درگذشت شجریان؛ طنین صدای خسرو خنیاگران خراسان در افغانستان

۲۳ میزان (مهر) ۱۳۹۹

نخستین بار که با اشتیاق آواز استاد شجریان را شنیدم وقتی بود که رفته بودیم برای کمک به اسباب‌کشی ابوطالب مظفری. ما نوجوان‌هایی عاشق ادبیات بودیم که در جلسه ادبی آقای مظفری عضو بودیم، وسایل او را که از کامیون پیاده کردیم، بغل خانه تازه اجاره شده استاد، یک کاست/نوار فروشی بود، نوشته بود که آلبوم تازه استاد شجریان رسید یا رسیده همچنین عبارتی و استاد با ذوق رفت که آن‌ را بخرد، اسم آلبوم در خیال بود، با تصویری از خود استاد شجریان هاشور خورده با چند خَط درشت رنگی.
آقای مظفری در میان وسایلش دنبال ضبط صوت گشت، اولین چیزی که در خانه نو جابجا می شد، به برق زد و پلاستیک از نوار بیرون کرد. مثل یک آیین روحانی بود، انگار جعبه کادویی غیبی را باز می کند و گذاشتش داخل پخش یا همان ضبط صوت. اولین آواز بعد از چند دقیقه موسیقی بی کلام، غزل سعدی بود‌؛
سر آن ندارد امشب که بر آید آفتابی
چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
مسحور کننده بود، تلفظ کلمات، لحن، چهچهه و صدا. من رفتم که وسایل چای را پیدا کنم تا چای دم شد و آوردم، به یکی از شاهکارهای تاریخ موسیقی فارسی رسیده بود؛
آمده ام که سر نهم
عشق تو را به سر برم
گر تو بگویی ام که نی،
نی شکنم شکر برم
آمده ام به عقل و جان
از همه دیده ها نهان
تا سوی جان و دیدگان مصطبه نظر برم....

یک دنیای جدید بود، دوباره و دوباره این غزل را بر گرداندیم و شنیدیم، تلفظ شین و قاف، یک چیز خارق العاده بود به نظرم، وقتی می‌خواند قمر و قاف را بین غ و ق تلفظ می‌کرد، دیوانه کننده بود، یک دلبری مغرورانه خراسانی در لحنش بود که هیچ وقت متوجه نشده بودم.
آن وقت ها در انجمن ادبی افغانستانی ها، هر کس طرفدار یکی از چند آوازخوان مشهور کلاسیک خوان آن ایام بود، من طرفدار شهرام ناظری بودم، ضیا قاسمی طرفدار علیرضا افتخاری بود، کاظم کاظمی، حسام‌الدین سراج می‌شنید و رفیع جنید فکر می‌کنم شکیلا را می‌پسندید و بعدتر استاد بنان و زویا ثابت را.. در موسیقی کلاسیک افغانی هم همین طور بود، او به تنهایی علاقه مند شریف غزل بود، کاظمی، استاد سر آهنگ را، اما مظفری دلبسته شجریان بود، سیر نمی‌شد از شنیدنش. برای همین هربار خانه اش می رفتیم، یک آواز تازه از شجریان داشت.
سیاست‌مدارها هم شاید مثل ما هر کدام کسی را دوست داشتند. دکتر عبدالله، حسام الدین سراج را دوست می‌داشت، در اولین روزهایی که رئیس اجرائیه حکومت شد، از سراج دعوت کرد بیاید افغانستان، هم در هتل انترکانتیننتال و هم کاخ سپیدار که دفتر خودش بود، برایش برنامه گرفت. خوبی کابل همین است که پایتخت تلاقی همه فرهنگ‌های منطقه است. در تهران آدم‌های نادری موسیقی کلاسیک افغانستان، تاجیکستان یا پاکستان را می شناسند اما در کابل همانقدر که استاد محمد حسین سر آهنگ محبوب است، استاد مهدی حسن پاکستانی و استاد آدینه هاشم تاجیکی و استاد شجریان ایرانی هم محبوب است. حتی خیلی وقت این پسوندهای کشوری هم طرح نمی‌شود، مهدی حسن، انگاری در کابل به دنیا آمده باشد و آدینه هاشم و شجریان استادان کوچه خرابات باشند. هیچ وقت ازین لحاظ تعصب فرهنگی و موسیقایی وجود نداشته است.

یک بار در دفتر یکی از مقامات ارشد حکومت در ارگ ریاست جمهوری، دیدم آواز شجریان را گذاشته است، در دفتر کسی که یک هزارم درصد هم تصور نمی‌کردم موسیقی ایرانی آن هم کلاسیک را بشناسد. برای همین عجیب نبود که خیلی از مقامات و سیاستمداران افغان، مثل داکتر عبدالله و رحمت الله نبیل و لطیف پدرام و داکتر اشرف غنی و خانواده احمدشاه مسعود از شجریان با حرمت یاد کنند و خاطره رفتنش را گرامی بدارند.
همان طور که عجیب نبود، در ردیف چهل و هشت کافه شاپ که تنها در خیابان پل سرخ واقع شده اند، اکثرشان چند روز به احترام، شجریان مراسم بگذارند و برایش شمع روشن کنند.
در هرات، شاید به علت همسایگی طبیعی باشد که این همه مردم عادی هم شجریان را بشناسند و دوست داشته باشند اما در شرق افغانستان، نویسنده های پشتون، مثل استاد وفا و طاهر زلاند برای من غیر منتظره بود آشنایی و علاقه شان به شجریان.. تعداد کسانی که پروفایلشان را به عکس شجریان آراستند هم کم نبودند از شبرغان تا بلخ و بدخشان و بامیان.
به طور مثال، فرزاد فرنود، شاعر زبان اوزبیکی و متولد شبرغان است، در زندگی هیچ وقت به ایران سفر نکرده اما آشنایی او از موسیقی ایران، حیرت بر انگیز است، وقتی درباره فرق تنظیم های دو آهنگساز کلاسیک ایران صحبت می‌کند.
روز قبل از درگذشت شجریان، فرزاد را در انستیتوت مطالعات استراتژیک دیدم، گلویش را بغض گرفته بود، نمی‌توانست صحبت کند، گفتم چی شده، گفت، نشنیده اید شجریان در بستر بیماری تلخی ست؟!
نشنیده بودم، فردایش که خبر مرگش پخش شد، سیاه پوش شده بود و صدایش در نمی‌آمد.

یک عده کثیر از کسانی که شجریان را اینهمه دوست داشتند، جدا از آواز شگفت و لحن شیرینش، به خاطر انتخاب شعرهایش است.
شجریان، بهترین شعرهای فارسی را خوانده است، خیلی از غزلیات سعدی و حافظ و مولانا با او و صدایش، ورد زبان مردم شده است. شعرهایی که شاید در دیوان‌های شعر، خیلی جلب توجه نکنند. مثلا
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم
یا این غزل حافظ که؛
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
صد نکته ازین معنی گفتیم و همین باشد
این شعرها را در افغانستان هر کس به دلبخواه ذوقش تفسیر می کند، آدم های مذهبی تر، این شعرها را روایت داستان های مذهبی می دانند، آدم های لیبرال تر، آنها را سند خوش باشی و طرب جوانان، تکیه گاه و آینه عشقشان را ابیات تغزلی می دانند.
حتی، من از استاد ادبیاتی شنیدم که شکل و نسخه آوازی استاد شجریان را عیار اختلاف نسخه ها می دانست، مثلا در بیت معروف "کشتی شکسته گانیم یا کشتی نشستگانیم ای باد شرطه بر خیز"، می گفت، طرز شجریان را که با این شعر، ریاضت کشیده و زندگی کرده می توان معیار گرفت.

نگاه ادبی و شعردوستانه، شاید وجه غالب علاقه به ‌شجریان و دیگر استادان آواز باشد..
اما یک عده زیاد هم، نوع سلوک شخصی و برخوردهای اعتراضی و روشنفکرپسند شجریان را ستایش می‌کردند، او را نمونه عالی یک هنرمند مردمی و یک چهره مثال‌زدنی فرهنگی می‌دانستند، کسی که می تواند الگو برای هنرمندان دیگر شود، سختی و عزلت را تحمل کند اما از حرف و دیدگاه فکری‌اش پا پس نکشد. آقای نبیل، بخصوص این بخش از سلوک شجریان را به تاکید اشاره کرده بود، به طور خاص از آواز معروف "تفنگت را زمین بگذار" یاد کرده بود که می تواند ندادهنده طالبان و دیگر جنگجویان شود.
و بالاخره یک عده دیگر برایشان نه موسیقی اهمیت دارد و نه شنونده جدی آوازهای کلاسیک هستند اما خراسانی بودن شجریان برایشان خیلی مهم بود، در افغانستان بسیاری ها هستند که هنوز افغانستان را قلب خراسان قدیم می دانند. جدا ازینکه بعضی حتی احیای نام خراسان را برای افغانستان، پیگیری می کنند. آنها به راستی با مردم استان های خراسان در ایران، احساس خویشاوندی و یگانگی می کنند. همین احساس در میان خیلی از نخبگان خراسان هم هست. دکتر شفیعی کدکنی، عماد خراسانی و استاد کمال خراسانی به طور مثال، بارها گفته اند که مردم افغانستان، بیگانه و حتی ملت برادر نیستند که ملتی یگانه با باقی مردم خراسان در ایران و آسیای میانه اند.
باری، هفته نامه یی در مشهد چاپ می شد با نام خاوران و در صفحه اولش نوشته شده بود، بلخ، هرات، نیشابور، غزنی، دامغان، سمرقند، بخارا، خجند تخار، کابل و همه شهرهای خراسان بزرگ این مجله را بخوانند.

نشر شده در تارنمای بی بی سی فارسی







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

شاهین22.11.2020 - 18:17

  از پدرش چه میراث مانده: از پدرش چه مانداک مانده؟ مانداک درست نیست. هههه زبان فارسی را بد رنگ می سازد.

شاهین21.11.2020 - 00:56

  آرش جان تا زمانیکه با تیرت مرز ایران و توران را تعین نکنی قسم به چهار کتاب که نه کسی ایران را می شناسد و نه توران را پس ما منتظر تیر تو استیم!

شاهین21.11.2020 - 00:18

  ایران بزرگ: پذیرفتنیست. پس دارای چند اوستان ( ولایت ) می باشد اگر بیندیشیم که استخر و بلخ پایتخت بوده اند پس خراسان زمین کدام اوستان ایران بزرگ بوده است؟ پس اگر اوستان ایران نیست پس چرا یک نام بزرگ دارد ( خراسان بزرگ ) مانند یک کشور نیرومند؟ اگر ما بپذیریم که ایران بزرگ بوده است پس خراسان زمین باید یک اوستان از ایران زمین باشد؟ و چرا اینقدر زمین زمین است در پهلوی این زمین ها یک زمین دگر هم دمبک می زند ( خاور زمین ) خوش! پس چرا خراسان پایتخت نبود که بلخ پایتخت بوده؟ در اینجا کام از اوستان ایران زمین است و نه از خاور زمین. بلخ اوستان ایران زمین بوده یا خراسان زمین؟ پس خاور زمین در کدام کنج ایران زمین خود را پنگ زده بود؟ پوزشانه یک شوخی گگ است.

شاهین07.11.2020 - 07:05

  باشید که واژه ی معنی را برایتان آشکار بسازم ( میدن: میندن = میستن: ۱ - معنا یا مینا شدن یا داشتن: مینا شدن که نام زنانه است یا اسم مونث فاعلی. ۲ - اصل و مایه بودن. ۳ - رخ گرفتن.۴- در آینده بخیر. جمله: این واژه چی گونه می میند: مینا یا معنای این واژه چی است: این واژه چه مینا دارد. ( ماییدن: مادن : مودن : مایستن . ۱ - مینا یا معنا کردن یا دادن. ۲ - اصل و مایه گذاشتن یا ماندن یا کردن و یا دادن. ۳ - رخ دادن. ۴- در آینده بخیر. جمله: چگونه این واژه را می مایم: چگونه این واژه را مینا یا معنا می دهم یا می کنم: چنین به بالا نگاه کنید. ) خوش! فعل این واژه ( مین = mean است ) و واژه ی معنای عربی شاید که از این باشد و همچنان واژه ی ماده ی عربی شاید که از این باشد الله و عالم.

شاهین05.11.2020 - 23:06

  خوب خیر باشد! اگر ما زنده بودیم باز پنگ خراسان زمین را باز می کنیم تا از ایران زمین جدا بماند! در کشور ما همیشه تجاوز بوده. و ما همیشه مهاجر بوده ایم با همین زبان و فرهنگ زدنوک خویش!

آرش04.11.2020 - 06:40

 در پاسخ به جناب صیار کوتاه به پیشینه نام ایران می پردازم.برای نخستین بار در روزگار فریدون نام ایران به میان می آید که گستره آن از آموی تا اروند است و دربرگیرنده ایران کنونی و بخشهای از افغانستان امروزیست همچنانکه خاور مرکز و بخشهایی از نیمروز(جنوب)افغانستان بیرون از ایران جای داشته اند همانند کابلستان و سمنگان که تنها باژگزار نماینده پادشاه ایران بوده اند و باشندگانی انیرانی (غیرایرانی )داشته اند .نخستین پایتختهای ایران در پادشاهی فریدون و منوچهر تمیشه و آمل در طبرستان هستند سپس در روزگار کیانیان در بیشتر زمانها استخر پارس پایتخت و ارجمندترین شهر ایران است و تنها در کوتاه زمانی بلخ پایتخت می شود . در ادامه در روزگار ساسانیان دنباله ایران کیانی را زیر نام ایرانشهر داریم تا اینکه با تازش عربها یکپارچگی ایران برای چندین سده از میان می رود اما در همه این زمانها نویسندگان و چامه سرایان و سرداران ایرانی نژاد برای شکوفایی آیینهای ایرانی و زنده نگه داشتن نام ایران کوششهای فراوانی می کنند و سرانجام در دوره صفویان ایران دوباره با همان نام باستانی خود سرزمینی یکپارچه می شود و مرزهای ایران به مرزهای ایران ساسانی نزدیک می گردند و از آن زمان در همه روزگاران صفوی افشار زند و قاجار تا به امروز با یک یگان سیاسی به نام ایران که دنباله ایران باستانی و کهن است روبرو هستیم . با یک بررسی و کنکاش در گذشته پدیدار می شود که ایران کنونی کانون شالوده و دنباله ایران باستان از روزگار فریدون تا به امروز است و در کشوری که امروزه افغانستان نامیده می شود تنها تاجیکان ریشه و تبار ایرانی دارند و مانداک (میراث) داران راستین فرهنگ و نژاد ایرانی همین تاجیکهای ایرانی تبار هستند . شایان گفتن است نام خراسان برای نخستین بار در روزگار ساسانیان بر خاوری ترین کوست (ایالت) ایران نهاده شد و چمار (معنای) این نام بازگوکننده جایگاه آنست بدین چم که خاوری ترین بخش از یک مجموعه می باشد که همانا ایران است و تنها در جایگاه سنجش و وابستگی به این مجموعه این نام چمار می یابد .از دیدگاه فرهنگی و سیاسی نیز خراسان همواره بخشی از ایران بزرگ بوده و هیچگاه کشور و ملتی به نام خراسان با فرهنگ جدای از ایران نداشته ایم .البته سنجه ما نباید حکومتهای محلی در زمان نبود فرمانروایی مرکزی توانمند باشد.

شاهین02.11.2020 - 18:59

  آرش جان در پیشانی همین تارنما چنین شعری می درخشد: 《 خراسان بیدار مردان پاک *** شکوهنده نام و شکوهنده خاک 》 از خاک خراسان می گوید: از کشور خراسان می گوید. آیا شما در خاک ایران زندگی می کنید یا در خاک افغانستان؟

ع. ش. صَبّار 02.11.2020 - 05:56

 آقا آرش! من چند روز پیش در همین صفحه از آقا آریانفر خواستم تا توضیح دهد که "ایران" در درازنای تاریخ، اگر سرزمینی بوده و اگر کشوری بوده، لطفاً محدوده و یا حدود اربعۀ آن را توضیح دهد، مثلی که حدود اربعۀ آریانا در تاریخ مسلم است و هر مؤرخ، محقق و جغرافیا نگاری از آن واقف است. خلاصۀ حدود اربعۀ "ایران بزرگ" را معین بسازد و بگوید که در کدام قرن و یا در کدام سالها چنین محدوده ای وجود داشته؟ پس، این سوال حالا متوجه شما هم است، لطفاً اگر توان داشته باشید، پاسخ قناعت بخش بفرمایید، در غیر آن طفره نروید، دست و پاچه نشوید و به هر جا جستک و خیزک نزنید، کوشش نکنید خوانندۀ خود را اغفال نمایید. ها، یاد تان باشد، که دیگران هم مانند شما کتاب میخوانند. اینکه گفته اید ملتی بنام خراسان وجود نداشته، لطفاً بار دیگر به آن فکر کنید.

شاهین28.10.2020 - 22:11

  قهقهه قهقهه! خراسان بزرگ از خود دستور و قانون اساسی جداگانه داشت 《 به زبان و شاعران اش نگاه کنید 》 که بزه کاران را بر اساس قانون خویش جزا می داد که حتی کشور فارس از آن خبر نمی داشت و نه بوی می برد.اگر یک تن از کشور ما پست باشد تاپه ی افغانی در پیشانی اش زده می شود و اگر یک دانشمند یا شاعری بزرگواری باشد سپس تاپه ی ایرانی در پیشانی اش زده می شود. کاستانه: هرآنچه و هرآنکه زیبا و داناست، پس یک ایرانی خواهد بود، و دور از این پیمان انیرانی خواهد بود. زنده باد ایران زمین!

صادق26.10.2020 - 13:31

 تفنگت را زمین بگذار آرش

آرش18.10.2020 - 05:04

 دوست گرامی شما از یک گفتمان فرهنگی به نتیجه گیری سیاسی رسیده اید و البته نتیجه گیری شما نادرست و مزورانه است. خراسان بزرگی که از آن نام برده اید بخشی از ایران بوده و هست و ما ملتی مستقل به نام ملت خراسان در هیج جای تاریخ نداشته ایم اما شما دم از ملتی یگانه که دربرگیرنده مردم خراسان ایران و دیگر مردم آسیای میانه است زده اید و این سخن شگفت انگیز و ...... می باشد
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



رضا محمدی