قصد خودکُشی دارد، مگر این‌...

۶ میزان (مهر) ۱۳۹۸

ماجرایی آغاز می‌شود؛ شگرف، شگفت‌انگیز و فلسفی که زمین سبز و پهناور اندیشۀ نویسنده‌یی‌ راکه عمر گران‌بهایش صرف پژوهش «تاریخ تمدن اروپا» کرده، می‌لرزاند. آغازهای پاییز 1930 که گرمای آفتاب وجود آدمی را نوازش می‌دهد؛ آب و هوا ویژۀ آن وقت سال است و نیسم خوشک و خنکی که از شمال زوزه می‌کشد، فیسلوف ژرف‌اندیش و تامل‌گر راکه در باغچۀ خانه‌اش ـ در «لِیک هیلِ نیویورک» ـ سرگرم گِردآوری برگ‌های خزانی افتاده از درخت‌ها است، حسی از نشاط و سرزندگی می‌دهد و از چیدن برگ‌ها که همراه باصداهای متنوع خشکیدگی‌اند، نشاط فیسلوف و فضا را مضاعف می‌نماید.

در چنین لحظۀ وصف‌ناپذیر و گوارایی که فیلسوف مشغول پاک‌کاری باغچۀ خانه‌اش از وجود برگ‌های خشکیدۀ خزانی است، اتفاق ژرفی روی می‌دهد؛ مرد خوش‌پوشی نزدیک فیسلوف می‌شود و باآواز آرامی که درگیر مسایل گونه‌گون زندگی است، می‌گوید: قصد خودکشی دارد، مگر این که فیلسوف بتواند برهان معتبر و ارجمندی بیاورد که قناعت او را فراهم نماید. فیلسوف که دست از تدارک و ارایه براهین عمیق و فلسفی کوتاه می‌بیند، تلاش می‌نماید تا حجت‌های اقناع‌کننده به‌دست بدهد که مانع خودکشی بیگانۀ خوش‌لباس شود. قصه را این گونه بازگو می‌کند:«پیشنهاد کردم که کاری برای خودش دست‌وپا کند، ولی یکی داشت. گفتم غذای خوب بخورد، ولی گرسنه نبود، معلوم بود که دلایلم بالایش تاثیر نکرده بود. نمی‌دانم چه برسرش آمد»[مقدمه، 13].

این برخورد ـ همان‌گونه که شور شمس‌الدین تبریزی جهان شیرین جلال‌الدین محمد بلخی را دگرگون کردـ شورِ شیرین در اندیشه و ذهن فیلسوف(ویل دورانت) می‌آفریند که منجر به‌پرسش‌های عمیق‌تر و فلسفی‌تر دیگر می‌شود؛ به‌سخن دیگر، پرسشی که پرسش‌ها می‌آفریند. بنابراین، در پهلوی بررسی و سامان‌مندسازی مفاهیم، تجربه‌ها و اندوخته‌های دانشگاهی و اکادمیک، برآن می‌شود که «مزۀ دهن شخصیت‌های سرشناس در مورد معنای زندگی»[مقدمه، 15] را بیازماید. براین اساس، در سر هزار سودایی‌اش ‌ که هزار در هزار پرسش بی‌پاسخ در رویش و پویش است، طرح دیگر افکنده می‌شود. نامه‌یی می‌نویسد که محتوای آن را پرسش‌های فلسفی بارویکرد و لحن شاعرانه دربر می‌گیرد. پس از اتمام و چندین‌بار مطالعه، نامه را نهایی و به‌صد تن از چهره‌های روشنگر و پرفروغ ‌روزگارش که باورها، آیین‌ها، کیش‌ها و روش‌های متفاوت زیست داشتند و به‌نحوی، در نبردهای روشنگرایانه در برابر تاریکی‌ها و جمودی‌های اندیشه‌یی نقش و سهم برجسته ایفا می‌نمودند، ارسال نموده از آن‌ها می‌خواهد که «نه تنها به‌پرسش‌ بنیادین معنای زندگی، به‌نحوی انتزاعی، پاسخ ارایه نمایند، بل به‌گونۀ عینی و ویژه،[پاسخ بدهند که] در زندگی، چگونه معنا، هدف و رضایتمندی یافتند»[مقدمه، 15]؟

پرسش‌ها را این گونه مطرح می‌کند:

«سرچشمه‌های الهام و انرژی شما چیست؟

 هدف یا انگیزۀ نیروبخش زحمت و تلاش شما چیست؟

از کجا تسلی‌خاطر و شادمانی می‌یابید؟»

و واپسین پرسش که برتابندۀ عمق نگرش فلسفی‌ نویسنده است، «گنج‌تان در کجا نهفته است؟»

تحشیه‌ها و تعلیق‌هایی که بر نامه‌ها گِردآمده نبشته است، برمی‌تابد که فیلسوف، ژرف‌نگری‌ها و تامل‌هایی پیرامون چگونگی گزینش چهره‌هایی که قرار بوده نامه را برای‌شان بفرستد، داشته است ـ صورت‌بندی‌یی که از نام شخصیت‌ها ترتیب گردیده، این ادعا را آیینه‌داری می‌کند. به‌تعبیر گزارنده، «دورانت، امیدوار بوده که پاسخ‌هایی که از شخصیت‌های پرفروغ دریافت می‌نماید، چیزی در خود داشته باشند تا به‌پرسش آن بیگانۀ خوش‌لباس که در آن روز پاییزی در باغچه‌اش پیدا شد و پرسش فلسفی را مطرح کرد، پاسخ درخور بنویسد»[مقدمه، 15].

 فهرست ترتیب گردیده دربرگیرندۀ نام‌هایی چون: ماهانداس کِی. گاندی، رهبر بزرگ مینوی هند؛ جواهر لعل نِهرو، نخست‌وزیر وقت هند؛ اچ.ال. مِنکن، نویسدۀ بداخلاق آمریکایی؛ تئودور درایزر، نویسندۀ طبیعت‌گرا؛ سینکلر لوییس، اولین آمریکایی برندۀ جایزۀ نوبل ادبیات؛... ابه دیمنه، فیلسوف و نویسندۀ کتاب پرفروش «هنر فکر کردن»؛ جورج برنارد شاو، فیسلوف برندۀ جایزۀ نوبل؛ برتراندراسل، نویسندۀ «تاریخ فلسفۀ غرب»، «مسایل فلسفه»، تکامل فلسفی من»، «عرفان و منطق» و... است[مقدمه، 15 و 16]. دورانت، برای دریافت پاسخ قناعت‌بخش، به اندیشمندان، روزنامه‌نگاران، ورزشکاران، شاعران، تاریخ‌دانان، پیشوایان مذهبی، هنرپیشه‌ها، طنزنویسان، نمایش‌نامه‌نویسان و... بسنده نکرده به‌یک‌زندانی محکوم به‌حبس ابد در زندان «سینگ سینگ» نیز نامه را می‌ارسالد. پاسخی که از زندانی دریافت می‌نماید، شگفت‌انگیزترین و  امیدوارترین پاسخ است.

پاسخ‌ها که ریشه در اندیشه‌های متفاوت آیینی، الحادی، لاادری‌گری، روان‌شناسی، پزشکی، زیست‌شناسی، اخترشناسی، دیرینه‌شناسی و... دارند، گاهی کوتاه‌اند و «قابل توجه»، تامل، تعمق و گاهی چون جورج برنارد شاو و برتراندراسل، «لحن تحقیرآمیز دارند و از ارایه پاسخ(چه مثبت و چه منفی)، طرفه می‌روند»[مقدمه، 17]. شگفت‌آورتر این که یکی از پاسخ‌ها که ادبیات قاطع و محتوای خودخواهانه دارد  و از دیدگاه دورانت، «صادقانه‌ترین پاسخ» تعریف شده، از کنت هرمان کایزرلینگ است که نوشته است:

                        «مطلقاً امکان ندارد بتوان به‌‌سوال‌هایی که مطــــرح کردید، به‌شکل جدی، در قالب نامه پاسخ داد.

 گذشته از این، اگر بخواهم نظراتم را در این زمینه بیان کنم، ترجیح می‌دهم به‌جای این‌که موادی

برای کتاب نویسندۀ دیگر فراهم کنم، خودم آن‌ها را ارایه کنم»[دورانت: 125].

نویسنده که به‌سخن گزارنده «تلاش نموده تا فلسفه را از «برج عاج اکادمی‌ها» به‌میان زندگی روزمرۀ مردم ببرد»[12]، باجبین گشاده و نیرو و توان پایان‌ناپذیر، یک‌ به‌یک، پاسخ‌ها را به آرامی تمام مطالعه نموده به‌تناسب هم‌خوانی اندیشه‌‌ها، چگونه‌نگرستن‌ها‌ و جهان‌بینی‌ها‌، در یک‌صورت‌بندی فلسفی، دسته‌بندی می‌نماید. نیروی پرشور، روح و روان آرام و تکاپوی دریافت پاسخ قناعت‌بخش برای بیگانۀ خوش‌لباس، در سراپای کتاب موج می‌زند و چون پیر خرد در سفرنامه‌ها و معراج‌‌نامه‌های روحی، خواننده را به‌د‌نیای ناآشنا رهنمون می‌شود ـ دنیای متن؛ دنیای تاویل‌های فلسفی و فلسفه‌های تاویلی و هرمنوتیکی؛ دنیای گزاره‌ها و نهادها؛ دنیای معنا و معناهای زندگی.

دیورانت، پاسخ‌ها را چنان مهندسانه کنار هم ردیف و تنظیم می‌نماید که گویی ساختمان‌سازی، خشت‌های ایوان را ردیف کرده باشد. برای بعضی از پاسخ‌ها، حاشیه‌های کوتاه می‌نویسد؛ در بعضی از پاسخ‌ها، تامل بیش‌تر می‌نماید؛ بعضی از پاسخ‌ها را گره‌گشایی می‌کند و برای بعضی از پاسخ‌های دیگر، گزارک‌های کوتاه، اما پر مفهوم می‌نویسد که با این رویکرد، صبوری و بزرگی‌اش را آفتابی می‌کند. بعضی از پاسخ‌ها را ژرف، فلسفی، قابل تامل و توجه ارزیابی می‌نماید، بابعضی از پاسخ‌ها موافق است و در برابر صداقت محتوا، پیام و اندیشۀ بعضی از نامه‌ها، زانو تامل برزمین می‌گذارد و آرام و مطمین، به‌صدق گفتار و نوشتار ایشان مهر تایید می‌گذارد.

دیباچه، حاشیه‌ها، گزاره‌ها و تاویل‌هایی که به‌برخی از پاسخ‌ها(نامه‌های دریافتی) می‌نویسد، راه‌گشای نتیجه‌گیری خوب و قناعت‌بخش می‌شود. در گوهر و ذات، نتیجه‌گیری که نقش مکمل را بازی کرده است، دیدگاه فیلسوف در باب «معنای زندگی» است که خردمندانه نگاشته آمده است. در نتیجه‌گیری، دورانت، در پهلوی بررسی حاشیه‌های موضوع، به‌پرسش‌هایی که در نامه مطرح کرده است، نیز، پاسخ می‌دهد. نتیجه‌گیری که پس از مطالعه و بررسی نامه‌های دریافتی نبشته شده است، این گونه آغاز می‌شود:

ناشناختۀ عزیز

«باتو موافقم که زندگی اقتصادی و سیاسی ما سر و سامان ندارد و آشفته است؛ می‌پذیرم که اگر نتوانیم نظام بهتری برای سامان دادن به‌کار و حکومت بر جهان ابداع کنیم، شاید بهتر باشد که زمین را به‌‌هم‌گونه‌ها یا تبار دیگر بسپاریم. راست است که همۀ حکومت‌ها ما را می‌آزارند و راست است که انسان‌ها، تحت حکومت‌های پادشاهی و اشرافی، همان قدر دچار ظلم و بدحکومتی بوده‌اند که در دموکراسی رشوه‌ها و غارت‌های کنونی‌مان و شاید در خشم و نفرت‌مان نسبت به‌زوال اقتصاد آزمند در قرن حاضر... . اما نمی‌خواهم باخوش‌بینی واهی براین چاه فاضلاب پرنشیب زندگی عمومی‌مان سرپوش بگذارم. بیا دست از گِله کردن از دیگران برداریم و شر را از قلب‌هایمان ریشه کن کنیم. هرچند ریشه‌های حرص ما چنان بزرگ و ریشه‌های نیرومند و عمیق در زیست‌شناسی و تاریخ دارند که نباید انتظار ریشه‌کنی آن‌ها را در طول یک‌نسل یا یک قرن داشته باشیم[133- 134].

«باید اعتراف کرد که نان مهم‌تر از کتاب‌ها است و هنر امری تجملی که به‌سر پنجۀ ثروت ممکن شده است. دموکراسی از پا می‌افتد، چون «همیشه اکثریتی از احمق‌ها وجود دارد.» می‌بینی که خیلی باتو راه آمده‌ام و پذیرفتم که زندگی، معنایی بیرون از ذات این جهانی خود ندارد و پذیرفتم که فرد، هیچ جاودانگی‌یی ندارد و هرتمدنی، مطمیناً مانند هر گلی، پژمرده شده راه زوال در پیش می‌گیرد. این نتیجه‌ها، انگار برای من حالا آنقدر طبیعی‌اند که دیگر نگرانم نمی‌کنند. پس معنای زندگی باید در خود آن نهفته باشد، معنای زندگی باید مستقل از مرگ فرد و حتا زوال ملی باشد، باید آن را در امیال غریزی و ارضاهای طبیعی خود جُست»[134- 138].

از این‌نگاه، «ساده‌ترین معنای زندگی، خوشی است ـ خوش‌دلی و شادی تجربه‌های زندگی و سلامت جسمی؛ ارضا و آرامش عضلات و حواس و راحتی گوش و چشم و ذایقه. حتا اگر زندگی هیچ معنایی غیر از لحظه‌های زیبا نداشت(مطمین نیستم که زندگی چیز بیش‌تر داشته باشد)، بازهم کافی بود. قدم زدن زیر باران، احساس وزش باد، خیره شدن به‌برف در زیر پرتوهای آفتاب یا تماشای تاریک و روشنی که به‌شب درمی‌آید، دلیل سرشاری است برای دوست داشتن زندگی. اگر کسی بخواهد به‌زندگی خود معنا ببخشد، باید هدف بزرگ‌تر از وجود خودش و پایدارتر از زندگی خودش داشته باشد. اگرچه نمی‌توانیم به‌همۀ زندگی، در کل، معنای متافیزیکی و جهان‌شمول ببخشیم، ولی در مورد زندگی می‌توانیم بگوییم که معنا آن در پیوند باچیز عظیم‌تر از آن است.»

«باید بگویم که راه به‌معنا رسیدن و ارزش و رضایتمندی زندگی این است: به‌یک‌کل بپیوند و باهمۀ ذهن و تن خود برای آن کار کن. معنای زندگی در فرصتی است که زندگی برای تولید یا یاری رساندن به‌چیز بزرگ‌تر از خودمان به‌ما می‌دهد. آن چیز بزرگ‌تر از فرد، گاهی ممکن است اثری باشد که روح را در هنگام ساخت خود جذب می‌کند و به‌نعمتی برای بسیاری نسل‌ها تبدیل می‌شود. اما در هرحال، آن چیز که به‌زندگی معنا می‌بخشد، فرد را از خودش فراتر می‌برد، او را جز ‌کنشگر در طرح وسیع‌تر می‌کند. راز معنایابی و رضایتمندی در داشتن کار و وظیفه‌یی است که همۀ نیرو‌های فرد را جمع می‌کند و زندگی آدمی را کمی غنی‌تر از قبل می‌کند. ...باید بگویم که معنای زندگی‌ام شاید به‌شکل خیلی محدود، در خانواده و کارم نهفته است. دوست داشتم می‌توانستم به‌پایبندی و دلسپردگی به‌هدف بزرگ مباهات کنم. سرچشمه‌های انرژی من، خودستایی و گذشت و نوع دوستی‌ خودخواهانه است، حرص به‌تحسین و دلبستگی دیوانه‌وار به‌کسانی که وابسته به‌من هستند.  اما هدف و نیروی انگیزه‌بخش کار من چیست؟ دیدن شدمانی در دور و برم و بلاخره جلب نظر مساعد بزرگ‌ترهایم و پاتوق خوش‌بختی، خانه و کتاب‌هایم، جوهر و قلمم. من خود را خوش‌بخت نمی‌خوانم. هیچ‌کس نمی‌تواند در میانۀ فقر و رنجی که هنوز اطرافش باقی‌مانده، کاملاً خوش‌بخت باشد، ولی راضی‌ام و آنقدر شکرگزارم که به‌وصف در نمی‌آید و در تحلیل نهایی، گنجینه‌ام در کجا نفهته است؟ در هرچیز. آدمی باید یک‌سر و هزار سودا داشته باشد. نباید اجازه بدهد خوش‌بختی یک‌سره منوط به‌فرزندان، شهرت، رفاه و حتا سلامتی باشد، باید قادر باشد از هریک از این‌ها، زمینه‌یی برای رضایت خاطر خود بیابد ـ حتا اگر بقیۀ آن‌ها از دسترس او خارج شوند[139- 142].

بدین گونه، قصۀ بیگانۀ خوش‌لباس در باب معنای زندگی، چون قصۀ گسیوان بالابلند کتایون در شه‌نامۀ شست‌هزار بیتی پیر توس، زمینه‌ساز قصه‌ها می‌شود و رساله‌یی پدیدار می‌گردد که یک‌دبیاچه، حاشیه‌ها، گزاره‌ها، پاسخ‌های دریافتی و نتیجه‌گیری خردمندانۀ نویسنده را در گوشۀ دامن خود می‌گنجاند و اثری می‌شود «دربارۀ معنای زندگی». به‌راستی که این کتاب موجز و کوتاه، «معنای زندگی» است و به‌سخن جان‌لیتل، «کتاب مشفقانه ولی در عین حال، واقع‌بین و جدی است؛ یک‌کتاب خوش‌بین و جسور که نمونه‌هایی پیش‌روی خواننده می‌گذارد که چگونه انسان‌های هم‌گونۀ وی، از محدودۀ ترس‌ها و نگرانی‌ها پا بیرون گذاشته زندگی‌ همراه بااصالت و هماهنگی و دلگرمی را به‌شکل کامل‌تر در آغوش گرفتند. دربارۀ معنای زندگی، کتابی است که باید دست هر دانش‌آموختۀ دانشگاه و دانش‌جویی که بادبان برمی‌افرازد و سفرش در دریاهای اغلب توفانی و متلاطم زندگی را می‌آغازد، باشد. باید در کتاب‌خانه‌های شخصی خانواده‌ها حضور دایم داشته باشد؛ چون بر موضوع مهم نور می‌افشاند، امیدی نو ارزانی می‌کند و پاسخ مثبت و تاییدکننده به این پرسش فلسفی می‌دهد که معنای زندگی چیست»[18 مقدمه]؟

بدین‌سان، پرسش بیگانۀ خوش‌لباسی که در پاییز 1930 مطرح کرده بود، منجر به‌پرسش‌های فلسفی‌تر دیگر می‌گردد که در نهایت، پس از دریافت پاسخ‌ها، زمینه‌ساز کتابی می‌شود در باب «معنای زندگی». این که «دربارۀ معنای زندگی»، «معنای زندگی» را در خود دارد یا خیر، بستگی به‌تجربۀ متن‌خوانی، تامل و دقت متن‌خوان در متن کتاب دارد. ولی باور دارم که برای هرخواننده‌یی، انگیزه‌یی می‌آفریند که دنبال معنا و معناهای زندگی باشد؛ دبنال معنای زندگی بودن، هدف و مسیر آدمی را مشخص و هموار نموده روزنۀ پیش چشمش می‌گشاید تا به‌هستی و زندگی، نگاه و دید دیگر داشته باشد.

 

سرچشمه

1. دورانت، ویل(1396)، دربارۀ معنای زندگی(برگردان: شهاب‌الدین عباسی)، چاپ ششم، بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه: تهران.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



ضیاءالحق مهرنوش