شاعرِ دو زبانه

۹ دلو (بهمن) ۱۳۹۷

پیش از آنکه شاعر گرانمایۀ مورد نظرم را، با معلومات کمی که در موردش دارم، معرفی کنم، از عنوانی که برای این نوشته انتخاب نموده ام، امیدوارم مفهوم "شاعر ذواللسانین" را افاده نموده بتواند. ترسم از آنست که اگر این عنوان را در شکل "دو زبانه" برگزینم، نشود تعبیر ناقصی از آن صورت بگیرد. آنچه که مدنظر دارم؛ خواستم حرفهایم را در مورد شاعری داشته باشم، که وی نیز با دو زبان، شعر میگوید و مینویسد و میسراید، یعنی صاحب دو زبان شعری است.

من برای شاعرم، عمر جاودان را استدعا نمینمایم، زیرا میدانم که این التجایم پذیرفتنی نیست، و دور هم از واقعیت، اما به ماندگار بودن آفریده هایش باورمندم. پس توفیق مزید را برایش بخاطر سروده های بیشترش از باری تعالی میطلبم، تا هنوز هم مجالش شگوفا باد و نعره هایش رساتر و آفرینشهای شعری و ادبیش گسترده تر.

مردی با قد میانه و صدائی آرام، از دیر سالهائیست که زبانزد عام و خاص دیارش هست، و گوشهای ما نیز با نامش آشنا. از زمانی که بخود آمده ام و چشم و گوشم برای تشخیص اشیا آشنا گشت، نامهائی را از گونۀ شاعران و قلم بدستان دیارم میشنیدم، و در میان این شنیدنها، آقای "ظهوری" قد علم میکند، و میگذاردم که وی را در خاطره های همیشۀ خود جا دهم. ولی کمی تفاوت سنیی که با هم داریم، هیچگاه بدان میل نکردم تا در موردش قلم بر کاغذ زنم، تا مبادا راه را به انحراف بکشانم و بعد "عذر بدتر از گناه" دامنگیرم شود. اما این انتظار تا کجاها دامن خواهد کشید، و مجالی میسرم گردد که خود را شایستۀ سخن پردازی در بارۀ شاعری بدانم که حق مسلم جایگاه معنوی وی است.

بهر حال، سال 1323 هجری خورشیدی، سالی بود که کودکی با نام "مذهب شاه" در خانوادۀ مرحوم ظهور علی شاه چشم به هستی زمان باز کرد، و روستای "سرچشمه" را در شهرستان شغنان به حق غرق سرور و شادی ساخت. والدین کودک نورسیده، با آنکه فرزندان دیگری را هم در کانون این خانواده پرورش داده بودند، ولی مذهب شاه، جایگاه خاصی را برای خود یافت و تمام اعضای خانوادۀ بزرگ را متوجه خود ساخت، و همه به پرورش وی مایل شدند و او دست به دست همه میگشت.

پدر بزرگوار کودک، که نه تنها از نعمت خوانش و نگارش بهره مند بود، که علم و دانش زمانش را در عرصۀ دین و ایمان از خود کرده بود، و مسؤولیتهای دعوت دینی را هم که بر عهده داشت، خاصتاً در زمستانها در این شهرستان پربرف، که دیگر کارهای معیشتی و تولیدی همه متوقف است، آموزشگاههای رسمی و دولتی نیز تعطیل، ولی افراد خبیری مانند پدر مذهب شاه، کودکان محل را که واجد آموزشدهی هستند، همه را در خانۀ خود دعوت مینماید و همگام با مذهب شاه تعلیم دینی و ادبی و تاریخی میدهد، که به برکت این شیوۀ کار اخلاصمندانۀ یادگیری، کودکان زیادی در محله، از نعمت آموزش و دانش بهره یافتند، که در این میان کودک این خانواده نیز سرآمد دیگران بود، و بعدها همین نوباوگان برای محیط و سرزمین خود خدمات فراوانی را انجام دادند.

اینک نوجوان ما، فرصت یافت، تا در یگانه مکتب رسمی شش صنفۀ محل، بنام مکتب ابتدایی، نامش ثبت شود، و با پسران هم قد و بستش، سه فصل دیگر سال را در این آموزشگاه، به تعلیم و تربیه مصروف گردد. وی که خوشبختانه در خانۀ خویش، به برکت جدّش از امتیاز داشتن کتابخانۀ کوچکی بهره مند بود، علاوه از یادگیری دروس مروجۀ آن زمان، از ذخیرۀ علمی این کتابخانه نیز با سایر برادران و همقطارانش سود میجست.

در یک کلام، آقای مذهب شاه در بعدها به یک شاعر پرقریحه وتوانمند مبدل شد، و نام پدرش "ظهور علی شاه" را در جنب نام خودش، آنگونه ای که شیوۀ شاعران است، به صفت تخلص حمل میکرد، و امروز هم به نام "مذهب شاه ظهوری" خیلی معروف و شناخته شده است.

آقای ظهوری در سال 1337 خورشیدی، دورۀ شش سالۀ مکتب ابتدائیۀ رحمت شغنان را به پایان رسانید، که در آن زمان شهرستان شغنان، در تشکیلات اداری دولتی، واحد اداری "علاقداری" بود، که امروزه این تشکیل اداری در هیچیک از ولایات و سرزمین کشور وجود ندارد، و شغنان هم در سال .... به واحد اداری "حکومتی" ارتقا یافت، که بعداً بنابر پالیسی دولتی آن زمان، تمام این واحدها بنام "ولسوالی" – که یک واژۀ زبان پشتو است – مسمی گردید، یعنی پشتو سازی شد.

فراغت جناب ظهوری از مکتب ابتدائیۀ رحمت، راه را برای دوام تعلیمات بالاترش در مکتب عالی/ ثانوی (لیسه) زراعت بغلان هموار ساخت، که این روند را مدیریت معارف آن زمان بدخشان برنامه ریزی کرد، و آقای ما با سه تن از همقطاران و همصنفیهایش راهی مرکز قطغن شد، که همان بغلان معروف است، بغلانی که بزرگترین محدث اسلام، یعنی حضرت قتیبۀ معروف را در خاک خود خوابانیده است.

بُعد مسافه از شهرستان شغنان بدخشان تا بغلان مرکزی، که در آن زمان مرکز ولایت بغلان بود، خیلی زیاد است، چه خاصه که در آن دوران اکثراً با پای پیاده طی میشد. واقعاً این سفر همه ساله و در سالی هم دو بار از حوصلۀ هر کودکی بین سالهای 12 تا 18 خیلی بدور و طاقت فرساست، اما شیفتۀ دانش و درس و تعلیم ما، تمام مشقات راه و سفر را بر خود هموار ساخت و همه اش را میپیمود. او شش سال پوره را در این مکتب مسلکی، که هنوز هم پا برجاست و در جوار مسجد جامع بغلان مرکزی قرار دارد، با دو بار رفت و آمد بین شغنان و بغلان، گذرانید و همه اش را مصروف آموزش مسلکی ساخت.

در آن زمانها، کشور دارای دو مکتب عالی زراعتی بود، که اولی در شهر کابل و دومی هم در بغلان، ولی بعداً زراعت کابل به هیرمند انتقال داده شد و زراعت بغلان همانگونه در مرکز قطغن پا برجا است، و همه ساله متخصصین زیادی را به جامعه تقدیم مینماید.

آقای ظهوری هر دو دورۀ مکتب، یعنی دورۀ متوسطه و عالی را در این دبستان با پیروزی به پایان رسانید، که این دوره مصادف با سال 1345 خورشیدی است. در آن وقت نیز که نیاز شدیدی به چنین متخصصین در جامعه محسوس بود، اینک جوان تازه فارغ ما، بدون فوت وقت در نیمۀ برج حوت همین سال، نخستین گامش را به طرف ماموریت رسمی دولتی برداشت، و به امید خدمت به مردم شریف و وطن عزیزش کار را آغاز کرد، و این چه احساس شریفانه ای است؛ که در هر حالت از یاد مردم رنجکشیده و کشور عزیزت غافل نباشی و پروانه وار بر گرد هر وجب خاکش بگردی و آبادش کنی.

جناب ظهوری در شرایط گوناگون، با این آرمانش زیست و خدمت کرد؛ اگر در جامعه صلح حاکم بود یا بدامنی و یا حتی جنگ فرسایشی، وی از همه موانع گذشت و به کارش ادامه داد، و در ولایات مختلف کشور، آموخته هایش را بر مردم و سرزمین خویش عرضه داشت و وظیفۀ رسمی دولتی را ایفا میکرد:

1-      از ماه حوت 1345 الی حمل 1346 خورشیدی تقریباً یک سال را در مرکز ریاست انکشاف دهات کابل به خدمت مشغول بود.

2-      از ثور 1346 تا سنبلۀ 1346 خدماتش برای مردم شهرستان اندراب در ولایت بغلان نیز در پروژۀ انکشاف دهات این شهرستان رسید.

3-      از نیمایی سنبلۀ 1346 تا حمل 1348 پروژۀ انکشاف دهات شهرستان دشت ارچی ولایت قندز در بخش زراعت را آمریت میکرد.

4-      از نیمایی حمل 1348 تا حمل 1349 در مکتب ضابطان احتیاط دورۀ مکلفیت سربازی را سپری کرد و در نهایت از این مدرسۀ نظامی فراغت حاصل کرد، که به یک تیر دو نشان زد؛ هم خدمت سربازی را انجام داد، و هم به صفت ضابط احتیاط تصدیقنامه به دست آورد.

5-      در میان سالهای حمل 1349 و حوت 1352 در آمریت ترویج زراعت شهرستان نهر شاهی ولایت بلخ، هم به صفت مامور و هم به حیث آمر خدمت کرد، به شکل طبیعی همه مراحل کاری را طی میکرد. 

6-      از حمل 1353 تا اسد 1357 یعنی تا ماهای اول قیام نظامی ثور به حیث آمر ترویج زراعت شهرستان بلخ ولایت بلخ در خدمت نظام بود.

7-      از اسد 1357 تا آخرهای قوس 1358 باز هم آمر ترویج زراعت در شهرستان چمتال ولایت بلخ بود.

8-      از ماه قوس 1358 الی اسد 1359 فارم دولتی خاصه پز شهرستان دهدادی ولایت بلخ را آمریت کرد.

9-      میان برج اسد 1359 و دلو 1360 فارم دولتی ینگی قلعۀ شهرستان چمتال ولایت بلخ را در آمریت خود داشت.

10-  و از ماه دلو 1360 تا آخر میزان 1378 به حیث مدیر کریدت بانک انکشاف زراعتی ولایت بلخ به کار رسمی مصروف بود.

و اما در نهایت، گروه طالبان بر ولایات شمال کشور نیز مسلط شد، و زندگی مردم را در سراسر کشور، مخصوصاً در شهر مزار شریف رقتبار و با دشواریهای همه جانبه، باشنده های این شهر را مواجه ساخت. اکنون مرد به ثمر رسیده و پُخته کار ما، که در این زمان باید از تجارب گرانبارش بخشهای زراعت کشور استفادۀ اعظمی نماید، وی در فکر گریز از ظلم این گروه راه رفتن به زادگاهش را جستجو میکرد، ولی از طالع نامیمون، مسیر راه قطغن و بدخشان نیز ناامن شد و دیگر امیدی برای رفتن به شهرستان شغنان از خاطرش محو گردید. تا اینکه در منتهای مجبوریت با شماری از خانوادههای شهروندش در ماه عقرب 1378 از شهر مزار شریف، راه مهاجرت به کشور همسایه، پاکستان را در پیش گرفت و در نیمایی همین ماه، با بسی مشکلات و مزاحمتهای پولیس صوبه های پشاور و سند و پنجاب وارد شهر بزرگ و پر از هیاهوی کراچی در سند شد.

هرچند زمانی بود، که آقای ظهوری متعهد شده بود، تا در هیچ حالتی سرزمینش را به هیچ بهانه ای ترک نکند، و حتی این ذهنیت را خواست میان هموطنانش نیز ترویج نماید، ولی آوانی که طالبان بر شمال کشور هجوم آوردند و مردم بی دفاع را از فاریاب تا بلخ و از آنجا تا تخار و سایر گوشه و کنار کشور را در حیطۀ قدرت خود آوردند، و مردم را بیرحمانه بدون هیچ دلیلی به کشتارگاه سوق میدادند، و این اعمال زشت ناانسانی شان طی مدت یکسال هیچگاهی فروکش نکرد، در نهایت ناگزیری، آقای ظهوری کمر مسافرت را – که اینگونه مسافرت، به مهاجرت معروف گشت – بربست و با اعضای خانواده اش پناهندۀ پاکستان گردید.

آقای ظهوری، تا نیمایی ماه عقرب 1386 برابر با دهۀ اول برج نومبر 2007 میلادی، برای مدت هشت سال در شهر کراچی پاکستان اقامت داشت. در این فاصلۀ هشت ساله، بزرگترین پسرش آقای محبوب الله ظهوری در شهر تورنتوی کانادا اجازۀ اقامت یافت، و توانست اعضای خانواده اش به شمول پدر بزرگوارش آقای ظهوری را نیز حمایۀ مالی نموده و به کشور کانادا دعوت نماید و این خانواده را از طریق اسلام آباد وارد شهر تورنتوی کانادا ساخت.

آقای ظهوری در هر زمانی و در هر حالتی، لحظه ای هم از یاد وطن و سرزمین خود غافل نبود و توانست این احساس و عواطف انسانی خود را در قالب اشعار نابش متبلور سازد، گاهی هم در نوشته های نثریش نیات باطنی خود را نسبت زادگاه خود انعکاس داده است. وی سروده:

                 چون نباشد دل من از غم مردم پرخون             زانکه هر مشت ز خاک وطنم خونین است

با همۀ اینها، آقای ظهوری با بسا مشکلات و رنج و زحمتی را که متحمل شد، ولی با یاد وطن، همه اش را به باد فراموشی سپرد، و به این هم خرسند بود که مدت بیست و نه سال و هفت ماه دوران پرقیمت حیاتش را بعد از زادگاه خود، شغنان بدخشان، در خانۀ دومش در دیار و کنار بارگاه فیض آثار مولای متقیان و امیر مؤمنان، حضرت علی علیه السلام، در شهر پر از رحمت و برکت مزار شریف در ولایت باستانی بلخ سپری نماید و همواره افتخار آستان بوسی آن بارگاه پرشکوه امام آزادگان را داشته است.

داستان رو آوردن ظهوری به شعر هم، درخور توجه است؛ ایشان در سالهای 1332 تا 1337 متعلم در مکتب ابتدائیۀ رحمت شغنان بود، که در روزهای تعطیل زمستانی با همطقارانش در محضر پدر بزرگوارش زانو میزد و علاوه از آموزش قرآن عظیم الشأن، دیوان اشعار حافظ، گلستان و بوستان سعدی، غزلیات بیدل، کتابهای داستانی مانند نجمان و سایر کتب را میخواند. در این میان به گردآوری رباعیات و دوبیتیهای عاشقانه تلاش مینمود و آن را حفظ میکرد. حتی شاعر ما از محضر بانوان جوان ظریف طبع، که در آن زمانها هنوز مکاتب دختران در محل تأسیس نشده بود، این رباعیات را جمعآوری مینمود و از بر کرد.

علت دیگری که آقای ظهوری را واداشت تا دست به سراییدن شعر بزند، همانا دوری از خانواده در جوش نوجوانی و دلتنگ شدن بخاطر فرد فرد خانواده اش بود، و در منتهای دلتنگی، عقده مسافرتش را با سرودن اشعار باز میکرد. در گوشه نشینیها و تنهاییهایش شعر میسرود و خود بدور از جمع، زمزمه میکرد. در نهایت در سال 1342خ احساس کرد که آرام آرام ابیات عاشقانه را میتواند به تصویر بکشد.

آقای ظهوری معتقد است که هنر سرایش شعر امر اکتسابی نیست، بل انسان باید دارای قریحۀ خدادادی باشد، ولی در این میان نمیشود تمرین و ممارست را نادیده گرفت. وی در این سالها، اشعار سروده اش را از دید دیگران بدور میداشت تا نشود بر کاستیهایش سخن بزنند، بعدها که جسارت نمود و اشعار پخته ترش را با دیگران شریک ساخت و در نهایت مطمئن شد شعرهایش از جانب دوستان مورد تقدیر قرار میگیرد، روحیه اش تازه گشت و قدم را پیشتر گذاشت و این حرفه را جدیتر گرفت و در پهلوی دروس و آموزشهای دبستانیش سلسلۀ سروده هایش را با جرأت بیشتر درج بیاضها میکرد.

در جریان یکی از سالهای آموزشش در لیسۀ زراعت بغلان بود، که با شاعر توانمند و عالم دین، مرحوم آقای سید زمان الدین عدیم آشنایی بهم رسانید، این زمانیست که شهر بغلان میزبان این شخصیت بزرگوار و روحانیی سرشناس کشور است. آقای ظهوری، با استفاده از این فرصت بدست آمده، آفریده های شعری خود را با مرحوم عدیم در میان گذاشت و در این راه درسهائی در عرصۀ صنعت وزن و قافیۀ شعر حاصل کرد.

آن گاه که آموزش رسمی و دولتی به پایان رسید و سایر مصروفیتهای کاری، تمام امکانات تأمین روابط با سایر شعرای پیشتاز کشور را از دستش ربود، دیگر صرف دیوان شعرای با نام و مقام از جمله صائب تبریزی، شهریار و دیگران بود که آقای ظهوری را مجال داد تا در بحر بیکران شعر و ادبیات غواصی کند و از میان صدفها، مروارید بچیند. بعد هم مشاعره های بهاری و خزانی در روزنامه ها و جریده های "اتحاد" در بغلان، "بیدار" در مزار شریف و "بدخشان" در بدخشان شاهد حضور فعال شاعر ما گشت و سروده هایش در این نشریه ها اقبال چاپ مییافت، و ضمناً مقالاتی را هم به مناسبتهای مختلف در روزنامۀ "بدخشان" نشر مینمود.

شاعر ما، در تابستان سال 1352خ به پیشواز نظام جمهوری، که برای اولین بار در کشور حاکم گشت، این شعر را چاشنی آن ساخت:

          شفق نقاب شب زال را درید بیا                      عروس صبح ز سر چادرش کشید بیا

          ز گلستان پر از عطر و باغ جمهوری              نسیم عدل به وقت سحر وزید بیا

          در آسمان پر از ابر یأس و رنج و الم               ستارۀ اَمَل بخت ما دمید بیا

          شکست پنجۀ زورآوران و غارتگر                  ترا خجسته بود از من این نوید بیا

          به قلب مردمک چشم دشمنان وطن                  سنان و برچه و شمشیر غم خلید بیا  

          مبر تو عمر عزیزت به خواب و غفلت و جهل    که وقت جهل و ضلالت بسر رسید بیا

تا سال 1362خ، آقای ظهوری، چند بار دیگر هم از فیض و مشوره های مسلکی در عرصۀ باریکیها و ظرافتهای شعری، از پهلوی مرحوم عدیم فیض بُرد که اکنون هم خود را قسماً گرویدۀ آقای سید زمان الدین عدیم (جیحون) میداند. مرحوم شکر الله "پامیری" دومین شاعریست است که آقای ظهوری با ایشان مراودات شعری داشته و از اشعار پارسی و شغنانی یکدیگر بهره میگرفتند، و در نهایت اشعار پارسی و شغنانی آقای ظهوری مورد تأیید بلند مرحوم عدیم قرار گرفت و حتی اشعار شغنانیش را برتر از دیگر شعرای شغنانی زبان دانست.

از آقای ظهوری اشعار پارسیش تحت عنوان "ندای دل" تدوین یافته و اشعار شغنانی ایشان به نام "دل صدا" (صدای دل) مدون گشته است. در این نامگذاری دیوانهایش دیده میشود، که شاعر، همین آواز قلبش را در هیچ حالتی نخواسته خاموش شود. علاوه از این دیوانها، اشعاری به مناسبتهای مختلف به هر دو زبان سروده، که هنوز بطور یک اثر سومی تنظیم نشده است. این هم نمونه ای از غزلیات شاعر در زبان فارسی دری:

          وفا با آن بتی پر از فسون کردم چرا کردم           به عهدش اعتباری تا کنون کردم چرا کردم

          به امید وفا با بیوفا دادم دل خود را                   خطا کردم دل خود غرق خون کردم چرا کردم

          به کویش صَرف کردم مایۀ نقد جوانی را            اساس زندگی را واژگون کردم چرا کردم

          به مقراض جدایی چون بریدم رشتۀ الفت            دگر دردی بدرد خود فزون کردم چرا کردم

          ز گلزار وصالش جز نچیدم خار حسرت را         ز دل امید گل چیدن برون کردم چرا کردم

          به تار حلقۀ زلفش "ظهوری" پای دل بستم           به دست خویشتن خود را زبون کردم چرا کردم.

آنگونه که در بالا اشاره رفت، زادگاه آقای ظهوری همان روستای "سرچشمه" در شهرستان شغنان است. وجه تسمیۀ این روستا، از چشمه ای برگفته شده که در این روستا از میان سنگلاخهای بزرگ و کوچک فواره میکند و این آب زلال، علاوه از آبیاری زمینهای زراعتی و باغهای متنوع و شُرب صحی، چندین آسیاب را یکی بعد دیگری به گردش میآورد. و آقای ظهوری هم متأثر از این چشمه و از این آب و از این روستا مخمسی را سروده که بخشهائی از آن را ملاحظه بفرمایید:

          در سینه های سنگ بود چشمه سار ما                 جاریست چشمه، هر طرف و هر کنار ما

          روز و شب است غلغله در آبشار ما                   کیف آور است زمزمۀ جویبار ما

                                               سرچشمه است خانۀ ما و دیار ما

          بس گلرخان، به ناز نشسته کنار جوی                 با آب نقره سان همین چشمه، دست و روی

          هر یک کنند به خنده و صد عشوه شست و شوی     گاهی کَشند شانه به زلفان جعد و موی

                                               مستند آهوان همه، در مرغزار ما

          از فیض آب چشمه شده سبز و اخضری               باغ و درخت و مزرعه و خار یکسری

          کو نعمتی که یافته زین چشمه برتری                  باشد کنار چشمه نشستن چو سروری

                                           در بزم چشمه، کی رود از سر خمار ما

در اینجا روا دیدم تا دو قطعه شعر جناب ظهوری را بخاطر اثبات ادعایم در مورد سرایش شعر، در معرض مطالعۀ خوانندگان گرامی این نوشته قرار دهم، تا خود قضاوت بفرمایند، که مقام و جایگاه شعر ظهوری در کجا قرار دارد:

               ساقی میار باده و مطرب تو بر فگن            بربط به خاک و نغمه مستانه  سر مزن

               بلبل فغان ز شاخۀ بی برگ و گل بکن          زیرا که خار و گل همه خشکیده در چمن

               صوت هزار گم شد و قمری خموش گشت     هر دم بگوش میرسد آواز از زغن

               رگ رگ درون سینه, دل از تیر ناکسان       صد پاره گشت و لیک نیامد به لب سخن

               پیچد چو گرد باد، نفس در رۀ گلو               گویی که بسته اند به دَور گلو رسن

               با هر نفس بلند شود آه آتشین                     در حیرتم عجب که نسوزد لب و دهن

               جایست تا چو شمع بسوزم ز فرق سر           زین آتشی که سوخته، هستی این و طن

               طوفان جنگ، زورق آرامی را شکست         در ورطۀ طلاطم غم ماند مرد و زن

               در هر کنار و گوشۀ این خاک و مرز و بوم   صدها جوان و پیر برفتند بی کفن

               از رنگ سرخ خون جوانان لا له رو           سر زد ز خاک، لاله به هر دشت و هر دمن

               چندین هزار زنده دل و اهل معرفت             رفتند فرو به خواری و ذلت درین لجن

               با تیر و توپ و مرمی هاوان شدند هلاک       صدها فرشته خوی و پریروی و سیمتن

               طفلی که خواست سینۀ مادر نهد به لب          خون شد به کام نازک او در بدل لبن

               افگند خاک تربت فرزند خود به سر             با گریه و فغان و پر از اشک بیوه زن

               همچون سپند نیست "ظهوری" دمی قرار       ما را بروی آتش این  رنج و این محن

وقتی شهید فرخنده، دختر وطن، در بهار سال 1394خ در قلب شهر کابل، در موجودیت پولیس و در نیم کیلومتری ارگ ریاست جمهوری از طرف وحشیان و یاغیان پایه تخت کشور در منتهای وحشت و بربریت زنده به آتش کشیده شد، در آن وقت آقای ظهوری هم از پُشت کرۀ زمین، این فاجعه را تصویر سازی نموده و احساسات انسانیش را در این شعر بازتاب داد:

          نا مسلمانا بیا کار "مسلمان" را ببین                   "پیروان" آن رسول و اهل فرقان را ببین

          خویش را "بانی" دین گویند و "پیرو" از قرآن       باری ای ترسا بیا این "پاسداران" را ببین

          این "مسلمانان" که جمعی دین به دالر داده اند        ضد اسلام اند و نقش این اجیران را ببین

          این "مسلمانان"  که هردم، دم ز قرآن میزنند         در عمل اکنون بیا اعمال ایشان را ببین

          قرنها بگذشته است از ظلم و بیداد یزید               حالیا ظلم یزید و شمر دوران را ببین

          رنجه فرما در کنار شاه  دو شمشیره بیا              وحشت گرگان وحشی و شغالان را ببین

          دیدن نامحرمان، گفتند ملاها، گناه است               دختر معصومه و دست خسیسان را ببین

          پارسا دختر که  در صحن زیارت رفته بود          ریختند خونش به خاک و این شریران را ببین

          بر سر و بر روی و دست این غزال تیره بخت      ضربه های سنگ و چوب و مشت مردان راببین

          بر تن و بر جان این آهوی اندر خاک و خون        زخمهای پنجۀ گرگ و پلنگان را ببین

          در کدام دینی، شهیدی زیر موتر میکنند               این شهید بیگناه و آن "مسلمان" را ببین

          همچو پروانه نداشت فرخنده تاب سوختن              لیک بر جان و تنش آن نار سوزان را ببین

          هندوا! گرمرده سوزی، رسم و آئین شماست         شاه  دو شمشیره بیا و زنده سوزان را ببین

          هر کجا افغان لاف از ننگ و غیرت میزند           صحنه ای  بس دلخراش و ننگ افغان را ببین

          بعد ازین هر گز مرو ای دوست اندر باغ وحش      اندرون شهر آ و خیل گرگان را ببین

          آمده در شان آدم اشرف المخلوق و لیک               این همه بی عزتی بر نسل انسان را ببین

          لعن و نفرین باد در تاریخ ما بر این ددان              وحشت این وحشیان آلِ مروان را ببین

          در غم فرخنده، تنها خاندان او نسوخت                 در غمش هر جا "ظهوری"، داغداران را ببین

آقای مذهب شاه ظهوری، در عین زمان، یکی از طراحان الفبا برای زبان شغنانی است، که سمبولهای آوایی طرح شدۀ او نه تنها در نوشته های نظمی و نثری شغنانیش متبلور است، بلکه بسی از ادبیات دوستان زبان شغنانی نیز از آن استفاده مینمایند، و این جایگاه علمی ایشان را معین مینماید. این هم نمونه ای از شعر شغنانی آقای ظهوری است، که نخواستم پوره شعر را اینجا بگنجانم، فقط به نمونه ای از آن اکتفا کردم تا اگر شغنانی زبانهائی که به این صفحه سر میزنند، بتوانند از این نمونه لذت ببرند:

          کاشگه ڤهرڎِیم خُه، کِنُم ذکر خڎای، دُوند یکبار          پیڅ پِه قبله خُه، کِنُم عذر قتیر استغفار

          کاشگه دِهڎد، هر مِه مُه دل، مهر خڎایت، توفیق        سحرَکټ اَندِځُمَت، یاڎ کِنُم، پروردگار  

          کاشگه موم رهنگ تِه، مُه دل، مهرخڎایند،نهرم سُهد    دڎ کِنُم طاعت اَته، نصف ښبهن، ڤیم بیدار

پایان







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



علی شاه صبّار