پرخاشگری دینی - در گسترۀ امپراتوری اعراب – بخش پانزدهم

۱۱ قوس (آذر) ۱۳۹۷

پرخاشگری دینی

- در گستره ای امپراتوری اعراب - 

 

نظر گذرا به تاریخ  فراز و فرود  امپراتوری عرب

- از ظهور پیامبر اسلام تا جنبش "بهار عربی" –

 

۱. پیش گفتار: "امپراتوری معاصر"  در تضاد با ساختار  "دولت-ملت"

۲.  اوج و زوال امپراتوری های ساسانی و بیزانس: دو امپراتوری مقتدر زمان

۳. زیرساخت مادی و پیوند های اجتماعی عرب ‌های بادیه نشین

۴. شهر مکه، زادگاه پیامبر اسلام  در واحه ‌ای پهناور حجاز

۵. هجرت پیامبر  اسلام، ساختار  "دولت-شهر مدینه"

-  نخستین سنگ بنا های امپراتوری عرب _

۶. "پیامبر اسلام، بانی تیوکراسی و پایه گذار امپراتوری  عرب ‌ها

۷. "غارت و باج گیری" به مثابه زیرساخت ها برای گسترش "حاکمیت الهی مدینه"

۸. فتی‌شیسم "بکارت" و تبعیض جنسیتی  

۹. توجیه قرآنی "تیوکراسی اسلام" – رابطه "حاکمیت الهی" با شمشیر 

۱۰. بحران جانشینی پیامبر اسلام: جدال زعامت میان «مهاجران و انصار»

۱۱. امپراتوری اموی ها: نظام موروثی „اشرافیت قریش"  - دمشق محور –

۱۲. امپراتوری عباسی ها: انتقال قدرت سیاسی در درون ساختار قبیله قریش -بغداد محور-

۱۳. فروپاشی امپراتوری عرب: "فرسودگی تاریخی"، اوج فرقه گرایی و  فساد

۱۴. امپراتوری اسلام در رویارویی با تضاد های درونی و تهدیدهای خارجی

۱۵. فروپاشی امپراتوری عثمانی و تاثیر آشکار آن بر جهان اسلام

۱۶. مسخ فرایند فورماسیونِ « دولت – ملت » در جهان عرب

۱۷. گفتمان بنیاد گرایی از جنبش اخوانی تا مدرسه دیوبندی

۱۸. ابعاد فرایند تراژیدی تاریخی جهان عرب

۱۹. بهار عربی: از یک جرقه حریق برمی‌خیزد

۲۰. تیوکراسی در رویارویی آشکار با دموکراسی

۲۱. رویکرد ها

 

 

بخش پانزدهم

 

۱۵. عوامل تاثیر گذار بر جهان عرب پس از فرو پاشی امپراتوری عثمانی

نزول امپراتوری عثمانی که با اضمحلال تاریخی خلافت و نفوذ روز افزون غرب همراه و همزمان بود، منجر به یک سری از دیگرگونی های اجتماعی در سرزمین های عرب گردید؛ دیگرگونی های که از یک سو رابطه افراد را با قدرت های حاکم امپراتوری سخت متاثر ساخته و از سوی دیگر به  تشخیص و تعریف دوباره ای درون مایه این روابط در چارچوب تصورات "ملت-دولت" منتج گردید. در اخیر ما در سرزمین های عرب از یک طرف شاهد روابط حاکم امپراتوری بوده و از سوی دیگر در عین مبارزه با این تشکل سیاسی-تاریخی، ما در مناسبات متضاد روند شکل گیری "دولت-ملت" با روحیه سکولاریسم،  و "امت اسلامی" با ذهنیت "جهان وطنی اسلام" میباشیم. در اخیر جدال  ممتد همین  سه اصل ( روابط امپراتوری، تلاش های سکولار دولت-ملت و جهان وطنی اسلامی) و کاستی های ناشی از راه کار آنها که نتوانستند با معضل دموکراسی به مثابه یک اصل مشارکت گروه های دیگر اندیش پاسخ در خور قناعت گفته و  نیازمندی های اولیه توده ها را برآورده سازند، سرزمین عرب زبان و کشور های  اسلامی را گام به گام بر لبه پرتگاه سیاسی-اجتماعی کشاند. 

پس از فروپاشی خلافت عثمانی،  قلمرو شمال افریقا و خاورمیانه به منطقه نفوذی بریتانیای کبیر و فرانسه مبدل گردیدند. در حالی که در بین دو جنگ جهانی، این دو امپراتوری اروپایی در رقابت سیاسی و گسترش نفوذ باهم در تباین و تبانی دیده میشوند، پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده امریکا به مثابه قدرت پیروز در جنگ و رو به فراز از یکسو، و در فضای "جنگ سرد" با اتحاد جماهیر شوروی از سوی دیگر به نوبت خویش در شکل دهی رویداد های سیاسی منطقه  از نقش روز افزون برخوردار گردید .

در میانه دهه ای پنجاه یک سری از کشور های عربی که تحت نفوذ و  استعمار مستقیم  اروپایی بودند، از نگاه رسمیت و روابط حقوق بین الملل به استقلال رسیدند. فرانسه هنوز هم در الجزایر حضور داشت ولی با یک جنبش پر جوش و خروش استقلال طلبی مواجه بود. بریتانیای کبیر به ویژه در بخش شیخ نشین های عرب متنفذ بوده و در عربستان سعودی، به مثابه یک کشور تازه تاسیس پیمان روابط ایالات متحده امریکا با آل سعود از اهمیت ویژه ای برخوردار بود. در رابطه ای تنگ با این روابط سیاسی، یک سری از رویداد های بنیادی دیگر جغرافیای سرزمین های عرب را پس از جنگ جهانی دوم  رقم میزنند:

اول: تشکیل سازمان ملل متحد در رابطه با "پیمان ویست فالیا" از یک سو و "پیمان سایکس_پیکو" از سوی دیگر،

دوم: تشکیل دولت اسراییل به مثابه "خار چشم" دنیای عرب، و به ویژه شکست اعراب توسط اسراییل در جنگ سال ۱۹۶۷،

سوم: چگونگی جنبش های آزادی بخش در رابطه با جزم گرایی های هواداران نظام های مختلف سیاسی، به ویژه تشکل "دولت های ملی" در تباین و تبانی با "پان عربسم"؛ اصلی که در چارچوب ایدولوژیک  "سوسیالیسمِ"، "ناصریسم" و  "بعثیسم" روند سیاسی مبارزه برای کسب قدرت در بین نخبگان سیاسی جهان عرب  در  قطب بندی کلی سیاسی بین "سکولاریسم" و "تیوکراسی" از اهمیت زیاد برخوردار تلقی میگردد. 

چهارم: ملی شدن کانال سوئز  که قطب بندی های سیاسی جهان عرب را بیشتر برملا ساخت.

پنجم: شکل گیری "جنبش کشور های غیر  متعهد" که در آن برخی از رهبران کشور های عربی، از جمله جمال عبدالناصر نقش پیش آهنگ را بازی میکردند.

سازمان ملل متحد که در سال ۱۹۴۵ توسط ۵۱ کشور تاسیس گردید، مهم ترین گام تلقی میگردد که در راستای ثبات بخشیدن روابط بین المللی و تحکیم  مناسبات ناشی از جنگ جهانی دوم برداشته شد.  این سازمان که امروز ۱۹۳کشور جهان عضو آن می باشند، در برگیرنده ای تمام کشور های می باشد که از نگاه بین المللی به مثابه "دولت-ملت" به رسمیت شناخته شده اند؛ از این نگاه در سازمان ملل میتوان اصل نهادینه شدن "پیمان وست فالی" را مشاهده کرد. این پیمان پس از جنگ های سی ساله مذهبی ( ۱۶۱۸ تا ۱۶۴۸میلادی) در سال ۱۶۴۸ میلادی توسط کشور های اروپایی بسته شد. با در نظر داشت ساختارهای امپراتوری که تا آن زمان در روابط بین الملل حاکم بود، در پیمان وست فالی حقوق برابر کشور ها به عنوان واحدهای سیاسی مستقل به مثابه "ملت-دولت" نه تنها به شکل جدی مطرح و مورد پذیرش قرار گرفت، بلکه برای نخستین بار در تاریخ در منشور سازمان ملل به "دولت-ملت" تسجیل گردید.  نظر به این پیمان، کشور های مستقل از حق تعیین سرنوشت برخوردار بوده  و حق مداخله در امور هم دیگر را ندارند. [۱۰۰]

با در نظر داشت اینکه – طوری که به طور مفصل ارایه گردید – ما در سرزمین های عرب زبان شاهد روابط امپراتوری بودیم، تاسیس سازمان ملل و در رابطه به  آن اصل "دولت-ملت" ناشی از پیمان وست فالی بزرگترین انگیزه تاریخی بود در جهت تشکیل دولت های مستقل عربی؛ به ویژه نظر به این که سرزمین عرب زبان، واحد های غیر متجانس بودند که دین اسلام با خوانش  مختلف در آنجا تحمیل گردیده بود. ولی در روند تشکیل "دولت-ملت" در سرزمین های عرب زبان، یک عنصر دیگر هم به نوبت خویش نقش مهم بازی کرده است؛ این عنصر عبارت می باشد از "پیمان سایکس-پیکو Sykes–Picot Agreement ".

 این پیمان توافق سری میان بریتانیای کبیر و فرانسه بود که در سال ۱۹۱۶ برای تقسیم امپراتوری عثمانی  منعقد شد. مطابق به این توافق نامه از جمله لبنان، سوریه و شمال عراق تا موصل بخش نفوذی فرانسه شناخته شد و  اردن، بغداد، و بصره تا خلیج فارس بخش نفوذی  بریتانیای کبیر. گرچه که سرزمین های شمال افریقا شامل پیمان سایکس-پیکو نبود، ولی مصر تحت نفوذ بریتانیا بوده و فرانسه بر المغرب (تونس، الجزایر و مراکش) تسلط پیدا کرد. این پیمان نخست در خفا و بدون اطلاع اعراب تهیه شده بود. دوم این که، پیمان مخالف تعهدات بود که بریتانیا در سال ۱۹۱۰ به اعراب داده بود، مبنی بر این اگر اعراب علیه امپراتوری عثمانی بجنگند، با سقوط این امپراتوری به استقلال خواهند رسید. [۱۰۱]

گرچه که  در  دو  رویداد بزرگ تاریخی (تاسیس سازمان ملل و پیمان وست فالی ) میتوان  ریشه های آزادی بخش و استقلال طلبی سرزمین های عربی را به مثابه کشور های مستقل ملی  سراغ کرد، ولی پیمان سایکس-پیکو به نوبت خود بیانگر تقسیم "از من در آوری" قدرت های امپراتوری غرب خوانده شده  که با خود در نطفه  تضاد های چندی را حمل میکرد.  از جمله میتوان بر معضل تشکیل دولت عراق و در رابطه آن با سرنوشت کردها اشارت کرد، که بدون الزامات موجه تاریخی در چهار کشور  (سوریه ترکیه، عراق و ایران) به فقدان هویت "دولت-ملت" محکوم گردیدند. همچنان تشکیل دولت اردن هاشمی ناشی از سیاست بریتانیای کبیر بوده که بخشی از رود خانه اردن را به خاندان هاشمی که در مکه و مدینه با خاندان سعود در کشمکش بود، واگذار کرد.

با تاسیس "اسراییل" در سرزمین فلسطینی ها که تحت قیمومیت بریتانیای کبیر قرار داشت، به مثابه "خار چشم" اگر از یک سو منجر به "تحقیر سیاسی" اعراب گردیده، از سوی دیگر این رویداد به مثابه مشخصه مهم در بسیاری جهات رمینه سازی های همبستگی و اتحاد را بین کشور های عربی فراهم ساخت؛ البته به نوعی که بازیگران عمده سیاسی در بلاک های مختلف از این رویداد به نفع مواضع سیاسی خود بهره کشی کرده و "جنبش آزادی بخش فلسطین" را به ابزار سیاسی  برای براورده ساختن خواست های خود شان میدل کردند.  در سال ۱۹۵۶، زمانی که ایالات متحده امریکا از دادن امداد مالی جهت تاسیس بندآب اسوان بر رودخانه نیل اجتناب ورزید، مصر تحت رهبری جمال عبدالناصر از یک سو دست به اقدام "ملی کردن" کانال سوئز  زده و از سوی دیگر با تقویت "جنبش کشور های غیر متعهد" بر پیکر پیمان نظامی بغداد  - سنتو – ضربه وارد گردید. چنانچه در این پیمان امریکا و انگلیس کشور های مهم منطقه را، از جمله ترکیه، عراق، ایران و پاکستان را باهم گرد آورده، تا با "سیاست سد نفوذ" جماهیر اتحاد شوروی از گسترش "کمونیسم" در منطقه جلوگیری گردد. از آن جای که با  "ملی ساختن" کانال سوئز منافع فرانسه و بریتانیای کبیر مستقیم با خطر مواجه گردید. در نتیجه این رویداد منجر به عقد یک پیمان مخفی بین این دو قدرت اروپایی با اسراییل گردید، تا بر مصر توسط یک حمله نظامی، جمال عبدالناصر را  از صحنه ای سیاسی بدور سازند.  گرچه که جمال عبدالناصر از این زور آزمایی تاریخی پیروز برآمد، و به چهره "قهرمان مردم عرب" مبدل گردید، ولی "ناصریسم"، راه و رسم سیاست جمال ناصر را حکومت های پس گرای منطقه، از جمله عربستان سعودی و کشور های عربی خلیج با دید انتقادی دیده و واکنش توده ها را ناشی از این جنبش تهدید برای بقای نظام های اقتدار گرای دینی خود میدیدند. در این روند شکل گیری نظرات و مبارزات مداوم سیاسی اصل "جنبش غیر متعهد" نیز نقش به سزای بازی میکند.

در کنفرانس کشور های اسیایی- افریقایی در باند ونگ در سال ۱۹۵۵، کشور های باهم گرد آمدند که قسماً تازه از قید استعمار  آزاد گردیده بودند، در نتیجه اساس "جنبش کشورهای غیر متعهد" را گذاشتند. موازی و همزمان با این قطب بندی سیاسی-نظامی، مؤلفه سیاست انکشاف اقتصادی-اجتماعی استوار بر تیوری های انکشاف در دستور روز قرار گرفت. از سوی دیگر رهبران کشور های اسلامی که در جبه غرب قرار نگرفته بودند، از پشتیبانی سیاسی این جنبش برخوردار گردیدند. اما پیامد "گسترش فقر" در درون این کشورها همچنان گزینش " انکشاف و رشد راه غیر سرمایه داری" در کشور های متاثر از جنبش "کنفرانس باند ونگ" – با وجود دست آورد های کم و زیاد در بخش های خدمات اجتماعی و فرهنگی –  به بن بست گرایید.

ولی محبوبیت جمال ناصر که همزمان با جنبش آزادی بخش در الجزایر و شکستن طلسم نظام های قدرت گرا در کشور های دیگر عربی بود، در سال ۱۹۶۷ در جنگ "شش روزه" با اسراییل  خدشه دار گردید. در این جنگ اسراییل با شکست ارتش مصر، سوریه و اردن قسمتی از خاک های عربی را، از جمله کرانه غزه، صحرای سینا، شرق بیت ا لمقدس، کرانه باختری رود اردن و بلندی های گولان را اشغال کرد.  در این جنگ  کشورهای عربی مانند عراق، عربستان سعودی، تونس، سودان، مراکش، الجزایر، لیبی و کویت به یاری مصر، اردن و سوریه شتافتند. پیامد این جنگ که حیثیت سیاسی-نظامی اعراب را سخت خدشه دار ساخت، بر "ساخت ژئو پلتیک منطقه " بسیار تاثیر گذار بود. همین شکست به مثابه افشا کننده ضعف کشور های سکولار عربی،  به نوبت خود منجر گردید به تقویت بنیادگرایی پرخاش گر اسلامی. از آنچایی که غرب به نوبت خود به اسلام بنیاد گرا به مثابه ابزار کاربر علیه "ایدئولوژی ملی و کمونیسم" نگاه میکرد، از طریق تدابیر سیاسی و پشتیبانی های مالی به رشد و تقویت بنیاد گرایی دینی نقش به سزای بازی کرد.   

در نتیجه انکشاف سیاسی، اجتماعی و نظامی کشور های اسلامی عرب – با در نظر داشت مبارزه بین سکولاریسم و تیوکراسی – فرآورده همین عوامل بوده که از یک سو منجر به بن بست رسیدن نظام های اقتدار گرای سکولار گردیده و از سوی دیگر دامنه فقر در همین کشور ها– به صورت نسبی به استثنای کشور های خلیج با منابع خدا داد نفتی و گاز – گسترش یافت؛ این روند خود زمینه ساز خیزش پرخاشگری دینی گردیده که امروز نه تنها جهان عرب در آتش آن میسوزد، بلکه این پدیده با یکی از عوامل کلیدی منازعه به سطح جهانی مبدل گردیده است. بر جزییات این فرایند  در مبحث بعدی بیشتر روشنی انداخته میشود.

 







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



دکتر سید موسی صمیمی