سخنی چند با «حکیمالحکمای روزگار ما»
۲۸ دلو (بهمن) ۱۳۹۸
طنز از روزگاران دور تا امروز در آثار منظوم و منثور مللهای مختلف دنیا وجود داشته است که به تدریج در سدههای اخیر به عنوان یک ژانر یا گونهی ادبی پذیرفته شده در ادبیات جهان جا باز کرده است که دارای یک سلسله اصول و قواعد می باشد. طنز در کل در ادبیات جهان، جایگاه انتقادی، اصلاحی و سازنده دارد که در هرکجایی در برابر بیداد و کجاندیشی قد علم کرده است.
این طنز است که با بزرگ کردن، کوچک کردن و وارونهپردازی و نیشخندهای تلخ از وقایع در اجتماع، آنها را آشکاره و نمایان نموده و در خدمت و خورد جامعه قرار میدهد.
در جایی چنین خوانده بودم: «کسی که بهطنز روی می آورد در واقع، یک امر بیرونی را در جهان طبیعت یا در عالم عمل و رفتار و کردار انسانی بازنمایی میکند. اما نه به گونهی واقعیاش؛ بلکه به گونهی که صورت مضحک و خندهدار به خود میگیرد. این جاست که میشود گفت: جان و جوهر طنز نوعی تقلید واقعیت است به قصد ارایه و بیان معنا و مفهومی منتقدانه»
بازتاب واقعیتها و ناهنجاریها و هر آنچه که در واقع یک جامعه را به سمت و سوی بیراهه میکشاند وظیفهی اصلی طنز و طنز نویس است که تا جامعه را به نحوی از انحا در آگاهیدهی و روشنگری قرار دهد. طنز را نباید با جوک، هجو و هزل... به اشتباه گرفت. هر متن مبتذلی طنز نیست، طنز با آن سازهها و مزیتهای اصلاحی _ انتقادی خویش با زبان و زمان در مقابله میافتد. اگر قرار باشد که جایگاه طنز را با زبان هجو، هزل و جوک و پریشانگوییهای افراطی دیگری ازاین دست، تنزل دهیم و بعد بیاییم نامش را بگذاریم طنز، در واقع نداسته یا دانسته هزار بار به ریش خود و ریش سخن خود خندیدهایم.
این درست که شوخی هنری یکجنبهی نشاط انگیز طنز است؛ اما این به آن مفهوم نیست که هرکی را هرچه دلش شد بیقید و شرط بیرون دهد و نامش را بگذارد طنز. نه جان برادر، طنز همان گونه که در بالا یاد شد از خود قواعد و اصولی دارد که باید در نظر گرفته شود؛ زیرا پشت سر هر طنز خوب، یک منتقد هنرمند و آگاه از شرایط و اوضاع نشسته است که دغدغهی اصلیاش، انتقاد، اصلاحگری و روشنگری است. به همین اساس هر نوع سخنی که از آرایههای هنری و تناسب اصول طنز تهی باشد در این ژانر ادبی جای نمیگیرد.
طنز انواع و اقسام گوناگونی دارد که پرداختن به آنهمه سخن را به درازا میکشد، اما جان سخن اینجاست که در نوشتن، گفتن و بازتاب طنز نباید متکی به شتابزدهگی و روز مرهگی شد، ویژهگی قوت یک طنزنگار در گام نخست این است که شناوری در بحر زبان را بلد باشد تا در رودخانههای کم عمق و کوچک زبانی غرق نشود، و دیگر پرورش قوهی تخیل یک طنز نویس است که بتواند با استفاده از به کارگیری قوهی تخیل به صحنهسازی و آفرینشگری از خود دست یابد و به نکات، رمز و رازی پی ببرد که تا مصرفکننده را بتواند با شگردهای طنزی خود بکشاند به سوی حقایق اجتماعی و چه شدهای نهفته و پنهانی که در دل یک جامعه از چشم همهگان به دور مانده است.
طنز در ادبیات فارسی نیز پشینهی درازی دارد که در لابلای آثار منثور و منظوم گویندهگان زبان فارسی چون: رودکی، ابوالفضل بیهقی، عطار، سنایی، سعدی، مولانا، حافظ، جامی، کنده و گریخته و به شکل ابتدایی و غیر حرفهای جود دارد؛ اما عبید زاکانی با نوشتن رسالهی «دلگشا» و طنز «گربه و موش...» در قرن هشتم نسبت برهمه با این گونهی ادبی حرفهایتر برخورد میکند و بر این اساس است که عبید زاکانی را بعضیها پدر طنز فارسی لقب دادهاند که بعدها با جنبش مشروطه در ایران تا امروز این گونهی ادبی در آثار نویسندهگان و شاعران زیادی از جمله: ایرج میرزا، علی اکبر دهخدا، میرزاده عشقی، بهار، صادق هدایت، جلال آل احمد، محمد علی جمالزاده، فریدون توللی، عمران صلاحی...، در افغانستان در آثار محمود طرزی، عبدالهادی داوی، شایق جمال، طالب قندهاری، استاد علی اصغر هروی، باقی قایلزاده، واصف باختری، رازق فانی، جلال نورانی، احسان سلام، پاییز حنیفی، هارون یوسفی پرتو نادری... وسیله و ابزاری میشود برای بیان اهداف بزرگ و بزرگتر که به گونهی گسترده و آگاهانه مورد کاربرد و استفاده قرار میگیرد. این همه درازگویی در پیوند به طنز برای آن بود که چندی پیش «حکیمالحکمای روزگار ما» دومین اثر طنزی استاد پرتو نادری با شصت دو پارچه طنز کوتاه و بلند روایی _ داستانی در سه صدو اند صفحه در انتشارات امیری درکابل به زیور چاپ آراسته شد، که جا دارد چاپ و نشر این اثر ارزشمند را به جناب پرتو نادری و همه ادب دوستان، فرهنگیان و اهل قلم و مطالعه مبارک عرض کنم.
پرتو نادری یکی از چهرههای شاخص و برجسته در حوزهی فرهنگ و ادب این سرزمین است که کثرت فهرست آثار ارزندهاش در عرصههای گوناگون نام این پیر خردمند_ جوان اندیش را بلندآوازه کرده است، او پنجاه سال است که رسالتمندانه قلم میزند و شقیقههای سیاهاش را در راه خدمت به فرهنگ و روشنگری مردمش سپید کرده است، پرتو برای انجام رسالت و مسؤولیت خود در برابر ناهنجاریها و بیدادیهای روزگار، چون دیگران خاموشی اختیار نکرده، او دراین تیرهروزان بیروزن زمانی زیادی را نشسته و خون دل خورده است، تا «حکیماالحکمای روزگار ما» را بیرون داده است که اکثریت سوژههای این اثر، بازتاب واقعیتها و اتفاقات دوران حکومت وحدت ملی را در بر میگیرد.
طنزهای «حکیمالحکمای روزگار ما» در کل سیاسی _ اجتماعی اند که با زبان روایی _گزارشی هستی یافته که نویسنده بیشتر به ترفند، بیگارهگی، فساد، سهلانگاری و مضحکه بودن دستگاه حاکم در کشور میپردازد که گویی این حاکمان هریک خود مضحکهی اند به بلندی تمام کاریکاتورهای تلخ و خندهآور جهان که سوژهیی برای خلق چنین اثر شده اند. همان گونه که خود نویسنده نیز در مقدمهی کتاب یاد آور شده است، اکثریت کرکتران در طنزها که به آنها نامهای استعاری و نمادین داده شده است. شماری از این شخصیتهای سیاسی کشور هستند.
در طنز«خواب المتفکر و چوپان بچهی انتخابات، ص:33_45»، که وضعیت مضحک و اسفبار انتخابات سال ۱۳۹۳ کشور را به باد انتقاد میگیرد و طنزهای دیگر که ترکیب های استعاری را جای نامهای سیاسیون کشور و کسانی که در سیاست کشور دخیل اند، قطار میکند، این نوع نامگذاریهای عجیب و غریب خود به تنهایی به طنزی بدل میشوند که با روبهرو شدن آنها شخصیت و کارکرد آنها در برابر خواننده ظاهر میشوند، به گونهی نمونه و روشنسازی برای خوانندهی این متن از روی این یکی چند ترکیب و نامهای استعاری در طنزها پرده بر میدارم: المتفکر، حکیم الحکما، جالینوس حکیم، رامسس افغانی، اقلیدس افغانی حکیم سردرگم، علی بابا، اکوان روزگار (داکتر اشرف غنی) المتغییر (داکتر عبدالله عبدالله)، عینالفساد چشمکپران (حامد کرزی) چوپانبچهی انتخابات(عمرخیل) کاکادرازتاریخ (جان کیری، وزیر خارجهی پشین آمریکا)، حکومت الجیها و فنجیها (حکومت وحدمت ملی)، نواندیش کهنکردار (یونس نواندیش، شهردار پشین کابل) ضحاکیان روزگار ما (قلدران و مافیاهای قومی)، جغدهای کاخ نشین (قومندانان و زور گویان)، ملاچرچرک جهاد (یونس قانونی) المتکبر (رییس جمهور کوریای شمال) شاه بچهی شاه برانداز(داوود سلطان زوی)،خر بندهگان پارلمانی ( وکیلان متهم به قاچاق)، سیف الدوله (ستانکزی)؛ ملک الکاذبان دربار (سخن گوی ارگ)، شترمرغان دربار (مشاوران حکومت)، چراغ دزد مدال آور ( ریس شرکت برشنا)، کلانتر قاضیها، سرتمبه خان خشتک کشال، دادخواهی مدنی و تنبان های مدنی هم نماد هایی اند برای مقام های و نهاد های دیگر و ... که این رویکرد نمادین و نامهای استعاری طنزها را جالب و خواندنیتر ساخته است.
پرتو نادری بر علاوهی چشمدیدها و تجربههای شخصی، از اسطورهای جهانی، نظریههای فلسفی،تجربههای علم زیستشناسی، ضربالمثلها و مثلهای عامیانه در میان عوام، کهنالگوهای تاریخی و پیوند و تلفیق آنها با شخصیتهای سیاسی و وضعیت موجود در طنزها سود میجوید و آنها را بنابر بار معنایی پیوند میزند به کارکرد و رفتارهای کرکتران مورد نظرش در طنزها و با گشتزدن به گذشتهها و پیشگوییها و درمیان گذاشتن فراز و فرود بسیار از هر گوشه و کنار جهان دوباره بر میگردد به نقطهی مرکزی طنزها که همانا انتقاد و متوجه ساختن جامعه و دستگاه حاکم در روزگارش است، باید گفت که او تنها در طنزها روی نقدش به سیاستپیشهگان و دستگاه حاکم در روزگار نیست بلکه به همان اندازه که از ناکارایی و رسواییهای دولت پرده برمیدارد، از مردم و جامعهی که متاسفانه سالها در تحقیر و ذلت بسربردهاند و هنوزهم که هنوز است کاری نکردهاند نیز متنفر است، که نمونهی بارز آن را در طنزهای «الاغی سر درخم، متفکر سردرگم، ص:55_58»، طنز «سرزمین لگدخور و امیر لگد پران، ص:265_268» و طنز «سرزمین پسافو پرور من، ص:138_140» میبینم.
عینیتگرایی و بازتاب سرراست از اتفاقات تلخ و ناهنجاریهای روزگار در طنزهای «حکیمالحکمای روزگار ما» که گاهی حتا نویسنده خود این دردها را با گریستنش در پارهی از طنزها آشکاره میکند، در طنز «ستون پنجم، ص:213_214» میخوانیم: «...متوجه شدم من هم میگریم با آنکه خندیده باشم» در پایانبندی طنز «جنبش مافیای قومی، ص:117_124» چنین آمده است: «حس کردم چیزی داغی روی گونههایم میلغزد متوجه شدم که اشکهایم جاری شدهاند. یک زمان دیدم که به راستی میگریم!» نویسنده، فضاسازی، جوهره و درونمایهی طنزها را بیشتر به گونهی پرورش داده است که مخاطب را با یک گزارش و نمایش تلخ، از اتفاقی روبرو میکند که دل هرخواننده و بینندهیی را تماشا و خوانش درست آنها به گریه میاندازد.
در طنز «سرزمین تابوشکنان، ص:98_107» که ظاهرأ شادترین طنز این کتاب یافتمش به وضوح از خودکامهگی، استبداد و تکصدایی تیکهداران حکومتی، پابوسان و بلی گویان این دستگاه، شتاب و شوقزدهگی وضعیت قشر بنام روشنفکر و فعال مدنی، تقلید کورکورانه اینان، بیفرهنگی، بیخبری و در کل از پاشیدهگی نظم در سرزمین خودساختهی ذهنی _ استعاری خود بنام عجایب و غرایب (افغانستان) سخن به میان میآورد که در واقع رابطه و وضعیت حکومت و جامعه کنونی ما را به نمایش میگذارد. بازتاب حقیقتها و پرده برداشتن از روی ناهنجاریها و بیدادیها با استفاده از زبان برنده و سر راست و گاه با زبان شعر در طنزها ظاهر میشوند، اینجاست که باخواندن طنزهایی در این کتاب که بیشتر با زبان شاعرانه هستی یافته اند به شاعران پساساختارگرای افغانستان نیز میاندیشم که شنیدهام بعضی ازاین بزرگواران گفته اند که مخاطبان شعر در افغانستان شعرهای ما را نمیدانند اگر از ادعا و اعتماد به سقف این متشاعران روزگار بگذریم، پیشنهادم برای ایشان این است که یکبار هم شده این کتاب را بخوانند و اگر که وقت ندارند خیر، فقط طنزهای«واژهشناسی پستمدرن، ص:25_29» و طنز «سلطان المتفکران و مرد بخت برگشته، ص:232_237» را مرور بفرمایند تا باشد که از قیودات شعر کلاسیک رهایی یابند و به رستگاری در شعرهای پستمدرنستی خود برسند.
در طنزها رخدادها و صحنهسازیها طوری روایت میشود که پشت هر واژه، کنایه و تعبیر به ظاهر شاد سیاسی، ادبی و فلسفی آنها دنیایی از درد و اندوه پنهان است، در طنز « پوزشنامهی کابل، ص:261_264» که از بیمسوولیتی و سهلانگاری مسؤولان دستگاه حاکم در پیوند به امنیت شهروندان و به ستوه آمدن مردم از زندگی سخن به میان میاید در واقع فاصله و گسیختهگی رابطه میان دستگاه حاکم و مردم را به خورد مصرفکننده میدهد تا مصروفکننده متوجه شود که مردم این سرزمین عجایب و غرایب در چه شرایطی قرار دارند و زیر حاکمیت چهگونه حکومتی دارند زندگی میکنند. در «طنر اکوان روزگار، ص:283_284» که در واقع یک ماجرایی اسطورهیی را با رویدادهای تاریخی امروزی پیوند میزند، روی انتقادش به گروهها و قوماندانکهای نادان و خودشیفتهی است که یک عمر روی گردههای مردم سوار شدند و هنوز دارند از دورها رجزخوانی میکنند که گویا ما رستم ایم، اما با گذشت زمان دیگر همه دانسته اند که به اصطلاح عامیانه جز پوف و پتاق زدن کاری از آنها ساخته نیست، نویسنده از داستان اکوان دیو و رستم از پخش پهلوانی شاهنامه دراین طنز استفادهی نمادین میکند و داستان ماجرای رستم و اکوان دیو را وارونهسازی نموده و یکسره این گروهها و قوماندانکهای رجزخوان و همیشه در خواب غفلت را که در واقع ذرهی از خرد، عیاری و هوشیاری در وجودشان نیست به سخره میگیرد، و فریادهای رستمیشان را در مقابله با گذشت زمان و دستگاه حاکم در روزگار که آب از سرزمین مادر کلان تاریخ میخورد و برای نابودی تاریخ و بلعیدن رستمکها دهان گشوده است به باد انتقاد میگیرد.
از این همه که بگذریم و برسیم به این نکته که، من یک نوع فضیلت زبان طنزی را در طنزهای پرتو نادری نیز متوجه شدم که طنزها بیشتر بر بنیاد فضلیت زبانی هستی یافته اند تا شوخی افراطی، به این معنا که گویی طنزها در یک چارچوب از قبل مشخص شدهیی زبان معتدل طنزی دارند به پیش میآیند، این رویکرد جنبهی انتقادی طنزها را به حدی برجسته ساخته است که دیگر ویژهگیهای طنزی را زیر سایه قرار داده است، من با رویکرد نشاط آفرینی و شوخی که یکی از شاخصههای برجستهی طنز است، کمتر در طنزهای این اثر با آن روبهرو شدم، نمیدانم شاید طنزها در فضا و محیطی هستی یافته اند که چنین رویکردی روی هم رفته مناسب حال روزگار نویسنده و ما است که در آن زندهگی را به سختی به سر میبریم، یا این که تقاضای سلیقهی طنزپرداز عزیز ما بوده که ساختار و درونمایهی طنزها طوریست که بیشتر بر بنیاد نقدگرایی میچرخد و بیشتر از بیدادی دستگاه حاکم و روز و روزگار مردمی سخن میگوید که عمریست برای چگونه زنده ماندن اندیشدهاند تا زندهگی کردن، با این همه، گرهگشایی از کلافههای سر درگم درد و اندوه مردم و آنها را در میانه گذاشتن کاریست بس دشوار که پرتو نادری در طنزهای این اثر از عهدهی این مسوولیت خطیر به خوبی بدر آمده است.
این نکته را نیز یاد باید کنم که «حکیمالحکمای روزگار ما» بیتردید یک اثر تاریخی نیزاست که رویکرد گزارشی و تاریخنگارانه دارد و ازین منظر نیز اهمیت به سزای دارد که وضعیت و رویدادهای یک برههی از زمان و مکان مشخص را هنرمندانه با زبان گزارشطنزی بازگو کرده است که دراین پیوند میشود بازآیندهگان ما به خوبی ازاین اثر به حقیقتها، چهکردها و چهشدهای تاریخی یک برههی از رویدادهای تاریخی این سرزمین پی ببرند.
زبان در کل در طنزها زبان روایی _گزارشی است که نویسنده حتا از واژهها و اصطلاحات عامیانه و بومی در طنزها کار گرفته است مانند:«جَرتنک»، «خلُک»، «چتن»، «تکور»، «قپقان»، «جندُک»، «اکه»، «غولک»، «لتهکش»، «کرسن»... که این نوع برخورد با زبان به سیالی و صمیمیت طنزها نیز افزوده است، زبان و بیان در طنزها آنگونه است که هر خوانندهی در هرسطحی میتواند از آن دریافتی خود را داشته باشد. اما صحنهسازیها، منولوگها و دیالوگهای بعضی از طنزهای این اثر به گونهیی پرورش و پردازش یافته است که گویی پرتو نادری با پیرهمردی در عالم دوزخی بنام افغانستان پا گذاشته است که دوزخیانی زیادی از هر طبقهی را قبل از مرگ شان بنابر فضای حاکم در روزگا در عذاب الهی میبینند و با آنها همیشه در سخن میافتند و از زندهگی بعد از مرگ شان میپرسند و این گونه میخواهند از هرچه طبقهی این دوزخ بگذرند، اما فرق این دوزخ با دوزخ دانته دراین است که طبقههای این دوزخ بر عکس دوزخ دانته نا معلوم است، امید که پرتو نادری تا به آن جا که چون دانته: «آن سوی روزنهای مدور زادهگان زیبای آسمان را ببیند» به آخرین منزل سفر خود در دوزخ به نام افغانستان برسد.
«حکیمالحکمای روزگار ما» اثری که دغدغهی اصلی آن سرنوشت مردمی است که سالها در ابتذال این روزگار تیره گنجیده اند، و میشود که از داشتههای این اثر گرانبها دهها سریال و نمایشنامههای طنزی ساخت و آنها را از طریق رسانههای تصویری به نمایش گذاشت وهمهگانی کرد، امیدوارم که روزی چنین شود تا از طنزهای این کتاب استفاده صورت بگیرد. بیگمان که هر پارهی از طنزهای این مجموعه آیینهی قدنمای است که بیعدالتیها، کجاندیشیها و نابرابریهای اجتماعی را در برابر دید همهگان نمایان کرده است، با این ویژهگیها است که این اثر خود در امر ماندگاری خویش در ستیز با زمان نیز به پیش خواهد تاخت.
سخن اخیر اینکه پرتو نادری با نوشتن «حکیمالحکمای روزگار ما» چندین گام به جلو، ثابت کرد که نان به نرخ روزگار نخورده است و نمیخورد، او در واقع با نشر این کتاب دشمانان زیادی دیگری نیز به خود آفرید؛ اما مسؤولیت و رسالت وجدانی و انسانی خویش را با نوشتن این اثر در برابر مردمش تا حدی به انجام رساند که خداوند عمر این پیر فرزانهی روشنبیان را دراز داشته باشد.
هلال فرشیدورد
دلو 1398 کابل
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
طارق | 16.05.2020 - 23:44 | ||
پرتو نادری مرد روزگار ، جوان پیر خردمند و روشنگر متعهد از غنیمت های روزگار ماست. خداوند حفظ اش بدارد. نویسنده مقاله هذا فرشید ورد عزیز را هم خداوند حفظ کند و قلم اش را است تر دارد. |
شاهین | 20.02.2020 - 06:11 | ||
فرشیدورد گرامی سلام! اگر می شاید که یک جلد پی دی ایف از همین کتاب را برایم به این ایمیل: (the_phoenix_constellation@hotmail.com) بفرستی! سپاسگزارت خواهم بود.درست |