مونتستوارت الفنستون: مردم شناس پیش از مردم شناسی

۱۴ جدی (دی) ۱۳۹۸

نویسنده: پروفیسور دکتور جمیل حنیفی

برگردان: پروفیسور دکتور لعل زاد

لندن، اول جنوری ۲۰۲۰

 

مونتستوارت الفنستون: مردم شناس پیش از مردم شناسی۱

 

پیشگفتار مترجم

 

دکتور جمیل حنیفی یکی از دانشمندان برجسته و مشهور افغان/پشتون است که پژوهش های طولانی در مورد مردم شناسی و تاریخ افغانستان دارد. او زاده سرخاب لوگر است و دکتورای خود را در مردم شناسی از دانشگاه ایلینای جنوبی کاربوندال امریکا در ۱۹۶۹ گرفته است. حنیفی در فارسی و پشتو مهارت کامل دارد و در شعبه مردم شناسی دانشگاه ایلینای شمالی از ۱۹۶۹ تا ۱۹۸۲ کار نموده است. پژوهش های حنیفی قسما توسط اکادمی علوم ایالات متحده، انجمن خیریه ملی برای انسانیت و انستیتوت امریکایی برای مطالعات افغانستان در سال های ۱۹۸۲ تا ۲۰۰۶ پشتیبانی شده است. او همچنان قاموس تاریخ و فرهنگی افغانستان، ۱۹۷۶ و تعداد زیاد مقالات در مجلات و دانشنامه هاست.

 

مقالات و نوشته های پژوهشی حنیفی علاقمندان و خوانندگان زیادی در افغانستان دارد. قبلا برگردان دو مقاله پرمحتوای او زیر عنوان «ویرایش گذشته: ایجاد سلطه استعماری از طریق لویه جرگه در افغانستان2» و «اشرف غنی احمدزی یا متفکر بزرگ جهان، پیشآهنگ امپراتوری امریکا در افغانستان3» را پیشکش دوستان نموده بودم.

 

اینک برگردان این پژوهش جدید او را به عنوان «هدیه سال نو ۲۰۲۰» تقدیم می نمایم که شامل دریافت های تازه ای در مورد «ابدالی های غیرپشتون» و ماهیت «دولت پارسیوان/پارسی» آنهاست که در نشرات خارجی و داخلی بنام «دولت افغان/پشتونی» نامیده شده است... آنچه که الفنستون آنها را «پارسیوان» یعنی مردمانی که دارای فرهنگ و زبان پارسی نامیده است (اکثریت مطلق باشندگان افغانستان امروزی یعنی تاجیک ها، هزاره ها، ایماق ها، بیات ها، صافی ها وغیره)، در برابر «پشتون» یعنی مردمانی که دارای فرهنگ و زبان پشتو اند...

 

+  +  +

 

چکیده

 

در سال ۱۸۰۹ مونتستوارت الفنستون و همرهان پژوهشگر او از «سلطنت کابل» پارسیوان در پشاور بازدید کردند تا یک پیمان دفاعی با شاه شجاع حاکم آن سلطنت امضا نموده و معلوماتی برای حکومت استعماری هند برتانوی جمع آوری نمایند. الفنستون در جریان چهار ماه اقامت در پشاور و سپس دو سال پژوهش در پونه هند توانست معلومات جامع و گسترده از معلومات دهندگان پارسیوان خود و همچنان از منابع تاریخی در باره مردمان افغانستان جمع آوری کند. برخی معلومات او در دانشنامه «گزارش سلطنت کابل» در ۱۸۱۵ (۱۸۱۹، ۱۸۳۹، ۱۸۴۲) گنجانیده شده که نقش کتاب مقدس قوم نگاری برای نویسندگان اروپایی-امریکایی در باره افغانستان را فراهم کرد. مهارت الفنستون در زبان پارسی، سهم او در اندیشه روشنگری سکاتلندی ها، روش کار جمعی در پژوهش های قوم نگاری و یکپارچگی متن های قوم نگاری او در «گزارش سلطنت کابل» نشان دهنده شایستگی و استحقاق او به عنوان یک مردم شناس پیشآهنگ است – یک سده پیش از تولد رشته مردم شناسی در اروپا. تقریبا، تمام دانشمندان اروپایی – امریکایی و نویسندگان سیاسی در باره افغانستان در جریان دو سده گذشته، از گزارش سلطنت کابل الفنستون بهره برده و تاثیر پذیرفته اند. این مقاله عرصه های مختلف میراث قوم شناسی گزارش سلطنت کابل او را مورد مطالعه قرار می دهد.

 

واژه های کلیدی: افغانستان، پژوهش جمعی/مشترک، قوم نگاری، قوم شناسی، مظاهر/ویژگی ملی

 

پیشگفتار (مولف)

 

در درازنای سده ها سرزمینی بنام «افغانستان» در گفتمان علمی، سیاسی و عامیانه به حیث یک منطقه حایل و حاشیه ای در بین امپراتوری های پارس و مغول پارسیوان (دارای زبان و فرهنگ پارسی - Persianate) وجود داشت. در نیمه اول سده هجدهم قدرت این امپراتوری ها کاهش یافت و باعث ظهور چندین ملوک الطوایفی در دامنه های سلسله کوههای هندوکش گردید. بزرگ ترین آنها نام «امپراتوری درانی» است که در جنوب هندوکش تسلط داشت و شامل قلمرو های افغانستان جنوبی امروزی تا سواحل شرقی دریای سند بود. امپراتوری درانی نیز در دهه اول سده نزدهم فرو پاشید و به چندین بخش تجزیه شد. بخش شرقی آن (قلمروی در محدوده مثلث کابل، پشاور و ملتان) زیر حاکمیت شاه شجاع قرار گرفت، یک نوه احمد خان ابدالی (سلطنت: ۱۷۴۷ – ۷۳) که در میان علمای غرب و افغانستان به نام «احمد شاه درانی»، «بنیانگذار» یا «پدر» امپراتوری درانی نیز شناخته می شود. زوال امپراتوری درانی و گسترش استعمار برتانیه در جنوب آسیا در اوایل سده نزدهم زمینه های تاریخی و سیاسی ای را برای ظهور و انکشاف نقشه ای فراهم ساخت که حالا بنام افغانستان معاصر شاخته می شود.

 

پیشروی نظامی فرانسه در مصر و سوریه در ۱۷۹۸ – ۱۸۰۱ منجر به حدس و گمان های حمله ناپلیون بوناپارت از طریق پارس و آنچه در آن وقت بنام «سلطنت کابل» نامیده می شد (محدوده ای تخمینی در میان دریای سند در شرق، سیستان و هرات در غرب و سلسله کوههای هندوکش در شمال) به هند گردید. این حدس و گمان ها در اثر فرانسه-هراسی برتانیه، تماس های سیاسی فرانسه با پارس و مقاومت دوامدار حاکمان پنجاب در برابر سلطه استعماری برتانیه تقویه گردید. این نگرانی حکومت هند برتانوی را مجبور ساخت تا برای نگهداری بخش های سیاسی و ارضی خود در جنوب آسیا تدابیر احتیاطی و پیشگیرانه اتخاذ کند. به این مقصد فرماندار کل هند ماموریت/هیئت سیاسی ای به پارس، پنجاب و «سلطنت کابل» فرستاد. ماموریت سیاسی («سفارت») به سلطنت کابل به رهبری مونتستورات الفنستون، یک جوان عالی رتبه حکومت استعماری هند صورت گرفت. سفارت متشکل از ۱۴ متخصص برتانوی به شمول ریچارد ستراشی به عنوان منشی و دو همکار او (فریزر و الکساندر)، مک وایتر به عنوان جراح، ستوان مکارتنی و تیکل به عنوان نقشه بردار و ۴۰۰ نگهبان هندی بود که توسط ۸ کارمند نظامی برتانیه رهبری می شد. این هیئت در ۲۳ فبروری ۱۸۰۹ وارد پشاور، پایتخت زمستانی سلطنت کابل گردید. هدف این هیئت مذاکره در مورد معاهده دوستی با حاکم درانی سلطنت کابل و جمع آوری «معلومات عمومی» در باره سلطنتی بود که «شاید برای حکومت برتانیه سودمند» باشد.

 

 الفنستون در جریان ۴ ماه اقامت و مذاکره در پشاور یک پیمان با شاه شجاع امضا کرد که شاه شجاع را مکلف به کمک در نگهبانی مستعمرات هند برتانوی از هجوم نظامی فرانسه از طریق سلطنت کابل در بدل دریافت یارانه ۳۰ هزار پوند ساخت. اما این پیمان هرگز جامه عمل نپوشید؛ چون ناپلیون بیشتر از سوریه بسوی شرق پیشروی نکرد. با آنهم بازدید هیئت برتانوی یک بنیاد تاریخی را برای ساخت سیاسی و قلمروی افغانستان توسط برتانیه به عنوان مستعمره-مخفی خود ایجاد کرد. برتانیه از اوایل سده نزدهم تا میانه سده بیستم دستگاه دولتی پارسیوان شکننده افغانستان را کمک نموده و نقش اساسی در انتخاب/انتساب امیران و شاهان آن داشته است. افغانستان به دنبال خروج برتانیه از آسیای جنوبی پس از جنگ جهانی دوم به کمک/یارانه ایالات متحده و شوروی وابسته شد. افغانستان پس از اشغال نظامی توسط امریکا در اکتوبر ۲۰۰۱ به عنوان مستعمره-مخفی ایالات متحده تبدیل شد و کاملا وابسته به پشتیبانی اقتصادی و سیاسی امریکا در زیر چتر «عملیات پایدار آزادی» است.

 

شاه شجاع کمی پس از عقد پیمان در جون ۱۸۰۹ توسط برادر بزرگ خود از پشاور اخراج گردید. او پس از فرار از پشاور در پنجاب آواره گردید، جاییکه او و خانواده اش با تسلیمی الماس کوه نور به رنجیت سنگهه، حاکم پنجاب زندانی و مورد بدرفتاری قرار گرفتند. شاه شجاع پس از فرار از لاهور پناهنده حکومت برتانیه در لودیانه گردید، جاییکه تا ۱۸۳۹ جیره خوار برتانیه باقی ماند، تا اینکه توسط نیروهای نظامی برتانیه به کابل انتقال داده شد (در جریان جنگ اول افغان-انگلیس، ۱۸۳۹ – ۴۲) و به عنوان شاه افغانستان نصب گردید {در معاهده ۲۶ جون ۱۸۳۸ که در بین برتانیه، رنجیت سنگهه و شاه شجاع امضا شد، منظور از افغانستان بصورت واضح، دو ولایت کابل و کندهار است4. مترجم}. برخورد صادقانه سیاسی در بین شاه شجاع و الفنستون در پشاور در ۱۸۰۹ احتمالا نقش مهمی در باور و اعتماد حکومت برتانیه به حاکم پیشین سلطنت کابل داشت؛ با آنکه الفنستون از نگاه شخصی مخالف جنگ (اول افغان – انگلیس) و نصب شاه شجاع به عنوان شاه افغانستان بود.

 

هیئت الفنستون افزود بر امضای پیمان با شاه شجاع، گزارش های زیاد سیاسی و معلومات گسترده در باره اکولوژی، جغرافیه، سیاست و مردم شناسی افغانستان تهیه و جمع آوری کرد. این گزارش ها در «۸۸ جلد یادداشت ها، مکاتبات و نقشه ها در مجموعه اسناد الفنستون شعبه شرقی و هند» ثبت است. برخی از این معلومات در دانشنامه ۱۸۱۵ الفنستون زیر عنوان «گزارش سلطنت کابل و توابع آن در پارس، تاتار و هند» (گ س ک) نشر شد. «گ س ک» الفنستون و سایر نوشته های او از همان آغاز به عنوان تاثیرگذارترین منبع برای دانشمندان (به ویژه قوم نگاران) و نویسندگان سیاسی در باره افغانستان خدمت نمود. « گ س ک» به عنوان کتاب مقدس قوم نگاری برای نویسندگان اروپایی-امریکایی در باره افغانستان تبدیل گردید. نشرات آخر در رابطه به نفوذ قدرتمند «گ س ک» -  «معرفت الفنستونی» - و سایر دانشمندان اروپایی-امریکایی و نویسندگان سیاسی در باره افغانستان این دانش را قویا تایید می کنند. اما به نظر من، روش ها و شیوه های پژوهش مورد استفاده در تولید محتوای قوم نگاری «گ س ک» (به ویژه منابع معلوماتی او) و بازجویی آگاهانه از متن های قوم نگاری و روایت های سیاسی او هنوز انجام نشده است.

 

این مقاله، الفنستون را به عنوان یک مردم شناس پیشآهنگ اروپایی مدت ها پیش از آن می شناسد که رشته مردم شناسی زاده شود و بحث های در باره شیوه پژوهش و انتخاب مطالب و محتوای قوم نگاری دانشنامه «گ س ک» او را فراهم سازد. موقعیت قومی و طبقاتی معلومات دهندگانی‌ که الفنستون از آنها معلومات قوم نگاری در باره گروههای مختلف قومی، به ویژه پشتون ها را در سلطنت کابل گرفته است، مورد بحث قرار می گیرد. «گ س ک» حاوی اشاره های زیادی در باره فرهنگ و صفات شخصیتی «افغان ها» (پشتون ها) است. این صفات که به شکل مردم نگاری چوکات بندی شده، در «ویژگی ملی» یا «سمتگیری های ارزشی» افغان (پشتون) ها پیکربندی شده است. محتوای قوم نگاری «گ س ک» با کاربرد غالب نام بیرونی (exonym) «افغان» به عنوان جاگزین نام خودی (autonym) «پشتون» مشخص گردید. اعتراف یا تلفیق بدون تشریح «افغان» با پشتون توسط الفنستون پیچیدگی پایدار در گفتمان علمی، ادبی و سیاسی را در مورد قومیت پشتون، سیاست های هویتی و تاریخ عمومی و دینامیک سیاسی افغانستان چند-قومی و دستگاه دولت پارسیوان آن ایجاد کرد. استفاده متقابل از نام بیرونی پارسی «افغان» با نام خودی «پشتون» توسط الفنستون، باعث سستی درگیری انتقادی در باره هویت فرهنگی فریبنده/پنهان حاکمان درانی (و بارکزی) سلطنت کابل گردید. اختراع هویت «درانی» توسط احمد خان ابدالی (با لقب دادن «دُر دُران» برای خود و نامیدن پیروان خود به نام «درانی») یک مانور سیاسی برای پوشانیدن هویت «ابدالی» غیرپشتون و صوفی چشتی خود او و پیروانش بود. سازه زبانی پارسی «دُر دُران» بوضوح نشانه آرایش فرهنگی و سیاسی دستگاه پارسیوان حاکمان سلطنت کابل الفنستون است.

‍‍‍

این مقاله در زمینه پیکربندی «ویژگی ملی» افغان ها، به معرفت شناسی مجموعه ای از شیوه ها و ارزش های فرهنگی ای می پردازد که الفنستون آنها را «پشتونوالی یا قانون عرفی» پشتون ها نامیده است. این نخستین و کهن ترین ثبت و ذکر این مودل اجتماعی-فرهنگی است. از وقتی که الفنستون پشتونوالی را در «گ س ک» معرفی کرد، این «قانون عرفی» به ویژگی اصلی معیاری و رایگان هویت پشتون در گفتمان محلی (پشتو، پارسی، اردو) و اروپایی-امریکایی علمی، ادبی و سیاسی تبدیل گردید. «گ س ک» حاوی معلومات قابل توجهی در مورد حضور برجسته پارسیوان ها (بشمول قزلباش) و فرهنگ پارسی، بشمول زبان پارسی و ویژگی های فرهنگ مادی در ساختار و عملکرد دستگاه حاکم سلطنت کابل و برخی عرصه های فرهنگ اتباع آن است. ساختار و فرهنگ غالب پارسی سلطنت کابل در تشکیل های جانشین آن در افغانستان در جریان دو سده گذشته ادامه داشته است. اما دانشمندان اروپایی-امریکایی مانند الفنستون دو سده پیش، باز هم افغانستان را همان گونه ارایه کردند که گویا دستگاهی است که با فرهنگ پشتون و عناصر اجتماعی غالب آنها ساخته شده و توسط پشتون ها به کار انداخته شده است. محتوای قوم نگاری و تاریخی «گ س ک»، بویژه آن عرصه های که در این فصل مورد بحث قرار می گیرند، به عنوان الگوها در خدمت دانشمندان اروپایی-امریکایی و نویسندگان سیاسی ادامه می یابند که با مردم و فرهنگ افغانستان، بویژه جوامع پشتونی در هر دو جانب خط دیورند، سروکار دارند. تعامل ساختاری در مورد درستی، اعتبار و صداقت ارایه های قوم نگاری «افغان ها» در «گ س ک»، هدف اولیه این مقاله نیست. هدف من براندازی محتوای قوم نگاری «گ س ک» نیست، بلکه برخورد انتقادی انتخاب های قوم نگاری از آن چیزی است که الفنستون در پیشگاه شنوندگان خود در «گ س ک» قرار داده است.

 

میراث مردم شناسی الفنستون

 

الفنستون (۱۷۷۹ – ۱۸۵۹) در سکاتلند زاده و بزرگ شد. او در ۱۷۹۶ به خدمات ملکی برتانیه در هند پیوست. الفنستون یک روشنفکر سکاتلندی بود و با فرهنگ ها، تاریخ ها و سیاست های «سلطنت کابل» آشنایی داشت، گهواره تاریخی که امروز بنام افغانستان شناخته می شود. او محصولی از روشنگری سکاتلند بود؛ تاکید اساسی خود را بر جامعیت عقل انسانی و رد قاطع نیرو های سیاسی و اجتماعی که عقل و عمل را ضعیف می دانست، جذب کرده بود. روشنگری سکاتلند عقل را در همراهی با خوشبینی به عنوان نیروی محرکه تحولات اجتماعی-فرهنگی به نفع جامعه و فرد می دید. مارتا مکلارن (۱۹۹۳) و دوگلاس پیترز (۱۹۹۴) یک بحث آموزنده در باره نقش روشنگری سکاتلند در دورنمای روشنفکری و سیاسی الفنستون و سایر روشنفکران عالی مقام سکاتلند (به گونه مثال جان ملکم و توماس مونرو) فراهم می کند که در خدمت حکومت استعماری برتانیه در هند بودند. احساس روشنگری سکاتلند چشم انداز روشنفکری الفنستون را به عنوان یک قوم نگار و سیاستمدار فراهم کرده بود – بویژه درک او از فرهنگ، جامعه و ساختار و عملکرد دستگاه حاکم پارسیوان درانی سلطنت کابل.

 

«گ س ک» الفنستون، پژوهش ها و گزارش های مشترکی که بر بنیاد آن قرار دارند، حدود یک سده پیش از سفر هیئت پیشگام مردم شناسی کمبریج ۱۸۹۸ – ۹۹ به تنگه های توریس توسط الفرد کورت هادون، «رئیس مردم شناسان برتانیه» است. هیئت پژوهشی به رهبری هادون با حمایت مالی حکومت برتانیه صورت گرفت و به عنوان تهداب بنیادین روش شناختی و نظری مردم شناسی برتانیه شناخته شد، یک رشته علمی که در دهه اول سده بیستم تثبیت و نهادینه گردید. هیئت یک سده پیش الفنستون به سلطنت کابل ۱۸۰۹، اساسا آن چیزی را انجام داد که هیئت هادون برای «دانش» مردم شناسی در دهه آخر سده نزدهم بدست آورد. هر دو هیئت دانشی را برای استفاده حکومت استعماری برتانیه تولید کردند. در اینجا یک مقایسه کوتاه از هر دو هیئت ارایه می شود.

 

سفر هیئت ۱۸۹۸ – ۹۹ مردم شناسی کمبریج به جزایر تنگه های توریس به عنوان «لحظه مهم» با «پیامد های انقلابی» برای رشته مردم شناسی بصورت عام و قوم نگاری بصورت خاص اعلام گردید. این هیئت «مردم شناسی برتانیه را دگرگون ساخت» و مطالعات ساحوی مشترک کهن اروپایی برای جمع آوری معلومات در باره فرهنگ مادی و غیرمادی یک جامعه دور و منزوی غیراروپایی را در نظر گرفت. این پروژه ای پژوهشی توسط هفت مرد به رهبری هادون انجام گرفت که تخصص آنها شامل روان شناسی، زبان شناسی، عکاسی، زیست شناسی و قوم شناسی بود. هیئت پژوهشی مشترک:

مقدار هنگفت معلومات را جمع آوری کرد که شامل گزارش شش جلدی... نشرات زیاد علمی و عامیانه... حدود ۲ هزار اثر باستانی، چند صد عکس، اولین فلمبرداری عکاسی، نقشه های متعدد، طرح ها و ثبت صدا بود. مقالات هادون همچنان شامل مقدار هنگفت مواد آرشیفی نشرناشده به شمول یاد داشت های ساحوی، مجله ها و مکاتبات است.

 

تقریبا هر کتاب درسی عمومی و فرهنگی مردم شناسی از اعزام هیئت هادون و معلومات جمع آوری شده به عنوان پیوند بنیادین در نسب شناسی رشته مردم شناسی یاد می کند.

 

هیئت سیاسی برتانوی ۱۸۰۹ به سلطنت کابل حدود ۴ ماه در پشاور سپری کرد و «معلومات عمومی» (به استثنای تصاویر، فلم ها و ثبت ها) در باره فرهنگ ها و مردم های را جمع آوری کرد که بنام «سلطنت کابل» و توابع آن شناخته می شد. آمادگی ها برای سفر هیئت، زمان سپری شده در پشاور و زمان پژوهش و نوشتن پس از ترک پشاور حدود دو سال را در بر گرفت. بستر کلی زمانی پروژه که «گ س ک» را تولید کرد، توسط الفنستون خلاصه شده است:

من حدود یکسال برای سفر به دربار شاه کابل مصروف بودم و سال دیگری گذشت تا این رسالت به پایان رسید. تمام این مدت در جستجوی مسایلی مربوط به سلطنت کابل بودم که برای حکومت برتانیه مفید پنداشته می شد. بخش اول وقت اعضای هیئت در بدست آوری معلومات عمومی سپری شد؛ اما در بخش باقیمانده، یک برنامه دقیق در میان اعضا ترتیب و یک شاخه خاص تحقیق برای هر فرد سپرده شد تا هر کس سهم خود را ادا کند.

 

پروژه پژوهشی الفنستون در سلطنت کابل مانند هیئت هادون شامل کارجمعی در بین اعضای آن بود. تقسیم کار در پروژه مشترک قرار زیر بود:

جغرافیه به ستوان مکارتنی اختصاص یافت... و کپتان راپر همکار او تعیین شد که به خاطر گزارش خود در مورد سرچشمه های دریا های گنگ معروف بود. اقلیم، خاک، محصول و مالداری به ستوان ایرواین داده شد و تجارت و درآمد به ریچارد ستراشی سپرده شد. تاریخ به رابرت الکساندر داده شد و حکومت و رفتار مردم برای من.

 

الفنستون سهم همکاران خود را این گونه توضیح می دهد:

من آنچه تا حال گفتم تا حدودی توضیح وظایف من بود. در اثر مهربانی سایر اعضای هیئت، به من اجازه داده شد تا از گزارش آنها استفاده کنم؛ یعنی هم از طریق پرسش های مستقیم و هم از طریق تکمیل کمبود های معلوماتی ام سود بردم.

 

الفنستون به طور خاصی اشتراک ستراشی، ایرواین، مکارتنی، ایرسکین، جینکینز و کلوز را تایید می کند. یکی از همکاران الفنستون در نوشتن «گ س ک» در پونه «آقای دوری... پسر یک انگلیسی بود که مادر هندی داشت، کسی که وسیعا در افغانستان سفر کرده بود. روایت اصلی دوری در باره سفر های او در «گ س ک» درج است. الفنستون پیشآهنگ قوم نگاری مشترک بود. همکاری – یک بستر اجتماعی یکپارچه (اما ندرتا بصورت واضح تایید شده است) برای مناقشه و انعطاف پذیری در پژوهش قوم نگاری – صرف در این اواخر مورد توجه انتقادی و روشن در گفتمان مردم شناسی قرار گرفته است.

 

روایات قوم نگاری «گ س ک» الفنستون با وجود اینکه بالای «افغان ها» (پشتون ها) متمرکز است، فراهم کننده توضیحات فشرده از سایر گروههای قومی در سلطنت کابل و توابع آن و مقایسه تخمینی در بین برخی از این گروهها با جوامع اروپایی، بویژه ارتفاعات سکاتلند خود او است. برای او شکل قبیلوی، ایدیولوژی و عملکرد های حکومت سلطنت کابل شبیه سلطنت «سکاتلند باستان» است: «قدرت بی اندازه و گروه اشرافی اکثرا وابسته به دربار» و مناسبات در میان اشراف و شاه در هر دو دولت چنان مشابه است که «می تواند بالای خصوصیت حکومت درانی روشنی اندازد تا هر دو را موازی نگه دارد».

 

اگر چه در اوایل سده نزدهم هیچ روش پژوهش علمی-اجتماعی وجود نداشت، الفنستون به هنگام اقامت در پشاور و پس از ترک آن در میان جوامع افغان/پشتون در شمال هند، به پژوهش قوم نگاری پرداخت. او به هنگام نوشتن «گ س ک» به معلومات دهندگان افغان در بمبئی و پونه نیز دسترسی داشت. الفنستون قادر بود به پارسی صحبت کند و بخواند که زبان دربار سلطنت کابل بود. با راحتی می توان فرض کرد که او با معلومات دهندگان خود در پشاور به پارسی گفتگو نموده و می توانست تاریخ های پارسی منطقه را به شمول «بابرنامه، تاریخ شیرشاهی، تاریخ مرصع، آیین اکبری و تاریخ فرشته» مطالعه کند. به گفته خود او:

ما فرصت کافی برای کاوش در قلمرو افغان ها داشتیم و پس از برگشت، بومیان متعدد آن مناطق را بررسی کردیم که ما را همراهی می کردند و هم کسانی را که می توانستیم در دهلی و اطراف آن ببینیم. ما همچنان به نمایشگاه هردووار (ملاقات گاه بزرگ برای بومیان مناطق شمال غرب هند) و کالونی افغانی روهیلکند رفتیم. ما به این ترتیب گزارش خود را تکمیل نموده و در پایان ۱۸۱۰ تسلیم حکومت کردیم؛ در آن وقت من به دکن رفته و سهم خود در انتقال هیئت کابل را به پایان رساندم.

 

الفنستون پس از تسلیم گزارش خود به حکومت استعماری هند برتانوی به نوشتن «گ س ک» خود آغاز کرد. او این کار را انجام داد:

به پیشنهاد سر جیمز مکینتاش که عطش برای ارتقای دانش حتی در این مناطق احساس می شد. او قویا توصیه کرد که معلومات جغرافیایی جمع آوری شده توسط هیئت به نحوی با مردم در میان گذارده شود؛ و مهربانی او در پیشنهاد به هنگام مسافرت به انگلند جهت چاپ آنچه که من آماده می سازم، بزرگ ترین تشویش و مشکل مرا مرفوع ساخت. در عین زمان، حوادث تصادفی شمار زیادی از افغان ها را از مناطقی آورد که من در بمبئی و پونه کمترین آشنایی با آنها داشتم؛ بر این بنیاد من پژوهش های خود را به کمک آنها تجدید نموده و حالا نتیجه آن را به پیشگاه مردم تقدیم می کنم.

 

یادآوری این نکته مهم است که لیاقت و مهارت الفنستون در زبان پارسی، او را قادر (اما محدود) ساخت تا معلومات قوم نگاری در مورد «افغان ها» (پشتون ها) را از طریق فلتر های زبانی و فرهنگی غیرپشتون های پارسی زبان و استفاده از متن های پارسی بدست آورد.

 

آنچه الفنستون به پیشگاه مردم تقدیم کرد، دانشنامه ۱۸۱۵ او بنام «گزارش سلطنت کابل» بود. هاپکینز پیشنهاد می کند که «گ س ک» بصورت آگاهانه از دانشنامه فرانسوی الگوبرداری شده است. ویرایش آن در ۱۸۱۹ به نشر رسید. چاپ ۱۸۱۹ بصورت اساسی تجدید نظر شده و در دو جلد در ۱۸۳۹ و سپس در ۱۸۴۲ چاپ گردید. چاپ ۱۸۳۹ «گ س ک» شامل گزارش های سال های ۱۸۳۰ سفر های افغانستان و آسیای میانه توسط الکساندر برنس، ارتور کونولی، موهن لال و جورج میسن است. سفر ها و گزارش این نویسندگان به شکلی از اشکال از الفنستون و «گ س ک» او الهام گرفته بود. چاپ ۱۸۱۵ «گ س ک» یکجا با «یادداشت های کتاب شناسی» توسط الفرد جاناتا در ۱۹۶۷ وسیعا چاپ و پخش گردید. چاپ ۱۸۳۹ در ۱۹۷۲ با «پیشگفتار» اولف کارو دوباره چاپ شد. گزارش ۱۹۷۲ «گ س ک» توسط محمد حسن کاکر به پشتو برگردانده شد و در کابل توسط اکادمی علوم در ۱۹۸۱ – ۸۲ نشر گردید. چاپ ۱۹۶۷ «گ س ک» توسط محمد آصف فکرت به پارسی برگردان و در مشهد ایران در ۱۹۹۷ چاپ شد. شمار زیادی اسناد نشر ناشده به شمول مکاتبات، یادداشت ها، نقشه ها و خاطرات الفنستون و برخی همکاران او در رابطه به سلطنت کابل در آرشیف های کتابخانه هند و اسناد پارلمانی برتانیه وجود دارد.

 

«گ س ک» الفنستون از همان آغاز مطابق برخی مردم شناسان اواخر سده بیستم آسیای جنوبی «سنگ محک مطالعات سرحدی... (و) تامین کننده کوتاه ترین و یکپارچه ترین گزارش افغانستان» شد. الفنستون «نخستین قوم نگار پختون ها» بود. ارزیابی الفنستون از پتان ها بصورت شگفت انگیزی متوازن است. او عناصر زیادی را در پیکره خود گنجانیده و آن را با یک تصویر تخمینی و پیچیده ذهنیت پتان به پایان رسانیده است. اکبر احمد «گ س ک» را به عنوان «نخستین کتاب زنده در باره پتان ها می داند که هنوز هم یکی از درست ترین و دلچسب ترین است». بلی، الفنستون «یکی از مردم شناسان پیش از زمان خود بود» - حدود یک سده. در حقیقت، الفنستون مدت ها پیش از آنکه مردم شناسی به عنوان یک رشته علمی درک شود، یک مردم شناس بود. بصورت دقیق تر، الفنستون یک پیشاهنگ در قوم نگاری بود، یک شاخه مقایسوی و تشریحی مردم شناسی متمرکز بر توضیح و تشریح مشابهت ها و تفاوت ها در میان فرهنگ ها (در سطح محلی،‌ منطقوی و جهانی). دورنمای مقایسوی الفنستون با تلاش او جهت مقایسه افغانستان با هنگری و مقایسه زیاد سلطنت کابل با ارتفاعات سکاتلند ارایه می شود. قوم شناسی به تشریح قوم نگاری مورد اعتبار ضرورت دارد که توسط پژوهش های ساحوی نظام مند تولید شود. کهن ترین تشخیص الفنستون به حیث قوم شناس در مقاله ۱۸۴۸ جیمز کولیز پریچارد، رئیس انجمن قوم نگاری لندن وجود دارد. پریچارد به نوشته های ۱۸۳۳ برنهارد دورن زبان شناس روسی اشاره می کند که «تلاش دارد تحقیقات هموطن درخشان ما، الفنستون را پیروی کند... کاوشی در تاریخ قبیله قدرتمند افغان یوسفزی». قوم شناسی افغانستان الفنستون که توسط حکومت استعماری برتانیه و برای استفاده آن تمویل و تولید گردید، حدود یک سده پیش از دانش مردم شناسی است که توسط استعمار انگلو-امریکایی تولید و در خدمت آنها قرار گرفت.

 

به نظر من، بهرام توکلیان، یک مردم شناس امریکایی و با تجارب «کار ساحوی» در افغانستان، اولین و یگانه بحث فشرده در باره مواد مردم شناسی «گ س ک» و سمت گیری قوم نگاری مولف را پیشکش نمود. به گفته توکلیان، «به مشکل می توان کتابی در باره افغانستان یا ولایت صوبه سرحد شمالغرب یافت که از تحقیقات الفنستون و تحسین فوق العاده به خاطر شخصیت و نوشته های او یادآوری نکند». توکلیان چندین فقره «گ س ک» را ذکر می کند تا شیوه تحقیق الفنستون و سمتگیری نظری و نظریات او در باره اکولوژی، مالداری و انتخاب مظاهر سازمان اجتماعی را نشان دهد. اما به علت کاوش های که خارج این مقاله است، اکثریت حدود شش درجن از قوم نگاران مردم شناس اروپایی- امریکایی افغانستان پسا جنگ جهانی دوم (بشمول آنچه توکلیان نوشته اند)، هیچ یک اشاره گذرایی به محتوای قوم نگاری «گ س ک» نداشته اند. قوم نگاران اروپایی-امریکایی افغانستان، پاکستان و ایران که استفاده وسیعی از متن های قوم نگاری الفنستون در نوشته های قوم نگاری خود نموده اند، بشمول اکبر احمد، جان اندرسن، کلاوس فردیناند، هنری فیلد، برت فریدریکسن، چارلز لندهولم، استا اولیسن، گورم پیدرسن، شورمن و ویلی ستویل. متن ها قوم نگاری الفنستون درمورد افغانستان بطور وسیعی توسط علمای روسی (به ویژه عصر شوروی) در متن های قوم شناسی و تاریخی در باره منطقه استفاده شده است. دو مورخ پاکستانی استفاده وسیعی از محتوای قوم نگاری «گ س ک» در نوشته های پشتوی خود کرده اند.

 

هیچ نویسنده کابلی پیش از ۱۹۷۸ در فارسی یا پشتو بشمول اشخاص مشهوری چون بینوا، غبار، حبیبی، خادم، کهزاد و رشتیا در باره محتوای «گ س ک» یادآوری، اشاره یا بحث نکرده اند. این نویسندگان بصورت گسترده در مورد پیمان ۱۸۰۹ شاه شجاع با الفنستون و تحفه های او به شاه در پشاور مشغول بوده اند. به عین ترتیب، هیچ اشاره ای به «گ س ک» یا محتوای آن در نشرات رسمی حکومت افغانستان، بشمول کتاب های درسی مورد استفاده در مدارس کشور نشده است. دلایل ایدیولوژیکی، سیاسی و علمی برای نبود «گ س ک» در نشرات کابل در مقاله دوم (به دنبال این مقاله) مورد بحث قرار می گیرد. از زمان اشغال افغانستان در ۲۰۰۱ توسط ایالات متحده، نمونه اجتناب از «گ س ک» در کتاب های درسی نشر شده توسط حکومت امریکا (از طریق یو اس ای آی دی و مرکز مطالعات افغانستان در دانشگاه نبراسکا) برای مدارس افغانستان ادامه می یابد.

 

در حالیکه بریده های از توضیحات قوم نگاری «گ س ک» بصورت گسترده ذکر شده است، سهم پیشاهنگی الفنستون در مورد قوم شناسی پشتون ها بر بنیاد تحقیقات قوم نگاری او در گفتمان مردم شناسی اروپایی-امریکایی و روش و نظر او به ندرت مورد نقد قرار گرفته است. حتی وقتی که نوشته های قوم نگاری او در متن های استعماری غربی و پسا استعماری ذکر می شود، کاربرد آن محلی بوده و تا اندازه زیادی در قوم نگاری جوامع اطراف خط دیورند محدود شده است. روش ها و چوکات نظری و محتوای عمومی قوم نگاری نوشته های نشرشده و نشرناشده الفنستون به ندرت مورد ارزیابی انتقادی قرار گرفته و در متن های استعماری و پسااستعماری قوم نگاری داخل شده که با این ساحات فرهنگی سروکار دارند. افزود برآن، در بحث های خاص قوم نگاری (به ویژه آنهای که با افغانستان و پاکستان سروکار دارند)، اشاره به «گ س ک» فقط گذرا، نمادین و برای بهره برداری از صلاحیت علمی و شهرت تاریخی آن است.

 

کارلتون کوون نخستین مردم شناسی است که «گ س ک» الفنستون را در پیشگفتار کتاب خود در ۱۹۵۱ در باره قوم شناسی شرق میانه ذکر می کند. تا امروز هیچ خواننده دیگر یا متن مقدماتی در باره مردم شناسی شرق میانه و آسیای میانه/جنوبی به «گ س ک» الفنستون اشاره ننموده است. کوون رهنما و الهام بخش لوییس دوپری در تحقیقات و نوشته های باستان شناسی و قوم شناسی او در باره افغانستان است. مطالعه محتاطانه افغانستان ۱۹۷۳ دوپری نشان دهنده نفوذ کتاب ۱۹۵۱ کوون است. «جامعه درون نگر» دوپری را با «سرزمین اهانت» کوون مقایسه کنید. نوشته های کوون در مورد شرق میانه الهام بخش درک دوپری از افغانستان است: «در مجموع، مفاهیم موزاییک کوون (۱۹۵۱) هرگز راحت تر و گرافیک تر از تنوع مردم و الگو ها در افغانستان ارایه نشده است». احتمال زیاد دارد که خوانش کوون از الفنستون الهام بخش اعلامیه دوپری شده باشد: «بیشتر نوشته ها در باره مردمان و فرهنگ های افغانستان پاورقی های الفنستون در «گزارش سلطنت کابل» است». دوپری قبلا نوشته بود: «بیشتر نوشته ها در باره مردم و فرهنگ افغان پاورقی کتاب الفنستون (۱۸۱۵) است. نویسندگان در باره افغانستان یا الفنستون را نقل کرده اند و یا نقل های کسانی را نوشته اند که از الفنستون نقل کرده اند». عجیب نیست که ساختار عمومی «افغانستان» دوپری مشابهت بسیار قوی با شکلیات «گ س ک» الفنستون دارد. اما دوپری بطور عجیبی مانند بیشتر علمای اروپایی-امریکایی (بویژه مردم شناسان انگلو-امریکایی) افغانستان فقط کاربرد نمونوی و سطحی از نوشته های قوم نگاری الفنستون در باره مردمان و فرهنگ های افغانستان، بویژه پشتون ها داشته است. رساله دکتورای ۱۹۷۹ جان اندرسن (و چند مقاله مشتق) – به ویژه آن بخش های که در رابطه با کتگوری های فرهنگی و زبانی پشتون سروکار دارد، توسط اندرسن به تحلیل نمادین الهام-گوفمن مواجه است – مشابهت بسیار قوی به محتوای قوم نگاری «گ س ک» الفنستون دارد.

 

به خاطر بررسی درست از روایات قوم نگاری «گ س ک» لازم است که فلتر های فرهنگی و زبانی ای را تشخیص دهیم که الفنستون از طریق آنها معلومات قوم نگاری در باره موضوع خود را دریافت کرده است، بویژه پشتون ها که بصورت منظم آنها را به عنوان «افغان ها» می نامد. این منابع در گفتمان مردم شناسی بنام «معلومات دهندگان» یا «معلومات دهندگان کلیدی» یاد می شوند – افراد محلی (بومی) که معلومات را فراهم می کنند و گاهی پروسه آموزش «ناظر شرکت کننده» (قوم نگار) را با موضوع قوم نگاری خود واسطه می شوند. الفنستون از مفاهیم تجارتی/آشنای مردم شناسی «معلومات دهندگان»، «معلومات دهندگان کلیدی» یا «ناظر شرکت کننده» استفاده نکرده و بصورت واضح افرادی را مشخص نساخته که منبع عمده معلومات او و واسطه در میان او و جوامع فرهنگی در متن های «گ س ک» باشد. اما هویت افرادی بومی که به احتمال زیاد منبع معلومات قوم نگاری است - «معلومات دهندگان کلیدی» او – برای خوانندگان گزارش الفنستون به هنگام ورود به سلطنت کابل، در جریان اقامت چهار ماهه در پشاور در ۱۸۰۹ و پس از آن معلوم است. افرادی که به عنوان مهماندار و معلومات دهندگان و کسانیکه غالبا با الفنستون تعامل داشته اند، در پیشگفتار همه جانبه (۱۱۱ صفحه ای) «گ س ک» معرفی شده اند. من در متن های افتباس شده از «گ س ک» و تنظیم آوایی بعضی نام ها، برچسب ها و لقب ها در این مقاله، تداوم و مشابهت با نسخه های جاری آنها را ارایه کرده ام.

 

الفنستون از طریق ملتان وارد قلمرو سلطنت کابل شد که حدود ۳۵۰ میل در جنوب پشاور قرار دارد. او به هنگام توقف در ملتان نخستین «مهماندار رسمی خود... یک کارمند موظف برای مشایعت و پذیرایی چنین مهمانانی را ملاقات کرد که شاه برای آنها فرستاده بود... نام این شخص سرفراز خان بود». او از یک «خانواده افغان و از قبیله شاهی سدوزی بود، اما اجداد او مدت درازی در ملتان ساکن بودند، او بیشتر ویژگی های قومی خود را از دست داده بود». ملاقات کنندگان دیگر عبارتند از:

 

من (الفنستون)... به هنگام اقامت در ملتان با ملا جعفر سیستانی ملاقات داشتم که معاون هرکاره باشی یا واقعه نگار شاه بود و هم چندین ملاقات دیگر.

 

ما در ۱۱ جنوری به دیره اسماعیل خان رسیدیم. پیش از اینکه وارد دیره شویم، با فتح خان بلوچ ملاقات کردیم که به فرمان محمد خان نایب الحکومه شاه این ولایت را اداره می کرد... فتح خان برای ما هدایا فرستاد، به شمول شش بوتل شراب کابلی.

 

ملا جعفر سیستانی تا رسیدن شخصی صاحب مقامی موظف شده بود که هیئت را همراهی کند. او مدیر مدرسه در سیستان، منطقه بومی خود بود، اما بعد به دربار آمد تا روزگار خود را بهتر سازد... او در تجارت موفق بوده و در فرصتی که شاه پس از گردش روزگار به کوهستان گریخته بود، مقداری از جواهرات شاه را خریده بود و به این ترتیب هم ثروتی اندوخته و هم رضایت شاه را جلب کرده بود. او حالا از جمله افراد خاص است، با وجود اینکه سبک و رفتارهای یک تاجر معمولی را نگه داشته است. او پیر مرد با وقار، حساس، هوشیار و ظریف، اما تا حدی تندخو و بی حوصله بود. ما تحت رهنمایی او بتاریخ ۷ فبروری از دیره اسماعیل خان حرکت کردیم.

 

الفنستون دو تعامل دیگر با ملا جعفر را ذکر می کند. هیئت در پایان سفر بسوی پشاور «یک دسته پارسیوان یا درانیان را دیدیم که در امتداد جاده در حرکت اند و به زودی دریافتیم که آنها صد سواری اند که از طرف شاه برای ما نامه آورده اند. کل سربازان به شیوه پارسیان، لباس های رنگی، چکمه و کلاههای پوستی داشتند... آنها شمشیر های پارسی داشتند».

 

الفنستون پس از ورود به پشاور در ۲۵ فبروری کشف می کند که:

دو دسته در دربار وجود دارد، یکی به سرداری اکرم خان یکی از بزرگان درانی که نخست وزیر واقعی است و دیگری به سرداری میرابوالحسن، متشکل از وزرای پارسیوان که از خاصان شاه و کاملا وابسته به او بود و بر شاه نفوذ پنهانی داشت که از آن در برابر اکرم خان کار می گرفت. دسته دوم زود تر از مسافرت هیئت خبر یافته و زمینه مهمانداری را فراهم کرده بود؛ اما هنوز معلوم نبود که کدام دسته مورد اعتماد در مذاکرات است. پارسیوان ها کوشیدند تا مرا متقاعد سازند که شاه به اکرم خان و بزرگان درانی اعتماد ندارد و می خواهند با ما از طریق افراد شاه و نمایندگان مورد اعتماد او معامله کنند.

 

میرابوالحسن قرار معلوم «معلومات دهنده کلیدی» الفنستون در پشاور بوده است. الفنستون به هنگام اقامت در پشاور:

یک مهماندار خوب بنام میر ابوالحسن خان را دید، یک پارسیوان که خانواده اش مدت ها پیش در کابل ساکن بود. او از رتبه یک سرباز معمولی (یا چنانکه می گفتند از خیاطی) به مقامات بلند صندوق دار باشی و حاکم پشاور رسیده بود. او مردی خوش سیما با گونه ای سرخ و جثه کوچک بود. رفتاری محجوبانه و صدای نارسا داشت که نخست برای ما خوشایند نبود. با این همه سپس دریافتیم که او از مشاهیر مردم خویش و از کسانی است که بسادگی در بین پارسیوانان نمی توان یافت.

 

الفنستون از چندین تعامل رسمی و تفریحی دیگر با میر ابوالحسن در جریان اقامت خود در پشاور می گوید. دو شخص معلومات دهنده دیگر نیز توسط الفنستون شناسایی شده اند. «دو نفر از مهم ترین ملاقات کنندگان ما میرزا گرامی خان و ملا بهره مند بودند. اولی پسر یک نجیب زاده پارسیوان دارای مقام عالی در هند بود و آداب و رسوم ما را با دقت و جدیت زیاد رعایت کرد». میرزا گرامی خان «منشی باشی یا وزیر خارجه دولت کابل» بود. وقتی الفنستون بصورت رسمی از دربار سلطنت کابل بازدید کرد، میرزا گرامی خان در کنار او ایستاده بود. «نامه پارسی حاکم کل هند توسط منشی باشی باز گردیده و با ظرافت و تمایز برجسته برای شاه خوانده شد». «ملا بهره مند مردی با عادت های بازنشسته و کوشا بود، اما واقعا یک مرد نابغه بوده و عطش سیری ناپذیر برای دانش داشت». این نخبگان بلند پایه پارسیوان (میر ابوالحسن ، میرزا گرامی خان و ملا بهره مند) در دستگاه حاکمان پارسیوان سلطنت کابل معلومات دهندگان کلیدی در پروژه قوم نگاری الفنستون و تولید «گ س ک» بودند. الفنستون همچنان از کریم هزاره در خدمت خود یادآوری می کند که شاید منبع معلومات او در مورد هزاره ها، ایماق ها و اوزبیک ها باشد.

 

شاه شجاع، شاه سلطنت کابل نمی توانست به پشتو صحبت کند. او باید با زبان پارسی با الفنستون گفتگو کرده باشد. این معلومات دهندگان کلیدی، شاه آنها و دربار او با الفنستون به زبان پارسی تعامل کردند، در «منطقه تماس» – «مکان های اجتماعی یا جایی که فرهنگ های متفاوت با یکدیگر روبرو، تصادم و درگیر می شوند، غالبا در روابط نامتقارن سلطه و تبعیت». این عدم تقارن به وسیله زبان و فرهنگ پارسی در برخورد میان الفنستون و سلطنت کابل به نمایش گذاشته شد. تقریبا تمام معلومات قوم نگاری الفنستون از طریق فلترهای فرهنگی و زبانی پارسی بوده است. نمونه های خاص زبانی و توصیفی گسترده ای چنین تقارن قدرت در سراسر متن های قوم نگاری «گ س ک» وجود دارد. شاید صدای آوایی «وزیراعظم» از طریق معلومات دهندگان پارسیوان الفنستون (به ویژه میر ابوالحسن پسر یک پارسیوان اشراف زاده) دریافت شده باشد.

 

معلومات دهندگان کلیدی الفنستون در سلطنت کابل معادل «دراگومان/اژدها» بودند – ترجمانان، رهنما ها و میانجی ها و برگردان کنندگان اولیه برای هیئت ها، گردشگران و سفارت های اروپایی در شرق میانه. دراگومان در زمان حاضر به «ترجمان» در افغانستان تحول نموده است. سنت اروپایی-امریکایی جمع آوری معلومات در باره «افغان ها» از طریق فلتر های فرهنگی و سیاسی نخبگان بومی رسما وصل شده به دستگاه دولتی تا امروز در جانشینان سلطنت کابل – سلطنت افغانستان، جمهوری افغانستان، جمهوری دموکراتیک افغانستان و جمهوری اسلامی افغانستان ادامه دارد. قوم نگاران متاخر مدرن و پسامدرن اروپایی-امریکایی در افغانستان ترجمان های کابلی خود را به عنوان «همتایان»، «دستیاران»، آشپزها یا خدمه ها معرفی می کردند. در جریان سال های ۱۹۳۰ علی احمد کهزاد (قزلباش) و سید قاسم رشتیا برجسته ترین ترجمان ها در کابل بودند. آنها در ایجاد «انجمن ادبی» و «انجمن تاریخ» نقش اساسی داشتند. کهزاد و رشتیا بزرگ ترین حجم نوشته های زبان پارسی در باره تاریخ افغانستان را تولید کردند. در سال های پس از جنگ جهانی دوم یک مرکز حکومتی ترجمانان کابل زیر نظر فاکولته ادبیات دانشگاه کابل، وزارت خارجه و خدمات امنیتی حکومت افغانستان وجود داشت. اشرف غنی رئيس جمهور فعلی عضو همین مرکز دراگومان/ترجمان ها در اوایل سال های ۱۹۷۰ بود. بازجویی آگاهانه فرهنگی پژوهش قوم نگاری و پروژه های نوشتاری در افغانستان در جریان سده گذشته – دوران ایجاد رشته قوم شناسی – مویید غلبه یا نقش برجسته دراگومان/ترجمان های کابلی در تولید دانش اروپایی-امریکایی در باره افغانستان است. پروژه تحقیقاتی قوم نگاری الفنستون در سلطنت کابل پیشگام سنت دراگومان/ترجمان در افغانستان است.

 

تنش ها و درگیری ها در میان ملل سهم گیرنده در دو جنگ جهانی (و جنگ سرد) سده بیستم، انکشاف «مکتب فرهنگ و شخصیت» در مردم شناسی امریکایی را برانگیخت. مطالعات «فرهنگ ملی» از این تمرکز جدید ظهور کرد. این الگوی اصول گرا بر این فرض بنا شده که افراد موجود در یک ملت دارای ارزش های مشترک فرهنگی، آگاهی همبستگی، رفتارهای اجتماعی، خود ادراکی و احساسی اند. تقریبا تمام ملل اروپا، ایالات متحده، روسیه و جاپان با مطالعات ویژگی ملی مواجه اند. حکومت ایالات متحده مطالعات ویژگی ملی در چندین دانشگاه امریکایی به شمول دانشگاه کولمبیا «پژوهش در فرهنگ های معاصر» را تمویل کرد تا چتری برای پژوهش و نوشته های مردم شناسان امریکایی مانند روت بیندیکت، جیوفری گوریر، جیوفری گوریر و جان ریکمن، مارگریت مید و مارگریت مید و رودا میتراکس فراهم شد که در مورد ویژگی ملی دشمن های کنونی یا بالقوه ایالات متحده سروکار داشتند. چنین مطالعات توسط قوم شناسان پس از جنگ جهانی اول نیز اجرا شده است.

 

الفنستون حدود یکنیم سده پیش مطالعه ویژگی ملی مردمان موجود در سلطنت کابل (یک ولایت پیشین امپراتوری های پارس و مغول) را در بستر تنش های رو به رشد در میان قدرت های استعماری برتانیه و فرانسه و هم در موجودیت استعمار برتانیه در هند و بعضی رژیم های محلی حاشیوی نیمه مستقل تولید کرد. شهرت الفنستون در میان دانشمندان غربی، نویسندگان سیاسی و مشهور در باره افغانستان (به ویژه پشتون ها) عمدتا از تجسم های او در باره مظاهر فرهنگی و اجتماعی شخصیت پشتون ها و بستر قبیلوی آنها مشتق شده است. این همان مظاهر شخصیتی و فرهنگ قبیلوی و اجتماعی است که در نوشته ها در باره افغانستان، بویژه پشتون ها، به وفور مشاهده شده است. طوریکه در بالا ذکر شد، آنچه الفنستون در باره ویژگی ملی «افغان ها» نوشته است تا برای «کاربرد حکومت برتانیه مفید باشد»، مشابه آن چیزی است که قوم شناسان امریکایی در مورد «اعمار ویژگی ملی آلمانی، جاپانی، رومانیایی، پولندی و روسی برای استفاده دستگاه جنگی امریکا تمویل و اجرا کردند. محتوای قوم نگاری «گ س ک» تا اندازه زیادی متشکل از تشریح عناصر متعدد فرهنگی و اجتماعی ویژگی ملی «افغان ها»ست.

 

هیچ گروه قومی در آسیای میانه و جنوبی از نگاه تاریخی خود را «افغان» نخوانده است. در سراسر منطقه (بشمول دولت-ملت های امروزی) «افغان» به حیث یک نام بیرونی برای پشتون ها کاربرد داشته است. نام خودی مردمانی که ویژگی ملی آنها در «گ س ک» ساخته شده، «پشتون و جمع آن پشتانه» است. اما الفنستون اینها را (در فلترهای معلومات دهندگان کلیدی و تاریخ های زبان پارسی) با نام بیرونی «افغان» معرفی کرده است. منشای نام افغان (حال به تمام کسانی اطلاق می شود که می خواهم در باره آنها توضیح دهم) کاملا نامعلوم است؛ اما احتمالا مدرن است. این برای خود افغان ها از طریق زبان پارسی معرفی شده است. پشتون ها در هند بنام «پتان» شناخته می شوند. افغان ها «هیچ نام عمومی برای کشور خود ندارند، اما بعضا نام پارسی افغانستان را به کار می برند. دکتور (جان) لیدن نام پشتونخواه (محل یا سرزمین پشتون ها ) را به عنوان حامل این احساس ذکر کرده است؛ اما من هرگز کاربرد آن را نشنیده ام».

 

الفنستون در باره صحت و محدودیت معلومات خود آگاهی دارد. الفنستون در پیشگفتار متن خود در رابطه به ویژگی های فرهنگی و اجتماعی «افغان ها» این هشدار را پییشنهاد می کند:

تلاش من در مورد توصیف منطقه افغان ها به علت تنوع بزرگ منطقه و حتی تنوع در مسیرهای همجوار با مشکل مواجه است. کمترین تنوع در باشندگان آن پیدا نمی شود و در میان تضاد های که در حکومت، رفتار ها، لباس و عادات قبایل مختلف وجود دارد، برایم دشوار است تا مظاهر یا ویژگی های بزرگی را انتخاب کنم که بصورت عام ویژگی ملی تمام افغان ها را نشان دهد.

 

اما الفنستون یک جمله بعد، «افغان ها» را در یک چشم انداز گسترده و مجرد مقایسوی از عدسیه یک مرد انگلیسی معرفی می کند:

آزادی که شکل دهنده تمایز بزرگ (افغان ها) در میان ملل شرق است، برای یک فرد انگلیسی مخلوطی از هرج و مرج و قدرت خودسرانه است؛ فضایل مردانه که آنها را بالاتر از همسایگان قرار می دهد، تخمینی است که تقریبا در سطح نواقص مخالف آنها قرار دارد. بنابراین ممکن است در تقدیر وضع و ویژگی آنها عرصه های را برای یک گردشگر در نظر گرفت که از انگلند به آنجا سفر می کند و یا از هند.

 

اگر یک نفر بدون عبور از قلمرو های ترکیه، پارس یا تاتار از انگلند به منطقه افغان ها انتقال داده شود، او شاید... نبودن دادگاه منظم و پولیس را مشاهده کند. از ناهماهنگی و بی ثباتی نهاد های مدنی متعجب خواهد شد و تصور این امر برایش دشوار خواهد بود که چگونه ملتی می تواند در چنین بی نظمی زندگی کند؛ و دلش به حال مردمان خواهد سوخت که مجبور اند در چنین محیطی روزگار شان را بگذرانند و مغز/ذهن شان به علت شرایط ناگوار آنجا در فریب، تشدد، غارت و انتقام تربیه و پرورش یابد. با آنهم او شاید نتواند از روحیه نظامی والا، مهمان نوازی و رفتارهای خشن و ساده آنها تحسین نکند، حالتی که نه به آرامش یک شهروند سر به راه همانند است و نه به خشونت یک روستایی؛ او به زودی در میان خصایلی که نخست ناستوده انگاشته بود، رگه های از خصایل حمیده و آثاری از خوبی ها را در خواهد یافت.

 

اما برای یک گردشگر انگلیسی که از هند وارد آنجا می شود، آنها را با نگاه مطلوب تر خواهد دید... او بدن های قوی و فعال، سیمای خوب و قیافه های اروپایی، کار و صنعت، مهمان داری، هشیاری و بی اعتنایی به لذات را که در همه آنان مشهود است، تحسین خواهد کرد؛ و بیش از همه، استقلال و انرژی ویژه آنها را.

 

براین بنیاد می توان فرض کرد که معلومات خام فرهنگی الفنستون برای اعمار «ویژگی ملی» سلطنت کابل بطور همزمان از طریق فلترهای غیررقیق امپراتوری انگلیس و فلترهای انگلیسی دانش (یا تجربه) فرهنگ هندی دریافت شده است. این حساسیت دوگانه/ترکیبی قوم نگاری در موجودیت فرهنگ پارسی ملایم شده است: «من تلاش کردم تا آنها را با مقیاس های اروپایی اندازه گیری کنم، اما نخستین و طبیعی ترین پروسه که ویژگی آنها را تخمین کنم، مقایسه با همسایگان هندی و پارسی آنها بود». این بدین معنی است که محتوای قوم نگاری «گ س ک» الفنستون از طریق یک فلتر مثلث فرهنگ های انگلیسی، هندی و پارسی بدست آمده است. اما در واقعیت، وتر این مثلث، فرهنگ پارسی و زبان پارسی است. این اثر در سراسر روایات قوم نگاری «گ س ک» به گونه صریح موجود است. اثر درازمدت هژمونی دانش استعماری قوم نگاری تولید شده در باره پشتون ها از طریق فلتر های فرهنگی پارسی در «گ س ک» و موجودیت دوامدار پارسی و اروپایی-امریکایی در دستگاه حاکم افغانستان مستعمره-مخفی ارایه مناسب آن چیزی است که لورا ستولر آن را بنام «زباله های امپریالیستی» نامیده است – ایجاد درازمدت علمی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و اثرات غلبه امپریالیستی.

 

الفنستون در گفتمان علمی، سیاسی و عامیانه اروپایی-امریکایی در مورد افغانستان پارسیوان پشتون ها نقش اساسی داشته است. تلفیق معمول او در مورد پشتون با افغان و اعمار جامعه و فرهنگ پشتون از طریق عدسیه های شفاهی و نوشتاری فرهنگی و زبانی – پارسی سازی فرهنگ پشتون – اثرات ماندگاری در بالای دانشمندان اروپایی-امریکایی افغانستان داشته است. «گ س ک» الفنستون اساسا متشکل از قوم شناسی پشتون ها و افغانستان از طریق واسطه های فرهنگی پارسی است. ارزش علمی قابل توجه و پخش گسترده «گ س ک» یکجا با شهرت تاریخی و سیاسی نویسنده آن مشروعیت صلاحیت علمی و سیاسی برای تلفیق «افغان» و «پشتون» را فراهم کرده و می کند. درک الفنستون از این تلفیق در بیانیه او به وضوح ارایه شده که «افغان ها چیز دیگری به جز از پشتو صحبت نمی کنند». بر بنیاد این نتیجه گیری، با اطمینان می توان فرض کرد که معلومات دهندگان کلیدی الفنستون پارسیوانان بودند، زیرا آنها چیز دیگری به غیر از پارسی صحبت نمی کردند؛ آنها نمی توانستند پشتون ها باشند («افغان» الفنستون)، زیرا آنها نمی توانستند پشتو صحبت کنند. این پذیرایی بسیار عالی از فرهنگ پشتون از طریق زبان پارسی و تحمیل «افغان» بر قومیت پشتون در نوشته های مشهور استعماری سده نزدهم در باره افغان ها و پشتون ها بشمول گلشن روه هنری جورج راورتی و زیرعنوان های منتخبات، نثر و شعر در زبان پشتو یا افغانی دوام داشته است. سنت تعویض افغان با پشتون و ارایه فرهنگ پشتون (شفاهی یا ادبی) از طریق فلترهای فرهنگی و زبانی پارسی در منتخبات پشتو یا زبان افغانی (۱۸۴۷) برنهارد دورن و فرهنگ پختو، پشتو یا زبان افغان ها و گرامر پختو، پشتو یا زبان افغان ها راورتی نیز موجود است. یک نمونه اواخر سده نزدهم هژمونی پارسی (از طریق افغانستان) فرهنگ پشتو در اشعار افغان سده هفدهم ارایه شده است: گردآوری و ویرایش منتخبات اشعار خوشحال خان ختک توسط بیدولف. این کتاب جمعبندی اشعار پشتوی سده نزدهم خوشحال خان ختک است که پدر اشعار پشتو نامیده می شود.

 

تاثیر فرهنگی و زبانی پارسی بصورت روشن در سراسر روایات الفنستون در مورد ویژگی ملی افغان ها وجود دارد، کسانی که هیچ چیزی به غیر از پشتو صحبت نمی کنند، مگر اینکه آنها هزاره، اوزبیک یا بلوچ باشند! هسته ای این روایات (و آنچه وسیعا ذکر شده) قرار زیر است:

من هیچ مردمی را در آسیا نمی شناسم که دارای رذایل کمی باشند یا کمتر به فسق و فجور آلوده باشند؛ اما در غرب بسیار قابل توجه است: شهرنشینان به فسق و فجور میل دارند و مردم شمالشرق به مراتب دور از پاکی و صفا اند. خود افغان ها از فساد، زوال صمیمیت و ایمان شکایت داشته و می گویند که قوم آنها مشابه به پارسیان می شود. احساس و رفتار آنها در برابر پارسیان شباهت به وضعی دارد که ما سال ها پیش در برابر فرانسویان داشتیم. ناسازگاری ملی و حس قوی برتری مانع تقلید از آداب و رسوم پارسیان نمی شود، با و جود رجزخوانی بر ضد آنها، خود را محروم می سازند. آنها از امتیازاتی که پارس در حال حاضر با توجه به قدرت نسبی شورا ها بر آنان دارند، به خوبی آگاهند. از افزایش قدرت پارس بیم ناک اند، اما اعتماد به نفس این بیم را کاهش می دهد. جمع بندی خصایل یا ویژگی های افغان ها در چند واژه: رذایل آنها انتقام، حسادت، زیاده خواهی، تاراجگری و برتری جویی است؛ از جانب دیگر آنها عاشق آزادی، وفاداری به دوستان، مهربانی با خویشاوندان، مهمان نوازی، شجاعت، سخت کوشی، صرفه جو، زحمتکش و محتاط اند؛ آنها در مقایسه با همسایگان خویش کمتر تمایل به نادرستی، دسیسه بازی و فریبکاری دارند.

 

با آنهم شکل و عملکرد مظاهر فرهنگی افغان ها در سلطنت کابل از شرق به غرب فرق می کند:

کسانی که در غرب زندگی می کنند، تمدن خود را از پارسیان اشتقاق کرده اند و آنهایی که در شرق اند از هندیان و هر یک در لباس و آداب به مردمانی مشابه اند که با آنها تماس دارند؛ در حالیکه باشندگان بخش های میانه ای جنوب که از هر دو امپراتوری دور اند و هم از بزرگ راهها فاصله دارند، ظاهرا عادات اصلی ملت خود را حفظ کرده اند. نظر به وسعت باشندگان قبایل غربی و سلطه دو قبیله آنها در زمان های مختلف، لباس، آداب و سلوک و زبان پارسی به نحو بارزی غلبه دارد و حتی در جا های که عادات و رسوم هندیان رواج دارد. باید گفت که آنچه از پارسیان و هندیان وام گرفته شده، به همان حالت نخستین خویش مانده و در نتیجه، با آنچه در آن دو کشور رواج دارد، بکلی متفاوت است: لباس و عنعنات هندیان روزگار شاه جهان و هم از آنهای روزگار نادرشاه.

 

ظاهرا «عشق پول نیروی راننده افغان هاست. کسانی که آنها را می شناسد، می گویند که نفوذ پول در تمام ملت بی حد و مرز است و این امر توسط خود آنها نیز انکار نمی شود». «عشق استقلال... به اشکال مختلف در بیشتر نظریات و انتقالات آنها دیده می شود. عالی ترین تحسین در حکومتداری خوب این است که «هر کس محصول مزرعه خود را می خورد» و اینکه «هیچ کسی هیچ تشویشی در باره همسایه خود ندارد»» (خود می کارند، خود می خورند و کسی به کسی غرض ندارد). الفنستون:

باری نزد یک مرد دانا و سالخورده از قبیله میان خیل منافع یک زندگی آرام و مصئون را که زیر فرمان یک شاه قدرتمند میسر است، یاد کردم و آن را با نظام آشفته ای پر از مخاطرات مقایسه کردم. پیرمرد به گرمی جوابم داد و بر ضد قدرت مطلقه با صدای بلند گفت: با بی اتفاقی راضی هستیم، با خطرات راضی هستیم، با خونریزی راضی هستیم؛ اما هرگز به داشتن یک آقا راضی نخواهیم بود».

 

الفنستون افزود براین ویژگی های عمومی «افغان ها» (پشتون ها)، تشریح کوتاه و فشرده ای در مورد سایر گروههای قومی در سلطنت کابل دارد. او وضعیت قزلباش ها، قدرت مند ترین گروه پارسیوان در سلطنت را چنین بیان می کند:

قزلباش های افغانستان دارای ویژگی های هموطنان خود در پارس اند؛ آنها مردمان با نشاط، هوشیار، ظریف و مهذب، اما مزور، زیرک و بی رحم، آزمند، اما ولخرج و متنعم و مشتاق خودنمایی؛ هم متواضع و هم جسور؛ هم بینوا و هم مغرور؛ گاه دلیر و گاه بزدل؛ اما همیشه شیفته تجمل؛ متعصب اما روشنفکرنما و لیبرال؛ در آشنایی رسمی (به شرط سازگاری با فربیندگی شان) شایسته، اما برای معاشرت نزدیک خطرناک.

 

الفنستون در یک پاورقی به این فقره، جمع بندی خود را چنین نرم می کند:

من این مطلب را بر اساس مشاهده قزلباشان کابل و پارسیوانان خوبی که در هند سکونت دارند، نوشته ام. این خصایل عموما ویژه شهریان است. مردمان اطراف چندان بد نیستند و مردمان قبایل، ایلات و مالداران مانند افغانان اند.

 

سرانجام، دیدگاه الفنستون در باره ویژگی «افغان ها» در یک چشم انداز مقایسوی چنین است:

تمام ارتباطات با افغان ها سازگارانه است، چون می توان به قول شان اعتماد کرد. هر چند در راستگویی مانند اروپاییان نیستند و گاهی برای حفظ منافع خویش آدم را با سخن و وعده می فریبند، اما بی علاقگی به حقیقت و نادرستی شان به حدی نیست که در هندیان و پارسیان یک اروپایی را متحیر می سازد. اولی استعداد مشاهده صحیح یک چیز را ندارد و دومی توانایی توصیف واقعیت آن را؛ اما اگر عاملی برای گول زدن و منحرف ساختن ذهن طرف نباشد، می توان بر درستی و وفاداری افغانان تکیه کرد.

 

الفنستون در بستر تشریح مظاهر فرهنگی و اجتماعی «افغان ها» به «پشتونوالی» به عنوان یک مولفه برجسته جامعه و فرهنگ «افغان» (پشتون) اشاره می کند. مطابق الفنستون، اسلام «قانون عمومی سلطنت کابل» است؛ اما:

قانون خاص امور جزایی و اداری داخلی آنها (افغان/پشتون ها) عُرف پشتونوالی یا کاربرد افغان هاست. قانون عرفی پشتونوالی ظاهرا مبتنی بر اصولی است که پیش از تاسیس حکومت مدنی/شهری غلبه داشته است.

 

با استفاده از «کاربرد افغان ها» من فرض می کنم که منظور الفنستون روش، سبک، عادت، شیوه، رسم و سیستم افغان (پشتون) هاست. من هیچ منبعی برای این واژه در متن های نوشتاری قوم نگاری اروپایی یا محلی، تاریخی یا ادبی پیش از ۱۸۱۵ نیافتم. بنابراین با اطمینان می توان فرض کرد که این کهن ترین ثبت قوم نگاری این واژه اجتماعی-فرهنگی است. الفنستون بصورت واضح مظاهر خاص فرهنگی، ساختاری، رفتاری یا تاریخی پشتونوالی را تشریح یا تشخیص نمی کند. هیچ اشاره یا ذکری در مورد «پشتو»، «پشتون» یا «پشتونوالی» در تاریخ دربار احمد شاه درانی (تاریخ احمد شاهی) وجود ندارد . هیچ ذکری از این تاریخ نیز در «گ س ک» دیده نمی شود. معلومات دهندگان پارسیوان الفنستون یا در باره این تاریخ چیزی نمی دانستند و یا ترجیح دادند که آن را با هیئت برتانیه در پشاور به اشتراک نگذارند.

 

بنابراین من سه بُعد آتی رفتاری و فرهنگی درک الفنستون از پشتونوالی را از تشریحات قوم نگاری او از طریق دلیل و استنتاج تشخیص کردم. اول، عمل متقابل متوازن – آنچه که در گزارش های مدرن و پسامدرن علمی و عامیانه پشتون ها بنام بدل (انتقام) شناخته می شود:

این عقیده که هر کس حق و وظیفه دارد که عدالت نموده و انتقام آسیب های خود را بگیرد، به هیچ صورت در میان افغان ها محو نشده است؛ و حق جامعه حتی در مهار احساسات معقول، جبران اشتباهات و مجازات جرایم با دست های خود هنوز هم به گونه ناقصی درک می شود؛ و یا اگر درک شود، به ندرت در اندیشه مردم وجود دارد... اما این موضوع ریشه در عادات ملت افغان دارد... و با وجودی که در همه جا بر ضد انتقام شخصی توسط ملاها وعظ می شود و توسط حکومت ممنوع است، هنوزهم قانونمند بوده و حتی قابل افتخار است (در پیشگاه کسانی که به دنبال روش جبران اند). چنین در نظر گرفته می شود که شخص آسیب دیده مستحق تلافی/قصاص در بالای متجاوز است: چشم در برابر چشم، دندان در برابر دندان و غیره.

 

دوم، مهمان نوازی:

یکی از بارزترین ویژگی افغان ها مهمان نوازی آنهاست. انجام این فضیلت یک افتخار ملی است، طوریکه سرزنش یک فرد غیرمهمان نواز آن است که او هیچ پشتونوالی (هیچ چیزی از رسوم افغان ها) ندارد.

 

الفنستون هیچ واژه معادل پشتو یا فارسی برای مهمان نوازی ارایه نمی کند. در نوشته های بعدی استعماری و پسا استعماری در باره پشتون ها این عملکرد به عنوان یک مولفه پشتونوالی با واژه پشتوی میلمستیا ارایه شده است.

 

سوم، ننواتی:

اگر یکی از شخصی خواهشی داشته باشد، به خانه یا خیمه او می رود و تا به خواهش او پاسخ مثبت ندهد، از نشستن بر فرش یا طعام او خود داری می کند. رد تقاضای ننوانی (دخیل شدن) صدمه بر شان و مقام صاحب خانه است. این رسم چنان قوی است که فردی که بیم دارد بزودی گرفتار دشمن شود، به خانه شخص دیگری دخیل می گردد و از او پناه می جوید و او هم ناگزیر می پذیرد. صاحب خانه تنها هنگامی از پذیرش مهمان دخیل خود داری می کند که یا از هر مداخله ای ناتوان باشد و یا وجود شرایطی، مداخله او را ناموجه سازد.

 

نویسندگان بعدی در باره پشتون ها ننواتی را به عنوان یک مکلفیت/الزام برای پذیرش عذرخواهی، پناهندگی، سرپناه یا حمایت کسانی ترجمه و برگردان نموده اند که در جستجوی آنند. دو سمتگیری فرهنگی دیگر - «ننگ د پشتانه یا عزت نام افغان» و «تربوروالی» یا دشمنی در میان پسران کاکا که «گ س ک» آنها را بنام «تربور» تشخیص کرده نیز در اندیشه مودل الفنستون از قوانین عُرفی پشتون جا دارد.

 

در جریان دو سده گذشته، مفهوم پشتونوالی الفنستون به عنوان یک قاعده در نوشته های بیشتر استعماری و پسا استعماری در باره پشتون ها ذکر شده است. نوشته های علمی پسا جنگ جهانی دوم (بویژه قوم نگاران) در باره پشتون ها شامل اشاره روشن به پشتونوالی و بحث در مورد آن به عنوان یک مولفه اصلی و معیاری جامعه و فرهنگ پشتون است. برخی نویسندگان پیروی و مشارکت در پشتونوالی را محور سیاسی و ساختار مناسبات قدرت می دانند. در نوشته های قوم نگاری و سیاسی در باره پشتون ها مولفه ای عزت/افتخار پشتونوالی با مثلث پارسی زن و زر و زمین مرتبط شده است. این سه (ز) در واژگان پشتو جای ندارند. نوشته های قوم نگاری مردم شناسان پسا استعماری بشمول اکبر احمد، جان اندرسن، اندری سینگر، داوید هارت و چارلز لیندهولم فضای قابل توجهی را برای بحث در مورد پشتونوالی و تاکید متفاوت روی ساختار، اجرا و جنبه های نمادین آن وقف کرده اند. مجمع پشتونوالی با پشتون ها نقش مهمی در حیرت انگیزی و استثنا سازی آنها بازی کرده است. با آنهم یک بررسی معلوماتی قوم نگاری های استعماری و پسا استعماری جوامع قبیلوی در افریقای شمالی، آسیای مرکزی و جنوب غربی معلومات مهمی در باره موجودیت ارزش های فرهنگی و تشکیلات ساختاری فوق العاده مشابه به پشتونوالی فراهم کرده است.

 

به برداشت من فریدریک بارت یگانه قوم نگار پسا استعماری پشتون ها است که از «گ س ک» الفنستون در نوشته های خود در باره پشتون ها یاد نکرده است. بارت همچنان هیچ اشاره ای به پشتونوالی ندارد. برچسب توصیفی او برای برخی از مظاهر فرهنگی و اجتماعی که بتواند در زیرمجموعه پشتونوالی قرار داده شود، «سمتگیری های ارزشی» است. برای بارت هسته اصلی فرهنگ پشتون متشکل از «سمتگیری های ارزشی» در رابطه به «استقلال و اصالت مردانه، خود-بیانی و پرخاشگری در سندرومی (نشانگان) است که می تواند در زیر مفهوم افتخار (عزت) خلاصه شود. از نگاه بارت این ارزش ها ابزاری اند که با آنها می توان «کارآیی و تعالی هر فرد پشتون را مورد قضاوت قرار داد». بسترهای نهادی که در آن قوام کارآیی فردی با «سمتگیری های ارزشی» ارزیابی می شود عبارتند از «میلمستیا، جرگه و پرده و سازمان افتخاری زندگی محلی». سمتگیری های ارزشی بارت قرار معلوم یک چوکات نظری مناسب برای مودل سازی عامل-محور و روان شناسی پشتون های سوات است. مفهوم «سمتگیری های ارزشی» – جهان بینی ها، فرضیه ها، و معیارهای فرهنگی که رفتارهای فردی را رهنمایی و تشکیل می دهد – اولا توسط کلاید کلوخون (۱۹۵۱) و فلورنس کلوخون (۱۹۵۳) در زمینه افزایش شهرت مردم شناسی روان شناسی در دهه پسا جنگ جهانی دوم بیان گردید، وقتیکه بارت مصروف جمع آوری معلومات در ۱۹۵۴ در سوات برای رساله دکتورای خود بود که در ۱۹۵۹ بنام «رهبر سیاسی در میان پتان های سوات» مشهور شد. مفکوره سمتگیری های ارزشی رابطه نزدیکی با مطالعات ویژگی ملی دارد که در مردم شناسی امریکایی در نیمه سده بیستم مشهور شد. هر دو مودل با فرهنگ شخص-محوری و مدرسه شخصیت در مردم شناسی امریکایی رابطه نزدیک دارند. عجیب اینکه فریدریک بارت منبع اصلی و متغییر های روان شناسی مودل سمتگیری های ارزشی را تایید نمی کند که در رهنمایی نظری در شیوه «معامله گر» شخص-محور خود برای تشریح رهبری سیاسی، اجنسی ها و پروسه ها در میان پشتون های سوات استفاده کرده است.

 

طوریکه در بالا گفته شد، از آن وقتی که الفنستون پشتونوالی را در «گ س ک» خود معرفی کرده، این مفهوم به یک ویژگی ثابت مباحث و گفتگو ها در باره هویت، سیاست، قومیت، فرهنگ و جامعه پشتون تبدیل شده است. با وجود قرار داشتن پشتونوالی در موقعیت های متنوع زمانی و مکانی قوم نگاری و کاربرد آن با دورنما های متعدد نظری و روشی و سطوح تاکید، مولفه های معیاری پشتونوالی میلمستیا (مهمانداری)، بدل (عمل متقابل متوازن)، ننواتی (تامین پناه اجباری)، ننگ (عزت) و تربوروالی (دشمنی پسران کاکا) باقی مانده است. با آنهم ساختار، محتوای فرهنگی و معنای نمادین پشتونوالی بدون کاوش مانده است.

 

طوریکه قبلا گفته شد، الفنستون کهن ترین منبع قوم نگاری برای پشتونوالی را داده است. احتمال دارد که منبع این معلومات معلومات دهندگان پارسیوان در پشاور و پونه بوده باشند. توصیف شکل و مظاهر فرهنگی پشتونوالی احتمالا توسط معلومات دهندگان پارسیوان الفنستون در دربار شاهی به عنوان ویژگی برجسته غیرپارسیان پشتوزبان حاشیه سلطنت کابل فراهم شده است. پشتونوالی شامل دو واژه است: پشتون و والی. واژه پشتون (پختون) ضمیری است برای کسانی که معیارهای ساختاری فرهنگی زیر را دارند: ۱. پشتو لرل (پشتو داشتن): توانایی قرار گرفتن و نشان دادن عضویت در یک شجره پشتونی (سه تا پنج نسل)؛ ۲. پشتو ویل (صحبت به پشتو): مهارت در صحبت کردن با پشتو به عنوان زبان اول (مادری)؛ ۳. پشتو کول (پشتو کردن): هویت پشتون نیاز به سهمگیری و اجرای پشتونوالی دارد. معنا و منشای تاریخی واژه پشتو نامعلوم است. تلفیق آن با افغان به حیث یک تمرین عام دوام داشته است. در اولین فرهنگ تمویل حکومتی پشتو-فارسی که توسط اکادمی پشتو افغانستان چاپ شد، پشتونوالی به عنوان «افغانیت» – افغان بودن و «پشتو» به عنوان زبان افغانی تعریف شده بود. در این فرهنگ، پشتونوالی به حیث افغانیت (با) غیرت، همت و وفاداری تعریف شده بود.

 

«والی» در پشتو و پارسی به حیث یک واژه مستقل و به معنای شهزاده، حاکم ولایت، رئيس دادگاه، دارنده یک مقام قدرتمند اجتماعی مانند والی (حاکم) سوات و والی (حاکم) بدخشان است. «والا» در پارسی به معنای عالی، بلند پایه (والاحضرت، والاشان) است. وال، والا و والی به عنوان پسوند در پشتو، پارسی و اردو غالبا استفاده شده و در ساختمان برچسب ها برای دارندگان و جای فزیکی یا ارضی به کار می رود. نمونه های تخمینی زیر نشان دهنده کاربرد آنها به عنوان تمرین اولیه برای کاوش های منظم از تفاوت های ظریفانه فرهنگی و پییچیدگی های اجتماعی پشتونوالی است. در پشتو لیکوال به معنای نویسنده، لیکوالی به معنای نویسندگی؛ بنگریوال به معنای فروشنده النگو، بنگریوالی به معنای فروشندگی النگو؛ بنده وال به معنای ساکن مناطق روستایی، بنده والی به معنای زندگی دهاتی؛ اندیوال به معنای دوست و اندیوالی به معنای دوستی؛ غتوال و لویوال به معنای بزرگی، برتری؛غروال به معنای کوهی یا باشنده کوهستان؛ دگروال (یک واژه جدید در درجه نظامی کابل) به معنای افسر ساحه؛ کوتوال به معنای مدیر یک قلعه نظامی، کوتوالی به معنای یک تعمیر حکومتی است. باشندگان ناحیه ارغندی (در غرب کابل) بنام ارغندیوال نامیده می شوند. ساکنین چارده (یک محله در غرب کابل) بنام چاردیوال نامیده می شوند. در پارسی چوریوالا به معنای فروشنده چوری است. قوال در پارسی کابلی و اردو به معنای قصه گو است. قوالی در اردو به معنای صوفی چشتی سراینده است. کلیوال در پشتو به معنای دهاتی است، در حالیکه کلیوالی برچسب رادیو کابل برای آهنگ های محلی در سال های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ بود. پشتون های هزاره در پاکستان خود را هزاره وال به معنای «مردمی از هزاره» می نامند.

 

در پارسی کابلی، لبلبووالا و کچالووالا به معنای فروشنده لبلبو و کچالو است. نویسنده مشهور هند رابیندرا تاگور یک قصه کوتاه زیر عنوان کابلی والا (میوه فروش از کابل) در مورد مهاجرت فروشنده انگور کابلی در بنگال نوشته است. شماره های ۱۷ جولای ۱۹۴۹ و ۶ نومبر ۱۹۴۹ هفته نامه هند دربرگیرنده اعلاناتی برای «برف افغان»، کریم روی برای «زیبایی جذاب» برای زنان داشت که توسط «پتان والا برای عطریات و لوازم آرایش» ساخته شده بود.

 

پشتونوالی در زمینه واژه های فوق و الگو های ترکیبی به عنوان یک ساختار فرهنگی و زبانی به معنای موقعیت اجتماعی نسب پدری است که به ذهنیت و کارایی زبان پشتو، مهمان نوازی، انتقام شخصی و تدارک پناهندگی و مسکن برای کسانی که در جستجوی آنند، نیاز دارد. با آنهم زمینه های اجتماعی و فرهنگی عملی کنندگان این وظیفه بدون مکان و غیرارضی است؛ هیچ اشاره یا استنباطی برای مکان در پشتون والی داده نشده است. فقط یک نمونه در «گ س ک» در رابطه به جامعه پشتون با مکان نقل شده است (دکتور لیدن ذکر کرده است...). پشتون ها در متن های قوم نگاری الفنستون محدوده مکانی ندارند؛ آنها بصورت جمعی به عنوان واحد های اجتماعی قبیلوی در مکان های مبهم و جوامع دور در تصور معلومات دهندگان پارسیوان او قرار دارند. پشتون ها به نحوی به عنوان یک واحد اجتماعی جمعی، یک «جامعه تصوری» در نگاه الفنستون و معلومات دهندگان پارسیوان او اند.

 

برچسب پارسی «افغان» با مکان از نگاه مفهومی برای هویت پشتون ها در «گ س ک» از طریق افزودن پسوند «ستان» به معنای جای یا ولایت ربط یافته است. بنابراین، ما «افغانستان» (سرزمین افغان ها) را داریم.

 

نمونه های مکان سازی سایر اقوام عمده و جوامع سیاسی با «ستان» پارسی در شرق میانه، آسیای میانه و جنوبی به شمول ترکمنستان، مغولستان، قرغزستان، عربستان، اوزبیکستان، ترکستان، هندوستان، کردستان، ارمنستان، بلوچستان، داغستان، وزیرستان، یاغستان، قزاقستان، نورستان، لورستان و تاجیکستان است. ما می توانیم پاکستان را به این فهرست بیفزاییم، اما آن یک درج مناسب نیست، زیرا در واژه «پاکستان» پیشوند «پاک» دارای وزن قومی یا اجتماعی نیست. پس از تولد پاکستان در ۱۹۴۷ یک لحظه کوتاه سیاسی در کابل برای ملی سازی و موقعیت پشتون ها در مکان قابل تشخیص (در بالای نقشه) با «پشتونستان» خیالی ظهور کرد. اما آن تصور سیاسی کابلی پشتون ها توسط مکان های شرق و جنوب خط تحمیلی استعماری دیورند محدود شد. پشتون ها در غرب و شمال این خط در افغانستان باقی ماندند. کتگوری های مادی فرهنگی نیز می تواند با «ستان» پارسی ویژه شود: باغستان، قبرستان، گلستان یا خرماستان، طوری که می تواند مظاهر جغرافیایی و اکولوژیکی باشد: سیستان، کوهستان.

 

طوریکه قبلا گفته شد، الفنستون یک قوم شناس پیشاهنگ و قوم نگار پیشگام فرهنگ ها و جوامعی است که خط دیورند و دامنه های سلسله کوههای هندوکش را پیموده اند. من به گونه کوتاه بعضی عرصه های مهم متن های قوم نگاری او بشمول اعمار ویژگی ملی افغان ها و موجودیت غالب معلومات دهندگان پارسیوان و شایستگی زبان فارسی در تولید این متن ها را بحث کردم. به غیر از اشاره به پشتو، پشتون ها و پشتونوالی محتوای قوم شناسی «گ س ک»‌ الفنستون ارایه کننده یک محیط پارسی یا قویا محیط اجتماعی-فرهنگی پارسیوان هاست. تقریبا، هر برگ قوم نگاری «گ س ک» حاوی اشاره به موجودیت غالب مظاهر فرهنگ مادی و غیرمادی پارسی است. محدودیت مکانی پوشش کامل محتوای پارسی و قوم نگاری پارسیوان «گ س ک»‌ را اجازه نمی دهد. اثر قوی و روشن پارسی در سلطنت کابل در موقعیت های متعدد قدرت در دستگاه سلطنت وجود دارد. در آنجا حتی یک مقام قدرت در دستگاه وجود ندارد که دارای نام/واژه پشتو باشد. شاه شجاع در بالای دیوان سالاری حکومتی قرار دارد که یک نقل خام مودل اداره دولتی صفویان است. این اثر پارسی نه تنها در هر عرصه حکومت شاه شجاع وجود داشت، بلکه همچنان در ساختار و عملکرد دستگاه اداری پدربزرگ و پدر او نیز وجود داشت. نمونه های «فرمان های» رسمی احمد شاه درانی و تیمورشاه نشان دهنده آن است. در اینجا یک فهرست تخمینی شعبات پارسی در دستگاه اداری دربار سلطنت کابل ارایه می شود:

مهماندار؛ مهمانداری؛ صندوقدارباشی؛ کیشیک خانه؛ منشی باشی؛ پیشخدمت؛ میرزا؛ ناظر؛ وزیراعظم؛ نسقچی باشی؛ ضبط بیگی؛ عرض بیگی؛ ایشیک آغاباشی؛ میرآخور؛ چاوش باشی؛ جارچی باشی؛ هرکاره باشی؛ در جا های دیگر «گ س ک» معاون هرکاره باشی شاه بنام «واقعه نگار» است.

 

برای متن های اصلی این برچسب ها در شعبات حکومت پارس (صفوی) به اثر ویلیام فلور، مینورسکی و راجر سفوری مراجعه شود.

 

تمام این القاب با پارسی و چند واژه ترکی ساخته شده اند. پارسیوانان و به ویژه قزلباشان با این موقعیت های قدرت در اداره سلطنت کابل رابطه نزدیک دارند:

اکثریت منشی ها، محاسب ها و دیگر وزرای پایین تر قزلباش اند و تقریبا تمام مردان صاحب مقام یک میرزا، ناظر و شاید یک دیوان دارند. اکثریت پیشخدمت های شاه و سایر خدمه های نزدیک نیز قزلباش ها اند. 

 

قزلباش ها بصورت غالب در سطوح عالی قدرت در افغانستان نیز وجود داشتند. الفنستون در بحث حکومت درانی در افغانستان، به اشراف زادگان قزلباش دربار کابل اشاره می کند. تمام ۳۰۰ زن تیمورشاه (پدر شاه شجاع) قزلباش بودند؛ او حتی یک زن «افغان» نداشت. شاه شجاع (و ۳۶ برادر او) فرزندان مادر های قزلباش بودند.

 

کل متن قوم نگاری «گ س ک» صرف یک مورد کوتاه متن پشتو دارد: «شه راغله، هر کله راشه... شه په خیر» - خوش آمدی، هر وقت بیایید و به خیر باشید. الفنستون فهرست ۳۶۷ واژه پشتو در «گ س ک» را نشر کرده است. این واژه ها برای مقایسه با سایر زبان های آسیای میانه جمع آوری شده است. اما هیچ کاربرد یا اشاره به این واژه ها در متن قوم نگاری «گ س ک» وجود ندارد. الفنستون در بحث روی منشای/خاستگاه قومی زبان پشتو یک اصطلاح عام پارسی را ذکر می کند که پشتو «زبان دوزخ» است. این جمله توسط یکتعداد مورخین پارسی در مورد شجره پشتون ها به پیامبر نسبت داده شده است. معلومات دهندگان پارسیوان او باید منبع این معلومات باشند.

 

الفنستون شاید معلومات در باره چگونگی «تقسیم روز ها در افغانستان» را از همین معلومات دهندگان پارسیوان شنیده باشد. واژه پارسی سحر، آفتاب برآمد، چاشت، نیمروز؛ اول پیشین؛ آخر پیشین؛ عصر یا دیگر؛ شام؛ خفتن. برچسب های پشتو برای صبح، آفتاب برآمد، چاشت، پس از چاشت، پس از آخر چاشت و آفتاب نشست (که در «گ س ک» داده نشده است) سحر، لمر ختیز، غرمه، ماپشین، مازدیگر، ماشام است. پشتو برچسب های برای نیمروز، آخر پیشین و خفتن ندارد.

 

غلبه فرهنگ پارسی در زندگی اجتماعی حاکمان سلطنت کابل با توضیح الفنستون در باره ملاقات او با باشندگان میزبان او و معلومات دهندگان کلیدی در پشاور، میرابوالحسن خان پارسیوان ارایه می شود:

پرده های تالار با زری یا پارچه های ابریشم دوزی شده بود و شاه نشین های اطراف را با تصاویر پارسیان و پارچه های زربفت و خامک دوزی آراسته بودند. در این میان چیزی که برای من حیرت آور بود پارچه ای نقره کاری بود که برآن شیر و خورشید (نشان شاهنشاهی پارس) با تار زر بافته شده بود.

 

به هنگام چاشت «برای شستن دست ها آفتابه لگن آوردند. سفره بزرگی از چیت گلدار که ابیات فارسی در شکر نعمت خداوند و مطالب مناسب دیگر برآن نقش بسته بود، گسترده شد...». در این دیدار الفنستون و دسته او با «تعداد زیاد پارسیوانانی دیدار کرد که بهترین خدمه ها خوانده شدند». بنابراین دستگاه حاکم دربار سلطنت کابل از بالا تا پایین پارسیوانان بودند. برخی دیگری از مظاهر پارسیوان «اشراف» سلطنت کابل: «تصاویر خانه های ثروتمندان، همه یا بیشتر کار پارسیان و عبارت است از تصاویر شاهان و جنگاوران پارس/ایران باستان، زنان و مردان جوان در حالت باده نوشی و صحنه های از داستان های منظوم پارسی». بانوان (اشراف) دارای لباس های پارسیان اند».

 

الفنستون در «گ س ک» خود چند صفحه را به ادبیات پشتو اختصاص داده است. او به اشعار دو شاعر پشتو اشاره می کند: «مشهور ترین شاعر رحمان باباست که اشعار او متشکل از قصیده و کاملا مشابه پارسی است». الفنستون می گوید که «من هیچ امتیاز و شایستگی در این اشعار ندیدم، وقتی برایم توضیح دادند». «خوشحال خان ختک به باور من به مراتب برتر از رحمان است و تولیدات او دارای ویژگی عالی خود او و ملت او می باشد». ترجمه انگلیسی نمونه های اشعار پشتوی خوشحال در «گ س ک» داده شده است. الفنستون نمی گوید که خوشحال خان نیز چندین «غزل» پارسی زیر نام روهی و یک «قصیده» در باره فانی بودن این جهان به شیوه بحرالابرار امیر خسرو دهلوی سروده است؛ این اشعار پارسی در میان بهترین های است که در «سبک هندی» سراییده شده اند. او با تبصره روی حاشیه بودن ادبیات پشتو در سلطنت کابل الفنستون می نویسد:

به کتاب های نوشته شده در پشتو نمی توان باور داشت، زیرا هیچ معیاری برای ارایه آن ملت ندارند؛ پارسی هنوز هم به حیث زبان تصنیف ادامه دارد و تقریبا تمام کتاب های ساینس با آن نوشته شده است... اگر ما کل آنهای را شمار کنیم که در افغانستان نوشته شده اند، ما باید برخی مولفین بزرگ پارسی را شامل کنیم؛ اما اگر خود را محدود به آنهایی کنیم که مربوط به قبایل افغان است، این فهرست به چند نفر محدود می شود. کاملا معلوم است که تمام مولفین پارسی با آشنایی در افغانستان خوانده می شوند، اما آموزش و تحقیق مردم در مقایسه با پارسیان پایین تر است.

 

روایات قوم نگاری «گ س ک»، افغانستان را به عنوان یک پارس/ایران انکشاف نیافته یا عقب مانده تصویر می کند. نخبگان پارسیوان که الفنستون از آنها معلومات در باره پشتون ها را گرفته است:

 

منابع زیادی برای خواندن یا شنیدن کتاب های دارند که به آنها بخوانند؛ خواندن در اینجا یک مسلک است؛ شهنامه بزرگ ترین اشعار حماسی فردوسی دارای طبقات عالی خوانندگان بنام شهنامه خوانان دارد که وظیفه آنها خواندن یا قرایت اشعار خوب آن با تاکید و ادای مناسب است.

 

احمد شاه درانی، تیمورشاه و شاه زمان مطابق الفنستون به پارسی شعر سروده اند. «نام احمد شاه را در شمار شاعران پشتون نباید از یاد برد، او مجموعه قصایدی دارد که خانه علوم شرح مفصل و مبسوطی برآن نگاشته است». خانه علوم در دربار سلطنت کابل بود. یک نقل دست نویس این اشعار توسط هنری راورتی در ۱۸۵۳ پیدا شد. راورتی این اشعار را به عنوان نمونه اشعار پشتو نشر کرد. یک نقل این سند با دست نویس راورتی در کتابخانه برتانیه وجود دارد. هیچ اشاره ای به افغان، پشتون، درانی، قندهار، افغانستان، پشتونوالی یا پشتونخواه در این اشعار وجود ندارد. این سند شامل چند صفحه اشعار پارسی و نیایش مذهبی به زبان عربی است. صفحه آخری این اشعار شامل یک نعت در عربی است و با نوشته پارسی «دستخط بنده، علی محمد، چهاریار» امضا شده است. متن این سند حاوی علایم تفکیک کننده برای واول های پشتو و علایم برای آواهای قفا رفتن زبان (r) و کام (d) است. این مظاهر در نوشته های پشتوی پیش از ۱۸۳۰ دیده نشده است. احمد شاه درانی در ۱۷۷۲ وفات کرد. در جریان سال های پسا جنگ جهانی دوم این قصیده های منسوب به احمد شاه درانی در کابل و پشاور با لایه های ملی گرایی و اصلاحات گسترده به شمول حذف اشعار پارسی چاپ شد.

 

الفنستون بیش از دو سده پیش یک جوان روشفنکر سکاتلندی و یک مردم شناس پیشگام در خدمت حکومت استعماری هند برتانوی که رهبری یک گروه کوچک پژوهشگران در سلطنت کابل – معادل تقریبی قلمرو های فرهنگی و اجتماعی از مرز های فعلی ایران در غرب تا دریای سند در شرق و از بحر هند در جنوب تا دامنه های کوههای هندوکش در شمال – را به عهده گرفت تا «معلومات عمومی» برای استفاده حکومت استعماری هند برتانوی فراهم کنند. برخی از معلوماتی که آنها تولید کردند منتج به دانشنامه «گزارش سلطنت کابل» توسط الفنستون گردید. من در این مقاله برخی از محتوای قوم نگاری چاپ ۱۹۷۲ را بررسی کردم. الفنستون یک پیشاهنگ مردم شناسی بیش از ۱۰۰ سال پیش از تولد رشته مردم شناسی بود. من بطور خاص، پیشنهاد می کنم که الفنستون شایسته مقام یک قوم شناس و یک مردم شناس است که مقایسه فرهنگ ها در متن های تاریخی و قوم نگاری را انجام داده است. عمده ترین منابع اجتماعی که الفنستون از آن معلومات قوم نگاری در باره سلطنت کابل را گرفته است در متن های «گ س ک» قابل تشخیص است. من فلترهای فرهنگی و زبانی پارسی را تشریح دادم که از طریق آن الفنستون معلومات خود را برای «گ س ک» خود اخذ کرده است.

 

شکل ارایه های قوم نگاری از الگو های فرهنگی و صفات شخصی «افغان ها» در «گ س ک» الفنستون نشان دهنده نزدیک مودل ويژگی ملی است که در مردم شناسی امریکایی بیش از ۱۰۰ سال بعد به ظهور رسید. هر گروه قومی در سلطنت کابل که در «گ س ک» مورد بحث قرار گرفته، قابل تشخیص است، اما فشرده و با صفات فرهنگی که می تواند در فرهنگی ملی آن گروه جمع آوری و درج شود. برجسته ترین و مشکلزا ترین مولفه ویژگی ملی الفنستون از «افغان ها» یا پشتون ها پشتونوالی است. یک نگاه انتقادی در محتوای زبانی این واژه، دروازه را برای تحلیل فرهنگی و اجتماعی ای باز می کند که بالای معنا های متنوع آن روشنی می اندازد. مهمان نوازی، انتقام، پناهندگی و عزت چهارقلوی این «قوانین عرفی» پشتون، جای برجسته ای را در گفتمان علمی، سیاسی و عامیانه در باره پشتون ها اشغال کرده است. برخی متن های جدید اروپایی-امریکایی مثلث پارسی زن، زر و زمین را به گونه شناسی پشتونوالی افزوده اند. یک نگاه مقایسوی به قوم شناسی های جوامع قبیلوی آسیای میانه، شرق میانه و شمال افریقا این تاکید را رد می کند که مهمان نوازی، انتقام، پناه دادن و عزت ویژه ای افغان هاست.

 

«گ س ک» الفنستون تشریحات قوم نگاری گسترده در باره جوامع فرهنگی افغانستان و معلومات در باره اداره پارسیوان سلطنت کابل به شمول القاب پارسی برای مقام های متعدد این اداره را فراهم می کند. من فهرست این برچسب ها برای موقعیت های قدرت در دستگاه حاکم سلطنت را تهیه کرده ام. غلبه قزلباشان پارسیوان در دستگاه حاکم سلطنت بصورت آشکار توسط الفنستون ذکر شده است. ساختار پارسی و غلبه قزلباشان و سایر غیرپشتون ها تا کنون در دستگاه حاکم افغانستان ادامه دارد. تلفیق و اختلاط «افغان» با پشتون بصورت عمیقی واقعیت غلبه پارسی در افغانستان پارسیوان را پیچیده ساخت و باعث تسهیل تصور فریبنده/پنهان حاکمان غیرپشتون درانی و بارکزی کابل به عنوان پشتون گردید – و فهم آن را به ویژه برای خارجیان دشوار کرد. این مقاله اساسا دعوتنامه ای است برای خوانش دقیق قوم نگاری های سیستماتیک الفنستون از افغانستان در «گزارش سلطنت کابل» به حیث یک گام بنیادی برای تایید عدم وجود پشتون ها و فرهنگ پشتون در دستگاه حاکم سلطنت کابل و سلطنت های بعدی و جمهوری ها در جریان دونیم سده. با درنظرداشت ریاضت قوم نگاری های مدرن و پسا مدرن اروپایی-امریکایی در باره افغانستان و با وجود فحوای انتقادی این مقاله به مشکل می توان ارزش دانشنامه ای «گ س ک» را انکار کرد، بویژه یکپارچگی عمومی متن های قوم نگاری آن را. ارزش مردم شناسی و بویژه محتوای قوم شناسی گزارش سلطنت کابل در نوشته های مدرن و پسا مدرن علمی، سیاسی و عامیانه در باره مردمان و فرهنگ های افغانستان و دستگاه حاکم کشور بی همتا باقی میماند.

-----------------------------------------------------------------------------------------------

  1. http://www.khorasanzameen.net/php/en/pdf/mj-hanifi03eng.pdf

 

  1. http://www.khorasanzameen.net/php/read.php?id=2053

 

  1. http://www.khorasanzameen.net/php/read.php?id=2026

 

  1. https://jawedan.com/wp-content/uploads/2017/09/%d8%a7%d9%88%d9%84%db%8c%d9%86-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d9%87%d8%af%d9%87-%d8%a8%d8%a7-%d9%86%d8%a7%d9%85-%d8%a7%d9%81%d8%ba%d8%a7%d9%86%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86.pdf

 

 







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



دکـتـور لـعـل زاد