شکارستان

۲۳ حمل (فروردین) ۱۳۹۸

دلم خو کرده با آشفتگیها مثل گیسویت

ندارد میل گردش جز به خلوتگاهِ ابرویت

مزن آرامشِ این کودکِ خوشخوی را بر هم

که ترسم خوابها گردد پَرِیشان از هیاهویت

شوم عینِ نیستانی که در آن باد می‌پیچد

نمی‌دانی چه دُشوار است دلکندن ز پهلویت

بیفشان بر لبان تشنۀ من جرعۀ آبی

چه فرقی بین رُکناباد و هامون است و آمویت!

نمکپرورده را کافی است گردی از نمکساری

قناعت کرده‌ام با این نخِ باریک؛ از جویت

کمان و تیر را بگذار و بگذر از شکارستان

به پای خویش می‌آید به استقبالت آهویت

به امیدی نشستم تا شبی در عالم مستی

شود بر شانه‌های من حمایل هر دو بازویت

مرا سیمرغ می‌سازد هوایت گر چه گنجشکم

تو البرزِ منی! جانم فدای برج و بارویت

زدی هرچند آتش؛ هست و بودم را ولیکن من

زنم آتش جهان را گر شود کم؛ تاری از مویت

 

-------------------

پنجشنبه بیست و دوم فروردین (حمل) 1398

کوپنهاگن







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



فضل الله زرکوب