دری ، فارسی ، تاجیکی - دُری در سه گنج
٢٩ جدی (دی) ١٣٨٩
در سایت خاوران دوستی در حاشیۀ مقالۀ « یادداشتی در املای چند واژه » نوشته بود : ندانستیم سر انجام دری بگوییم یا فارسی . این نوشته پاسخ به آن دوست را و پاره یی از دیگر مسایل را، در بر دارد . از اندیشه وران گرامی خواستار آنم که در رد یا پذیرش این نوشته با ابراز نظر رهکشاینده به گونۀهمه جانبه بدون خرده گیریهای برون از موضوع ، صراط مستقیم را پیش گیرند و ما را راهنما گردند تا گرد و غبار نشسته بر آیینۀ اندیشه های ما اندک اندک زدوده گردد .
. این پندار که جغرافیای کوچک امروزین ما نه آنست که در گذشته ها بود و بنابراین نمیتوان از یک فرآیند فرهنگی پایا و پیوسته و ریشه دار سخن گفت ، اندیشۀ چندان درستی نیست . امروزه در جهان بسیارند کشورهایی که کوچک شده اند ولی در ردۀ دیگر کشور ها جایگاه تاریخی خود را به خوبی نگهداشته اند به ویژه که درین راستا تاریخ گواهینامۀ استواری از داشته ها و کار کرد های مردمان این سر زمین را در جیب داشته و دارد . از بد حادثه ما نتوانسته ایم آن دارایی در جیب داشته را به سود خود درست به کار گیریم و در جایش خرج کنیم . عوامل گوناگونی در این زیانزایی ما را عقب زده است که درین جستار کوچک پیش از همه به دو عامل بزرگتر ،میپردازم وسپس به مسئالۀ زبان دری نگاهی خواهم افگند . این زیانزایی دو رخ دارد ِ درونمرزی ، و برونمرزی .
زیانزایی درونمرزی
من بار ها گفته و نوشته ام که بلای بافت قبیله یی کشور هرچند در همه گوشه ها گسترده نبوده و نیست ولی از آنجا که سیاست رهبری شوربختانه در سد سال پسین در کف بی کفایت قبیله سالاران بود ، خواهی نخواهی روند ساختن و آباد کردن فرهنگ کشور به سود مردم ، بسیار کمرنگ و بی رمق بود . زبان عام کشور که گوهر نهادین فرهنگ ماست در این گوشه از جهان ، سرنوشت دردناکی پیدا کرد .
روشنفکران آگاه کشور غالبا به اینگونه درد ها بار ها و بار ها نگریسته و بدان پرداخته اند ولی کمتر به ریشه های آن توجه داشته اند . به گونۀ نمونه معلول را بازگفته اند ولی علت را نه . باور دارم که علت همه واپس مانده گیهای فرهنگی در کشور ، موجویت نظام قبیله یی است که با وحشتبار ترین شیوه های خانخانی ، مردم را از رشد و سازنده گی باز مانده است . از مدرسه های دینی کشتار گاه ساخته است و سنگواره های قرون وسطایی و ذهنیتهای قبیله یی به عنوان ( عنعنۀ افغانی ! ) بر مردم تحمیل شده و قانونی گشته است .
قبیله چون در کشور دارای پیشینه و انباشتۀ چمشگیر میراث فرهنگی نیست ، به هیچ ارزشی از ارزشهای مدنی گذشته و حال ملت دلچسی و پابندی ندارد . درهم شکستن تندیسه های بودا بی هیچ احساس دردی و اندوهی با وجود فشار های جهانی ، خود نشانۀ چنین رفتار و کردار برخاسته از بیدردی فرهنگیست . برای انسانهای وابسته به قبیله نامهای خراسان ، سیستان ، ایران که هرکدام یاد آور ارزشهای تاریخی و فرهنگی ما و همسایه های ما هستند ، برای اینان نه تنها ارزشی ندارد ، که حساسیت برانگیز هم هست . چون فرهنگ بزرگ کشور را از خود نمیدانند و آن را زادۀ دل و دماغ فرزندان این آب و خاک نمی شمارند وخوش دارند اگر آنرا کشور های دور و پیش ما از خود بدانند و مردم ما را از آن بی بهره سازند . ولی چون توان آنرا ندارند که به نیات خود برسند به واژگونه گی حقایق میپردازند تا رفته رفته ذهنیت مردم به سود شان تغییر یابد . از این جاست که روشنفکران آگاه و نه وابسته به قبایل ، باید با هوشیاری در نگهداری ارزشهای گذشته و امروز بر خیزند و نگذارند تا فروغ راستی و داد فرهنگ دیر پای ما در ابری از تعصب و جهالت و بیدانشی و دروغ فرو رود . در جهان پیرامون ما ، چنین خیزشی از دیر زمانی سر بر آورده است . ملتهای کوچک وبزرگ در خود شناسی خویش ، آگاهانه در تلاش اند و در نگهداری ارزشهای تاریخی و فرهنگی خود میکوشند. به گفتۀ اقبال لاهوری :
برکش آن نغمه که پروردۀ آب و گل تست ای زخود رفته برون شو زنوای دگران .
وقتی قرار بود کشور کوچک بلغاریا داخل اتحادیۀ اروپا گردد ، کشور های اتحادیه بر بلغاریا فشار آوردند تا پول رایج یورو را با همین نام بپذیرد . رییس جمهور این کشور – پروانف چند ماه پیگیرانه کارزاری را به پیش برد که : در زبان بلغاری ، این واحد پولی را( افرو )میگوییم ونه( یورو) پس حق ملت ماست تاآنچه را که خود میخواهند ، بگویند . با پافشاری اوسر انجام چنان شد که او میخواست . جوامع تنها با مادیات خود زنده نیستند بلکه معنویات و داشته های فرهنگی شان نیز سزایندۀ هر گونه بزرگداشت و نگهداشت است .
ما نیزناچاریم برای آنکه نابود نشویم ، در دفاع و در ساختن ساختنیهای خود بکوشیم . بر داشته های مان بیاستیم و آنها را چون مردمک چشم خویش نگهداریم . شعار انترناسیونلیزم دیدیم خود یک شعار مردم فریبانه بود هم چنان که اندیشۀ (جهان وطنی ) . اینهمه ملتهای خرد و کوچک جهان چرا وجود دارند ؟ وچرا از استعمار نفرت دارند . البته کمک و دستگیری و تعاون یکی با دیگری از مقولۀ استعمار جداست . اندیشه زاد بومی در سرشت انسانها و حتا دیگر زنده جانها ، هماره وجود داشته و دارد . اگر کسی به لانۀ پرنده یا خزنده یی دست درازی کند ، با مقاومت و واکنش رو برو میگردد . چه رسد به انسان خردمند و آگاه . هرانسانی زادگاه و دارو ندار آن را دوست میدارد . ولو فقیرانه باشد . نفیر نای مولانا نفیر کنده شدن اوست از یار و دیارش . فرقی ندارد که این یار و دیار ناسوتی باشد یا لاهوتی . موضوع را تغییر نمیدهد بلکه یک مساله را میرساند ؛ دوری و کنده شدن مانرا ازآنچه که با او بوده ایم و با او زیسته ایم . در نزد من کوه هندوکش یا پامیر بهتر و دوست داشتنیتر از کوه زاگرس ، دماوند، یا همالیا و آلپ و قفقاز است . رود هیرمند یا آمو سد بار دوست داشتنیتر است از اروند رود ایران یا رود ولگای روسیه یا اتک پاکستان . البته دیگران هم این حق را دارند که بر عکس بیاندیشند و بر داشته های خودشان ببالند .چون من پروردۀ دامان این سرزمینم . پس من مدیون اویم . این گفته البته به هیچ روی با برتر اندیشی یا نشنلیزم کور یکی نیست .این خود نشنلیزم بیناست که هم به حق دیگران احترام میگذارد و هم بر ارزشهای ملی خودش عشق میورزد . اگر چنین نباشد باید پرسید پس ما کیستیم ؟ نشنلیزم بینا هرگز برحق دیگران پا نمیگذارد و حقوق همه انسانها را برابر رعایت میکند . از این جاست که میگویم و اصرار دارم تا بر پژوهشهای همزبانان ایرانی یا ناهمزبانان دورتر خویش با چشم بازبنگریم . آنها را باز نگری کنیم که در بیشترینه نوشته ها وپژوهشها ، جانب انصاف را مراعات نکرده اند و بر یکسو نگریها و خود محوریها ایستاده اند وآن راه را ادامه داده و میدهند . مادام که چنین است برماست حقیقت را آنچنان که ما درک میکنیم، بازگوییم و نگذاریم جوانان ما که بیشتر جای تغذیۀ معنوی شان نشرات بیرونی به ویژه ایران است ، گمراه گردند و خود را به هیچ گیرند و از دریچۀ دید آنان بر گذشته و امروز ، بنگرند . به ویژه به نشرات رژیم آخوندی ایران . درینجا افزودن این نکته نیز ضروری است که بد بختانه دانشمندان این سامان کمتر به این نکته توجه داشته اند و از این گونه گفتمانها شانه خالی کرده و میکنند به این دلیل که ما نباید واحد فرهنگی منطقه را از یاد ببریم و بر جغرافیای کوچک خود مان تکیه کنیم . ما باید یک دید بزرگ را بپروریم و به همگراییها توجه داشته باشیم .این گفته ها نیم حقیقت را در بر دارد نه همۀ آنرا . .این درست است که ما چند کشور همسایه دارای فرهنگ مشترک و همپایه هستیم و حتا زبان ما مشترک است . ما در درازای زمانه ها با هم در یک داد وستد پیوسته بوده ایم و هستیم . گاهی ما یک واحد سیاسی را ساخته ایم و گاهی از هم جدا گشته ایم و گاهی هم بر روی همدیگر شمشیر کشیده ایم . هرچه بوده اکنون گذشته است و اینک چه بخواهیم چه نخواهیم دراین گوشۀ آسیا به چند واحد سیاسی جدا گشته ایم . حالا من فکر میکنم هیچ کدام ازین بخش ها حق تصرف آنچه را که روزگاری مال عموم ، بود ندارد . مال عموم را باید مال عموم دانست و آنچه را که امروز در اختیار خود داریم ویا دارند از خود بدانیم و نه بیشتر را . شعار افغانستان بزرگ یا ایران بزرگ شعار بلند بالاییست که راه به جایی نمیبرد . زیرا که قرن بیست و یکم نشان داد که جهان میتواند به سیر دموکراتیک خواستهای ملتهای مظلوم پاسخ دهد و از آن پشتیبانی کند . اگر ملتی میخواهد بر خویش متکی گردد و از خودش لیاقتی نشان دهد امکان مییابد تا خودش را دریابد و به خودش برسد هیچ ابر قدرتی چه منطقه یی و چه جهانی علیه خواست آنان حق زورگویی را ندارد . زور گویی و زور آوری که فرجامش به همه روشن است .
زیانزایی برونمرزی
این زیانزایی دارای ابعاد گونه گون است . ولی چون درونمایۀ این مقاله را موضوع فرهنگ وزبان در بر دارد .از همین برش بر این گفتمان می ایستم و به بررسی آن میپردازم . چون درکشور تاکنون دولتهای معاصر هیچکدام نتوانسته اند بر پای خویش بیاستند و با آزادی در کار ساختن آیندۀ فرهنگی کشور گام بگذارند ، ناچار کلوخ بر آب گذاشته و گذشته اند . ما نه دولتمردی چون شهنشاه ایران را داشتیم و نه رهبری چون امام علی رحمان را که با جدیتی بی مانند در زنده ساختن فرهنگ اصیل کشور با مصرف هزینه های گران در پی افگندن کاخ فرهنگ خویش به کار بپردازد ( در بارۀ برخی از کنشهای منفی شاهنشاه ، نکاتی خواهد آمد ). گهی روس بر ما حاکم بوده گاهی امریکا ، گاهی پاکستان و گاهی ایران .و اما ایران به نسبت داشتن زبان مشترک تاثیر بیشتر را بر فرهنگ معاصر ما داشته است . ما هم اکنون بیشتر از آنکه در بارۀ خود بدانیم در بارۀ ایران میدانیم . واین مساله به ویژه در بخش زبان بسیار اثر بخشا بوده است . در اثر نفوذ طبیعی ایران در کشور نسلی پرورده شد که میتوان گفت از سواد خوبی برخوردار بود . ولی ورود بی حد و مرز کتابهای چاپ ایران از یکسو که بر گسترش سواد روشنفکران ما افزود از سوی دیگر به پرورش کسانی کمک رساند که جهان را از دریچه دید آنان مینگریستند و کمتر به واقعیت های تاریخی جامعه خویش توجه میکردند . البته حساب کسانی چون ملا فیض محمد کاتب ، استاد سلجوقی ، محمودی ، غبار ، کهزاد ، توروایانا ، حبیبی ، خلیلی ، استاد خسته ، محمد صدیق فرهنگ ، استاد جاوید و برخی ازین شمار جداست . اینان با همه کمبود ها و شرایط نا به سامان کشور از پیه روان خویش به روشناییهایی دست یافتند و کارهایی را به سر رسانیدند . یعنی اینها راه جدا از شیوۀ اندیشنده گی دانشمندان ایران را برگزیدند و برداشتهای شانرا در بارۀ تاریخ و ادبیات به گونۀ مستقل بیان دانشتند ونه چون برخی از جوانان امروزی که همه دستاورد های هنری و ادبی را از آن سوی مرز چشم بر راهند .
از دوران شاهنشاه ایران تا به امروز. گاهی هم اگر با ارفاق و مروت سخن گفته اند وانمود کرده اند که کشور های گرد و نواحی مانند افغانستان و تاجکستان و ترکمنستان و ازبکستان وغیره همه ازفلات ایران بوده اند و گذشته اند . شما در اندک کتابهای چاپ ایران میتوانید سخنی بخوانید که در این باره حد انصاف را مراعات کرده باشند . دوران شاهنشاه دوران اوج نشنلیزم ایرانی بود و خانوادۀ پهلوی با امکانات مالی و مادی که از برکت نفت در کف داشتند با گشاده دستی در راه گسترش جغرافیای فرهنگی ایران امروز کوشیدند . البته در اینجا لازم میدانم که از خدمات بسیار سودمند دانشمندان نستوه آن سامان در پژوهشهای ادبی و چاپ نسخه های خطی سپاسگزاری کنم که اگر تلاشهای ادبی –فرهنگی آن موقع ایران نبود خدا میدانست که از سوی شوونیزم قبیله گرای کشور چه بر سر زبان و ادبیات غیر پشتوی ما می آمد . هرچند در آغار انجمن ادبی کابل وسپس انجمن تاریخ با پشتوانۀ بزرگی به پیکار برخاسته بود تا اگر بتواند آن گسترۀ بزرگ فرهنگی گذشته کشور را کم از کم زنده نگهدارد که به جایش پشتوتولنه تولد گشت واز سال ۱۳١۵ جعل تاریخ کشور و اوغانیزه کردن فرهنگ در دستور کار قرار گرفت که بدبختانه تا امروز ادامه دارد .
از هوشیاری ایرنیان امروزی و بی تفاوتی ایرانیان دیروزی (افغانستانیان امروز) ما نه تنها نامهای پر افتخارو ارزشمندی چون : ایران ، خراسان ، سیستان ، دماوند را از دست دادیم ، که اکنون خرده فرهنگهای بازمانده از دیروز و اندک نامهای تاریخی را هم که برایمان مانده ، راضی نیستند تا صاحبش باشیم .
مسالۀ زبان
با آنکه دانشمندان نامدار ایران کنونی مانند ملک الشعرا بهار ، دکتر خانلری ، ذ .صفا ، زرین کوب و دیگران این واقعیت را می پذیرند که زبان دری در شرق ایران ، زبان گسترده ، پالودۀ گفتار و نوشتار بوده است ولی در فرجام همه آنرا زیر نام زبان فارسی بر رسی میکنند . این درهم برهمی از آنجا بر میخیزد که ایرانیان امروزی گذشته تاریخی مشترک را در جفرافیای سیاسی کنونی شان می گنجانند تا به جغرافیای فرهنگی - تاریخی حوزه . شاید اینان این حق را داشته باشند تا دیدگاههای ملی خود شان را بیان کنند .
از سالیان دراز پژوهنده گان ایران با تاکید بر زبان فارسی میخواهند نام های پارینه را از دفتر روزگار برچینند . استاد یار شاطر که خود یکی از ستونپایه های برجسته فرهنگساز ایرانی هستند حتا حاضر نیست نام (دری) را که در کشور ما رسمیت دارد به کار ببرد. بهتر میپسندد تا آنرا فارسی بگوید و بگذرد . مینویسد : زبان تاجیکی که در ترکستان شوروی رایج است و همچنین فارسی افغانستان هرچند مختصر تفاوتهایی با فارسی رسمی ایران دارد اصولا همانند و تفاوتهای آنها اساسی نیست . . » و در دانشنامۀ ایرانیکا مینویسد : « منظور از زنده ساختن اصطلاح کهن دری نشان دادن این بود که افغانی ها وطن خود را مهد این زبان تلقی می کنند ، به این سبب از کلمۀ فارسی ، یا زبان فارس ، جداَ جلو گیری میگردد . » (Encyclopaedia Iranica, op..cit ۵۶٤ به نقل از افغانستان در پنج قرن اخیر .ص-۲۸۴ ج۲ .)
ولی آقای یارشاطر نمیگویند که بدی این کار در کجاست . اگر به تاجیکهای آسیای میانه حق میدهد که زبان شان را ( تاجیکی ) بگویند ، چرا به گفته ایشان - افغانیها !- حق نداشته باشند به گفتۀ خود ایشان (اصطلاح کهن دری ) سرزمین شان را زنده کنند ؟ . اگر این درست است که : « زبان دری در سدۀ هشتم میلادی از هم آمیزی زبان پهلوی با زبانهای محلی باختری ، سغدی و تخاری در خراسان و ماورالنهر به میان آمده ، رسم الخط عربی را در کار گرفت و مانند دین زردهشت در ۱۴ قرن پیش ازان ، از این جا به ایران رفته وسیلۀ موثری برای نشر علوم و معارف و حفظ فرهنگ و پیشرفت تمدن در این سامان گردید . با مرور زمان این زبان در قسمت شرق جهان اسلام حیثیت زبان رسمی ودرباری ، علمی وبازرگانی را کسب نمود .، بطوری که مراسلات رسمی و دولتی در ساحۀ وسیعی از استانبول تا دکن به این زبان صورت میگرفت و تالیفات مهم در آن به عمل آمد و در مکاتباب و اخوانیات در بین قشر روشنفکر مورد استفاده بود و ازاین حیث زبان مشترک دانشمندان و با سوادان به شمار میرفت .» ( افغانستان در پنج قرن اخیر .ص ۳۴۸ .ج ۲ ) پس ما چرا نام زبان مردم خود را که که کهنتر و گسترده تر و فصیحتر است بر نگزینیم ونامی را که از یک نگاه ، به مکانی دیگر بسته گی میرساند ، به کار بریم . اجبار در کجاست ؟ . اگر ترس مشترک ما از هم پاشیده گیست ، این ازهم پاشیده گی در گذشته هم بود ولی چون گوینده گان زبان زنده بوده اند و هنوز هم زنده اند ، ولو از لحاظ جفرافی و اقلیمی از هم جدا گشته اند ، ازهم نخواهند پاشید . عوامل از هم پاشیده گی زبان را میتوان در سیاستهای ضد زبانی دولتها ، پاکسازیهای قومی و زبانی و ناتوانی ایستاده گی در برابر هجوم زبانهای نیرومندتر ، دانست . اگر ما در داد وستد میان ملتهای همزبان ، با عدالت و برابری رفتار کنیم و بر حق همسایه مان تجاوز نکیم و مال آنان را مال خود ندانیم ، پیشرفت در همه یافته ها و بافته ها برای همه گان ، فراهم خواهد بود . درآنصورت است که زمینه برای همگراییها خود به خود فراهم میگردد .
تاثیر این گونه زیانها باعث آن گشت که امروزه برخی از نویسنده گان ما هم همان راه را دنبال کنند .چون پیشوا چنان میگوید پیرو نیز همان گوید .بی آنکه ببینند آیا در آن حقیقتی هم نهفته است یا نه . حقیقت کدام است ؟
حقیقت آنست یا کم از کم من چنین میدانم که به گواهی تاریخ خراسان زادگاه وپرورشگاه زبان دری است . و نام این زبان که دری بود بنا به دلایلی فارسی نامیده شد .
من بدین باورم که واژۀ پارسی یا فارسی بیشترینه به سه معنا آمده است یکی به معنای زبان ودیگری به معنای عجمی وسه دیگر به معنای زردشتی ..
به معنای زردشتی : که مراد همان زردشتیان است . مانند آنکه گفته میشود پارسیان یا فارسیان هند یا فارسیان فارس . درکتاب « التنبیه علی حروف التصحیف » از حمزه ابن حسن آمده است :« پارسی گوناگونست و دارای هفت فن است و این معنی را ابوالموید معروف به ابی جعفرالمتوکل روایت کرده و چنین گوید که پارسیان در ایام دولت خویش از انواع اوراد های خود به هفت نوع کتابت تعبیر مینمودند و اسامی آن کتابها بدینقرار بود : رم دفیره ،گشته دفیره ،نیم گشته دفیره . . . . » و در ادامه مینویسد . . . « و پارسیان این هفت قلم را که نام بردیم در کتابت بکار میبردند همچنانکه در منطق و گفتگو پنج قسم لهجه را بکار میبردند که پهلوی و دری و فارسی و خوزی و سریانی باشد . » سبکشناسی .ص 98. در این گفته ها دیده میشود که پارسیان به معنای زردشتیان آمده است .
به معنای عجمی
از مقالۀ استاد اسدالله حبیب در کتاب « سر گذشت زبان فارسی دری .ص۱۵۳.مواردی را در نامگذاریهای نویسنده گان عرب می آورم که دراین باره به روشنی نکاتی را آورده اند : { عبدالله ابن مقفع میگوید : « لغات الفارسیه : الفهلویه و الدریه و الفارسیه و الخوزیه و السریانیه . ». }. از عبارت ابن مقفع دانسته میشود که فارسی اول به معنای زبان عجمیان یا به اصطلاح ایرانیان آمده و فارسی دوم به معنای زبان اهل فارس و واژۀ دری به عنوان یک زبان شناخته شدۀ خراسانیان و درباریان معروف بوده است . در غیر آن نمیتوانست یک زبان را دو بار به یک معنا به کار ببرد . او میخواهد زبانهای رایج زمانش را برشمرد که پهلوی و دری و فارسی وخوزی وسریانی نام داشته اند . یا در همان مقاله استاد حبیب مینویسد : { مولف مجمل التواریخ والقصص مینویسد : « سلمان را فارسی خوانند ، از برای آن که عرب همه زمین عجم را فارس گفتندی .» و استاد جلال همایی دانشمند معاصر ایران مینویسد : « چنان که میدانیم نویسنده گان و شعرای قدیم ایران شعر ونثر خود را دری می نامیدندو این زبان را به علتی زبان فارسی هم میگویند و از فارسی در اینجا مراد ایرانیست . » } .استاد حبیب چنین نتیجه میگیرد : دری نام زبان است . عبارت فارسی دری ، عبارت توصیفی نیست ، عبارت بیانی یا تخصیصی است یعنی فارسیی که نامش دریست . در کنارفارسیی که نامش پهلوی یا خوزی یا فارسی و یا دیگری بوده است . » همانچا .
در نتیجه باید گفت که زبان دری بیشترینه به زبانی گفته میشود که در سرزمینهای خراسان و ماوراالنهر گفته میشده وگفته میشود .
دری چی گونه زبانیست ؟
در کتاب « سرگذشت زبان فارسی دری » آمده است : { نویسنده گان کتب لغت وتاریخ از قدیمترین زبان ( زبان فارسی دری) را متعلق به خراسان قدیم خاصه شهر های بلخ ، مرو وبدخشان دانسته اند. چنانچه الفهرست ابن ندیم زبان فارسی دری را از فارس و عراق عجم نشمرده و نوشته است که « لغت بلخ در آن غلبه دارد » برهان جامع آنرا زبان معمولی بلخ ، بخارا و مرو، بدخشان میخواند .» صاحب احسن التقاسیم که غالب بلاد اسلام را گشته شرح دلچسبی راجع به زبانهای خراسان دارد واز چگونگی لهجۀ مردم مرو غرج شار، تخارستان ،بلخ ، بامیان ،هرات ،گوزگانان ( میمنه ) وهمچنین سمرقند، بخارا وفرغانه معلومات لطیفی میدهد وزبان مردم بلخ را بهترین زبانها میداند وزبان اهل بخارا را نیز ( دری ) میگوید و مینویسد که آنرا از آن دری گویند که بدان رسایل دولتی نگاشته میشود وقصه ها بدان زبان بحضرت برداشته میشود و اشتقاق آن از (در) است یعنی زبانی که در خانه بدان سخن گفته میشود . }ص ١۸ .
این کتاب در ادامه مینویسد : وصاحبان فرهنگ مینویسند : هرلغتیکه در آن نقصانی نباشد آنرا« دری »میگویند . همچو « اشکم ، بگوی » .
ابو سعید عبدالحی محمود گردیزی در « زین الاخبار » مینویسد : بهرام گور به هر زبان سخن گفتی. به وقت چوگان زدن پهلوی گفتی و اندر حربگاه ، ترکی و اندر مجلس با عامه دری گفتی . همانجا .
استاد بهار در « سبک شناسی » اش میگوید :« دلیل قویتری که برای اثبات قول ابن مقنع و صاحبان فرهنگ فارسی داریم انتشار زبان دریست بار اول از جانب مشرق و نیمروز . چه میدانیم که زبان عامه مردم مغرب ایران پهلوی بوده و غالب کتب دینی وادبی و علمی که در آن حدود نبشته شده است بزبان پهلوی بوده است .» ص 21 و در ادامه : معذالک می بینیم که شعر و نثر دری باالطبیعه در خراسان به ظهور آمده وبا اندک توجهی از طرف ملوک اطراف شعرا و دبیران به گفتن شعر و پرداختن کتب به بزبان دری اقبال کرده اند .» ص ۲۳ . استاد ذ. صفا مینویسد : درین نکته اکنون بحثی نیست که در دوره اسلامی هنگامی که سخن از زبان دری ، یا پارسی دری میرود مرادزبان مردم خراسان و ماوراالنهر است .» تاریخ ادبیات ایران . ج ١. ص١۵۸ .
حکیم سنایی غزنوی میگوید :
شکرلله که ترا یافتم ای بحر سخا زتو صلت زمن اشعار به الفاظ دری
لفظ در نزد دری نویسان به معنای زبان آمده است . مثلا ناصرخسرو به همین مغنا به کارش برده است . جایی که میگوید : مرین قیمتی در لفظ دری را . یعنی این لفظ را یعنی زبان دری ، را درپای خوکان نمیریزم . یا وقتی حافظ شیرازی میگوید :
زشعر دلکش حافظ کسی بود آگه که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
.در اینجا میخواهد به میراثی اشاره کند که به دست بزرگانی چون رودکی و شهید بلخی ، دقیقی و فردوسی پی افکنده شد و به جایگاهی رسید که اکنون خود ازان ودیعۀ گرانبها ، لطف طبع یافته و سخن گفتن دری آموخته است .
ولی وقتی قند پارسی میگوید :
شکر شکن شوند همه طوطیان هند زین قند پارسی که به بنگاله میرود
به کشورش پارس ، اشاره میکند (چون شیراز پاینخت پارس است ) دراین استعارۀ بالکنایه ، نخست مرادش قند زبان دریست یعنی که این قند دری که از پارس برخاسته میرود تا کام بنگالیان هند را شیرین سازد. آوردن اسمهای مکان پارس و هند و بنگال خود توجه سرزمینی حافظ را به قند آنچنانی که در گوشه های گیتی راه برده است ، نشان میدهد .
.. پیشتر از او قطران تبریزی هم با سر افرازی ازپیشکسوتی خویش که از برکت آموزگارش ناصر خسرو به آن دست یافته است ، میگوید :
گر مرا بر شعرگویان جهان رشک آمدی من در شعر دری بر شاعران نکشادمی .
یا سخنور بزرگ نظامی گنجه یی :
نظامی که نظم دری کار اوست دری نظم کردن سزاوار اوست
اقبال لاهوری به طرز گفتار دری دلبسته است :
گرچه هندی در عذویت شکر است طرز گفتار دری شیرینتر است
بیشترینه شاعران و نویسنده گان هر کدام زبان شان را گاهی دری گاهی فارسی دری و گاهی هم پهلوی ،وپارسی نامیده اند که نوعی از ارجگزاریهای تاریخی و مکانی را نیز میرسانیده است . این نام ها از گذشته ها در زبان باختریان پرثویان ، پارتها ، تخاریان ، سغدیان و ساسانیان که از اوستا آغاز شده همراه با تغییراتی آوایی ، معنایی و لفظی ، ادامه داشته و تا هم اکنون ادامه دارد .
در مقالۀ پیشین نوشته بودم : این درست است که دو کشور افغانستان و ایران هردو گیرنده و گویندۀ زبان فارسی دری استند ، ولی هرکدام این دوکشور زبان معیاری و شیوۀ تلفظ خودشان را دارند که بر مبنای ویژه گیهای بومی – تاریخی و زنجیرۀ آوایی زبان این دو سامان ، از آوان پیدایی تا اکنون ، قوام خودشان را یافته است .
زبان دری خود دارای لهجه های زیاد است . مانند لهجۀ بخارایی کابلی ، هروی ، بلخی ، بدخشی ، هزاره گی ، وغیره وزبان فارسی در ایران نیز دارای گویشهاییست .
من مخالف فارسی یا تاجیکی نامیدن زبان دری نیستم ولی از آنجا که ایرانیان امروزی با انحصار طلبیهایی که در نوشته هایشان داشته و دارند از بازگشایی چنین گفتمانهایی ناگزیریم تا از درون حقایق به راه حل درست و منطقی دست یابیم . وانگهی امروزه در اثر جفا های بینش قبیله یی ، در بیشتر از نیم قرن فرهنگ زبان دری زیانهایی را بردوش کشیده و بیم آن میرود که اگر به گونه جدی به آن پرداخته نگردد نسونالیزم کور فبیله آنرا به کج راه کشیده از بار تاریخی فرهنگی آن بکاهد .
من این سه واژه : دری فارسی (پارسی ) ، تاجیکی را سه نام برای یک زبان میدانم . چراکه ریشه ها یکی اند و صرف و نحو آنها نیز . شاید در روزگاری دیگر این سه شاخه آنقدر ازهم فاصله گیرند که به یک واحد زبانی دیگر تبدیل گردند که این را روزگاران دور آینده تعیین خواهد کرد . چرا که میدانیم در تاریخ زبانشناسی چنین رویدادهایی بیشمار روی داده است . زیرا زبانهایی از میان رفته اند و زبانهایی از همان ریشه پدیدار گردیده اند . ولی جای خوشی اینست که در روزگار ما از برکت نزدیکی ملتها و داد وگرفت پر پیمانۀ فرهنگی ، آنهایی که درین روند آگاهانه کارمیکنند و در نگهداری ذخایر زبانی و فرهنگی خود کوشا هستند ، دوام بیشتر خواهند آورد و آنانی که تنبلتر کار کنند سرنوشت بدی خواهند داشت .
مراد از دری گفتن در نظر قبیله گرایان ما آن نیست که به تاریخیت این زبان بیاندیشند و آنرا برجسته سازند که برعکس از دری گفتن در برابر فارسی میخواهند زبانی را پی بریزند که خود میخواهند یعنی زبانی با انباری از واژه های عربی ، پشتو و اردو . اینست آن زبان دری که اینها میخواهند درکشوررواج دهند . درست برعکس زبانی که بیرونی و بلعمی وابن سینا و فردوسی و بیهقی یعنی همۀ خراسانیان آگاه به کار میبرده اند . ( من از این گونه زیانکاریها در مقالۀ « زبان دری را از بند رها سازیم » ، نمونه هایی آورده ام )
واما درتوطئۀ زیان رساندن به زبان دری که از دوران هاشم خان ، داوود - نعیم و محمد گل مومند به شدت آغاز شده بود و باری برای قانونی ساختن یک زبان از سوی آنان ، بلوایی آغاز گشت ، در زمان شاه محمود خان به نسبت مقاومت مردم و روشنفکران تاجیک و هزاره و ازبیک درآن زمینه ها اندکی از تلاشهای آشکارآنان ، کاسته شد و بنا به گفتۀ استاد محمد آصف آهنگ (در تماس تلفنی که نویسنده با ایشان داشت ) ، شاه محمود خان دید که سر رشته در اثر واکنشها از کف شان بیرون میرود ، به مصالحه رو آورد و در مجلسی برای مردم گفت که : « آرام باشید . مومند را که دشمن تان بود پس کردم ». نجیب الله توروایانا در میان بردن نا همواریها ، با شاه محمود خان همکار بود .
و اما در نام گذاری زبان از فارسی به دری
.اگر به رویداد های اخیر کشور توجه کنیم کسانی از قبیله گرایان ، به بهانه « دری گفتن » ، هدف جدایی این زبان از همانند هایش : فارسی و تاجیکی را داشته اند تا بهبود آنرا ، یعنی بیشتر کوشش درآن بوده تا زبان دری از کاربرد واژگانی خودش و ازریشه هایش کنده شود .. چنانکه دیدیم حتا کسانی در موقف وزیر ، پافشاری داشتند تا واژه های سچۀ دری از کاربرد دور گردند و واژه های تحمیلی از یک زبان خویشاوند دبگر جاگزین آنها گردند . همینگونه بینشهای واژگونه است که برخی از به اصطلاح زبان شناسان قبیله را وا داشته است تا از کاربرد واژۀ دری خود داری کنند و آگاهانه واژۀ پارسی را به کار ببرند . یعنی با اشاره به مکانی دیگر ، راه خاستگاه این زبان را از کشور به بیرون برند . تا جایش را زبانی که خود میخواهند وطنی سازند . این گونه کارکرد ها ، مرا به حقانیت نوشتۀ تاریخنگار دانشمند روزگار ما آقای میر محمد صدیق فرهنگ بشتر باورمند میسازد که علت رو آوردن به گزینش لفظ دری را به جای فارسی ، در پاسخ کسی به نام پروین مجروح علی بیان میدارد .
او در رد این سخن که دولت افغانستان برای مقابله با ایران ، طرفدار دری نامیدن بود، .میگوید : « من خودم در سال ١۹۶٤ از جمله اعضای کمیته تسوید وکمیسیون مشورتی و لویه جرگه بودم . از توجیه مزکور آگهی ندارم . هرچند در مجلس وزیران حاضر نبودم ، اما از ثقات شنیده ام که در آنجا نیز این مسئله مطرح نبود .گذشته ازان نهایت ساده لوحی میبود اگر فکر میشد که با تبدیل نام زبان از فارسی به دری می توان مردم را از خواندن مطبوعات ایران بازداشت و یا تاثیر آن را خنثی ساخت حقیقت اینست که نامگذاری مورد بحث ، بر مبنای دلایل تاریخی و زبان شناسی صورت گرفت که ممکن است به جای خودش مورد بحث باشد » ( تاریخ افغانستان در پنج قرن اخیر ، ج ۲ ص ۳٤۹.چاپ ١۳۷۱ ) .
هر گاه در فرجام ، به برآیند از این نوشته بنگریم چنین خواهد بود که نامگذاریهای سه گانه بر یک زبان ، نه توطئه یی زیر سر داشته ونه هم بر شوونیزم قبیله می افزاید بلکه خود یک فرآیند منطقی است که اکنون در سه کشور همزبان وجود دارد .یعنی ایرانیها فارسی را به کام خود یافته اند ، تاجیکهای تاجیکستان تاجیکی را به سود خویش و خراسانیان افغانستان هم دری را . یعنی این نام برای هر یکی ، رنگ و بوی میهنی خودش را دارد . که امروزه هرچند این بر اساس یک روند سیاسی صورت گرفته است تا یک روند طبیعی ولی برای هیچ کدام ازین سرزمینها ، زیان قابل تشویشی را در بر ندارد . پس این پرسش که مثلا بیدل به فارسی شعر گفته یا به دری یا به تاجیکی ؟ پاسخ آنست : به هرسه اینها . .و اما .از نگاه من خراسانی ، به دری شعر سروده است . نه صرفا ازنظر پیوند های ملی که از نگاه تاریخی نیز .
این را هم ناگفته نگذارم که همه بزرگان معاصر بی هیچ تنگ نظری درپذیرش دیگر نامگذاریها ، بیشترینه بر نام دری صحه گذاشته اند و آنرا به کار برده اند . استاد غبار ، استاد احمد علی کهزاد ، محمد صدیق فرهنگ ، قاری عبدالله ، استاد حیدر ژوبل و . . . . همه بر این نام نازیده اند . قاری عبدالله در ستایش فردوسی بزرگ گفته است :
زطبعش سخن رونق تازه یافت زبان دری قدر و اندازه یافت
والسلام .
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
عطاازایران | 26.09.2018 - 16:53 | ||
سلام برهمگی. استاد روئین، فرموده اید: تاجیکی، دری، فارسی نامهای گویش هایی سه گانه بر یک زبان اند . اکنون پرسش پیش می آید که خودِ این زبانِ واحد چه نام دارد ؟ این هایی که نام بردید خود گویش اند، نام زبان چیست ؟ |
عطاازایران | 18.09.2018 - 11:28 | ||
سلام برهمگی. از دیدگاه شما جناب دکتر روئین، فارسی، گویشِ ایرانی هاست تاجیکی، گویش تاجیکستانی ها و دری، گویش رسمیِ افغانستانی ها. که این دیدگاه با نگاه به جغرافیای امروزی کشورها کاملاً معقولانه است. پس بایستی تاجیکی، فارسی و دری سه گویش دانسته شوند. بنابراین "دری" زبان نیست. "فارسیِ ایرانی" هم زبان نیست. همچنین نه دری لهجه ای از فارسی است نه فارسی گویشی از دری. پس تاجیکی، دری، فارسی خود سه گویش از یک زبان واحد اند. شما و همچنین استاد پرتو نادری عبارت "زبان" را برای دری در مقابل "لهجه" یا "صفت" بکار برده اید، که البته آنگونه که از محتوای نوشته هایتان کاملاً هویداست، مقصود شما از زبان، همانا "گویش" است.امّا بکاربردن عبارت "دری" به تنهائی، ممکن است موجب سوء استفاده هائی از سوی عده ای (همانطور که خود میدانید) گردد. به نظرم بهتر است به جای "دری" از "خاورانی" یا "خراسانی" استفاده شود که دو مزیت دارد: اولاً امکان سوء استفادهء اشاره شده از بین میرود ثانیاً با اینکار میتوانید هویت خراسانی خود را احیا کنید. موفق باشید |
مجید | 21.09.2016 - 23:00 | ||
هر سه نام یک زبان هستند و نمیشود انها را از هم جدا کرد |
امان پویامک | 13.06.2012 - 06:57 | ||
به نگرهی من راه دادن تصوری این که دری پارسی تاجکی سه گنجینه است می تواند همه فهم این نویسنده را زیر سوال ببرد. |
طاهر احمدي | 27.09.2011 - 20:29 | ||
با درود پارسي ميانه نزديكترين زبان باستاني به زبان پارسي دريست. اين را با مغلطه و سفسطه نمي توان انكار كرد چون اگر اندك آشنايي با پهلوي ساساني داشته باشيم، شباهتها و همسانيهايش آن اندازه زياد است كه ديگر نمي توانيم نيا يا مادر ديگري براي پارسي دري جز پارسي ميانه بدانيم. آقاي رويين! هر زباني منشائي دارد، زبان دري هم منشاء اش استان پارس ايران امروزيست اما واژگان زبانهاي گوناگوني از شرق تا غرب بدان آميخته. به همان اندازه كه واژگان شرقي در پارسي دري است، به همان اندازه واژگان غربي چون كردي، لري، تالشي، ارمني، بختياري گيلكي و ... نيز هست. دري نسبتي بوده كه مردم ايران بزرگ به زبان رسمي دربار ساساني، يعني پارسي ميانه، مي دادند. تفاوتش با پارسي ميانه اين بوده كه دري گونه ي محاوره اي و گفتاري پارسي ميانه عامه به شمار مي رفته. كدام خرد ميپذيرد كه زبان دربار ساسانيانِ پارسي زبانِ پارسي تبار، خراساني!! باشد، اگر در بلخ اين زبان رايج بوده بدليل تسلط ساسانيان و زبان رسمي يك امپراطوري پارسي زبان در بلخ بوده و نه بر عكس. يك نمونه از پارسي ميانه مي آورم تا هماننديش با دري بر همگان هويدا شود: "هر روز، سه بار، اندر مانِ آتشان شويد اُد آتش نيايش كنيد؛ چي اوي كي اندر مانِ آتشان ويش شود اُد آتش نيايش ويش كند، ايگ-ش خواستگ اُد اهلاييي ويش بخشند". از "چيدگ اندرز پوريوتكيشان"، جاماسپ آسانا، متون پهلوي بند 45. (مان= خانه/ ايگ = آنگاه/ ويش=بيش/اُد= و اهلايي=پارسايي) فكر مي كنم اصلا نيازي به ترجمه به"دري" هم نباشد. حال يك جمله از پارتي (پهلوي اشكاني): "مس اوه زاناه كو، كذ آغَد هيم، اُد "راشتين" بْراد اوه-وم وِنداد چواغون كذ من كام، اُد اواغون بود پد كربگ اُد پد ابرنگ، چواغون كذ "مار ماني" كام." از دست نوشته ي مانوي m 5815 به پارتي فكر كنم اگر ترجمه اش نكنم هيچ ازش در نيابيد! اين هم ترجمه: "باز بدان كه چون آمدم، و برادر "راشتين" را يافتم چون كه كام من بود، و آن گون بود به نيكي و اشتياق، چون كه "مار ماني" را كام." كداميك به دري نزديكتر است؟ خود بگوييد. مشكل در آنهاييست كه كوشش دارند پارسي دري را به بهانه ي اين كه منشاءش ايران امروزي بوده از افغانستان پاك كنند. اين كه نشد دليل، پس با اين حساب بايد آمريكاييان يا استرالياييها هم انگليسي را از كشور خويش پاك كنند! با درود دوباره |