بدخشانی‌ها حلاوت قند پارسی را بیشتر در کلام خود دارند!

۴ عقرب (آبان) ۱۳۹۷

«گفت‌وگو با صدیقی لعل‌زاد نویسنده‌ و شاعر بدخشانی»

 

 

مصاحبه کننده: مژگان افغان‌یار – دانشجوی دانشکده ژورنالیزم دانشگاه رنا

 

استاد مضمون ویراستاری طبق معمول یک متن را در صنف آورده تا من و هم صنفی‌هایم ویراست کنیم، متن بر محور معرفی یک کتاب می‌چرخید و من هم برای قانع‌سازی استاد مطابق میل خودم دست به ویرایش زدم، اما این که قناعت استاد حاصل شد یا نه توکل‌اش به خدا، ولی نام کتاب برایم جالب بود یعنی «دوشیزه‌گان چشم نقره‌یی» گفتم نام کتاب برایم جالب بود، اما «نقره» جالب‌تر چون «نقره» رابطه خویشاوندی با طلا دارد و این که طلا برای کی‌ها با ارزش است، این‌جا نمی‌گویم، گفتم نمی‌گویم، سر انجام نام این اثر بهانه‌ای شد که سراغ آفرینش‌گر آن بروم و با او یک گپ نه، بل گپ‌ها بزنم.

آخر موفق شدم تا «صدیقی لعل‌زاد» را پای میز بکشانم تا برای یک گفت‌وگوی قشنگ و بی‌بدیل. پر حرفی نمی‌کنم، اما تمنا دارم که در هر جا هستید، نخست این که شاد باشید، دوم این که گپ‌های یک دانشجوی پرسش‌گر و یک دانش‌‍آموخته پاسخ‌گو را دقیق بخوانید و لذت ببرید:

 

صدیقی ‌لعل‌زاد کی‌است؟

شما خیلی سخت شروع کردید، این سوال خیلی دشوار است، اما مجبورأ باید چیزی گفت، لعل‌زاد شهروند افغانستان است که می‌خورد، می‌نوشد، عاشق می‌شود، می‌خواند، فکر می‌کند و می‌نویسد، او به قول شاملو «هرگز از مرگ نه‌هراسیده است» اما اگر کاری را می‌خواهد فردا انجام دهد یا به‌دوستی قول دهد، می‌گوید: «توکل به خدا اگر زنده بودیم»؛ چون باور دارد زنده ماندن در این سرزمین از سر اتفاق است و نشود در قول و قرار گذاشتن بد عملی صورت گیرد.

یا به سخن دیگر؛ او در سال 1369 در یفتل بدخشان دیده به جهان گشوده، نام پدر کلان‌اش را یعنی «سیداکرام» خانواده بر وی گذاشته است و بعد نام دوم را «صدیقی لعل‌زاد» خودش انتخاب نموده است، در دانشگاه بدخشان روزنامه‌نگاری خوانده است و «دوشیزه‌گان چشم نقره‌یی» و «تاریخ روزنامه‌نگاری بدخشان» دو اثر پژوهشی و تحقیقی است که از وی به‌چاپ رسیده است.

 

لعل‌زاد روزنامه‌نگار است یا شاعر؟

زمانِ درازی است که با شعر به گونه‌ی پدرود گفته است، با این حال نیز گاه گاهی شعر به سراغ‌اش میاید و به گونه‌ی خوب‌روی شوخ و با مزه وادار به سخن گفتن‌اش می‌کند و گاهی چنان فرشته در کنار می‌نشیند و به دردهای دلش گوش می‌دهد، ولی لعلزاد چنان مصروف است که کمتر به حرف‌هایش گوش می‌دهد.

او بیشتر روزنامه‌نگار است، فکر می‌کند در روزگار او باید «پیام» به نثر رسانیده شود تا نظم در پهلوی رویدادهای روز به کارهای پژوهشی در زمینه‌های فرهنگی و تاریخی و گذشته‌های فراموش شده این خاک نیز می‌پردازد.


سخن لعل‌زاد در مورد ارتباط شعر با روزنامه‌نگاری چه خواهد بود؟

ارتباط شعر با روزنامه‌نگاری، مانند دو دل داده‌یی است که تا یک دیگر را می‌بینند به وصف و توصف خویش می‌پردازند و هم‌واره کلام را به زیبایی تحویل یک دیگر می‌کنند. روزنامه‌نگار که شاعر نباشد یا حد اقل به ادبیات سر و کار نداشته و از ادبیات چیزی نداند متن نمی‌نویسد بل گند می‌نویسد، چیز را تحویل می‌دهد که مخاطب نه دوست دارد بخواند و نه آن را بشوند. البته این حرف هم به این معنا نیست که از خبر و گزارش شعر و داستان درست کند، بل منظور این است که روزنامه‌نگاری را با زیبایی‌های ادبیات و ادبیت آراسته بسازد، بدون که به اصلیت خبر و گزارش صدمه برساند.

اگر توجه داشته باشیم، نخستین پایه‌گذاران مطبوعات دولتی و آزاد افغانستان شاعران بودند، مانند: طرزی، انیس و داوی، به همین گونه بسیار از خبرنگاران شناخته شده‌یی ما چه از پیش‌کسوتان و چه جوانان شاعر و نویسنده هستند.

زاویه خبر، علامه‌گذاری، تیتر نویسی و بخش‌های دیگر زمانی برای مخاطب زیبا پسند قابل قبول و توجه برانگیز است که با شگردهای ادبی و دید زیبا شناختی آراسته شده باشند و از حد این کار خبرنگارانی می‌برایند که از ادبیت و ادبیات چیز بدانند.

 

چطور توانسته‌اید چندین خربوزه را در یک دست نگه‌دارید؛ بهتر بگویم چگونه به مصروفیت‌های‌تان رسید‌گی می‌کنید؟

وقت آدم عاشق کار خود باشد، آن زمان به گونه خوب و درست می‌تواند به آن رسیده‌گی کند، من نمی‌گویم زیاد کار می‌کنم ولی به عشق کار می‌کنم و کاری‌های را می‌کنم که دوست دارم، برای این کارها تقسیم اوقات دارم و از این طریق خوب‌تر می‌توانم به کارهای روزمره خود رسیده‌گی کنم.


شما که در یک جغرافیایی رویایی زند‌ه‌گی می‌کنید با کدام موانع مواجه هستید؟

نبود امنیت؛ می‌خواهم به زیارت آرام‌گاه حکیم ناصر خسرو به «یمگان» بروم و جهان‌گردان را نیز به آن‌جا دعوت کنم، می‌گویند روزگار دل حکیم تنگ شده بود و به بلندای یمگان برآمد، وقت شمال خراسانی موهای‌اش را نوازش می‌کرد، با صدای رسا زمزمه کرد: «سلام کن ز من ای باد مر خراسان را...» می‌خواهم پیام خراسان را برای‌شان برسانم و لحظه من و ما هم‌دم آن یار از دست رفته باشیم، می‌خواهم آدینه روزها با دوستانم به دیدن آبشار یخشیره به شهرستان وردوج بدخشان بروم، می‌خواهم به‌هرات به‌غزنی به‌بامیان و دیگر ولایت‌های دیدنی کشور بروم، ولی مشکلات امنیتی نمی‌گذارد.

افراطیت؛ چهره بد رنگ و دشمن انسان و انسانیت است، هر کس باید با آزادی‌های خود زنده‌گی کند و در زنده‌گی آزادی‌های خود را داشته باشد، ولی به آزادی دیگران صدمه نرساند و هیچ کسی نباید دشمن چنین آزادی‌های باشد.

عدم آگاهی؛ در تمام مورد، چالش بزرگ در برابر مردم‌ و دیگر اندیشان افغانستان است که صدمه بزرگ برای یک پارچه‌گی و اندیشدن می‌زند.

و به همین گونه مورد دیگر نیز وجود دارد.


از نظر لعل‌زاد آیا شاعر شدن تاثیر طبیعت بالای فرد است و یا تاثیر خوب‌رویان؟

هر چیز منبع و منابع دارد، شاعری هر چند استعداد ویژه و خدا داد است که خدا برای بعض انسان‌ها داده است و همه نمی‌توانند شاعر باشند، زیبایی‌ها شاعر را عاشق خود می‌کند، البته از هر جنس باشند. پذیرفتنی نیست که آدم به رنگ فیروزه‌یی بند امیر بامیان ببند و نگوید: «یک جهان اعجاز دارد بامیان» و یا آبشارهای بدخشان را با جهیل‌ها و دریاچه‌های نیلگون آن ببیند و نفس تازه نکشد و برای بدخشان نگوید: «طبیعت را در انگشتر نگین است»

و یا هم وقتی خوب‌رویان، همان حورمانندها و غلمان‌مانندهای بهشتی را می‌بیند، همین جا است که شعر شاعر جاری می‌شود و آن گاه شیفته و دل‌باخته شده، وحشت‌ناک می‌سراید: «روز که ترا تراش می‌کرد خدا/ نقش ز خودش تلاش می‌کرد خدا» یا هم: «یک ره بنگر به‌سبزه‌ی پشت لب‌اش/ سال که نیکوست از بهارش پیداست»


تعریف لعل‌زاد از زنده‌‌گی مشترک چیست؟

سرزمین که در آن انسان‌های فرشته‌خوی زنده‌گی می‌کنند، عاشق می‌شوند و چیز را به نام شک در وجود خود پرورش نمی‌دهند، فقط دوست داشتن است که زنده‌گی را معنا می‌کند و هر دو با تمام وجود هم‌دیگر را می‌خواهند.


دوست دارید پسران تان در آینده چه‌کاره باشند؟

چرا از دخترم نمی‌پرسید؟ می‌خواهم دختر و پسرم درس بخوانند، برای سرزمین شان کار و روشنگری کنند و آن کاره‌ی باشند که خودشان می‌خواهند، ولی به انسان و انسانیت ارزش قایل شوند.


بهترین تحفه‌ی شما به خانم تان چه بوده؟

چه بدانم باید از خودش بپرسم، ولی به باور من؛ صبح بخیری که لب‌خند با آن همراه باشد و سلام لب‌خندآلود که شام وقت از دفتر بر می‌گردم نثارش کنم و روی بچه‌هایم را ببوسم.


یک خاطره‌ی جالب و خنده‌دار از دوران محصلی تان بگویید؟

قول برای جالب و خنده‌دار بودن نمی‌دهم، اما برای تان خاطره می‌گویم؛ فکر کنم در سال 1390 زمان دانشجویی، من و چند تن دیگر رهبری راه‌پیماهی‌های دانشگاه را داشتیم، آن روزها جوش راه‌پیمایی‌ها بود، برای بی‌عدالتی، برای برکناری رییس، برای واژه دانشگاه، برای مسایل سازمانی و چیزهای دیگر... رییس دانشگاه تیم برای بر هم‌زدن راه‌پیمایی ما ساخته بود، برای زدن و بستن و تهدید، روزی با شماری دانشجویان طرف صنف می‌رفتم که جوانی با پکولی به گوش‌ها افتاده، بوت‌های بس‌قات و پراهن‌پنبان و واسکت در مقابلم ظاهر شد و برایم گفت خودت را کار دارم، به دل گفتم بچه حاجی کارت تمام است، اما خود را به جرآت گرفته، گفتم بفرماید از میان سرک یک طرفه و گوشه شدیم، من به گونه آماده‌گی دفاع از خود را گفتم، آن جوان بی آن که حرف بزند دست بر سوی جیب‌اش برد و من بیشتر مشکوک شدم و خود را برای دفاع آماده کردم، جوان از جیب خود ورقی را کشید و با زبان بسیار معصومانه و خواهشانه‌یی گفت: استاد من شاعرم و این پارچه شعرم را اصلاح کنید. من بی‌باورانه لبخندی زدم و گفتم می‌خوانم و نظرم می‌‌نویسم فردا به صنف آمده از نزدم بگیر.


دوست دارید سوال بپرسید یا جواب دهید؟

هر سخن جای و هر نکته مکانی دارد.


مسوولیت اداره‌ی گردشگری در بدخشان را چه مدت است که به عهده دارید و چرا این سمت؟

از 11 جدی 94 به این طرف به‌عنوان مسوول توریزم ریاست اطلاعات و فرهنگ بدخشان کار می‌کنم.

این که چرا این سمت را خواستم عاشق زیبایی‌ها بودم، آن گونه زیبایی‌های که در ادبیات گردشگری به آن «جاذبه» می‌گویند، عاشق سرزمینم، عاشق مردمم، عاشق فرهنگ‌ام و داشته‌های هویتی و تاریخی‌ام، می‌خواهم این زیبایی‌ها را همه ببنند، می‌خواهم گذرنامه هر جهان‌گرد کلید صلح برای کشورم باشد، می‌خواهم فرهنگ‌ها دیده و خوانده شوند و گفت‌و‌گوی تمدن‌ها آغاز گردد، انسان‌ها خوش‌بخت شوند، می‌خواهم آرمان انسان پیاده گردد؛ آن مدینه فاضله افلاطون را می‌گویم.


سالانه تعداد مشخص گردشگران خارجی و داخلی در بدخشان به چند تن می‌رسند؟

در سال 1395 تعداد جهان‌گردان خارجی که از «پارک ملی واخان» دیدن کرده‌اند به 165 تن می‌رسید و تعداد گردشگران داخلی که از تفریح‌گاه «چشمه یاسیج» شهرستان شهدا بدخشان دیدن کردن بیشتر از هفت هزار بوده است، اما در سال 1396 به تعداد 134 نفر جهان‌گردان خارجی از «پارک ملی واخان» دیدن کرده‌اند و گردشگران داخلی که از تفریح‌گاه «چشمه یاسج» دیدن کردند تعداد شان به 1190 تن می‌رسد.

هر سال متفاوت است، سال‌های گذشته به مراتب بیشتر بودند، اما اگر «تروریستان» نباشند و «توریستان» ما بیشتر می‌شوند.


بیشتر گردشگران برای کدام اهداف به بدخشان می‌آیند؟

برای دیدن زیبایی‌ها، دل تعداد زیاد آن‌ها از دیدن آسمان‌خراش‌های ساخته شده بشر در کشورشان خسته شده‌اند، می‌خواهند نفس تازه بکشند، می‌خواهند طبیعتی را که خدا آفریده است تماشاه کنند، می‌خواهند پژوهش و تحقیق کنند از سر زمین‌های ناشناخته، می‌خواهند فرهنگ‌ها را لمس کرده با هم وصل کنند، می‌خواهند نژادها و هویت‌ها را بشناسند و به انسان و انسانیت سلام برسانند.


یک سوال کاملن متمایز، این بدخشانی‌ها چه می‌خورند که این همه زیبا و شیرین حرف می‌زنند؟

شورچای، شب‌دیگ، کبک دری همان کبک بومی مازندرانی داستان‌های کهن، آهو، ماهی، زیره و نباتات طبی، عسل، پسته، و چیزهای دیگر که خوردن آن آدم‌ها را صحت‌مند و زیبا می‌کنند این جا پیدا می‌شود. اما پاسخ به پرسش شما خیلی دشوار است، فراموش نکنید که بدخشان یکی از اصلی‌ترین خاستگاه‌های زبان پارسی دری است و در گفتار بدخشانیان از کهن تا به‌حال بی تاثیر نبوده است. مادر بدخشانی برای بچه‌اش لالا می‌خواند آن هم به آن همه صمیمت و شیرینی که لغت دیگر زبان‌ها در آن پیدا نمی‌شود، یادم میاید که هر گاه برای مادرم مژده‌یی بدهم می‌گوید: «گل به‌دهن‌ات حرف بزن»، دوست دوران دانشگاه‌ام که از یکی از شهرستان‌های دور دست بدخشان آمده بود، هر گاه از من خوش می‌شد، می‌گفت: «قندت بزنم» یا هم بسیار شده است که دیدم هر گاه خواسته است کسی گپ کسی را قطع کند گفته است: «گپ در دهن‌ات گل بگردد»، بدخشانی‌ها شاعر اند و با شعر سخن می‌گویند و سخن شان نیز مانند شعر آهنگین است، بسیار و بیشتر تلاش می‌کنند فارسی را بدون لغت عرب و دیگر زبان‌ها به کار ببرند، اگر شما تلاش کنید فارسی سیچه حرف بزنید بسیار با مزه سخن خواهید گفت؛ چون زبان فارسی بدون لغت بیگانه مانند شعر است و بدخشانی‌ها این حلاوت قند پارسی را در کلام خود دارند.


خلاصه‌ی سخن و جمع‌بندی گپ‌ها، نخست از سرزمین افغانستان و بعد از بدخشان هر چه دارید بگویید؟

می‌خواهم انسانیت انسان پیروز میدان باشد، دوست دارم مولفه‌های انسانی در جامعه پیاده شود و صلح آن کبوتر گم شده دو باره برگردد، از دم بامداد کودکی تا به حال منتظر برگشت چنین کبوتری هستم، دوست دارم جهان سومی نباشیم، حد اقل نسل آینده ما جهانی سومی نباشند، دوست دارم جهان ما خیلی انسانی باشد.

 

دوست دارید سوال دیگر بپرسم؟

نه؛ سپاس‌گزارم، کافی است.

 







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



صدیقی لعلزاد