لهجهٔ نبرد
۱۶ حوت (اسفند) ۱۳۹۶
به همدمی بیکرانگی معرفت
ز راه های سرمدی گذر نموده ام.
)))
و آنگهی که بر صلیب بوده شعرِ من
تپش تپش خزیده ام
ز محنتی چشیده ام
و آشیانه های من
به اختیارباد بوده است .
)))
زآنکــه تــَرک ِ دِین ِ
روشـنـایـیْ دروغْ گفته است ، واقفم
و
از بقای غم ومدوجذرآن.
)))
من ازخروشِ راهْ بُرده درنـَبَرد
و بوی دلپذیرِ رشقه زار
ز خویش می روم.
)))
چه یاد ها
چه یاد ها زسرزمین تاک ته نشین شده ست دررگ و پی ام
و عهد من
و خاک و آب و تاک بوده اینکه
عشق را
نگاهبان و همسفر شوم .
)))
چی شد
که روزگار
سوگوارگشت؟
چراغرورکوچ کـرد؟
زچی دروغ شدپدید ؟
)))
پُـلی که بین آینه و دل قرار داشت
ز یورشی ، ز سیلِ سرکشیْ، شکست
و جوی آفرینشْ ،انجماد را،ببرگرفت.
)))
ز بود و باشِ اضطراب می رسد صدا :
چی شد ؟
کجاست شهر من ؟
چی شد ؟
کجاست شهرِکودکی من ؟
چی شد ؟
کجاست شهرِ زندگی من ؟
شراره می کشد
هنوز
آتشش؟
شراره می کشد هنوز ؟
)))
کتابِ رزم را مرورکرده ام
ز واژه های دفتریْ بنام داد، نیز ،آگهم
حریقِ جنگلِ وداع را چشیده ام.
)))
وسهم ما:
پنجره ست .
...
نگاه کن
نگاه کن به پنجره
پنجره
و پنجره
و پنجره.
...
چه تیره است شب
ـ از ورای پنجره
و دلگرفته است روز
ـ از ورای پنجره
درختها،همیشه، خامُش اند
ـ از ورای پنجره
و یک پرنده می پرد به سوی هیچ
ـ از ورای پنجره
و شعر نیست
در کجا و ناکجا
ـ از ورای پنجره
و از دیارِ یار نامه یی نمی رسد
ـ از ورای پنجره
و رهروانِ کوچه چوبی اند
ـ از ورای پنجره.
)))
نه ، برتر است ،
زیرِ آفتاب زندگی کنیم.
)))
چی گونه
می توان
که طرزِ پَـر کشیدنِ عقاب
و لهجهء نبرد را فرا گرفت ؟
که آن نوای سر بلند ی است
سرکشیدنست
و این
غریو بودنست .
)))
ز بعدِ این زمان یخزده
ـ سیاه دل و دیر پا ـ
به راه وگام فکر می کنم
و این تلاشِ استوار
مرا
به یادِ
آبی بلندِاوج میبرد.
)))
به اوج،می شود،که پشت کرد ؟
می توان
که آبیّ زلالِ اوج را
ز یاد برد ؟
نمی شود!
نمی توان!
تمامِ زندگیست :
اوج
تمامِ زندگیست :
بال و پر زدن
به سوی
اوج.
(((
وفصلِ نکبتیست
دورهءزوالِ سرزمین ومردمی!
-------------------------
دوهزاروهژده
آلمان
به دیگران بفرستید
دیدگاه ها در بارۀ این نوشته