وارثان جم
۱۰ شهریور (سنبله) ۱۳۹۸
هوشنگیان شاد
مهبودیان پاک
هیشوییان مهر
سیندختهای عشق
گردآفریدها
سالارسارهای نریمانیاننام
فرامانروا فرازِ فریدونیان فر
بهرامیانِ غرقۀ تیغ تژاوها
گیوانآبروی غریوان سر سکو
کشوادگانِ پهنۀ امواج صحنهها
ای جلگههای روشنِ فردای آفتاب
رویید و روی خاک نبودن کنید تار
باری برای هستیتان سرکشی کنید
قارنگری کنید
گودرز استقامت دوران خود شوید
بیرون شوید از تهِ آوارهای رنج
تا از دماغِ داغِ زمان بر کشید دمار
ای بیژنان گرم نترس گراز گیر
چون سوفزاییان سرافراز سر به دار
پیغارۀ روایت تکرار بشکنید
تا چند تا کجای کجا بسته دست و پا
در خون و خاک بیرمق خویش میخزید
آ ای تمام ملتِ آکنده از شکوه
از قاف قلههای خدا داستان تان
سیمرغهای غیرتتان کوچ کرده است؟
ای زنده مردگان خبر ناخود از حضور
تاریخ تان کجاست؟
«پندار نیک کو؟
گفتار نیک کو؟
کردار نیک» کو؟
همباوری و فر و فراز و صعود کو؟
برزویه کو
طبابت و فرهنگ و رنگ کو؟
پرویزیانِ باربدآبادتان کجاست؟
بهرامگور و داد و عدالت کجاشدند؟
ای همزبان از چی بگویم بگو بگو؟
منظومۀ روایت آن افتخار کو؟
ای پارسی!
چهره عوض کردهای چرا؟
از خاک خاکِ کابل تان بوی خون دمد
دوشنبه از تعارض خط میلگد هنوز
تهران تان ببین:
پروازسارِ جلگۀ افراسیابهاست
کیخسروی کجاست؟
انوشیروانی کو؟
پیمان کنید بهر خدا بابکی کنید
تا اردشیرهای دیگر سر برآورند
ای وارثان جم
ای بازماندگان منوچهر و کیقباد
پهنا دهید پنجرۀ هر جبیره را
بادافرهمند باور پیوند خود شوید
پولاد پودِ پینۀ پندار خود شوید
این انتظار چیست به جز
مرگ
مرگ
مرگ!
بومسلمانِ پهنۀ مردانگی و عهد!
یعقوب وار در رهِ ترویج افتخار
با هرچه تیرگی
در تار و تور صحنۀ این سنجههای سوگ
تا پایگاه خوان رسیدن به انتها
چون پور پیل پیکر دستان سام یل
در انحنای تنگِ زمانِ زبر زیان
پیکارگر شوید
ای وارثان جم
ای بازماندگان تبار غرور و غم
اسفندیارهای بهیآستان قرن
اورنگبینشان عدالتپژوه پسند
پامیرهمتان دماوند سربلند
وخشانیان نور
پیمانپناه پذیرهگران شکوهمند
در اوجگاه فتنۀ این مار برسران
گر نیست راه و روزن و راهکار دیگری
ارمایلی کنید
هی باورم شوید
لبریز کاوه اید
شیرازههای همت صد پور آبتین
در رگ رگ غرور شما موج میزند
آی ای برادران هبوط آسمان من
ای جسمهای با نفس غایت از شدن
بیهوده پس چرا
بایسته نیست پیغله در روزگار تان
با درد و داغ این همه دود و غبار و ابر
در این غروب غمزدۀ غرقه در غریو
پامال گاوهای لگدشاخهای شوم
سرگرم کودکانۀ دوشیزگان هیچ
بازیچۀ همیشه دم رهروان خون
خنیاپشیز همهمۀسوگسازها
شاهکارهای کامِ شکار پلنگها
تا هست تا کجای خدا این چنین غریب
نظارهمند مرگ
نفرینفراز آمدن خویش میشوید
آه ای برادر من
ای عزیز من!
وابستهام مپوی
محدود در هوای تعلق نه ماندهام
بیرونم از فضای نفسگیر مرزها
منظورم از نظارت انسان کشیده سر
دشنام مان مده!
حرفی من از جدایی و رنج و دریغ و داغ
حرفی من از تغافل و تزویر و درد و دام
حرفی من از حقیقت تلخی تمام تلخ
حرفی من از ریاضت تاریخ مان زدم
بیهوده وار ارۀ تبعیض بر مدار
از شاخههای پر ثمر شعر من بشرم
من دشمن «منم»
«از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست»
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
هلال فرشیدورد | 12.09.2019 - 04:14 | ||
از ریاضت فرهنگپروری و مهربانی کاربران سایت «خراسان زمین بزرگ» که لطف نموده و برگهی از این تارنمای وزین را به شعر من اختصاص دادند و از بزرگوارانی که پای این شعر نوشتند خراسان خراسان سپاس و ممنون! |
پارسی | 06.09.2019 - 20:02 | ||
درود بر شکوه قلمتان که داغ چند پارگی سرزمین مادری را در روان ما زنده کرد.دریغا که از ما نیمی در بلخ ماند و نیمی در فرارود و اصفهان و در هر سو که می نگرم نشانی از نیاکان مشترک می بینم.به امید یکپارچگی دوباره سرزمینهای پارسیان و زنده شدن دوباره ایران بزرگ. |
علی شاه صبّار | 05.09.2019 - 05:54 | ||
آه آقای فرشیدورد!!ِ خیلی عالیست! من حتی با بسی از واژههای کاربردیت آشنایی ندارم، ولی با آنهم به پندار من، شما پیش از آنکه شاعر خوب و شیرین کلام باشید، یک متخصص شاهنامه هم هستید. البته منظورم از شاهنامۀ بی زوال فردوسی است، که افتخار تمام پارسی زبانان است، حتی بشریت. وقتی شما سلسله ای از واژههای سچۀ زبانی و نامهای اشخاص را در شعر تان ردیف میسازید، من احساس ناراحتی میکنم که چرا این همه افتخارات را ما، در امروز خود نداریم. اما در این ناراحتی، دست پدیده ای بنام "انسان" دخیل است، که سرنوشت ما را در نهایت رقم میزند، این رقم زدن، فقط کشتن ما انسانهای شاه نامه است. من در اینجا "شاه نامه" را به نمایندگی از سایر منابع و کتب تاریخی این سرزمین ذکر کرده ام، امیدوارم معذورم بداری آقای هلال! |