جایگاه معشوق در غزلهای صالح محمد خلیق
۲۹ جدی (دی) ۱۳۹۸
چکیده
معشوق یکی از محوریترین شخصیتهای شعر فارسی دری است که از جایگاه بلند و موقف و موقعیت ویژه برخوردار است. نگاه و نگرش شاعران دیروز و امروز ما، در ابراز اوصاف ظاهری و بیان جنبههای باطنی معشوق متفاوت وگوناگون است.
در شعر کهن فارسی با آن که معشوق از منزلت بلند برخوردار است اما در بسا موارد چهره و چیستی مبهم و نا مشخص دارد، تا آنجا که گاهی شناخت میان معشوق عرفانی و انسانی و یا آسمانی و زمینی و نیز مرد و زن بودن آن دشوار است. اما درشعر معاصر فارسی با توجه به این که عشق ماهیت زمینی یافت، جنبههای انسانی معشوق برجستهتر گردید و جایگاه معشوق برپایهء فردیت و جنسیت و دیگر جلوهها و جانمایههای رفتاری و ارزشی وی روشنتر و استوارترگردید و سیمای معشوق عینی و ملموس شد.
در سرودههای صالحمحمد خلیق نیز عشق دارای ماهیت زمینی است و آن هم از نوعی عشق زمینی ملموس و عینی و تجربه شده. در غزلهای این شاعر، معشوق زن است که در زندهگی واقعی وی وجود و حضور دارد و از خصلت و رفتار انسانی و کنش وکردار زنانهگی برخوردا است.
صالح محمد خلیق اگر چه بیشتر از چهل سال است که شعر میسراید اما از آغاز دههء نَوَد خورشیدی، دل به دنیای عشق واقعی میسپارد و دست به نوشتن حالات و اتفاقات پر تب و تاب برخاسته از این عشق میزند و شعرش با جانمایههای عشق تجربه شده و عینیِ در میآمیزد.
با توجه به ماهیت و اهمیت عشق در سرودههای خلیق، دراین مقاله به بررسی جایگاه معشوق در غزلهای این شاعر، پرداخته شده است.
کلیدواژهها: شعر معاصر، غزل عاشقانه، جایگاه معشوق و صالحمحمد خلیق.
مقدمه
معشوق در شعر فارسی دری دارای سیما و سرشت چند بعدی و جایگاه و پایگاه متفاوت است. موقف و موقعیت معشوق در سراسر شعر فارسی؛ بهویژه در سیر و تحول شعر غنایی یکسان و ثابت نیست، با آنکه از یک سری خصوصیتها و مؤلفههای منحصر به خود در برابر برخی از ویژهگیها و اوصاف متعلق به عاشق بهرهور است.
نگاه و نگرش شاعران دیروز و امروز ما در مواجهه با کلیت مفاهیم و عناصر مرتبط به عشق، بهخصوص در پیوند به جایگاه، جنبههای ظاهری و باطنی معشوق و جسمیت و جنسیت آن، همسان و همگون نیست.
در شعر کهن فارسی با آنکه معشوق محوریترین شخصیتِ شعرِ عاشقانه خوانده شده و از جایگاه و مقام بلند و برین برخوردار است اما چهره و چیستیِ مبهم و نا مشخص دارد و یا دست کم سیمای جمعی و کلی آن سبب پنهان ماندن شاخصههای فردیت معشوق گردیده و در بسا موارد باعث پوشیده ماندن جنسیت آن شده است و حتا با توجه به نمادهای مشترک و جنبههای نهادینه شده در اوصاف معشوق مرزهای شناخت میان معشوق عرفانی و انسانی و یا آسمانی و زمینی و نیز زن و مرد بودن آن، مغشوش و مکدر است.
اما درشعر معاصر فارسی با فروریختن بنیاد بسیاری از پیشفرضها و کهنالگوها در پیوند به سیما، سرشت و جایگاه معشوق و شالودهشکنی برخی از ساختارهای سنتی نگاه و نگرش نسبت به فعل و انفعالات معشوق، زمان و زمینهء بهتر در شناخت آن فراهم گردید. درشعر معاصر عشق ماهیت زمینی یافت وجنبههای انسانی معشوق برجستهتر گردید و جایگاه معشوق برپایهء فردیت و جنسیت و دیگر جلوهها و جانمایههای رفتاری و ارزشی وی روشنتر واستوارترگردید و سیمای معشوق عینی و ملموس شد؛ تا جاییکه ارکان عشق ـ عاشق و معشوق ـ کارکرد مشخص خود را دارند و هر کدام در جایگاه های واقعی خود به اساس جنسیت و خوی و خصلت ذاتی و فردی خود شان قرارداده شده اند و با اوصاف ظاهری و باطنی شان شناخته میشوند.
با توجه به ماهیت و اهمیت معشوق در گسترهء شعر فارسی وجایگاه محوری وی در سرودههای عاشقانهء شاعران دیروز و امروز وخلق آثار متعدد با مضمونپردازیهای متنوع و بازتاب احوال و عواطف شاعران ما در پیوند به این موضوع و نیز ضرورت واکاوی گوناگون شعر معاصر؛ از جمله بررسی و تحلیل جنبهها و جلوههای معشوق در سرودههای عاشقانهء شاعران معاصر، در این مقاله به بررسی جایگاه معشوق در غزلهای شاعر شناخته شدهء کشور، صالح محمد خلیق، پرداخته شده است.
این بررسی که بر پایهء روش توصیفی تحلیلی صورت میگیرد در آن جایگاه معشوق در شعر آقای خلیق مشخص و معین خواهد شد و نگاه و نگرش این شاعر نامآشنا در پیوند به جنبههای گوناگون سیما و سرشت معشوق بازنمایی خواهد گردید. شیوهها و شگردهای کار این شاعر در توصیف جلوههای ظاهری و ترسیم جذبههای باطنی معشوق برملا خواهد شد و نیز چگونهگی بازتاب عواطف و حالات این شاعر در برخورد با دنیای پر حس و حال عشق، روشن خواهد گردید. سر انجام تلاش و تجربهء شاعر در عرصهء معناآفرینیها و مضمونسازیها و تصویر پردازیها و دیگر نوآوریهای هنرمندانه در حوزههای زبانی بیانی و زیباییشناختی غزلهای عاشقانهء وی نمایانده خواهد شد.
بررسی جایگاه معشوق در غزلهای صالح محمد خلیق
صالح محمد خلیق شاعر صاحبنام و پژوهشگر صاحب نظر این سرزمین است. وی:« از دوران دانشآموزی به نوشتن مقاله و سرودن شعر روی آورد».(خلیق، 1396، ص26)در واقع خلیق:« بیشتر از چهل سال است که در گسترههای گوناگون علمی ، فرهنگی و ادبی قدم و قلم میزند و همانگونه که سرودههایش را از شناسههای شعر معاصر و امروز افغانستان میدانند ، آثار پژوهشی اش نیز از منابع مهم پژوهشهای دانشمندان کشور و منطقه، بهویژه در بارهء بلخ اند.»(خلیق، 1397، ص10) وی در کنار دیگر پژوهشهای ادبی و فعالیتهای فرهنگی، تا اکنون پانزده مجموعه شعر به چاپ رسانیده است.
خلیق در قالبها و ساختارهای گوناگون و با جانمایههای متنوع شعر سروده و در این زمینه تجربههای درخشان و آثار ماندگاری خلق کرده است. اما در یک بررسی همهجانبه در شعرهای این شاعر درمیابیم که با وجود تجربههای موفق در فُرم ها و نُرمهای متعدد شعر و به کارگیری جانمایههای گوناگون در سروده هایش، از میان تنپوشههابه قالب غزل دلگرمی و گرایش بیشتر دارد و در جنبههای محتوایی در شعر عاشقانه دل و دست تپنده و بلند دارد. به خصوص شعر عاشقانه را با تنپوشهء غزل در یک دههء پسین به اوج و موج رسانیده که یک چنین کار پُرمایه را در این زمینه، در سراسر دورههای گذشتهء سرایشگری وی نمیتوان دید. در واقع به قول نویسندهیی :« خلیق آنچه که در شعر هایش و در نوشتههای اخیرش به ما نشان داد این است که چطور ـ یک عمر می شود سخن از زلف یار گفت... ـ حتا در روزگار جنگ، حتا در روزگار مصیبت، میشود درباره عشق صحبت کرد و عشق چاره ییست برای رفع و پایان مصیبتها، برای مقابله با آلام جنگ؛ و هیچ گواهی بر این دعوا بهتر از شعرهای جناب استاد خلیق نیست.» (محمدی، 1395، ص3)
با درنگی به فهرست مجموعههای شعری منتشر شدهء شاعر؛ و نظر اندازی در برگههای این دفترها تا واپسین سالهای دههء هشتاد خورشیدی، سرودههایی با رنگ و بوی عاشقانه و آن هم با شور و شیدایی دههء نود که جان و جهان شاعر در هالهء رنگینکمانیی عشق پیچیده شده است، دیده نمیشود. وجهِ غالبِ درونمایهء اشعار پیشین وی موضوعات گوناگون دیگر است به جز از عشق که کمترین برگههای این دفترها را به خود اختصاص داده اند و قالب حاکم این سرودهها را فرمهای آزاد ـ نیمایی و سپید ـ و برخی از قالبهای سنتی دیگر شکل داده اند.
اما چاپ مجموعهء«سرود ملیِ عشاق» در سال 1391 هجری خورشیدی، فاز و فضای جدیدی از سرایندهگی خلیق را به نمایش گذاشت و در واقع این مجموعه «مانیفست» فصل عاشقانه سرایی شاعر بود:
لیلا روال زندهگی ام را بههم زدی یک سرنوشت تازه برایم رقم زدی
خندیدم و گریستم و نوغزل شدم باران شدی، شگفتی و از عشق دم زدی
زنگم زدی و با نفس گرم گرم خود آتش به میز و صندلی و دفترم زدی
تعبیر خوابهای پریشان من شدی گشتی سرودهیی و سر از این قلم زدی(خلیق، 1391، ص 39)
این سلسله با مجموعهء«در بامیان قلب منی» در سال 1392 و چاپ سه مجموعه دیگر( مراد از بلخ تو بودی...، نقطه و نقطه، بازهم نقطه و اینک فقط تو مانده ای) از این شاعر شوریدهء شیرین کار، روی یک سال ـ 1393هجری خورشیدی ـ با همان حال و خیال لبریز از تب و تابهای عاشقانه، در سایهء همه همهها و زمزمههای رابطهء عاشقانهء شاعر در حلقههای ادبی و فرهنگی بلخ، تداوم یافت و در سال1394 خورشیدی یک مجموعهء دیگر از غزلهای عاشقانهء خلیق، با نام « آخرین مرز بیکرانی» چاپ و تکثیر گردید، البته در همین سال «سوگنامهء گل سرخ» که سوگسرودهایی برای استاد محمد عمر فرزاد بود، نیز به نشر رسید. سال 1395 خورشیدی، باز هم دو دفتر شعر از وی اقبال چاپ یافت که هر دو آگنده از سروده های عاشقانه بودند، که یکی « هیجانِ جان» مجموعهء دوبیتیها و رباعیهای شاعر و دومی «سرنوشتی دیگر» که دستهیی از غزلهای شاعر را در خود داشتند. رفته رفته ماجرای عشق و جریان عاشقانهسرایی صالح محمد خلیق به جایی رسید که در دوام همین سال ـ 1395خورشیدی ـ برگزیدهیی از غزلهای عاشقانهء این شاعر زیر نام« سخنِ عشق» از زبان پارسی به زبان روسی برگردان شد و به چاپ رسید. اما خلاف روند عاشقانه سرایی شاعر طی این همه سالها که یادآوری شد، در سال 1396، هیچ مجموعهیی از این شاعر به نشر نرسید و در سال 1397 خورشیدی به جز از یک مجموعه شعر با درونمایهء مهین دوستانه و تعدای از سرودههای مناسبتی، تحت عنوان« زمزمهء نامِ خراسان» ، مجموعهء دیگری به دست نشر سپرده نشده است،آن هم با حال و هوای عاشقانه.
به هرحال، خلیق شعر عاشقانه را از جایی شروع نکرده که حالا در آن جایگاه قرار دارد، معشوقی که وی در شعرهای نخستینش ازآن توصیف کرده کلی و نا مشخص است، معشوقی است باشکل و شمایل همگون با بسیاری از معشوقهای وصف شده در گذشتهءشعر فارسی:
هر سو روم، تو میکشی ام باز سوی خویش یابم به هر کرانه ترا روبهروی خویش
در رود عشق تو تن من گشت حل چو گرد یک پاره جان شدم پس از این شستوشوی خویش(خلیق، 1382، ص19)
این غزل شش بیتی که دو بیت از آن را از نظر گذراندیم، حدود سی سال پیش سروده شده. در پردهء این شعر همه عناصری یک شعر عاشقانه را میتوان به تماشما نشست؛ عشق باشکوه، معشوق متعالی، عاشق دلباخته و مجذوب شده و... اما چیزی که در این شعر و از این دست شعرهای پیشین خلیق نا روشن است، جنسیت و فردیت و شخصیت معشوق است، در این شعر، معشوق میتواند خدا باشد، زن باشد، مرد باشد و هر چیز دیگر باشد، در عین حال میتواند این عشق عرفانی و آسمانی باشد یا زمینی و خاکی باشد، یعنی اینکه در این سروده و از این دست سرودههای شاعر، معشوق مانند دیگر دورههای شعر فارسی، کلی و نا روشن است. همانگونه که سیروس شمیسا در بررسی معشوق در شعر فروغ فرخزاد در مبحث «معشوق فردی» در بارهء مبهم بودن چهرهء معشوق، در شعر سنتی فارسی ابراز داشته که: «معشوق در شعر فارسی عموماً چهرهیی مبهم و غیر مشخص دارد ، یعنی مفهومی کلی است. غالباً معشوق موجودی روحانی و آسمانی است و اگر زمینی هم باشد چه متعالی و چه غیر متعالی شناخته نیست.(www.nasour.net)
چنانچه که در این بیتها نیز ـ که بخشی از یک شعر عاشقانهءخلیق از دورههای پیشین است ـ وضع به همان منوال است که در پیوند به سرودهء قبلی تذکر داده شد:
نه خبر ز هستیِ خود نه ز روزگار دارم، همه محو عشق یارم، همه فکر یار دارم
بود او خدای قلبم، به خدا پرستمش من، همه وقت روی سجده به دَرِ نگار دارم( خلیق، 1366، ص37)
از اینها که بگذریم، همانگونه که پیش از این اشاره شد، خلیق از آغاز دههء نَوَد خورشیدی، دل به دنیای عشق تجربهی و واقعی میسپارد و دست به نوشتن حالات و اتفاقات پر تب و تاب و هیجانی این عشق میزند وشعرش با جانمایههای تجربهء عینیِ یک عشق سوزنده و روشن در میآمیزد و شاعر، به تعبیر سمیع حامد:« آوازخوان دورهگرد کوچه های عشق» میشود( خلیق، 1395، ص6) و شعرش زبان رسمی عشق میگردد:«زبان رسمی عشق است شعر و هیچ میدانی»(خلیق، 1392، ص20) و حس و حال شاعرانه اش رام معشوقی میشود که تاثیری ژرف در دگرگونی جان و جوهر شعرش دارد، تا جایی که شعر حماسی اش از تغزل لبریز میشود:
رام کردی عاقبت احساس عاصیِ مرا پُرتغزل ساختی شعرِ حماسی مرا( خلیق، 1392 ،ص 43)
شاعری که از ماشین و پیچ و مُهره سخن میگفت، و به قولی:«هیاهوی کارخانهها، صدای گراری ماشینها».(خلیق، 1363، ص الف) از شعرهایش به گوش میرسید، یکباره به تار مِهرِ معشوق پیچیده میشود:
مرا که شاعر ماشین و پیچ و مهره میخواندند ببین آخر به تار مِهر پیچاندی، بلا کردی (خلیق، 1392، ص58)
و در نتیجه، پرپر شاعر عشق می شود و هیچ سدی را توان بازدارندهگی این شاعر شوریده و عاشق نیست:
پرپرم عشق است میبالم به بالا امپگاه کیست تا گیرد دمم را؟ کیست گردد سد راه؟ (خلیق، 1392، ص37)
و فضای شعرهایش از محتوای عاشقانه انباشته و آگنده می گردد:
تازه شعرم را فضای عاشقی انباشته باز هم مگذار یابد محتوای دیگری( خلیق، 1393، ص68)
شاعر در این امر به مرحلهیی می رسد که شعری فارغ از محتوای عاشقانه و برون از توصیف معشوق را خرافه میداند:
باید اصلن بگویم یا که از عشق یا تو غیر از این محتواها شعر چیزی خرافه ست( خلیق، 1393، ص41)
رفته رفته شاعر چنان درگیر این دنیای پر حس و حال میگردد که عشق کار و بار وی میشود:
چیست؟ می پرسند مردم کار و بارم را « خلیق»! عشق اگر کاریست، دارم کار و بار مختصر(خلیق، ۱۳۹۱، صص22ـ21)
اگر چه به قول شاعر عشق کار و بار مختصر وی است، اما غزل هایش؛ آن هم با جانمایهء عاشقانه، فزونی میابند و شاعر فراوانی غزلهای عاشقانه اش را مدیون معشوق است و به ثمر نشستن این فصل از شاعرانهگی اش را برخاسته از لطف و محبت آن میپندارد:
در دلم تخم محبت که تو می افشانی باید این گونه شود هم غزلم دهقانی
عجبا از غزل و عشق ندیدم در عمر سالی این گونه فراوانی و هم ارزانی( خلیق، 1393، صص28ـ 27)
اگر چه شاعر خواسته به ما بفهماند که:« این عشق و شعر، عادتم از عهد کود کیست»( خلیق، 1393، ص16) اما سخن درست این است که شاعر خوشمشرب ما،آقای صالح محمد خلیق در پیرانهسری محو و مبتلای یک چنین عشق عینی و واقعی شده است و در عین حال لطف این عشق صداقت و جسارت آن را در شاعر بیدار کرده تا این دوره از روزگار عاشقانه اش را نسبت به هر زمان دیگر در سرودههایش ـ بهویژه در غزلها ـ به گونهء گسترده بروز و بازتاب دهد:
عاشقت استم پر و پا قرص از سالم مپرس عاشقت استم، فقط رنگم ببین، حالم مپرس (خلیق،۱۳۹۱، ص47)
برپایهء اشارهء شاعر به سن و سالش روشن میشود که وی در چه زمانی از زندهگی تن به تقاضای این عشق سپرده است:
ببین! جوان شده ام باز در بهشت تنت اگر نه عشق کجا و رسیده عمر به شصت( خلیق، 1393، ص25)
اگر چه شصت به سالم، ولی دلم نشکسته هنوز نیستم از کار عشق بازنشسته؟ ( خلیق، 1395،ص 49)
و در نهایت رابطه میان دردها و دغدغههای عشق و پیری را اینگونه پیوند میزند:
مانند درد عشق اند این دردهای پیری جایی نگشته پیدا، هرگز دوای پیری
در رهگذار هستی؛ از پای میفتادم عشقت اگر نمیشد حالا عصای پیری( خلیق، 1395،ص 39)
همانگونه که در کلیت شعر معاصر فارسی، تا جایی عشق ماهیت زمینی یافت و جنبههای انسانی معشوق برجستهتر شد و جایگاه معشوق برپایهء فردیت و جنسیت و دیگر جلوهها و جانمایههای رفتاری و ارزشی وی روشنتر و استوارترگردید و سیمای معشوق عینی و ملموس شد و با برخی از باورهای نهفته در شعر سنتی فاصله گرفت، چون به قولی :«در شعر سنتی رویکرد غالب از عشق ایناست که عشق از دست غیری در وجود ما پرتاپ میشود و ما هدف دست غیر تیر عشق قرار میگیریم؛ به این معنا که تصور از عشق، میتافیزیکی است... اما در شعر معاصر فارسی مفهوم عشق دچار تحول میشود. تصور میتافیزیکی و اینکه خاستگاه عشق دست غیری باشد، اهمیتش را از دست میدهد؛ عشق امر انسانی و بشری دانسته میشود که خاستگاه آن ساختِ بیولوژیک و فیزیک انسان است. (www. mandegardaily.com)
در غزلهای خلیق نیز این امر را با شدت و روشنی تمام میتوان دید و دریافت. تا آنجا که خصلت و رفتار انسانی و کنش وکردار زنانهگی معشوق از یکطرف و خواستها و خواهشهای مردانهء عاشق از جانب دیگر سراسر سرودههای عاشقانه شاعر را انباشته است.
خلیق یک شاعر واقعگراست و عشقی که وی در سرودههایش از آن سخن میگوید، عشق برخاسته از یک تجربهء عینی و عملی است و معشوقی که محوریترین سوز و سوژهء شعرهای شاعر واقع شده، یک زن است با تمام احوال و اوصاف و ظرافتها و لطافتهای زنانهگی:
کاش، ای کاش که من پیرهنت میبودم تا پر از عطر بهاران تنت میبودم
سینه بندت شدنم مشکل اگر بود، دمی طوق اویخته روی یخنت میبودم
کاش در جان تو میشد هیجان میگشتم تا که میگفتی ام: ای کاش زنت میبودم( خلیق، 1394، ص 64)
و یا:
هر قدر خواهیم باشد آسمانی، باز هم عشق مان پیوند یک آقا و خانم میشود(خلیق، 1392، ص36)
شاعر با معشوق خود در گفتوگوی همیشهگی است و آنچه میان آنها میگذرد در شعر میاورد و از معشوق نقل قول میکند:
گفتی که عاشقی مکن، این کار خوب نیست رسوا شدن به کوچه و بازار خوب نیست
کم کن به من نگاه در انظار دیگران این خیره خیره دیدن بسیار خوب نیست
می ترسم از زبان زد مردم شدن، «خلیق»! از من مگیر نام در اشعار، خوب نیست (خلیق، 1395، ص10)
شاعر نهتنها به این گوشزدها توجه نمی کند و به این تقاضاها تن در نمیدهد بلکه از همان آغاز کار عشق ورزی و ابراز عشق به معشوق ملتفت است که این امر پوشیده نخواهد ماند؛ بهویژه این تب و تابهای قلبی و علایق درونی وقتی به سرود و سخن بدل می شوند و این سوزهای برخاسته از مهر شعر می شوند، کتمان شدنی نیستند، دیر یا زود حکایت عشق شان زبانزد هه آفاق خواهد شد:
حکایت من و تو چاق می شود روزی زبانزد همه آفاق می شود روزی
و فیالبدیهه ترین شعر عاشقانهء من سرود ملی عشاق میشود روزی(خلیق، 1391، ص69)
و در جای دیگر شاعر از رابطهء خود و معشوق پرده برمی دارد و در واقع به گونهیی به این امر اعتراف میکند و از معشوق نیز میخواهد که این واقعیت را بپذیرد و از حرف و حدیث دیگران در بارهء داشتن رابطه عاشقانه میان شان هراس و تشویشی به خود راه ندهد:
اگر که رابطهیی بین ماست میگویند؛ چه فرق دارد؟ بگذار! راست میگویند( خلیق، 1394، ص 48)
و کسانی را که به ارزش اصلی عشق پی نمیبرند تاخت و تاز میکند و کوردل میخواند:
وای از دست کور دلها! کی، از دل پاره پاره میدانند مرد اگر عاشق است زنباره، زن اگر... مردباره میدانند
هست یادم که گفته ام بودی: شیطنتها زیاد گردیده هرقدر هم کنی نهانکاری، باز هم نیست چاره، میدانند
(خلیق، 1393، ص55)
یکی از تواناییهای خلیق به عنوان شاعر بهروز و سرایشگر معاصر، به کارگیری امکانات و ابزار و فراوردههای فنآوری نوین در جهت پیامرسانی و ابراز مسایل موردعلاقه اش در شعر؛ آن هم در شعرهای عاشقانه، است. استفاده از وسایل و امکاناتی که روابط میان انسان را ساده و سریع ساخته است، مانند: انترنت، مبایل و دیگر پدیدههای مرتبط به این حوزه. خلیق در شعرهای عاشقانه اش جدا از کاربرد هنرمندانه و استفادهء چندپهلو از این ابزار و اصطلاحات، پهلوهای گوناگون روابط عاطفی و کنش و وانکشهای عاشقانه میان خود و معشوق را با تکیه به این امکانات، بازتاب داده و پیوسته از «فیسبوک»، «ایمیل» ـ یاهو و جیمیل ـ و «دنیای مجازی»، «چت کردن»، «پیامک کردن»، «پسند کردن» و موارد دیگری از این دست یاد کرده و به سرودههای عاشقانه اش جذابیت بیشتر بخشیده است:
باتو بون، نه! به دنیای مجازی نشود هرگز این دل به خیالات تو راضی نشود
«تلفن»، « ایمِل» و «چت» با تو نپیوست مرا با تو بودن، نه! به دنیای مجازی نشود ( خلیق، 1394، ص 13)
*
و با پیک صبا نی؛ بلکه با یاهو یا جیمیل همین یک جمله را دایم فرستد: « دوستت دارم»
و یا از پشت خط تیلفون با پارسیِ قند کند کام مرا شیرین، بریزد دوستد دارم( خلیق، 1393، ص87)
*
کی گذارم شعر، بهر چون و چند دیگران یک « پسندت» خوش تر از صدها « پسند» دیگران
یک کلام ساده ات در پا نوشت شعر من برتر از اندیشه های بس بلند دیگران
دخت دنیای حقیقی و مجازی ام تو ای غیر تو هرگز نمیافتم به بند دیگران( خلیق، 1394، ص 64)
*
آمدی سراغ من از شمارهیی دیگر ازشمارهیی دیگر، با اشارهیی دیگر
خواستی کنی شوخی با پیامکِ گنگی: یک ستاره و عشق و بس ستارهیی دیگر( خلیق، 1393، ص13)
*
... و صفر، نقطه و نقطه، شماره میگیرم نمیشوی « رخ» و از سر دوباره میگیرم
به جستجوی دو ـ سه لحظه خلوتی با تو ز دیگران دو ـ سه گامی کناره میگیرم
هلو...! ستاره و مهتاب هر چه زیبا... را برای نام تو بعد استعاره میگیرم(خلیق،1391، ص40)
*
تو با رایانه سرگرمی و من سرگرم دیدارت نمیخواهم که بردارد ترک آرامش کارت
نوازش میدهی هی دکمهها را با سرانگشتان نمیدانم که آیا میرسد کی نوبت یارت؟(خلیق،1391، ص 51)
*
نیستم شاعر، مرا زیبایی ات داده است شوک بی خودت را بی خودی خوانند از اهل سلوک
«چتیاتی» را که با تو روز و شب «چت» میکنم شعر میخوانند اگر بگذارمش در فیسبوک( خلیق، 1394، ص72)
همانگونه که پیش از این گفته شد، عشقی که در سرودههای خلیق بازتاب یافته اند دارای ماهیت زمینی است و آن هم از نوعی عشق زمینی ملموس و عینی و تجربه شده. معشوق در زندهگی روزمره و واقعی شاعر حضور دارد و در عرصههای مختلف کاری و بیکاری وی دیده میشوند، با این تفاوت که معشوق یا محبوب نسبت به دیگران از جایگاه و پایگاه خاصی در زندهگی شاعر برخوردار است. با این وصف نگاهی به پارههایی از سرودههای خلیق میاندازیم که معشوق در تمام عرصههای زندهگی وی درگیر و گلاویز است و شاعر با وی در پیوند بسیار نزدیک است:
پوست میکردی برایم سیب زردِ تازهیی چشم من اما به سوی سیب سرخ گونه ات(خلیق، 1393، ص33)
*
چار عصر، امروز با شیر یخی گشته است آماده خوانم، میشوی؟(خلیق،1391، ص 57)
*
گفته بودم که به همراه تو نان خواهم خورد رمضان آمد و برنامه مان برهم خورد
میتوان باز یگان چاشت ترا مهمان شد یا که از باغ تو عصرانه انار و «اَم» خورد( خلیق، 1393، ص47)
*
خبر رسید مریضی خدایناکرده به درد عشق، مرا آی مبتلا کرده!(خلیق، 1393، ص58)
*
دَوَد خون تا به رگ هایم، مکن هرگز جگرخونی/ پرستارت منم، مشکل نخواهد بود«کمخونی»(خلیق، 1393 ص64)
جدا ازآنچه گفته شد، معشوق گاه و بیگاه از سر لطف، از روی نیاز و ضرورت ویا هر دلیل دیگر، در محل کار شاعر در رفت و آمد است:
میآیی و گرفتهگی خاطر مرا آب و هوای تازهء سالنگ میشوی
دفتر، نگار خانه شود از حضور تو تا وارد ادارهء فرهنگ میشوی (خلیق،1391، ص 43)
با وجود این همه نزدیکی، دلهرهء شاعر این است که مبادا روزی « همکار» خود را در کار و بار عشق از دست دهد.
در کار و بار عاشقی باهم شریکیم میترسم از روزی که هم کارم نباشی( خلیق، 1394، ص 84)
گاهی شاعر از نبود و نداشتن معشوق در هراس است. معشوقی که «... آفرينندة اين شور و اشتياق است و تنها اوست كه اندوه و تنيدگيهاي روح شاعر را به شور و شادماني مبدل ميكند.») (www.artmashad.ir
از سخنان تو هر لحظهء من پرشکر از لب پرخنده ات دور و برم با نمک
عشاقم و عاشقی، غرق جهان خودیم رای نخواهیم زد بر سرِ ـ حتا ـ فلک (خلیق،1393، صص 37 ـ 38)
برد تا ناکجای کشفهای تازه لبخندت غزلهای مرا بخشد فضای تازه لبخندت(خلیق، 1391، ص 36)
به هرحال، شاعر صداقتی که در بیان حالات خود دارد از آنچه میان وی و معشوق گذشته بیکم و کاست شعر ساخته و از آن لحظهها سوژههای نو و ناب برای سرودههای خود فراچنگ آورده و این قدرت و نیرو را هم داشته که اتفاقات روزمرهگی را نه تنها با پرداختهای هنرمندانه بازتاب دهد که این مضامین را به بهترین وجه سرشت شاعرانهگی بخشد و به بهترین شکل ممکن به شعریت رساند:
زبانت را چشیدم مزهء توت زمینی داشت ندانم میشوی یک روز هم شیرن زبان یا نه؟(خلیق،1392، ص20)
*
لبم را بر لبت تا میگذارم چشم میبندی نه تنها روز اگر باشد، که شب هم چشم می بندی
بیا از زنده گی لذت بریم، آخر از این دنیا عزیزم! چشم می بندم، عزیزم! چشم می بندی(خلیق،1393،صص 9ـ10)
*
زبان همدگر را در دهان هم بیا گیریم که آخر یک زبان مشترک یابیم ما هردو( خلیق، 1393، صص47ـ48)
*
ترا هر بار میبوسم، سپس میخواهمت پوزش تو با این عادتم معتاد کم کم میشوی بانو
چو دست دوستی دادیم با هم، روی بوسیدن دگر کار خلافی نیست، محرم میشوی، بانو!( خلیق، 1391، ص42)
*
هر غزل نو مرا تا که حریف می شوی با همه دختران این شهر، حریف می شوی
شرم و حیا می کنی لحظهء بوسه دادنت چون گل سرخ تازهء بلخ شریف می شوی( خلیق، 1393، ص29)
*
لحظهیی خیره میشویم به هم گوییا میکنیم چشمبرک
می مکم روی گندمیِ ترا تا که باهم شویم نان ونمک(خلیق، 1391، ص44)
*
از تمام دولت حسن خدا دادت مرا نیست قسمت غیر از بوس و کناری مختصر(خلیق، 1392، ص21)
*
هر چه داری از خودت!، کافیست دیدارت مرا خوب میدانم که آخر مال مردم میشود(خلیق، 1392، ص36)
*
دوریم اگر چه از هم، دل های مان چه نزدیک! بادا روابط مان، تا جاودان «اروتیک»!( خلیق، 1394، ص30)
از این دست سرودهها که در آن شاعر بیپروا و بیپرده از جسمیت و جنسیت معشوق سخن میگوید و در بیان پارهیی از مسایل ممنوعه تابو شکنی میکند، فراوان است. جدا از اینکه این نگاه و نگرش را در غزلهای شاعر میتوان دید در دوبیتی های وی نیز مفاهیم و مضامین این چنینی به گستردهگی تمام باز تاب یافته اند اما به دلیل اینکه تنها غزلها آماج این نوشته اند، به بحث روی دوبیتی نمیپردازیم ولی یک نمونه از دوبیتیها را از نظر میگذارنیم:
اگر روزی به دست آرم پسندت رسد دستم به بالای بلندت
کمربندت بسازم بازوان را دو مشتم را بسازم «سینهبندت»( خلیق، 1395، ص20)
با این حال، خلیق از این عشق سرزنده و خوشحال است و به آن مینازد و میبالد و با آنکه درگیر یک عشق زمینی است، ولی نجابت و پاکی نهفته در این پیوند، جان و جهانش را پالودهگی و پهناوری بیشتر بخشیده و این سوزها وگدازهای عشق مجازی به عظمت و بیکرانهگی جهانبینی وی تأثیر ژرف و شگرف گذاشته و شاعر از این حال و خیال در جهت تعالی و وارستهگی بهرهها برده و به این رابطه، شأن و شکوه زلالی و لایزالی بخشیده است. حس و حال برخاسته از این وضعیت عاطفی به صدا و سرود شاعر رنگ و رونق بهتر و بیشتر بخشیده است که شاعر این همه را مدیون عشق و ممنون معشوق است.
اینک پارهها و بیتهایی از غزلهای صالح محمد خلیق را برگزیده ایم که در این حال و خیال سروده شده اند. در این نمونههاـ که در پی خواهد آمد ـ فضاسازیها وتصویر پردازیهای متفاوت و فراتر از حدِ یک عشق مجازی و معشوق زمینی را میتوان دید. در واقع در توصیفهای نهفته در این دسته از غزلهای خلیق، در همآمیزی میان ویژهگیهای معشوق خاکی و افلاکی صورت پذیرفته و ترکیب و تلفیقی از جانمایههای عاشقانه و عارفانه در آنها بازتاب یافته اند:
بوده ام از دورههای باستانی عاشقت از ازل هم پیشتر، از بیزمانی عاشقت
قهرمان عاشقی گفتن برای من کم است شاید اصلاً عشق را بودهست بانی عاشقت
هیچ کس در عاشقی همتای من هرگز نشد جز خدا که بوده است آن هم نهانی عاشقت(خلیق، 1392، ص 41 ـ42)
*
لبت انجیر خلم و توت یاقوتیِ خنجان را خجالت میدهد، دختر! زبانت قند بغلان را
تورا من دوست میدارم، ترا پیش از هزاران سال ببین، باور نداری، جای جای بلخ ویران را
نوشتم در تمام تاقها نام ترا تنها و از عکس تو کندم نقش،گلهای هر ایوان را
پرستیدم به یاد چشمهایت مهر را روزی زمانی رفتم آتشگاه، یاد آن نگاهان را( خلیق، 1391، ص 35 ـ 36)
*
خاک بلخ باستانی میدهد بوی تورا میشناسم در دل ویرانهها کوی تو را
بوده ام عاشقترینت پیشتر از عصر سنگ نقش میکندم درون غارها روی تو را
با اشارت ـ پیش از پیدایی خط و سخن ـ می سرودم شعر، چشمان سخن گوی تو را
تا کجای « آن چه اندر وهم ناید آن شدن» میکنم طی عاقبت راهِ فراسوی تو را (خلیق، 1393، ص63 ـ 34)
*
اوستاد عشقم و دیگر چه میسازی مرا بیش از این؟ شاید که در دیوانهگی علامهیی
از من و تو شاعران سازند بعد از سالها لیلی و مجنونی و سلسالی و شهمامهیی( خلیق، 1395، ص 25)
*
ترا با صد قلم آراستم، زیباترت کردم و با خون دلم آخر غزلهای ترت کردم
«مراد از بلخ تو بودی...»، « سرود ملی عشاق» و چندین دفتر و دیوان شعر دیگرت کردم( خلیق ،1393، ص83)
*
الفبای کتاب عشق را تا آشنا گردی بکن مجموعهی شعر مرا یک بار روخانی(خلیق، 1391، ص 66)
*
هرچیز دگر است برای من اضافی از هردو جهان است فقط عشق تو کافی(خلیق، 1393، صص38 ـ 37)
*
چه روزی دارم از عشقت، ببین یکبار در عکسم چهسان مردی جوان بودم، چهسان امروز برعکسم(خلیق،1393، ص65)
*
قرنها بعد نیز اگر بینی، سرخ سرخ است قلبم از عشقت
هیچ کس روی آن نگشته، فقط جای پای تو روی این قالیست
می روم شادِ شاد و سر بههوا، راه عشق تو را و میدانم
عشق، رقص سماع بسملی و عشق، پروازِ بیپروبالیست
نقطه و نقطه، باز هم نقطه...، خانهخالی و خانهخالیها
شعرم از قیل و قال بگذشته، بیت بیتش دگر فقط خالیست(خلیق، 1395، ص 28)
*
هرگز کسی ندانست، این عشق چیست اصلاً این بیکران تنگ و این روشنای تاریک
ما هردو را نه تنها در بند خود کشیده در بندِ عشق اسیر از ملاست تا به «لایک»!( خلیق، 1394، ص30)
نتیجهگیری
بر پایهء آنچه که در این نوشتار گفته آمدیم، به این باور و برایند دست میابیم که صالح محمد خلیق، با آنکه نزدیک به نیمسده از عمرش را شعر سرود اما شعر عاشقانه را با به کارگیری تنپوشهء غزل در یک دههء پسین به اوج و موج رسانید. در واقع مجموعهء «سرود ملیِ عشاق» ـ که در سال 1391 خورشیدی به چاپ رسیدـ «مانیفیست» فصل عاشقانهسرایی شاعر بود.
این شاعر نامآشنا، از آغاز دههء نَوَد خورشیدی، دل به دنیای عشق واقعی میسپارد و دست به نوشتن حالات و اتفاقات پر تب و تاب و هیجانانگیز این عشق میزند و شعرش با جانمایههای برخاسته از تجربهء عینیِ یک عشق سوزنده و روشن در میآمیزد. در واقع حس و حال برخاسته از این عشق، تأثیر ژرفی در دگرگونی جان و جوهر سرودههایش میگذارد.
نگاه و نگرش این شاعر، در پیوند به جنبههای گوناگون سیما و سرشت معشوق و شیوهها و شگردهای کار این شاعر در توصیف جلوههای ظاهری و ترسیم جذبههای باطنی معشوق و نیز چگونهگی بازتاب عواطف و حالات این شاعر در مواجهه با دنیای پر حس و حال عشق و تلاش و تجربهء شاعر در عرصهء معنا آفرینیها و مضمونسازیها و تصویر پردازیها و دیگر نوآوریهای هنرمندانه در حوزههای زبانی بیانی و زیباییشناختی غزلهای عاشقانه، او را سرایشگر برتر در این زمینه و در این زمان، ساخته است.
همانگونه که میدانیم، درشعر معاصر فارسی، عشق ماهیت زمینی یافت و جنبههای انسانی معشوق برجستهتر گردید و جایگاه معشوق برپایهء فردیت و جنسیت و دیگر جلوهها و جانمایههای رفتاری و ارزشی وی روشنتر و استوارترگردید و سیمای معشوق عینی و ملموس شد. تا جایی که جایگاه واقعی معشوق به اساس جنسیت و خوی و خصلت ذاتی و فردی خودش مشخص گردید و با اوصاف ظاهری و باطنی خودش شناخته شد.
در سرودههای صالح محمد خلیق نیز عشقی که بازتاب یافته، دارای ماهیت زمینی است و آن هم از نوعی عشق زمینی ملموس و عینی و تجربه شده. معشوق در زندهگی واقعی شاعر وجود و حضور دارد و در عرصههای مختلف کاری و بیکاری وی دیده میشود. و با خصلت و رفتار انسانی و کنش وکردار زنانهگی و با تمام دلبری ها و دلشکنی هایش در شعر ها چهره می نمایاند.
شاعر با صداقتی که دارد، در بیان آنچه که میان وی و معشوق گذشته شعر ساخته و با قدرت و نیروی خیال خوب و خلاق از آن لحظهها واتفاقات با پرداختهای هنرمندانه توانسته به این حالات و خیالات جان و جوهر شاعرانه گی بخشد و به بهترین شکل ممکن به شعریت رساند و با جسارت کمپیشینه از جسمیت و جنسیت معشوق، بیپروا و بیپرده سخن بگوید و در بیان پارهیی از مسایل ممنوعه تابو شکنی کند.
خلیق با آنکه درگیر یک عشق زمینی و عینی است ولی با تکیه به نجابت و پاکی نهفته در این عشق، توانسته جان و جهانش را پالودهگی و پهناوری بیشتر بخشد و با توجه به برخی از غزلهای این شاعر که معشوق محوریترین عنصر این شعر هاست، دیده میشود که در مواردی این عشق مجازی و زمینی رنگ و روایت روحانی و عرفانی به خود گرفته است و از شأن و شکوه ازلی و لایزالی بهرهور گردیده است. سوزها وگدازهای برخاسته از این عشق به حال و خیال شاعرانهء خلیق تأثیر ژرف و شگرف گذاشته و به صدا و سرود شاعر روال و رونق بهتر و بیشتر بخشیده است که شاعر این همه را مدیون عشق و ممنون معشوق است.
رویکردها
خلیق، پیمانه.(1396). سرایشگر مِهر و آزادی( نوشتهها و سرودههایی در بارهء آثار منظوم صالحمحمد خلیق)،کابل: حوزهء انتشارات شمال افغانستان.
خلیق، پیمانه.(1397). پژوهشگر بلخ، کابل: انجمن نویسنده گان بلخ.
خلیق، صالح محمد.(1393). مراد از بلخ، تو بودی، کابل: انجمن نویسندهگان بلخ .
خلیق، صالح محمد.(1393). نقطه و نقطه، باز هم نقطه. کابل: انجمن نویسندهگان بلخ.
خلیق، صالح محمد.(1395). سخن عشق، کابل: انجمن نویسندهگان بلخ.
خلیق، صالح محمد .( 1392). در بامیان قلب منی،کابل: انجمن نویسندهگان بلخ.
خلیق، صالح محمد.( 1395). هیجان جان.کابل: انجمن نویسندهگان بلخ.
خلیق، صالح محمد.( 1363). سلام به آفتاب، بلخ: انجمن نویسندهگان بلخ.
خلیق، صالح محمد.( 1366). کاج بلند سبز ، بلخ: شورای ولایتی بلخ انجمن نویسندهگان افغانستان.
خلیق، صالح محمد.( 1382). یک آسمان ستاره ، مزارشریف: انجمن آزاد نویسندهگان.
خلیق، صالح محمد.(1395). سرنوشتی دیگر، کابل: انجمن نویسندهگان بلخ.
خلیق، صالح محمد،(1394) آخرین مرز بیکرانی، کابل: انجمن نویسندهگان بلخ.
خلیق، صالح محمد.(1391). سرود ملی عشاق، کابل: انجمن نویسندهگان بلخ.
محمدی، سیدرضا.(1395). خلیق کسی که در تمام این سالها با شعر بوده و...، رزونامهء بیدار، س95، ش 14178،20 جدی، بلخ: ادارهء اطلاعات و فرهنگ.
محمد صادق عصیان
استاد دانشکدۀ زبان و ادبیات فارسی دانشگاه بلخ
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته