بر گرداننده ی گرامی! بسیار خوش آیند و هینه یک سرودانگی: ( رمیدن: ۱- وحشی شدن. ۲- نفرت کردن. ۳- گریختن و نساختن و رام نشدن و سرکشی کردن ). ( رامیدن: ۱ - اهلی شدن. ۲- محبت کردن و رام شدن. ۳- ماندن و ساختن ). واژه آمیزی: 《 رمه ی کفتاران. وحشی ها 》 《 رامه ی گوسفندان. اهلی ها》 《 رامش: سازش و رامشگر: سازنده و نوازنده 》. ( آرمیدن: خاموشیدن. و ایستاد و ساکن شدن. آرم شدن که ما آرام می گوییم ) ( آرمانیدن: خاموشانیدن. خاموش و آرم کردن ). و واژه ی ارمان از آرمیدن است آنکه خواهش و آسایش و آرمی دل و آرزو دارد. کامگار باشید! |