شهامت دریا دریاست
٢٨ قوس (آذر) ١٣٨٩
گفته اند تاریخ با قلم، با خون با شهامت، و با آزادگی رقم می خورد، تاریخ را بزرگ مردانی رقم می زنند که ملت های بزرگی با آن هاست، و اما اینجا در سرزمین من، افغانستان، سرزمین خشونت، ببخشید سرزمینی که به آن خشونت فرستاده اند، جنگ صادر کرده اند، اسحله داده اند، تفنگ فروخته اند، و هر چه بد بوده است ارمغان داده اند، تاریخ گونه ی دیگری است، هر که هر جا سر برآورده و شمشیر قبضه کرده، شده است، شاه و امیر، جریان عقلانی قدرت و قدرت یابی متاسفانه در جغرافیا ما قرن هاست قطع شده ، و به همین دلیل تاریخ را باید این جا همیش با زور نوشت نه با محبت و مهر، چون خانه ی ما میدانیست برای جنگ، نبرد و زور آزمایی، و در چنین کارزاری کامی با حلوایی شیرین نمی شود؛ اما من شامگاه بیست و هشتم آبان/ عقرب دیدم که مردی دریا دل، دریا گونه و دریا برای آزادی، صلح ، خوشدلی و خوشکامی این سرزمین با صدای نازنینش تاریخ را محبت آمیز رقم می زند، دیدم که در قلب دشت های هیرمند، دشت های که آب صلح را در آن قطع کرده اند، جویبار ها و کاریز های سعادت را بر روی آن خشکانده اند، مردی سینه ی خودش را در خشونت خیز ترین نقطه این جغرافیا سپر کرده است، و برای یک نسل محروم ، مردمانی زجر دیده و زجر کشیده، مردمانی خسته از صدا های نفرت انگیز تفنگ، انتحار و انفجار، سرود می خواند، دیدم کودکانی شادمانه رقص می کنند، کودکانی که سیاه دلان تاریخ، کتاب هاشان را یکجا با در و دروازه ی مدرسه هایشان سوزانده اند، و آموزگاران شان را به جرم " انسان بودن" و انسان پروردن، سر بریده اند، و به دار آویخته اند، من با چشمان خودم دیدم، دیدم که در دیار من، در سرزمینی که صد هزار، شاید هم دو صد هزار- من نمی دانم تعدادش چقدر خواهد بود، چون برای ما رقم درست خارجی ها تفنگدار حاضر در این سرزمین را نمی گویند، و شاید ما حق چنین پرسشی را نیز نداشته باشیم - آری در حضور همین شمار پاسبانان صلح ! همین شمار انسان های چشم کبود و زرد موی، که گاهی نمی توانند- شاید هم نمی خواهند -، روستای را از شر وحشت آفرینان و دهشت افگنان رهایی بخشند، هنرمندی ( آواز خوان )، کسی که هنوز در روستا های افغانستان و حتا در بزرگترین شهر های این کشور، و شوربختانه تر حتا که در میان روشنفکر نمایان این دیار، به پیشه اش با نگاه تحقیر آمیز می بینند، بزرگترین پیامی را که قطعاً چوکی نشسته گان بنیاد های نام نهاد صلح گستر جهان نمی توانند به محتاج ترین مردمان این گوشه دنیا برسانند، رساند. دیدم " دریا" در اوج کف زدن های مردمانی خسته از خشونت، سرود می خواند، و با این که عهد نریختن اشک بسته بود، چشم هایش گاهی اشک آلود می شد، دیدم بچه های هیرمند، این دیار اوستایی و نامدار خراسان و افغانستان امروز چقدر برای خوشکامی ها دلتنگ اند، چقدر برای صلح می تپند و چقدر برای یک لحظه شادمانی عاشق اند.
سپاس از فرهاد دریا که به تشنه کام ترین مردمان برای صلح، سرود خواند، پیام آرامش داد، و آنچه کرد که سر و ته دستگاه حکومت و حامیانش با همه ی چیدمان های سیاسی و نظامی نتوانستند در نزدیک به یک دهه انجام دهند.
سپاس از شهامت " دریا " که دریاست.
بی طلاتم مباد دریا.
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته